خانواده ی عجیب رفیقم (۱)

1402/04/05

سلام من امیرم این داستان راجب اتفاقایی که بین منو خانواده ی رفیقم یعنی سهیل پیش اومده و قراره هر قسمت اتفاقای جالبی بیوفته،امیدوارم خوشتون بیاد…

برای درک بهتر داستان باید یه مقدمه ای رو براتون تعریف کنم

منو سهیل از کلاس دوم سوم دبستان که من مدرسمو عوض کردم و اومدم مدرسشون همیدگه رو شناختیم.
اوایل به واسطه ی این که خونه هامون نزدیک هم بود تو راه مدرسه همو میدیدیمو رفت و برگشت با هم میرفتیم تا یه جایی که دوستیمون بیشتر شد و تا الان که هر دومون ۲۰ سالمونه دوستیمون ادامه داره و با هم تو یه دانشگاه تو شهر خودمون درس میخونیم…
این سهیل ما ۳ تا خواهر داره،که بزرگ ترشون به اسم مریم یه بچه داره که تقریبا ۸ ۹ ساله شه و خودش هم تقریبا ۳۵ یا ۳۶ سال اینا میخوره بهش و شغلی هم نداره و خونه داره.
خواهر دومش هم به اسم نگین که تقریبا ۳۰ سالشه و یه دختر ۳ یا ۴ ساله داره و منشی یه شرکته.
خواهر سومشون هم به اسم نازنین که ۲۶یا ۲۷ سالشه که من خیلی کم دیدمش و فقط میدونم شوهر داره ولی بچه رو نمیدونم و خود سهیل هم تنها پسره خانوادس…

داستان از اینجا شروع میشه که من از بچگی‌ خونه ی سهیل اینا زیاد میرفتم، حالا به هر بهونه ای یا حوصلم سر می‌رفت یا درس میخوندیم یا بازی میکردیم، به هر حال میرفتم خونشون و تقریبا یه رفت و امد خانوادگیه خیلی کمی هم پیش اومده بود…
اصولا وقتی میرفتم خونشون فقط سهیل بودن مادرو پدرش.
و خواهراش همه خونه های خودشون بودن.
خانواده ی سهیل هم تقریبا خیلی راحتن یعنی من اگه برم خونه ی سهیل اینا مادرش همیشه جلوی من سر لخته و با من دیگه خیلی راحته…
فقط بین خانوادشون نگین یخورده فرق داشتو رعایت میکرد که جلو تر راجب اونم توضیح میدم.

