دکتربازی با مینا

1390/04/13

یادم میاد که بچه بودم حدوده 6سال.اصلا نمیدونستم سکس و حال چی هستن.بابام جدیدا با یکی دوست شده بود که باهم رابطه شون خوب شده بود و تقریبا هفته ای 3بار میرفتیم خونشون البته اونا هم میومدن.تا این که یه شب که خونشون بودیم طبق معمول رفتم سراغ بازی با دختر و پسرش که تقریبا هم سن خودم بودن.پسره 2سال کوچیک تر بود دختره هم 1سال ازم بزرگ تر بود.رفتیم تو اتاق یکم با اسباب بازی ها بازی کردیم که یهو پسره لامپ اتاق رو خاموش کرد.گفتم علی روشنش کن بازی رو خراب نکن گفت خاموش کردم تا شما 2تا بازی نکنید تا من میرم جیش کنم و بیام.خلاصه خاموش کرد و رفت.من موندم و مینا.کناره هم تو تاریکی بودیم و صدای خنده و گپ باباهامون از تو پذیرایی میومد.بامینا ساکت بودیم داشتیم به حرف باباها گوش میدادیم.مینابادستش داشت با پاهام بازی میکرد که آروم رسید به لا پام.یعنی کیرم!یکم مالیدش منم میدونستم داره کاره بدی میکنه اما چون خوشم میومد هیچی نگفتم.ناگهان در اتاق باز شد و علی آمد و لامپ رو روشن کردن و گفت ادامه بازی… من خوشم نمیومدبازی کنیم دلم میخواست مینا بازم کیرم رو بماله.خلاصه اون شب گذشت.بعد ازون بیشتر مشتاق دیداره مینا شدم.شب بعدی که رفتیم خونشون علی و مینا خواب بودن حدود ساعت 8 بود.باباش گفت رفته بودن بیرون از خستگی خوابیدن.منم رفتم بیدارشون کنم واسه بازی که یه فکری به سرم زد که مینا رو بیدار کنم اما علی نه!مینا رو آروم بیدار کردم و مثل اینکه از دیدنم خوشحال شد.علی همچنان خواب بود.رفتیم تو یه اتاق خالی. . .یکم با اسباب بازیا ور رفتیم دیدم مثل قبل حال نمیده آخه یه چیز بهتر رو حس کرده بودم.
انگار مینا از من بدتر بود.گفت بیا دکترت بشم دکتر بازی کنیم.خوشم نیومد گفتم نه اما چون زیاد گفت مجبور شدم.من دراز کشیدم رو زمین و آمد از همون کارای کسل کننده دکترا روم انجام داد که ناگهان گفت شلوارتو در بیار به پشت بخواب تا بهت آمپول بزنم خوب بشی.شوکه شدم.آخه فقط پیش بابام و مامانم روم میشد شلوارم رو در بیارم.دیدم نامرد مهلت نداد خودش شلوارم رو کشید پایین همراهش شرتم هم درومد پشتم بهش بود شکمم به زمین.چشامو بستم چون خجالت میکشیدم.میناهم با دستاش لپای کونمو باز کرد و انگشتشو به سوراخ کونم میمالید.منم داشتم یه جورایی حال میکردم.یه بنده انگشتش رو به زور تو کونم کرد گفت اینم آمپول.صبرکن زیاد درد نداره.من عاشق این آمپول شدم!صدای علی میومد که سری انگشتشو از کونم کشید بیرون وجم و جورشدیم.
من تو دنیای خودم نبودم تا این که دفعه بعد خودشون آمدن خونمون.علی نبود باهاشون.
رفتیم تو اتاق من.کنارهم درازکشیدیم که گفت بیا دکتربازیمون رو ادامه بدیم.من گفتم نه.رفتم یه پتو آوردم گفتم بریم زیر این!رفتیم زیر پتودستمو بردم لاپاش انتظار داشتم دستم به یه کیر بخوره اما چیزی نبود!آخه فکرمیکردم دختراهم دارن.شلوارشو تا زانوش کشیدپایین از منم کشید پایین.دست من رو کسش بود دست اون رو کیرم.همدیگرو حسابی میمالیدم آخ که چه حالی داشت.هنوز یه چیزایی یادمه.اما بدشانسی همیشه با آدم هست.ما از بس تو اتاق ساکت بودیم که بقیه شک کرده بودن.داشتیم حال میکردیم که ناگهان خواهرم که 9سال ازم بزرگ تر بود آمد تو اتاق.دیدما زیر پتوایم. آمد پتو رو کشید و جفتمون رو لخت دید!!!
