شیطونی تو سفر مشهد

1401/05/18

تازه چند ماه بود که به کانادا اومده بودیم و تو گروه‌های فیسبوکی کانادا دنبال یه پزشک خانواده خوب میگشتم. همینجوری تو پیامها دیدم چند نفر دکتر نوشین صادقی(اسم و فامیل مستعار) رو معرفی کردند. یه لحظه به اسم و فامیل نگاه کردم. یادم اومد که من هم یه نوشین صادقی میشناختم که دانشجوی پزشکی بود. یعنی ممکنه خودش باشه. به هر حال خوشبختانه هنوز بیمار جدید قبول می‌کرد و برای خودم و پسرم و شوهرم وقت گرفتم. برای خودم یه روز جدا از اون دو تا گرفتم.
وقتی برای اولین بار رفتم پیش خانم دکتر استرس عجیبی داشتم، مثل دختری که داره میره سر اولین قرار با کراشش. صورت خانم دکتر رو از پشت ماسک نمیدیدم. اما صداش شبیه بود. خیلی خوب و دقیق معاینه کرد. بعد که پشت میزش نشست گفتم:«ببخشین خانم دکتر شما از دانشگاه تهران فارغ التحصیل نشدین؟» نگاهی کرد و با تعجب گفت:«بله. چطور؟» گفتم:«ورودی هفتاد و شیش نبودین؟» تعجبش بیشترشد گفت:«ببخشین ما همدیگه رو میشناسیم؟؟!!» ماسکم رو دادم پایین و گفتم:«من بهاره ام. یادت میاد با هم رفتیم مشهد؟!» ماسکش رو داد پایین، چند ثانیه هاج و واج نگاه کرد، مثل اینکه داشت مغزش رو ریفرش می‌کرد. ناگهان داد زد«بهاره خودتی؟؟! تو کجا؟ اینجا کجا؟ چقدر دنیا کوچیکه.» همدیگه رو بغل کردیم، گور بابای کرونا و شماره همدیگه رو گرفتیم و برای سه روز دیگه وعده گذاشتیم.
تمام خاطرات سفر مشهد در ذهنم دوباره زنده شد. یه روز زهرا هم اتاقی و دوست صمیمیم که البته مذهبی بود اومد و بهم گفت:« مسجد دانشگاه با قیمت مناسب اردوی پنج روزه زیارت مشهد داره، بیا بریم» من بر خلاف زهرا اصلا آدم مذهبی نبودم، اما اون تابستون داشتم فارغ التحصیل میشدم و بدم نمیومد تا مشهد هم برم. خیلی تو نخ زیارت و این حرف‌ها نبودم. بیشتر برای شاندیز و طرقبه. دو روز قبل از سفر مادربزرگ زهرا فوت شد و ناچار شد بره شهرشون. هر کاری کردم نشد پول رو پس بگیرم و مجبور شدم تنهایی برم مشهد. تو اتوبوسی که مسجد دانشگاه کرایه کرده بود رو صندلیم نشسته بودم. کیفم رو از قصد گذاشته بودم رو صندلی بغلی که کسی نشینه. اما تعداد نفرات دقیقا به اندازه تعداد صندلیها بود. یه دختر قد بلند خوش اندام و خوشگل اومد و بهم گفت:«ببخشید جای کسیه؟» با بی میلی گفتم:«نه» و اینجوری با نوشین آشنا شدم.
تو استارباکس(کافی شاپ) نشسته بودم و منتظر نوشین بودم. مث اتوبوس مشهد که آخرین نفر اومده بود این دفعه هم دیر اومد در حالیکه من مثل همیشه چند دقیقه زودتر رسیده بودم. شروع کردیم از هر دری حرف زدیم. اون ده سال بود که تورنتو بود و مثل من ازدواج کرده بود و هر دومون پسر داشتیم. مال من هفت سال مال اون چهار سال. از همه چیز حرف زدیم اما شاید هیچکدوم جرات نداشتیم در مورد خاطرات سفر مشهد حرف بزنیم.
نوشین کلا آدم خوش صحبتی بود. اینو تو همون چند دقیقه اولی که پیشم نشست تو اتوبوس فهمیدم. تو همون حرف‌ها بود که فهمیدم خیلی اشتراکات داریم. حتی در مورد پسرها هم حرف زدیم. ظاهرا هیچکدوم تا اون موقع دوست پسری نداشتیم. صبح مشهد رسیدیم. مسجد دانشگاه گدابازی درآورده بود و به جای هتل یه خونه بزرگ کرایه کرده بود. اتوبوس هم کولر نداشت و همه عرق کرده بودیم. همه میخواستن برن حموم و چون فقط یه حموم بود تو اون خونه، چند تا دختر گفتن که می‌رن حموم نمره. من و نوشین هم باهاشون راه افتادیم. اما تیرماه مشهد خیلی شلوغ بود و صف حموم هم زیاد. همه دخترهای همراه ما قرار گذاشتن دونفره برن حموم. من و نوشین هم با هم رفتیم حموم. تو رختکن حموم لباسهامون رو درآوردیم و با شورت و سوتین جلوی هم ایستادیم. من گفتم:«سوتین هامون هم در بیاریم؟» نوشین با بیخیالی گفت:«ما دوتامون دختریم، شورتمون رو هم