داستان از اینجایی شروع میشه که تقریبا ۱۸ سالمون اینا بودو دیگه من کلا با خانواده ی سهیل راحت بودم چه مادر پدرش چه خواهراش چون دیگه بالای ۱۰ سال منو میشناختن…
یک سری که طبق معمول بعد از ظهر از رو بی حوصلگی رفته بودم خونه ی سهیل اینا تو اتاقش نشسته بودیم که دیدم خواهر بزرگش یعنی مریم اومد خونشون. سهیل رفت باهاشون سلام علیک کردو با خواهرزادش که پسره برگشت، خواهر زادش با یه توپ کوچولو اومده بود و گیر داده بود که ۳تایی بازی کنیم منم که حوصلم سر رفته بود گفتم باشه من میرم اون گوشه کنار در سهیل هم بره اون اخر، خواهر زادشم وسط ما قرار بگیره، ما توپو برا همدیگه میندازیم خواهر زادشم باید بگیره…
اقا شروع کردیم یه چند دقیقه ای داشتیم بازی میکردیم منم که کنار در بودم چون اونور اتاق کولر روشن بود دره اتاقو سهیلو یه خورده باز گذاشته بودن که اتاق ما هم خنک شه، وسط‌‌ بازی توپ افتاد کنار در منم نشسته راه افتادم رفتم سمت در که توپو بردارم که یهو…
چشمم افتاد به اتاقی که بقیه هستنو یه لحظه دیدم مریم خواهره سهیل با یه تیشرت تنگ قرمز و با یه شلوار تنگ مشکی که تا ساق پاش بالا بود و بدون روسری وایساده داره حرف میزنه…
همون طور که گفتم خانواده ی خیلی راحتی بودن الانم که من اونور اتاق بودم چون دید نداشتم راحت ترم بودن. منم همین طوری داشتم مریم خواهر سهیلو نگاه میکردم…
سفیدی دستو پاهاش و اون بزرگیه باسنش واقعا عالی بود که حتی از رو لباس هم داشت خودشو نشون میداد.
همینطوری که داشتم نگاه میکرد یهو سهیل شروع کرد صدا کردنو بلند گفت امیررر یه توپ رفتی بگیریااا، همون لحظه خواهرش صدای سهیلو از اونور شنیدو روشو برگردوند سمت منو یهو با هم چشم تو شدیم و من سریع سرمو انداختم پایین برگشتمو توپو انداختم سمت سهیل…
بعد دیدن اون صحنه قلبم داشت تند تند میزد که همچین چیز قشنگیو میدیدم ولی خب با خودمم میگفتم زشته نباید نگاه کنم، اون خواهره رفیقمه ولی شهوت زورش خیلی بیشتر بود. وسط بازی به سهیل گفتم داریم بازی میکنیم من خیلی داره گرمم میشه من جامو عوض میکنم میرم کامل سمت در که باد بیشتری بخورم سهیل هم گفت باشه رفتم سمت درو هر چند ثانیه یک بار که خواهره سهیل رد میشد مشغول نگاه کردنش میشدمو از دیدن اون بدن سفید و جذاب اون باسن بزرگ لذت میبردم تا این که این موضوع تو ذهن من موندو همش دلم میخواست بیشتر با خواهره سهیل یعنی مریم ارتباط برقرار کنم، ولی خب حتی سن و سالی هم به هم نمیخوردیم…
غروب همون روز منو سهیل داشتیم میرفتیم بیرون که خواهرش گفت منم میخوام برم خونه پیاده باهاتون میام…
خواهره سهیل هم یک شلوارلی جذب که از مچ پاهاش تا ساق پاهاش قشنگ معلوم میشدو سفیدیش تو چشم بود و با یه مانتو جلو بازو یه تیشرت زیرش پوشیدو حرکت کردیم.
تو خیابون وقتی از کنار مردا رد میشدیم نگاه مردارو که دنبال میکردم قشنگ متوجه میشدم که اکثر مردا حواسشون به خواهر سهیله و دارن ممه های خواهر سهیل که از زیر اون تیشرت تنگ خودنمایی میکردنو دید میزدن و حتی بعضی جاها توشلوغی بعضی مردا از پشت بهش الکی برخورد میکردنو میرفتن…
به من یه حس خوبی دست میداد میدیدم دارم کناره همچین زنی قدم میزنم که همه مردا دارن با چشاشون اونو میخورن ولی کاری نمیتونن بکنن اما من میتونم باهاش حرف بزنم…
اون روزم گذشت تا یه روز سهیل زنگ زدو گفت امیر خواهرم اینا میخوان برن جایی شب نمیان گفتن من برم شب خونشون بخوابم مواظب خونشون باشم تو هم باهام بیا منم گفتم باشه.
سهیل بعد از ظهر زنگ زدو گفت بیا بریم ،با همدیگه حرکت کردیم رفتیم سمت خونه ی خواهر سهیل مریم رسیدیم ولی خواهرش اینا هنوز نرفته بودن با هم رفتیم بالا و در زدیم رفتیم تو اول سهیل رفت داخلو بعد من پشت سرش رفتم داخل گفتم سلام، شوهره مریم تو حال بود که سلام علیک کرد یهو دیدم…
مریم اونور اتاق وایساده رو به روی کمد یه شلوارک قرمز با یه تاپ قرمز تنگ تنشه برای چند ثانیه خیره شدم به بدن سفیدشو سریع سرمو برگردوندم چون شوهرشم جلوم بود…
بعد رفتنشون هم منو سهیل که تو خونشون بودیم هر لحظه که موقعیتی پیش میومد مثلا سهیل دستشویی میرفت من سعی میکردم برم تو اتاق خواهرشو سر کمد لباساش که میدیدم کلی شرت و سوتینای سکسی و بیشتر رنگای مشکی و قرمز سکسی که توری بودن داشت و تو بدن سفید مریم تصورشون میکردم…
همه ای اینا تو ذهنم مونده بود که رسیدیم دو سال بعد یعنی الان که میشه ۲۰ سالمون

