دانیال و دوست دختر سکسی

1402/12/18

چند روز قبل …
بعد از چند سال دوباره نگار به صورت اتفاقی داخل خیابون دیدم
اونم تا چشمام خورد بهم بلافاصله منو شناخت
نمیدونم چرا ولی نگاهش که بهم افتاد تو دلم خالی شد و بی خود استرس گرفتم
بازم اون لبخند ملیح روی صورت اش بود
سریع نگاهم از روی چهره اش دزدیدم سوار ماشین شدم
تمام خاطراتی که داخل اون چند ماه باهم داشتیم درست مثل یه فیلم سینمایی داخل ذهنم مرور شد …
خاطراتی که باعث شد شخصیت من تا حدی تغییر کنه
چند سال قبل … «سال ۱۳۹۸»
اون روز یکی از کیری ترین روز های عمرم بود وقتی از سر جلسه کنکور آمدم بیرون ، انگار دنیا روی سرم خراب شده بود
سوار خط واحد که شدم برگردم خونه
همه داشتن در مورد سوال ها ، درصد هایی که احتمال می دادن زدن حرف میزدن
ولی من اصلا نمیدونستم اینا چی میگن ذهنم ام جوری خالی کرده بود که آدرس خونه امون هم به زور یادم میومد
وقتی رسیدیم به میدون پیاده شدم رفتم پارک روی چمن ها ولو شدم تا حالم یخورده جا بیاد
که مامانم زنگ زد ، نگران شده بود چرا دیر کردم
من : الان از سر جلسه آمدم گوشیم خاموش بود
مامانم : داری میایی خونه
من : یه یکی دو ساعت دیگه میام
مامانم : چی کردی کنکور خوب دادی
من : اره بد نبود …
ولی همون لحظه ام میدونستم که چیکار کردم دانشگاه قبول نمیشم .
البته منظورم از قبول شدن رشته های پزشکی و پیراپزشکی بود وگرنه با رتبه کنکور پارسالم هم میتونستم برم دانشگاه دولتی یه رشته ای همین جوری بخونم
آخرشم همون شد وقتی جواب اولیه کنکور اومد رتبه ام دیدم فهمیدم که شانسی واسه اون رشته ها ندارم
دیگه فرصتی هم برای کنکور مجدد نداشتم
این کنکوری که دادم کنکور سوم ام حساب می شد از معافیت پیام نور استفاده کردم که تونستم کنکور بدم
و کلن سبک سوالات نسبت به سال های پیش تغییر کرده بود‌
بدون اینکه به خانوادم بگم انتخاب رشته ام انجام دادم اکثر اولویت هام رشته های مربوط به دانشگاه شهرمون زدم
از طرفی هم نمی خواستم دستم جلو بابام دراز کنم‌ که ازش پول بگیرم
اما از اون طرف تنها راه پول در آوردنم ماشین بابام بود که اکثراً زیر پای‌‌من بود چون خودش به خاطر ضعف زانویی که داشت جرات نمیکرد رانندگی کنه
اوایل دزدکی میرفتم تو خیابون پرسه میزدم مسافر تاکسی دار هارو دور میزدم ولی به صرفه نبود واسم
آخرش زدم تو کار اسنپ
ولی مجبور شدم با بابام بگم چون فکر می کردم بیمه نامه ماشین نیازه
اونم هزار و یک شرط واسم گذاشت تا بالاخره راضی شد
شرط هزار یکمی اش این بود خارج شهر مسافر نبرم
کارای اسنپ که اوکی شد
روز اول کاری ام تقریبا چیزی حدود ۷۰ هزار تومن خالص بهم موند اون روز حس میکردم جا پای بیل گیتس گذاشتم
در پوست خودم نمی گنجیدم
تا آخر تابستون یه کله کارم شده بود این که صبح بزنم بیرون تا غروب مسافر کشی کنم
اوایل اش واسه آدم خیلی عجیب غریب
یه لحظه به خودت میایی میبینی مسافرت یه داف اسمی که بوی عطر اش داره دیوونه ات میکنه چند دقیقه بعدش میبینی یه خیکی صد کیلویی سیبیل کلفت سوار کردی که به خاطر اضافه وزن طرف ماشین کلا خوابیده
بالاخره بعد مدتی یه پول پله دستم گرفت که تونستم گوشی ام عوض کنم و چند دست لباس هم واسه دانشگاه رفتن بخرم
از اون طرف هم جواب انتخاب رشته ها آمد رشته بیوتک دانشگاه شهرمون مجاز شدم
هر‌جوری بود کارای ثبت نام غیر حضوری و حضوری دانشگاه انجام دادم
هفته اول که رفتم دانشگاه در کلاس که باز کردم کُپ کردم خودم ریختم پرام موند
که مثل یتیم ها کنج کرده بودن ردیف های جلو کلاس
منم بی سروصدا رفتم نشستم پیش اونا
به مرور یخ ها آب شد هفته بعد تعداد پسرا رفت بالا شدیم ۶ نفرم اما از اون طرف تعداد دخترا باز به مراتب از ما بیشتر بود ۴۴ تا از ورودی رشته ما دختر بود
ترم اول منم مثل اکثر ورودی های جدید کلم بوی قرمه سبزی میداد و همکلاسی جنس مخالف واسمون تازگی داشت
به همین خاطر یواش یواش خودم از اکیپ ها کشیدم بیرون
البته دلیل دیگه اش این بود که بودجه مالی کم می آوردم
چشم بهم زدم ترک اول تموم شد ، اوایل ترم دوم بودیم که سر کله کرونا تو زندگی همه ما پیدا شد