یه جیغ کوچیک کشید و داشت چشماش در میومد.سریع لباسامون رو تنمون داد وگفت بی ادبا دیگه نبینم دارین ازین غلطا میکنید.یکی زد تو گوشم اما به مینا نزد.من بغض داشتم اما گریه نکردم.خوشبختانه خواهرم چیزی به کسی نگفت.منم از اون شب دیگه جرأت نکردم با مریم به قول بچگی هام کاره بد نکردم…
بعد از مدتی رابطه ما با اون خانواده ضعیف شد به طوری که دیگه خونه هم نمیرفتیم.
11سال گذشت.یعنی 1ماه پیش که که بابام نیاز به یه نفر داشت واسه ساخت خونه و این چیزا…بابایه مینا خانم 11 سال پیش هم معمار بود که بابام یاد دوست قدیمیش کرد و 2تایی رفتیم درخونشون در زدیم اما اونا دیگه اونجا نبودن!از صاحب خونه آدرس جدید رو گرفتیم و رفتیم دنبالشون.خلاصه رسیدیم به یه آپارتمان شیک که بابام در زد گفت منزل فلانی گفتن بله شما؟ خودشو معرفی کرد.بابایه مینا آمد پایین.من و بابام 11سال بود ندیده بودیمش! (به دلایلی بود که11سال بابام با بابای مینا قهر بود که این سلام احوال پرسی یه جور آشتی هم بود)استقبال گرمی کرد رفتیم تو نشستیم ازمون پذیرایی کردن.ناگهان یه دختر سفید و ناز خوشگل خوش اندام از روبه روم رد شد.حدس زدم مینا باشه.اما فقط رد شد و واسه سلام نیومد.من فقط به خاطر مینا آمده بودم.بابام به اندازه یه دنیا با بابای مینا حرف داشت.حتی وقتی حرف میزدن اشکشون هم میومد.لحظه جالبی بود.پیش خودم میگفتم مگه مرض داشتن که این همه سال قهر بودن.ناگهان متوجه مینا شدم که یه چادر گل گلی سرش کرده بود.حالا اومد و سلام کرد که من خلاصش میکنم…
بابام کارای ساختمان رو به بابای مینا سپرد.من تو کونم عروسی بود که دوباره مینا جون رو میبینم.مینا منو بیشتر نگاه میکرد مثل اینکه یاد گذشته و کارامون افتاد.از هم خجالت میکشیدیم.بعد از ناهار تو جمع کردن سفره بهشون کمک کردم.تو آشپزخونه کنارمینا بودم بهش گفتم مینا واقعا خودتی؟سوالم رو با سوال جواب داد!گفتم آره تو چی؟ اونم گفت آره و یه نیش خند زدیم.گفتم چقدر بزرگ و خوشگل شدی تو! گفتش تو بیشتر!لباش خیلی قشنگ بود.دوست داشتم ببوسمش.اما…
همش از درس میپرسید اعصابم خورد شد.گفتم دلم واست تنگ شده.پرسیدم شمارش چنده؟که ناگهان بابام صدا زد که زود باش داریم میرم! گفتم الان!شمارم رو بهش دادم و سریع رفتم.
تاساعت 12منتظر تماس یا اس بودم اما خبری نشد که نشد.ساعت 1شد که من هنوز بیدار بودم.اس اومد نوشته بود هنوز بیداری؟فهمیدم خودشه.اما واسه کلاس گداشتن گفتم شما؟گفت مینا دیگه آی کیو.میخواستی کی باشه؟خلاصه گلی اس بازی کردیم که دیدم صدا خروس همسایه داره میادگفتم مینا جون بریم بخوابیم صبح شد!چند روزی کارم اس بازی بود با مینا!که طاقت نیاوردیم و قرار گذاشتیم.
حسابی تیپ زدم وقتی سر قرار دیدمش چشمام داشت در میومداز بس این دختر ناز و زیبا بود.کنار هم قدم زدیم که ناگهان من خاطرات بچگیمون رو زنده کردم.قشنگ معلوم بود از خجالت داشت میمردمنم میخواستم سر بحث رو باز کنم .دیگه موضوع حرفامون عوض شد.بهش گفتم پایه ای دکتر بازی مون رو تموم کنیم آخه نیمه تموم مونده.مینا جواب نداد و بحث رو به شکل حرفه ای عوض کرد طوری که خودم یادم رفت.روز گذشت و من رفتم خونه.تا رو تخت دراز کشیدم اس آمد:دکتره مهربونم حالت چطوره رسیدی خونه؟