داستان ازاینجا شروع میشه…
منو سهیل اکثر روزا باشگاه بدنسازی میرفتیم و تقریبا بدن من بهتر از سهیل شده بودو و خیلیا اینو بهم میگفتن و اضافه وزن هم نداشتیم…
گذشت یه چند باری که رفتم خونه ی سهیل، خواهرش اینا بودنو مریم زیاد از بدن من تعریف میکردو می‌گفت امیر بدنت چقدر قشنگ شده و سهیلم همش حسودی میکردو میگفت پس من چی در‌عوضش نگین خواهر دومیش سریع به سهیل میگفت داداشی بدن تو هم خیلی خوب شده ولی مشخص بود تو دلش میدونست من بهتر از سهیلم.
این تعریفا همین طوری ادامه داشت…
یه روز سهیل به من زنگ زدو گفت که امیر، من پدرو مادرم امشب دارن میرن خونه ی عموم اینا که یه شهر دیگس،تو اگه کاری نداری شب بیا خونه ی ما، من تنهام منم گفتم باشه سهیل. بعد از ظهر سهیل زنگ زدو گفت امیر زود تر بیا من خونه تنهام حوصلم نمیگیره منم حرکت کردمو رفتم خونشون نزدیکای غروب بود که دیدیم زنگ خونه رو زدن…
منم گفتم سهیل شاید پدر و مادرت برگشتن! سهیلم گفت نه بابا من تازه زنگ زدم گفتن یه ساعتم نمیشه رسیدن.
گفتم خو برو ببین کیه پس، سهیل رفت سمت ایفونو درو باز کرد دیدیم خواهرش مریم با بچش اومدن تو حیاطو دارن میان بالا،سهیل به من گفت مریم اینجا چیکار میکنه؟؟گفتم از من میپرسی؟؟
مریم با بچش اومد بالاعو شروع کرد با ما سلام احوال پرسی کردن و از سهیل پرسید مامان بابا کجان؟؟
سهیلم گفت رفتن خونه ی عمو اینا دیگه مگه خبر نداری؟؟
خواهره سهیل گفت واا مگه قرار نبود فردا برن؟ سهیل گفت نه امروز میخواستن برن حالا چی شده تو اومدی اینجا؟؟؟
مریم هم گفت شوهرمو داداشش و چند تا از دوستاشون میخواستن برن امشبو کوه، منم که خونه تنها بودم بخاطر همین گفتم امشب بیام اینجا نمیدونستم مامان بابا رفتن…
سهیلم گفت مامان و بابا امروز رفتن، منم چون تنها بودم گفتم امیر امشب بیاد پیشم، نمیدونستم تو میخوای بیای، منم سریع گفتم عیبی نداره سهیل حالا که خواهرت اومده دیگه تنها نیستی پس‌من برم خونه که دیدم مریم سریع اصرار کرد نه بابا کجا میخوای بری امیر؟ حالا که اومدی بمون ۳ ۴ نفری هستیم منم براتون شام درست میکنم که امشب بخورید همینجا میمونیم…
منم ته دلم دوس داشتم چون مریم اومده بود بمونم سریع قبول کردم.
مریمم گفت من میرم لباس عوض کنم و برم شام درست کنم رفت تو اتاقو چند دقیقه بعد برگشت و این سری هم با این که میدونست من اینجام یه شلوارک تنگو یا تاپ پوشیده بود که تقریبا نصف بدنش بیرون بود و من هر سری که میدیدمش کیرم شق میشدو هی باید با دستم جا به جاش میکردم…