در بیاریم. به هم نگاه نمیکنیم که.» خیلی راحت جلوی همدیگه لخت شدیم. اما نوشین اشتباه می‌کرد. حداقل من به بدن اون، به پستونهاش، به لمبرهای کونش نگاه میکردم قایمکی، و به کسش. بالاخره یه حسی در درونم وادارم کرد که وقتی داشت لیف میزد لیف رو ازش گرفتم و گفتم:«بده کمرت رو لیف بکشم» خودم هم نمیفهمیدم چرا داشتم از نظر جنسی تحریک میشدم اما کسم خیس شده بود. نفهمیدم چطوری شد که دستم لغزید پایینتر و کونش رو لیف کشیدم. وقتی دیدم مخالفتی نکرد دستم رو بردم لای کونش. باز هم هیچی نگفت و دستم رو از پشت رسوندم به کسش و کسش رو لیف میکشیدم. در یک لحظه دستم رو از تو لیف درآوردم و بی رو در واسی شروع کردم با دست کفی کسش رو لمس کردن. بعد از حدود یه دقیقه برگشت بدنش و بخصوص کسش روشست بعد کف حموم خوابید و پاهاش رو باز کرد. لازم نبود چیزی بگه رفتم لای پاش و شروع کردم خوردن کسش. خیلی آروم آه و ناله می‌کرد و سرم رو با دست به سمت کسش فشار میداد تا چند لحظه بعد که رعشه ای به اندامش افتاد و چند تا تکون نسبتا شدید داشت و حجمی از مایع رو به دهنم اسپری کرد. حالا نوبت اون بود. من ایستادم و پشتم رو به دیوار حموم تکیه دادم. در مقابلم زانو زد و کسم رو شروع کرد خوردن. از قبل خیلی تحریک شده بودم شاید فقط دو دقیقه خورد، به شدت ارضا شدم طوری که کف حموم افتادم. این اولین بار بود که نه به دست خودم بلکه توسط یه نفر دیگه ارضا شده بودم و سریعترین و بهترین ارضا تمام زندگیم بود.
یادم اومد برای لز کردن هم من پیش قدم شده بودم. این بار هم پیش قدم شدم و گفتم:«یادش بخیر سفر مشهد، چقدر خاطره انگیز بود، چقدر شیطونی کردیم». لبخند ملیحی زد و گفت:«الان نزدیک بیست سال میگذره ولی من هنوز تمام کارهایی که با هم کردیم رو یادمه» ولی من با جدیت گفتم:«من فقط اون تجربه رو با تو داشتم هیچ وقت نشد که با کس دیگه ای اون احساس رو تجربه کنم. حتی با شوهرم» اون هم سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت:«شوهر من واقعا مرد خوبیه. اما راستش من هنوز هم دوست دارم با یه زن باشم. ولی با هیچ زن دیگه ای نبودم و من هم مثل تو هیچوقت دیگه اون احساس رو تجربه نکردم.» من اضافه کردم:«دقیقا. من هم همینطور» و باد پرسیدم:«یعنی ما لزبین هستیم؟» جواب داد:«مطمئن نیستم، شاید بای سکشوال باشیم. شاید هم نمیدونیم واقعا چی میخوایم»
اقامت ما در مشهد پنج روز بود و ما هر پنج روز به حموم رفتیم. تا پامون رو میزاشتیم تو رختکن شروع میکردیم لب گرفتن و لباسهای همدیگه رو درآوردن. تو حموم بدن همدیگه رو لیف میزدیم و با دست کفی با کس همدیگه بازی میکردیم و کون همدیگه رو انگشت میکردیم. بعد یکیمون کف حموم میخوابید و اون یکی به مدل شصت و نه میومد بالا و کس همدیگه رو میخوردیم تا ارضا بشیم. به غیر از روز اول بقیه روزها هر موقع حموم رفتیم دوبار همدیگه رو ارضا کردیم. تو اون سفر بیشتر از اینکه به حرم یا حتی شاندیز فکر کنم فقط و فقط به حموم فکر میکردم. وقتی به خوابگاه برگشتم سریع بلیط گرفتم به سمت شیراز، فارغ التحصیل شده بودم در رشته مهندسی کامپیوتر. نوشین اون موقع سال چهارم پزشکی بود و هنوز حتی انترن هم نشده بود. تا چند ماه بعد باهاش از طریق تلفن در ارتباط بودم. اون وقتها کمتر کسی موبایل داشت و با تلفن خونه به هم زنگ میزدیم. اما من رفتم سر کار و اون هم دانشگاه. این بود که ارتباطمون قطع شد.
همینجوری به نوشین خیره شدم بودم. مثل خودم آثار پیری یواش یواش در اون هم داشت پیدا می‌شد. دل رو به دریا زدم و گفتم:«میشه دوباره اون روزها رو تکرار کرد؟» نوشین یه نگاهی به ساعتش کرد و گفت:«یه مُتل همین پشت هست. میتونیم یکی از اتاق‌هاش رو کرایه کنیم یه ساعت وقت داری؟» بی اختیار کسم خیس شد.