این یعنی چراغ سبز نشون دادن به من. اون روز تو خیلی خوش حال بودم که میتونم با دختره به این خوشگلی حال.شبش اس داد خودش گفت جا واسه دکتر بازی داری یا نه؟ کف کردم.به همه دوستام زنگ زدم آخر یکی خونه خالی داشت اونم یه جایه توپ!آدرس و ساعت رو به مینا اس کردم و قبول کرد بیاد.وای باورم نمیشد فردا باید بعد از 11سال به مینا برسم… رفتم حموم.رفتم آرایشگاه و حسبابی تیپ زدم.بهترین عطر رو زدم و آماده رفتن شدم.قرارمون ساعت 4 بعد از ظهر بود تو یه خونه ویلایی… من زود تر رفتم خونه و منتظر بودم که زنگ زد گفت: شرمنده من نمیتونم بیام!دنیا رو سرم خراب شد.گوشی رو قطع کردم بعدش یه اس آمد گفت شوخی کردم پشته درم باز کن درو… وای که چه خوشحال شدم… مینا جون اومد.آمد تو روسریش رو درا ورد موهای لختش چشمامو کور کرد.باسنش بیست بود سینه هاش زده بود بیرون.مینا فهمید که من عجیب تو کفشم!آمد پیشم رو مبل نشست و یکم گپ زدیم و من صبرم لبریز شد.آمدم که لب بگیرم خودشو کشید عقب!(این مینا خیلی شوخ و با نمکه)گفتم چرا نمیزاری لبتو بخورم هنوز حرفم تموم نشده بود دیدم گردنمو گرفت و کشید سمت خودش و لبمو رو لباش گذاشت.نمیدونم چه حسی بهمون دست داد که بعداز 2دقیقه لب گرفتن اشکامون داشت میومد!بغلش کردم و بردمش تو اتاق خواب… خیلی سبک بود.اصلا آدم دلش نمیخواست بکنتش فقط دوست داشتم نگاش کنم! تی شرت منو درآورد منم دکمه هاشو باز کردم سوتینش خیلی سکسی بود توری بود و سرخ رنگ.نوک سینه هاش معلوم بود.بازش کردم.بازم ازش لب گرفتم و بعدش لاله و نرمه گوششو میخوردم.چشماشو بسته بود و آه میکشید صداش دیوونم میکرد.کم کم میومدم پایین گلوشو میبوسیدم و میخوردم.دستمم از رو شلوار رو کسش بود.سینه چپشو کردم تو دهنم و با زبونم نوک سینشو تحریک میکردم.وای وای وای آه کشیدنش منو کشته بود.خیلی صداش ناز بود!خوردن سینه هاش رو اینقدر طول دادم که آخ خودش گفت برو پایین تر.دکمه شلوارشو باز کردم.شلوارشو کشیدم پایین طوری تنگ بود که شرتشم درومد.آمدم کسشو بخورم تا دهنمو روش گذاشتم خوشم نیومد کاره جالبی واسم نبود.با دستم با سوراخش ور میرفتم که گفتم کیره دکترتو نمیخوری؟ گفت چشم عزیزم شلوارمو دراورد و کیرمو گذاشت تو دهنش.واسم خیلی قشنگ خوردش. وقتی دیدم این صورت زیبا و دوست داشتنی و شاد داره کیرمو میخوره یه جوری شدم داشت کم کم آبم میومد گفتم مینا بسه داره میاد اما انگار نه انگار! داشت ادامه میداد که سرشو کشیدم عقب. کیرم از آب دهن مینا خیس بود خوابوندمش رو تخت و کیر خیسم رو به کس و کونش میمالیدم.نمیخواستم باکردنش از کون دردش بیاد آخه دوسش داشتم.واسم عزیز بود.(پیش خودم گفتم انصاف نیس اون کیره من رو خورد اما من کسش رو نخوردم)پاهاش رو باز کردم صورتم رو بردم جلو و شروع کردم به خوردنش.اولش اصلا خوشم نمیومد اما وقتی دیدم با کارم صدای مینا بیشتر میشه بیشتر و بهتر خوردمش.دیگه مینا بی حال بود که دیدم آبم هنوز نیومده.مینا رو بغل کردم و داشتم عاشقونه میبوسیدمش.بعد شروع کردم به لب گرفتن و کیرمم لا پاهاش بود و عقب جلو میکردم که دیدم آبم داره میاد.آبمو با فشار رو شکمش ریختم.بعدش با دستمال پاکش کردم.پتو رو رو خودمون انداخم و خوابیدیم . . . لخت تو بغل مینا.ساعت 6.5 عصر بود که گوشی مینا زنگ خورد جفتمون پا شدیم دیدیم داداشش علی بود که داشت زنگ میزد(یادتونه که؟)مینا جوابشو نداد.باهم رفتیم سریع یه دوش گرفتیم چون دیر شده بود.لباس پوشیدیم آمدیم بیرون دم در به مینا گفتم که خیلی دوستت دارم و لپشو بوسیدم اما جوابی نداد.سوار ماشین شدیم و رسوندمش در خونه و خودم هم برگشتم خونه. هنوزه که هنوزه باهاش دوستم اما دیگه با هم حال نکردیم.امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه. منتظرم نظر بدید و بدونم نظرتون چی بود در مورد این داستان من.