مریم رفت تو اشپز خونه و مشغول غذا درست کردن شدو منو سهیل هم داشتیم با هم حرف میزدیمو تو اینستا دور میزدیم که من گفتم برم یه لحظه اشپزخونه اب بخورم برگردم که سهیل گفت بی زحمت برا منم اب خنک بیار تو یخچال هست گفتم باشه پاشدم رفتم تو آشپزخونه و به مریم گفتم خسته نباشی شما رو هم تو زحمت انداختیم که مریم گفت نه بابا چه زحمتی دارم ماکارونی درست میکنم فک کنم برا شما بدنسازا خوب باشه و خندید منم گفتم اره اتفاقا خیلی دوس دارم ولی‌نباید زیاد بخورم که چاق نشم، مریم گفت حالا این دفعه رو بخور ببین خواهره رفیقت چه کرده قول میدم انگشتاتو هم باهاش بخوری. منم به شوخی گفتم باز خداروشکر که فقط انگشتامو باهاش میخورم چیز دیگه نمیخورم و هیچ منظوری نداشتم و یهو دیدم خواهره سهیل شروع کرد به خندیدن و گفت ای بی ادب و من نفهمیدم چرا اینو گفت منم خندیدمو رفتم سمت یخچال…
یخچالشون پشت گاز بود و خواهر سهیلم داشت کنار گاز اشپزی میکرد و من مجبور بودم از یه جای تنگی رد بشم تا برسم به یخچال، رفتم جلو خودمو کج کردم خواستم از پشت خواهره سهیل رد بشم که برم سمت یخچال و خواهره سهیل هم حواسش نبود که من دقیقا پشتش رسیدم همون لحظه خم شد که یه چیزی از پایین گاز برداره که تو یهو کونش یه سایش کوچیکی با کیرم داشت ولی اندازه ای بود که هر دومون متوجه بشیم و من سریع گفتم ببخشید سریع در یخچالو باز کردمو ابو گرفتمو چون مریم رفته بود کنار تونستم رد بشم از اونجا…
رفتم اب و ریختم بردم برا سهیل خوردیمو لیوانارو چند دقیقه بعد برگردوندم خواستم دوباره ابو پر‌کنم برم بزارم تو یخچال بخاطر همین با قدمای محکم رفتم که مریم متوجه بشه و بره کنار ولی هیچ تکونی نخورد منم رفتم پشتش خواستم ابو بزارم تو یخچال که پایینو نگاه کردم دیدم فاصله ی کون بزرگ مریم با کیرم چقد کمه و گفتم بزار یه کرمی بریزم و همون لحظه رفتم جلو ترو در حدی که فاصله ی خیلی کمی بین کیرمو با کون مریم بود یهو صدا کردم ابجی مریم این ابو بالای یخچال بزارم یا پایین همون لحظه مریم برگشتو کونه بزرگش کامل کشیده شد روی کونم و واقعا حس فوق العاده ای بودو هیچ کاری نکرد فقط گفت بزارش بالا گفتم باشه ابو گذاشتم سر جاش و داشتم برمیگشتم که دیدم داره روغن میریزه و گفتم زیاد روغن نریز تو غذا چاق میشیااا…
یهو گفت یعنی من چاقم؟؟؟
منم گفتم یخورده اذیتش کنم سریع گفتم نه ولی خب میتونی با یخورده ورزش بدنتو خوش فرم ترم بکنی(در صورتی که بدنش واقعا خوش فرم بود) گفت من واقعا دوس دارم ورزش کنم ولی وقتشو ندارم همش کارای پسرم هست باید تو خونه انگام بدم. منم گفتم خب حداقل چند تا حرکت ورزشی توی خونه انجام بده گفت مثلا چی؟؟
گفتم مثلا شکم کار کن دراز نشست برو… گفت چطوریه؟
گفتم باید دراز بکشی تا بهت بگم، گفت اینجا؟؟