همون دوران بود که علاوه بر کرونا سر کله یه نفر دیگه تو زندگی من هم پیدا شد
اوایل تعطیلی دانشگاه بود کرونا زیاد پخش نشده بود تو کشور
از طرفی هم ساز کار کلاس ها مشخص نبود مجازی میشه یا حضوری به همین خاطر منم چسبیدم به کار تو اسنپ تا اینکه …
اون روز ساعت ۹ اینا بود از خونه زدم بیرون مثل مرغ گیج دور خودم می چرخیدم از کوچه پس کوچه ها میرفتم که صدا گوشی ام در آمد اولین مسافر اوکی شد
اسم مسافر «نگار یونسی» بود
تائید زدم رفتم سمت آدرس دعا دعا میکردم کنسل نزنه
وقتی رسیدم به آدرس دیدم هیچ که نیست زنگ زدم طرف
دیدم یه خورده طول کشید تا جوابم بده
صداش که شنیدم ادب کمالات رعایت کردن گفتم : ببخشید خانم اسنپ هستم الان رسیدم ، کجا وایسادید
نگار خانم : ای الان میام بیرون
بعد چند دقیقه دیدم سر کله خانم پیدا شد
مثل اکثر خانم ها سلام داد رفت صندلی عقب نشست
گفت : ببخشید دیر شد
من : خواهش می کنم
شروع سفر زدم راه افتادم
طبق عادت از آینه نگاه کردم ببینم چه شکلیه طرف اما دیدم طرف ماسک زده صورت اش مشخص نیست
تو کل مسیر داشت با تلفن حرف میزد تا اینکه رسیدیم مقصد کرایه نقدی حساب کرد
گفت : ببخشید من اینجا کار زیادی ندارم میشه چند لحظه منتظر وایسید منو برسونید
من : چشم ولی خواهشأ سریع تر
نگار خانم : ممنون الان میام
از ماشین پیاده شد رفت اون دست خیابون زنگ یه خونه زد یه پوشه داد به طرف ، آمد سوار شد
گفت : لطفاً برید
استارت زدم که بیوفتم راه دیدم یه پیرزنی از خونه اومد بیرون جلو ماشین منو گرفت بعد اش وایساد التماس به خانم «نگار»
در ماشین گرفته بود ول نمی کرد
پیرزن : نگار جون عزیزم ، دورت بگردم این کار نکن
نگار : از کردن گذشته تموم شده دیگه
پیرزن : ببین محمود زنگ زده از من خواست برای ملاقات اش باهات حرف داره
نگار : چه حرفی اون موقع ای که باید میومد حرف بزنیم منو می گرفت زیر مشت لگد
الان که حکم اش آمده آقا یادش آمده که با من حرف بزنه
پیرزن : تو رو خدا نمی گم طلاق نگیر فقط برو ببین چی میگه
پیرزن : وکیل محمود کار هارو درست کرده
دیدم هیچ کدوم ول کن نیست ۱۰ دقیقه حرف زدن هاشون طول کشید
نگار : اصلا این کی باشه پا هر کسی می کشی وسط
اینو که گفت نفهمیدم به من توهین کرد یا فقط جایگاهم مشخص کرد
پیر زنه نشست لبه جوب محکم دو دستی می کوبید تو سر اش
جوری که دل من واقعا براش سوخت
برگشتم به نگار گفتم : خانم ببخشید نمی خوام فضولی کنم
ولی پیرزن گناه داره
نگار با لحن نرم شده ای گفت : آخه چی میدونی از زندگی من …
بعد روبه مادر شوهر اش کرد گفت : فقط همین این یبار برم اونجا راهم ندن دیگه نیای گله کنی به اون وکیل پدر سگ اش زنگ بزن بگو
اینو که گفت پیرزن از خوشحالی دو متر پرید هوا
وایساد برای من دعا کردن
بالاخره بعد از یک ربع معطلی افتادم راه
گفتم : الان برم سمت زندان
نگار : نه لطفا برو همون جایی که سوارم کردی باید شناسنامه از خونه بردارم
رسوندم خونه اش موقع پیاده شدن گفت ببخشید اسم شریفتون چی بود
اسم و فامیلی گفتم بهش
نگار با لحن صمیمی گونه ای همراه با خنده گفت : آقا محمد به خاطر شما قبول کردم برم خودتون هم باید منو ببرید بیارید
لبخند زدم گفتم : چشم
نگار خندید :دست شما درد نکنه یه چند دقیقه برم شناسنامه ام بیار الان میام
رفت داخل خونه اش
اون لحظه تو دل خودم می گفتم ها الان این کرایه ام میده یا صلواتی قراره حساب کنه
نگار : آره دست شما درد نکنه
افتادم راه نرسیده به زندان داخل شهر بودم
که نگار گفت : ای فکر کنم اشتباهی داری میرید ها
من : مگه نمی خواید برید زندان
نگار : چرا ولی این زندان داخل شهر نه اونی که بیرون شهر
من : مگه بیرون شهر هم زندان هست
نگار : آره

نوشته: Danial


👍 1
👎 10
19301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

974308
2024-03-08 23:55:49 +0330 +0330

کیرم تو این تایمی که واس خواندنش کردم

1 ❤️

974323
2024-03-09 00:34:26 +0330 +0330

تکراری

0 ❤️

974325
2024-03-09 00:43:35 +0330 +0330

تکراری

0 ❤️

974398
2024-03-09 10:25:20 +0330 +0330

کصخل بقیه ش رو‌یادت رفت پیست کنی

0 ❤️

974522
2024-03-10 14:22:16 +0330 +0330

فقط میتونم بگم کص ننت

0 ❤️