نوشته: رضا کینگ


👍 0
👎 0
78950 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

288923
2011-07-04 16:12:01 +0430 +0430
NA

با اینکه چرته ولی بامزس.البته تا اخرش نخوندم.

0 ❤️

288924
2011-07-04 17:47:59 +0430 +0430
NA

خیلی طولانیش نکنید

مادر ادم در میاد تا همش رو بخونه

بد نبود

0 ❤️

288925
2011-07-04 18:41:52 +0430 +0430
NA

navid lov & …sex …
kire jorj bosh to namoseton ke az kire 100ta sag najestare :d
biyayid az kiram ke vase mamano khaharetone bala berid
=)) :d :)) =)) :p :o) :o) :-$
yah yah yah
dastane peydayeshe navid zire dastane darse hendese &
ghayide shodane mamane sex
parte 1,2(1),2(2) zire dastane shampo farsh
parte 3 zire dastane yek etefagh yek eshgh
=)) =)) :p :p

0 ❤️

288926
2011-07-05 00:58:12 +0430 +0430
NA

Az baghiye dastana yekam behtar bud…faghat yekam

0 ❤️

288927
2011-07-05 01:05:30 +0430 +0430
NA

خوشم اومد یه جورایی متنوع بود یاد دکتر بازی خودمون افتادم البته ما فقط دختر بودیم :D

0 ❤️

288928
2011-07-05 04:00:55 +0430 +0430
NA

منتظران !!! عجب؟؟؟؟؟

0 ❤️

288929
2011-07-05 05:20:48 +0430 +0430
NA

از چند جهت حال داد
یکی مرامت که رلضی نشدی درد کشیدنشو ببینی
یکی هم دکتر بازی که که یاد کارهای خودم افتادم
در کل قشنگ بود

0 ❤️

288930
2011-07-05 13:16:17 +0430 +0430
NA

گاییده شدن دوباره مادر …sex…
قسمت ۱
سه ماه بعد
در یکی از روزهای گرم تابستان دوباره کیرم بلند شد،و از اونجایی که چهار تا سوراخ فوری همیشه دم دست بود ،رفتم سراغ فاطی فیل کس .وقتی از دور دید دارم میام بلند شد و چهار دستو پا و دم جنبان دوید طرفم؛وقتی رسید بهم روی زمین دراز کشید و دست و پاهاش داد بالا _به گونه ای که کمر و کونش رو زمین بود و له له میزدو غلط میخورد،دیدم مردم دارن نگاه میکنن؛منم خم شدم که بگم ناموس خرتو گایدم؛بلندشو گورتو گم کن،مادر کونی فکر کرد میخوام سنگ وردارم،تو یه لحظه برگشت و فرار کرد و زوزه کشید؛منم گفتم مادر کونیو ببینا؛فرار میکنه!گفتم بیه بیه بیه و با این روش بردمش تو باغهای یافت اباد؛و دوباره به شکل ادم شد؛گفتم تو کی هستی؛گفت فاطی فیل کسم دیگه؛همون جادوگره؛گفتم میتونی همه چیرو غیب کنی؛گفت اره _کیرمو در اوردمو گفتم : اینو چی؟ میتونی؟ خندید و گفت من که هیچ؛دختر کوچیکم هم میتونه غیبش کنه؛گفتم نشاشیده شب درازه؛کیرمو گذاشت تو دهنش و شروع کر به ساک زدن
پایان قسمت اول
ادامه دارد

0 ❤️

288931
2011-07-05 15:17:23 +0430 +0430
NA

اگه قسمت دوم بزاری مادرتو خودم میکنم

0 ❤️

288932
2011-07-05 15:58:25 +0430 +0430
NA

ميتراسم
دمت گرم

اما داستان
اون سطر اولشو خوندم ياد سامان افتادم كه توي 8 سالگي ارضا شده بود
اينجا هم دختر 4 ساله دستش رو كير بود

من و بقيه هم اصلا 6 ساله نشديم و 15 ساله به بعد به دنيا اومديم

0 ❤️

288933
2011-07-05 20:19:17 +0430 +0430
NA

khoob boodo motenawe, mersi

0 ❤️

288934
2011-07-05 22:53:24 +0430 +0430
NA

chi fk mikonid nemidoonam aslan ta gofti raftam ashpaz khone komak fahmidam kos gofti

0 ❤️

288936
2011-07-06 12:41:54 +0430 +0430
NA

sorosh
ba man bodi?
javab bede ta…

0 ❤️

288938
2011-07-12 07:39:15 +0430 +0430
NA

اساتید نظر دادن دیگه

0 ❤️

288939
2011-08-23 02:32:26 +0430 +0430
NA

چه قدر طولانی بود

من که نصفشو خوندم بقیشو بیخیال شدم

0 ❤️