با خنده گفتم جای دیگه ای سراغ داری خندیدو گفت باشه رفت جایی که فرش بودو همونجا دراز کشیدو گفت خب؟؟ گفتم زانوتو خم کن ،خم کردشو واقعا صحنه ی زیبایی بود ممه هاش صاف جلو چشمام بود گفتم ببین حالا باید یکی پاهاتو نگه داره بعد تو هم بیای کامل بالا و باز دراز بکشی پاهاشو از روی شلوارک با دست نگه داشتمو به هم چسبوندم اونم بزور اومد بالا و قشنگ تا صورت من اومد و چشم تو چشم شدیم گفتم حالا برو عقب رفت عقبو بزور چند تا زدو دراز کشید گفت وای من دیگه نمیتونم…
منم با پر رویی دستمو گذاشتم رو شکمش و فشار دادم گفتم اینجات درد گرفت؟؟ مریمم سریع گفت آییی آره خیلییی بعد بلند شدیمو گفتم خب باید همین کارو تکرار کنی تا چربی های شکم اب بشه و خوش اندام تر بشی اونم گفت ولی این یه کاره دو نفره بود اگه تنها باشم چیکار کنم منم به شوخی گفتم هر موقع خواستی تمرین کنی بگو من بیام اونم خندیدو گفت فقط همین یه تمرین بود؟؟ گفتم نه نمیشه همه رو الان توضیح داد اینستا هم دیگه رو فالو داشتیم گفتم بیکار شدی اینستا پیام بده تا تک تک تمرینارو برات توضیح بدم اونم گفت باشه حتما. دوباره رفتم پیش سهیلو یخورده حرف زدیم تا شام اماده شدو شام خوردیمو شب رخت خوابمونو پهن کردیم منو سهیل تو اتاق سهیل ،خواهره سهیل با بچش هم تو اتاق وسطی دراز کشیدن.
برقا خاموش بودن و یه یک ساعتی گذشته بود که منو سهیل دراز کشیده بودیمو داشتیم تو اینستا چرخ میزدیم که یهو دیدم یه پیام واسم اومد،رفتم نگاه کردم دیدم مریم تو اینستا بهم پیام داده و نوشته بیداری؟؟
یخورده از سهیل فاصله گرفتم که نبینه پیامارو و نوشتم اره ابجی بیدارم شما چرا نخوابیدی؟؟
گفت خوابم نمیبرد گفتم بهت پیام بدم و بقیه تمرینارو ازت بپرسم شروع کردم توضیح دادن تمرینا و یه ده دقیقه گذشته بود که سهیل گفت امیر با کی داری چت میکنی گفتم هیچ کی بابا گفت اره تو راست میگی معلوم نیست داره مخ کدوم جنده ای رو میزنه و خندید…
وقتی دیدم سهیل به خواهره خودش گفت جنده کیرم یه لحظه یه تکونی خورد البته که سهیل خبر نداشت دارم با مریم حرف میزنم.
حرفامون با مریم ادامه داشت یه نیم ساعتی تا این که نوشت تو و سهیل تمرین میکنید، دارو و امپول این چیزا که مصرف نمیکنین که هاا؟ خیلی عوارض داره هااا…
منم نوشتم مثلا چه عوارضی اونم نوشت نمیدونی؟؟ گفتم حالا تو بگو ببینم چیا هست، اونم گفت که مثلا عقیم میکنه و…
نوشتم خب دیگه چی؟؟
چند دقیقه سکوت کرد و بعد نوشت خیلی ببخشیدا ولی شنیدم اونایی که بدنسازی کار میکنن و دارو اینا مصرف میکنن آلتشون رشد نمیکنه یا کوچیک میمونه…
دلم نمیخواد این موضوع اصلا برای تو و سهیل تو زندگی مشترک ایندتون مشکل به وجود بیاره…
با این که منظور مریمو متوجه شده بودم نوشتم والا خداروشکر برای من که همچین اتفاقی نیوفتاده برای سهیلو دیگه نمیدونم و خندیدم (کیرم تقریبا ۱۶ سانت و کلفتع) بعد نوشتم مگه چه مشکلی تو زندگیه مشترک به وجود میاره؟؟