نوشته: همشهری کین


👍 114
👎 2
175901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

889106
2022-08-09 01:18:42 +0430 +0430

کتگوری لز داستانش حال نمیده ، فیلمش آب میاره

3 ❤️

889118
2022-08-09 01:38:51 +0430 +0430

عالی بود، ملاقات پارتنری که ازش خاطره داری بعد از سالها.خیلی خوب بود.مرسی

3 ❤️

889120
2022-08-09 01:41:09 +0430 +0430

عالی بود و جذاب

1 ❤️

889129
2022-08-09 01:54:12 +0430 +0430

تا خوندم از کانادا اومدی.دیگه نخوندم.کسی که کانادا بره اینجا چه گوهی میخوره

4 ❤️

889147
2022-08-09 02:33:00 +0430 +0430

ای کاش ادامه میدادین

2 ❤️

889156
2022-08-09 03:01:34 +0430 +0430

عالی بود👏👏👏👏

2 ❤️

889165
2022-08-09 03:49:21 +0430 +0430

عالی بوووود

3 ❤️

889169
2022-08-09 04:03:07 +0430 +0430

جالب بود برام. البته دهن سرویسا،همین شماها زدین فاتحه ی مشهدو خوندین. ولی خب خاطرت یا داستانت حال داد. چون منم مشهدم و تو بازار کنار حرم بودم. خیلی خاطرات دارم.

1 ❤️

889178
2022-08-09 05:50:40 +0430 +0430

خیلی خوب نوشتی!! کارت درسته

1 ❤️

889190
2022-08-09 08:40:51 +0430 +0430

عالی
حتما ادامش رو هم بنویس برامون با یکم جزئیات بیشتر

1 ❤️

889196
2022-08-09 09:00:09 +0430 +0430

خوب بود

1 ❤️

889199
2022-08-09 09:25:36 +0430 +0430

قشنگ بووود… 😍

1 ❤️

889237
2022-08-09 13:32:54 +0430 +0430

قشنگ معلومه یه پسر نوشته
آخه کی میگه پستون؟
کدوم دختری آبش میپاشه تو صورت؟

2 ❤️

889307
2022-08-10 00:38:54 +0430 +0430

جالب بود و به نظرم واقعی ،،

1 ❤️

889313
2022-08-10 01:03:15 +0430 +0430

خوب بود وقشنگ نوشتی فقط باید مشخص میکردی گذشته با حال را قاطی کردیم چندبار

1 ❤️

889391
2022-08-10 11:13:44 +0430 +0430

دوستان عزیز، سلام، همشهری کین هستم و از لطف همه عزیزان تشکر میکنم و مثل همیشه پذیرای انتقاداتتون هستم.
خطابم به دوست عزیزی که گفتن اگه کانادا هستم اینجا … میخورم. دوست عزیز من اگرچه این داستان واقعی نیست اما من واقعا کانادا زندگی میکنم ولی اینجا مینویسم فقط برای رضایت خاطر شما عزیزان. هر جای دنیا که باشیم قلبمون برای ایران و ایرانی میتپه.
نکته بعدی من هیچ جای داستان نگفتم «آبش پاشید تو صورتم»
نکته آخر داستان‌های من اصولا دنباله دار نیستند و دنباله داستان در ذهن شما شکل میگیره.

2 ❤️

889420
2022-08-10 15:16:52 +0430 +0430

عالي بوووووود👏👏👏

1 ❤️

889424
2022-08-10 15:34:24 +0430 +0430

من عاشق لزم ببینم جق رو زدم

1 ❤️

889466
2022-08-10 23:20:12 +0430 +0430

جناب (ایستاده در مشت) شما اگه یه گوشه بشینی ، میشی (نشسته در پشت ) .
پی نوشت :
(ببخشید نمیدونم چرا یهو هوس کردم باهات شوخی کنم).

0 ❤️

889939
2022-08-13 08:37:20 +0430 +0430

عالی بود

0 ❤️

890417
2022-08-15 18:36:17 +0430 +0430

عالی بود د

1 ❤️

890674
2022-08-17 04:23:32 +0430 +0430

قابل قبول بود حتی اگر واقعی نبود جوری نوشتی که خواننده را با خودت میکشوندی به عمق احساسی که داشتی اینو جدی میگم دست به قلمت معرکه هست واقعا شروع کن به رمان نویسی داستان نویسی و نویسندگی کلا

1 ❤️

890910
2022-08-18 11:43:38 +0430 +0430

عالی بود 👍

0 ❤️

891695
2022-08-22 19:49:02 +0430 +0430

عالی

0 ❤️

906418
2022-12-12 12:08:05 +0330 +0330

خیلی خوب بود 👍

0 ❤️

925097
2023-04-25 21:45:42 +0330 +0330

خدا بده از این سفرا🚶🏻‍♀️💔😂

0 ❤️