نوشت خب اگه در رابطه زناشویی دو طرف نتونن همو خوب ارضا کنن به مرور زمان باعث اختلاف و حتی طلاق هم میشه…
نوشتم فقط چون آلتشون کوچیکه؟؟
نوشت نه دلیل های دیگه ای هم داره!
گفتم چی؟
گفت مثلا زود ارضا شدن یا نا بلد بودن یا همون سایز آلت یا خیلی چیزای دیگه…
براش نوشتم شما چرا این همه راجب این چیزا اطلاع دارید؟ یعنی از رابطتون راضی نیستید؟؟
چند دقیقه چیزی‌ نفرستاد و فکر کردم ناراحت شدو نوشتم عذر میخوام نباید تو مسائل شخصی دخالت میکردم
اونم نوشت من منظورم خودم نبود، ولی خب ما هم تو رابطه زناشویی یه چند تا مشکلی داریم…
نوشتم چه مشکلی؟
گفت بیخیال
گفتم بگو دیگه و اصرار کردم
اونم گفت مثلا شوهرم موقع هایی که رابطه بر قرار میکنیم خیلی زود کارش تموم میشه و ارضا میشه و منم هیچی نمیشم.
نوشتم یعنی چقد زود؟
گفت شاید به دقیقه هم نرسه تا میکنه داخل سریع کارش تموم میشه
اینو که فرستاد تازه فهمید چی گفته و سریع نوشت ببخشید نباید اینجوری میگفتم
نوشتم نه بابا راحت باش داریم حرف میزنیم دیگه
نوشت لطفا این چیزایی که دارم میگم بین خودمون بمونه و به سهیل چیزی نگو
نوشتم خیالت راحت
بعد گفتم فقط همین مشکلو داره؟؟
گفت نه سایز آلتشم زیاد خوب نیستو خیلی کوچیکع، همه ی اینا باعث میشه تا ما نتونیم یه رابطه زناشویی خوب برقرار کنیم…
نوشتم پس وقتی اون ارضا میشه تو چیکار می‌کنی تا ارضا شی؟
گفت هیچی… چیکار میتونم بکنم اگه بعضی وقتا که شوهرم حال داشته باشه برام میخوره و با دست ارضام میکنه اگرم حال نداشته باشع که هیچی.
نوشتم یعنی تا حالا یه سکس طولانی نداشتین با هم؟ نوشت نه اونجوری که تو فکر کنی…
برای همین میگم که چیزی مصرف نکنید تا کیرتون کوچیک نمونه یا زود ارضا نشیدو این چیزا
بالاخره کلمه ی کیر و نوشت و احساس کردم دیگه خیلی راحت شده بودیم کیرمم کامل داشت شق میشد با این حرفا، سهیلم دیگه خوابش برده بود.
نمیخواستم از این بحث دور بشیم براش نوشتم نه حواسم هست بعد این چیزایی که تو گفتی چیزی‌مصرف نمیکنم تا قدر کیرمو بدونم با اموجی خنده فرستادم،اونم نوشت ای پرروو خجالت بکش با خواهره رفیقت داری حرف میزنیااا. نوشتم خب چیکار کنم دارم راست میگم دیگه بعد نوشتم حیف خواهره رفیقم که دست یه ادم اینطوری افتاده اگه من بودماااا…
نوشت خداروشکر که شما نیستی همینطوری که نیستی تو اشپز خونه هی کیر مبارکتو میمالیدی به ما اگه تو جای شوهرم بودی که سوراخمون میکردی وقتی دیدم فهمیده که از قصد خودمو بهش میمالیدم قرمز شدمو دست پیشو گرفتمو گفتم خب هر کسی هم باشه باسن به اون خوبی ببینه دوس‌ داره یه سیخونکی بهش بزنه خندیدو نوشت نه مثل این که تو خیلی پر رویی این بحثو باید همینجا تمومش کنیم تا به جاهای خطرناک نرسیده و بعد سریع خدافزی کردو شب بخیر گفت.
همه چی از فردای اون روز شروع شد…

ادامه دارد…

(دوستان امیدوارم تا اینجا از داستان خوشتون اومده باشه، لطفا اگه خوشتون اومده حتما لایک کنید که برای قسمتای دیگه که قراره اتفاقای خیلی جالبو عجبیبی بیوفته و خیلی خیلی زود منتشر میشه انرژی کافی رو داشته باشیم ممنونم از همتون)

نوشته: علی


👍 165
👎 19
238701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934926
2023-06-26 17:31:09 +0330 +0330

خوانندگان گرامی این تو داستان های بعد کل خانواده را میکنه دیگه نمی خواد بخونید…


934927
2023-06-26 17:41:19 +0330 +0330

سه جا نوشتی داستان از اینجا شروع میشه که
خلاصه هنوزم داستان شروع نشده


934929
2023-06-26 17:49:18 +0330 +0330

درجوانی تا توانی جق بزن

1 ❤️

934932
2023-06-26 18:26:03 +0330 +0330

قشنگ بود بنویس

4 ❤️

934945
2023-06-26 20:51:22 +0330 +0330

بازم شوهر زود ارضا کیر کوچولد و زن حشری دوست برادر فردین بازی

6 ❤️

934949
2023-06-26 22:44:29 +0330 +0330

جالب بود ولی خواهشا کل خونوادرو نکن که باورش سخته🤣🤣

5 ❤️

934953
2023-06-26 23:52:29 +0330 +0330

به کس و کون مامیش هم یه حالی بدی خووب میشه 😍 😍 😍

0 ❤️

934978
2023-06-27 01:23:05 +0330 +0330

کل طایفه رو نکنی

0 ❤️

934997
2023-06-27 03:30:06 +0330 +0330

دقت کردین توی داستان های شهوانی همه اشپزخونه ها کوچیکه و موقع رد شدن میخورن به کیر و کون همدیگه؟

5 ❤️

934999
2023-06-27 03:36:05 +0330 +0330

خانواده دوستت عجیب نبودن عادی بودن تو بیناموس و هیز بودی که چشم داشتی یه خواهر دوستت

1 ❤️

935019
2023-06-27 08:16:36 +0330 +0330

عن آقا دوساعت توآشپزخونه بایارو حرف زدی و سه ساعت هم شکمش تمرین دادی اون داداش بی غیرتش کر و کور بود،،یا اینکه خونشون مثل قبر خمینی بی سر و ته بود؟!

2 ❤️

935034
2023-06-27 10:57:24 +0330 +0330

عجب جنده ای بوده! سنت کمه و تجربه نداری وگرنه همون شب باید میرفتی سراغش😁
اول اینکه هیچ زنی تو جلسه اول شوهرش را خوار و ذلیل نمیکنه. دوم اینکه زن شوهردار تا مطمئن نشه دهنت چفت و بست داره بهت نمیده چه برسه به اینکه اسم کیر را بیاره وگرنه همون حرفی که زدم:
عجب جنده ای بوده😂

1 ❤️

935036
2023-06-27 11:21:29 +0330 +0330

عالی بود ادمه بده👌

1 ❤️

935042
2023-06-27 11:58:51 +0330 +0330

امیدوارم از این داستانا نباشه وقتی این خواهرو میکنی اونیکی خواهر میگه من فهمیدم منم بکن و به همین منوال به مادر خونه و نهایتا نرسه ک سهیل کونی بود اونم کردی 😏

1 ❤️

935058
2023-06-27 15:30:05 +0330 +0330

تو خونواده پلشت شما همه با روسری و دامن شلوار جلو هم میگردن.
جقاله احمق

1 ❤️

935062
2023-06-27 16:09:55 +0330 +0330

داستان از پنج جا شروع شد
داستان از اینجا شروع میشه…

0 ❤️

935078
2023-06-27 19:04:43 +0330 +0330

زیبا می‌نویسی
طولانی تر باشه عالیه

1 ❤️

935117
2023-06-28 01:16:52 +0330 +0330

با سلام من امیرم 20 ساله از مشهد
برای تابستون دنبال یک رابطه با یک خانم مطلقه یا یک شوگرمامی هستم لطفا اگه خانمی خواست بیاد پیویم تو تلگرام🌷❤️

اگر پسر زیر 18 سال پایه بی موی مفعول هم بود بیاد تلگرام تا تابستونو حلال کنیم😂👌

درضمن زوج های عزیز مشهدی که دنبال نفرم سوم جوون هستند برای رابطه ای پایدار پیام بدند🌷❤️

طبیعتا اولویتم خانم های مطلقه و شوگرمامی ها هستن ولی اگه زوج پایه دوستی و پایدار بود حتما به من در تلگرام پیام دهند🌷💔
آیدی من در تلگرام : salambaryouu@

0 ❤️

935133
2023-06-28 02:31:30 +0330 +0330

سهیل که رفیقته هیچ، مادرشم که جای مادرته اونم هیچ، باباشم که پیرمرده سنی ازش گذشته اینم هیچ. این سه تا رو قاکتور بگیر با همون سه تا خواهرا ادامه بده ببینیم داستان واقعیت به کجاها قراره برسه

0 ❤️

935233
2023-06-28 23:14:52 +0330 +0330

قشنگه ادامه بده

1 ❤️

935431
2023-06-30 04:32:33 +0330 +0330

همین ک دست به کیر شدم حرکت کنم به سمت شمال یهو زارت داستانو تمومش کردی جاکش چرا؟
قشنگ نوشتی ولی زودتر اپ کن داستانو منتظرم جاکش

1 ❤️

935470
2023-06-30 12:24:39 +0330 +0330

به نظرم میتونه داستان جذابی باشه. تا اینجا که خوب شروع کردی

1 ❤️

935638
2023-07-01 15:58:44 +0330 +0330

من نمیفهمم چرا داستان ها از تو آشپزخونه شروع میشه؟ و همه اشپزخونه هام کوچیکه طرف میاد رد بشه کیرش کشیده میشه به کون طرف

1 ❤️

935716
2023-07-02 01:35:33 +0330 +0330

خوب بود اما لطفا انقدری فاصله ننداز که داستان یادمون بره

1 ❤️

936017
2023-07-04 01:23:52 +0330 +0330

ادامه

0 ❤️

936158
2023-07-05 01:09:23 +0330 +0330

خوبه آروم پیش می ره

0 ❤️

936184
2023-07-05 06:40:24 +0330 +0330

سلام دوستان گلم ، من دارم یک داستان‌ جدید رو برای اولین بار مینویسم ممنون میشم ازم حمایت کنید و فالو کنید تا زمانی که سایت داستانم رو بذاره. مطمئنم خوشتون میاد 🙂💜

1 ❤️

936917
2023-07-10 00:22:22 +0330 +0330

چخیلی بچگانه سر هم کرده

0 ❤️

946229
2023-09-07 19:12:15 +0330 +0330

من خوشم اومد،خوبه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها