من و مامان مهین

1401/01/12

سلام
من علی هستم و داستانی که میخوام تعریف کنم در مورد سکس با مادرم هست
اگر خوشتون نمیاد نخونید
من الان ۲۵ ساله هستم و مادرم مهین۴۴ ساله
فرزند بزرگ خانواده و یک برادر هشت ساله دارم
مهین مادرم قد کوتاه ۱۶۰، لاغر اندام است
میشه گفت برجستگی خاصی روی بدنش نیست،
پدرم بر خلاف مادر قد بلند ،و به خاطر عرق خوردنش کمی شکم داره ۵۰ سالش میشه
قضیه من و مادرم برمیگرده به پنج سال قبل
مادرم خیلی شوخ و بذله گو هست و هر مهمونی میره مرکز توجه میشه،لباس معمولی میپوشه و مثل یک زن متوسط ارایش میکنه ،میخوام بگم اصلا داف نیست!در این مهمونی ها بود که پیرزنهای فامیل شروع میکردن ارزوی دامادی دیدن من
چون پدر مادرم زود ازدواج کردن اونها هم میخواستن من زود ازدواج کنم
خیلی کلافه میشدم،نه میتونستی بری بیرون نه میتونستی تحمل کنی! از طرفی در اوج شهوت و انرژی بودم!
یک دوست دختر داشتم و با اون سکس میکردم ولی بیشتر شبیه مصیبت بود تا سکس،کلی ادآ ،اطوار، چت کردن تا نصفه شب، گوش کردن به چس ناله هاش این حرفها
من خودم قدم ۱۸۰ هست و وزن و قد متعادلی دارم،بیشتر سمت پدری رفته بودم
سایزمم هم هیجده هست و از نظر سکس کم نمیاوردم،
یه بار توی همین کشعر گفتن های دوست دخترم بودم که اعصابم خورد شد و کار به بحث و دعوا کشید! مادرم میدونست دوست دختر دارم و حتی یکی دوبار خونه اوردمش ولی به روم نمیاورد،
من اهل فحش دادن نبودم ولی اون روز توی اتاق شروع کردم به فحش دادن،پدرم خونه نبود و مادرم و برادرم بودن،
اعصابم به هم ریخته بودش ،بعد از ده دقیقه مادرم با یک سینی چایی اومد توی اتاق، میدونستم باز میخواد سین جین کنه و حوصله اش نداشتم!
توی اوج هیجانات احساسی و فورآن هورمون به زحمت خودم نگه داشتم تا گریه نکنم!(خودم خجالت میکشم وقتی یادم میاد چقدر کوسخول بودم،شده بودم عین بچه های سیزده چهارده ساله که توهم عشقی میزنند)
مادرم اومد کنارم و شروع به دلداری دادنم کرد،میخواست ارومم کنه، بهم گفت اشکال نداره پیش میاد، بین من پدرت وقتی هم سن تو بودیم هزار بار پیش اومده، حالا این نشد یکی دیگه! با خنده گفت:آخر زن میگیری عقلت میاد سرجات میفهمی همه این حرفها باد هواست!
این حرف رو زد یکم رفت توی فکر، بعد گفت :علی حالا واقعا کسی دوست داری؟ واسه ازدواج میگم!
من که کله ام خراب بود واسه دعوای با دوست دختر لاشیم ،و واقعا به تنهایی نیاز داشتم و مادرم مثل رادیو شکسته هی حرف میزد! یک فکری به ذهنم رسید که بزنم توی برجکش و بره
مادرم از عمه ام متنفر بود! عمه من یک زن به شدت حسود و فضول بود ولی عاشق پدرم بود هفته ای چندبار بهش زنگ میزد
یک دختر هم سن من داشت کیری به تمام معنا، هم از نظر قیافه و هم از نظر ادب شعور! منم گفتم مامان خیلی مهسآ دختر عمه میخوام!ولی بهم نگاه هم نمیکنه!
مادر منم در غر و لند کردن و جیغ جیغی بودن دست کمی از عمه نداشت فکر میکردم میره بیرون ولی چشتون روز بد نبینه ،با صدای ترکیب از بغض،عصبانیت ،فحش ،شروع کرد بدبیراه گفتن به من،طایفه پدری از ریز تا درشت! یه جورایی از حالتش خندم گرفت دیدم داره سکته میکنه با خنده گفتم مامان گوه خوردم شوخی کردم، فقط خواستم تنها باشم بری ،بدتر شد!
لبه تخت نشسته بودم ،مادرم با حالت غش کردن یک نفس راحت کشید بعدش زد زیر گریه!بغلش کردم و نشست کنار تخت،وسط گریه با مشت میزد به سینم که دیگه باهاش این شوخی ها رو نکنم
محکم بغلش کرده بودم
هیچ حسی سکسی نبود ولی رسما به گوه خوردن افتادم که اخه این چه کاری بود تو کردی؟
وسط گریه بود که گفتم مامان توی عکسهای قدیمی که خیلی باهم رفیق تر بودید!
به زحمت سزش بالا اورد گفت کدوم عکس؟
نزاشت حرف بزنم رفت البوم اورد ولی یک چیز نظرم جلب کرد،یک آلبوم دیگه که اصلا ندیده بودم
عکسها رو ورق میزدم و نگاه میکردم یک سری عکس خانوادگی که توی مهمونی ها گرفته میشد چیز خاص و عجیبی نبود
به مامان گفتم ،اون آلبوم میشه ببینم؟
کمی مِن مِن کرد گفت باشه ولی به بابا نگو
همین حرفش کنجکاوم کرد،
کنارم نشست و البوم خودش دست گرفت و ورق میزد! انگار عکسهایی بود که نمیخواست ببینم!
عکسها واسه دوران نامزدی ماه عسل بود
واووووو مامان من یک دختر جذاب و محشر بود توی اون عکسها،بابا هم همینطور
اثری از شکم گنده اش نبود! دو تا جوون پراز انرژی و حرارت ! نیش هر دوتا تا بنآگوش باز بود
وقتی دیدم برق از سرم پرید! گفتم وای مامان خودتی؟
مامانم از خجالت سرخ شد، خنده نازی روی لبش نشست،
گفت :چطور مگه؟
گفتم :خیلی خیلی خوشگلی مامان البته هنوزم خوشگلی!
عکسها از جنگل و شمال اینها بود، ولی وقتی رفتیم جلوتر یک عکس نظرم جلب کرد، یک عکس که در اون نشون میداد مامان بابا خارج رفته بودن(دوبی) ولی مامان نزاشت بیشتر ببینم ،ازش کلی خواهش کردم و گفتم بچه که نیستم ،بزار ببینم دیگه!
مامان خونه راحت لباس میپوشید منظورم شورت سوتین نیست ،همین لباس خونگی که همه مادرها میپوشن
تا حالا بدنش ندیده بودم و اگرم دیده بودم در بچگی و چیزی خاطرم نمیومد
کمی اصرار کردم و بهم نشون داد،
مادرم با شورت سوتین،کنار دریا بود، پدرم هم با دستهای بزرگش اون رو بغل کرده بود
عکسها زیاد بودن،،از بآر گرفته تا کنار ساحل و استخر! واقعا بدن نازی داشت، یه حسی بهم میگفت فیلم هم از اون موقع ها دارن چون پدرم همیشه خدا دست به گوشی یا دوربین از همه چی فیلم میگرفت
مادرم مثل هلو بود! توی عکسها کلی ازش تعریف میکردم و اونم با خنده از خاطرات بامزه اون موقع میگفت ،از سوتی هایی که دادن ، جوری میگفت که هر دوتا از خنده ریسه میرفتم
اصلا حواسم نبود که دو ساعت داریم باهم حرف میزنیم
مامان یهو گفت حالا نوبت تو هستش
عکس دوست دخترت ببینم!
بدجور فضولی اش گل کرده بود، عکس دوست دخترم نشون دادم ،البته عکسهای نود هم فرستاده بود ولی عکسهای با ارایشش نشون دادم
یک دختر که کمی چاق بود، و به طور افراطی ارایش مبکرد
سه سال از من بزرگتر بود و ادبیات میخوند،در موردش بهش گفتم و مادرم با نگاه :خاک تو سرت با این انتخاب به عکساش نگاه میکرد!
اخر طاقت نیاورد گفت اخه این کجاش خوبه؟
گفتم واسه پر کردن بی حوصله گی بود، همه تیغ میزنند این نمیزد!
مادرم: وآ اینم شد حرف؟ خود آزار هستی خوب یکی پیدا میکردی باهاش لذت ببری ،
من: مامان خودت که داری میبینی، درس دانشگاه ،باشگاه، دارم !یکم بیام نفس بکشم بابا میگه بیا مغازه دست تنهام ! من میدونم دیگه ،بابا اخر منو لوازم خانگی فروش میکنه، کِی وقت میکنم برم دوست دختر پیدا کنم؟ همین هم توی مسیر دانشگاه دیدم به بدبختی مخ کردم!
مامان: حالا چرا بزرگتر از خودت؟
من با خنده گفتم: اتفاقا الان همه دنبال زنهای میانسال و بزرگتر از خودشون هستن کسی دیگه حوصله بچه بازی نداره
مامانم با خنده: اره ، میدونم! نمیدونم بچه های این زمونه به چی فکر میکنند؟
من : به تجربه فکر میکنند!!
مامانم با مشت زد به شونم گفت :خوب حالا پر رو نشو! ولی از چی این دختره خوشت اومد اخه؟
من با کمی خجالت سرم انداختم پایبن گفتم: مامان چی بگم بهت اخه ولمون کنی؟ موقعی که باهم بودیم راحت بود، مشکلی نداشت با من،
مامان که فضولی و اضطراب گرفته بود گفت: خدا مرگم بده مگه مشکل داری؟ چت شده؟ و رگباری سوال پرسیدن
بهش گفتم : هول نکن ،چیزیم نیست خیلی هم مرد هستم ، اون فقط تحملش بالا بود ،همین ! کم نمیاورد، ول کن دیگه مامان ،
مامان که دوزاریش افتاد یک نگاه بهم کرد کمی سرخ شد بعد چند ثانیه گفت آها ،فهمیدم!
دیدم داره کار بیخ پیدا میکنه ،اصلا نمیخواست از اتاق بیرون بره ،
بحث عوض کردم و چسبیدم به البوم نامزدی ،
چند صفحه اش ندیده بودم ، همش هم دست مامان بود ولی وسط حرفها گذاشته بود زمین ، حواسش بهش نبود!البوم گرفتم و قبل اینکه واکنشی نشون بده چند صفحه اخرش دیدم که ای کاش نمیدیم!
مامان توی یک استخر بزرگ روباز شلوغ با یک سوتین حریر ،که بود نبودش فرقی نداشت
توی عکسهای دیگه لباس به نصبت پوشیده بود، البته مامان رسما سینه و کون به اون صورت نداشت ، کاملا صاف
ولی توی اون عکس قشنگ باد کرده بود، چندتا عکس بود که مامان دور میز مست مست بود،و حتی نیمه برهنه!
مامان خواست البوم بگیره ولی نذاشتم، گفتم ول کن دیگه ، بزار بیینم
کمی غر غر کرد ! عکسها محشر بود ، مخصوصا اونهایی که توی اتاق گرفته بود، یکم عشوه زنانه ،عین مدل ،
اصلا حواسم نبود که سیخ سیخ کردم! از روی شلوارک میشد کیر بزرگ و کلفت منو به راحتی تشخیص داد، ربروی من یک آینه قدی بود! یک ان نگاه کردم دیدم مامانم مثل برق گرفته ها داره کیرم نگاه میکنه!
نمیدونستم چه کار کنم ! انگار که نفهمیدم خودم به دیدن البوم مشغول کردم ، ولی در صفحه اخرش مامان تقریبا لخت بود!
همون جا نگه داشتم ، ناخوداگاه گفتم اووووف! مامان نگام کرد گفت: مرض اوووف ،خاک بر سرت ، کوری نمیبینی کنارت نشستم الدنگ بی جنبه!!!
و البوم از دستم گرفت
گفتم :مامان دست خودم نبود ، اخه دوست دخترم …
نزاشت حرفم تموم بشه: احمق اون موقع من هفته چند جلسه کلاس رقص میرفتم ،خاک تو سرت منو با اون تن لش مقایسه میکنی؟؟
گفتم : نه به خدا ،اصلا هول کردم،
یه جور باید جمع میکردم قضیه رو،
یهو گفتم :حالا فهمیدم چرا عمه و زن عمو ها توی عروسی ها پشت سرت حرف میزدن، بهت حسودی میکنن؟ من فکر میکردم عمه واسه اضافه وزنش رقص نمیکنه نگو که بهت حسودی میشد!
اقا من اینو نگفتم انگار مامان دوپینگ کردش کلا اعتماد به نفس بالا باز شروع کرد !
الحق که دروغ نگفتم ، ولی مامان هم دل پر داشت!
وقتی که حسابی خالی شد، گفت: تو اصلا باید با خانواده ما وصلت کنی نشنوم دیگه از دخترهای پدری ات بگی!
با خنده گفتم: والا توی خانواده شما فقط یک دختر همه چی تموم بود که بابام گرفتش ! ولی انصافا بابا چه آسی گیرش اومد
مامان مثل هر زن دیگه ای عاشق تعریف کلامی بود! بهم گفت خوب حالا ،چهل سال رد کردم اینقدر دروغ نگو
بلند شدم کنارش ایستادم ،جلو اینه از پشت دستم گذاشتم رو شونه هاش اروم بهش گفتم: خدایی مامان یک ایراد از خودت بهم نشون بده؟ سرش بوس کردم گفتم خدایی محشری ! ولی اخه …
برگشت گفت : اخه چی؟
گفتم :اخه چرا مثل پیرزنها لباس میپوشی ارایش میکنی؟ توی عکسهای نامزذی خودت لباس پوشیدنت عالی بود، حتی بعضی هاش الان مد شده!
نباید این حرف میزدم بهش خیلی تو برجکش خورد، چونش شروع کرد لرزیدن ،دیدم الان که بزنه زیر گریه
سریع بغلش کردم مثل ابر بهار گریه کرد
کلا مادرم اشکش تو مشکش بود، فاصله خنده تا گریه اش به ثانیه هم نمیکشد
وقتی اروم شد گفت : اخه واسه کی؟ بابات نگاه… فقط شده کار کار کار …
جوابی نداشتم بدم ،درست میگفت
مامان هم اروم سینه چایی و البوم برداشت رفت توی اتاقش
مطمین بودم الان یک گوشه تخت به خودش پیچیده داره اروم بی صدا گریه میکنه!
واقعا خاک بر سر من ،اخه این چه حرفی بود بهش زدم
نه مثل اون تعریف کردنم که مثل بچه داشت ذوغ مرگ میشد و نه به اون چرت پرت که گفتم!!
اون روز گذشت ، ولی رابطه من و مامان خیلی نزدیکتر شدش، راحتر حرف میزدیم
یک روز که از دانشگاه اومدم خونه دیدم مامان یک جوری هست ،ارایش کرده ،کلا لباس رنگ شاد ،
حسایی نونوار کرده بود! با خنده بهم گفت الان که شبیه پیرزنها نیستم؟
مامان یک خصوصیت داشت هیچ حرفی فراموش نمیکرد
بهش گفتم: مامان بگم گوه خوردم قبول میکنی؟ والا منظور نداشتم از دهنم پرید!
مامان: نه عزیزم ، تو راست میگی، اصلا شده بودم عین پیرزنها
یک ارایش ملیح، با یک دست لباس کمی جذب به رنگ مشکی قرمز
یک تیکه ناز شده بود واسه خودش
کلا خونه انگار حال هوای تازگی داشت،
زیر چشمی داشتم مامان نگاه میکردم، اون عکسها همش جلو چشمم بود،
اصلا نمیشد توصیف کرد
مامان داشت تو آشپزخونه واسه خودش حرف میزد که امشب ببینم بابات اصلا میفهمه تغییر کردم یا نه؟ وسط حرفهاش انگار با خودش حرف میزد ،،،کلا فقط حررررف میزد
نمیتونستم تحمل کنم ، دیدم حواسش نیست رفتم تو اتاقش صدای کار کردنش توی آشپزخونه میمود
رفتم سراغ البوم سریع شروع به دیدن عکسهای مامان کردم
تازه متوجه شدم لای اون عکسها عکسهای دیگه ای هم هست
مامان تقریبا لخت روی تخت ،البته بدون صورت ازش عکس گرفتن
یک کوس و کون نقلی ،کوچیک
اگر بخواهم با دوست دخترم مقایسه کنم فرق بین اسب آبی و آهو هست ، رسما سیخ کرده بود، توی اتاق مامانم بودم و همه جای اتاق بوش میداد،
نمیدونم چطور که دستم رفت روی کیرم،
داشتم تقریبا عکسهای پورن مامان میدیم
کیرم داشت منفحر میشد!
یک آن خونم خشک شد،حس کردم یک نفر دیگه هم تو اتاق هست
درست حدس زده بودم
مامان داشت هاج واج نگام میکرد
کیرم سیخ سیخ توی دستم ، برگشتم نگاش کردم ، بدون معطلی از اتاق رفت بیرون ،نمیدونستم چه کار کنم
منم رفتم توی اتاقم ،
قلبم مثل گنجشگ داشت میزد
همه بدنم عرق سرد نشسته بود
خونه مثل قبرستون ساکت بود فقط صدای داداش کوچیکم میمود
صدای نحیف مامان شنیدم که پشت در بود گفت ،علی بیا یه چیزی بخور
جرات جواب دادن نداشتم
هر وقت باهم دعوا میکردیم ،یا مثلا قهر
با واتس اپ به هم پیام میدادیم
بهم پیام داد: علی خوبی؟
من: مامان شرمنده تمیدونم چی ام شد! گووه خوردم، دارم سکته میزنم
،از دستم ناراحت نباش ،
مامان: ناراحت که هستم ولی تو توی سن حساسی هستی! همه عکسها رو دیدی؟
من: اره همش دیدم،
مامان بعد از چند لحظه: فراموشش کن
دیدم اروم شده خطر گذشت
بعد چند لحظه دوباره پیام داد: یک چیز بگم راستش میگی؟
گفتم جون بخواه ، گفت: جون نمیخوام ولی به جون مامان بگو راستش بگی!
__چشم مامان شما فقط بگو
مامان: من با این لاغری ، سن اصلا واسه مردی جذاب هستم؟ حالا با ارایش بی ارایش! واقعا شبیه پیرزن ها شدم!
درست حدس زده بودم، اون حرفم مامان تا قیامت فراموش نمیکرد، انگار خنجر کردی تو قلبش!
گفتم هنوز که هنوز هست جذابی ، اصلا واسه تو سر دست میشکونن، چرا اخه این فکر میکنی!
دیدم دیگه چت نمیکنه
در زد ، اومد داخل! گوشه چشمش خیس بود
زل زد تو صورتم گفت دروغ میگی مثل هر مرد دیگه
با دوتا دستم سرم گرفته بودم
گفتم اگر ثابت کردم چی ؟
گفتش چطوری!؟
من:فردا بهت میگم ولی اگر ثابت کردم جان من مامان اینقدر به خودت ایراد نگیر
تو هنوز هم فوق العاده ای،
نزدیک شام بود و بابا هر لحظه ممکن بود برسه
از شانس گوه من ،وقتی رسید در حد جزیی از مامان و تغییراتش تعریف کرد
و حال مامان بدتر شد
شب فقط داشتم فکر میکردم چطور
یک راه به ذهنم رسید
به مامان پیام دادم فردا باشگاه نمیرم
زود میام خونه ، اونم اصلا حوصله جواب دادن نداشت
فردا زود اومدم خونه و مغازه بابا رو پیچوندم
پشت کامپیوتر رفتم و یک حساب کاربری تو سایت شهوانی درست کردم اونم به اسم یک زن میانسال
سن رو زدم ۵۵ ساله ،در صورتی که مامان چهل سالش بود
تایپکیت زدم و خودم رو یک زن میانسال معرفی کردم که میخواهد عکسش رو البته غیر سکسی بزاره و نظر دوستان بیینه
اگر استقبال زیاد باشه ،عکسها رو میزاره
قبلا با فضای سایت اشنا بودم ، الاغ ماده هم عکس بزاره خیلی ها میان تعریف میکنن ، یک ساعت بعد کلی پیام دریافت کردم
همه چی آماده بود ،به مامان گفتم مامان میشه لباس دیروز بپوشی؟
یکم اخم هاش کرد توی هم گفت: واسه چی؟
بهش گفتم خواهش میکنم ، نپرس فعلا دلیلیش بهت میگم
از اون انکار ،از من اصرار قبول کرد،
گفتم بیا کنار دیوار میخوام بدون صورت ازت عکس بگیرم
قبول نکرد ، و کلی قسم ایه که واسه چی میخوای!
اخرش بهش گفتم ،
اول مخالفت کرد که هیچ میخواست منو بزنه بعد بهش گفتم والا توی اینستا هم هزار هزار عکس هست ، من یک حساب ایجاد کردم نوشتم یک خانوم پنجاه پنج ساله هستی ، دوست داری نظر مردم در مورد بدنت اونم توی لباس بدونی!
کلی هم پیام اومده و استقبال کردن! یه جورایی نرم شد ولی گفت یه جور بگیر کسی نفهمه،!
کنار دیوار ایستاد ،کمی غر فر به خودش داد دو تا عکس گرفتیم
فضولی داشت مامان خفه میکرد ، اسم سایت ازم گرفت و خودش با گوشی اش منتظر بود مردم چی میگن
رگباری کامنت میمود و همه میگفتن امکان نداره این بدن یک زن میانسال باشه
خیلی تو شهوانی عاشق زن میانسال بودن و میگفتن این بدن بچه گونه هست و دارم دروغ میگم
مامان میگی! رو هوا بود،
خودم یک حساب دیگه داشتم و چپ راست ازش تعریف میکردم خیلی ها درخواست سکسی تر داده بودن
میدونستم تو دلش چی میگزره
من توی اتاق بودم ،مامان اشپزخونه
میشد حدس زد چی تو سرش میگزره.
اومدم تو اشپزخونه
خیلی خیلی تحریک شده بود،خیلی ها عکس کیر، یا زنهای خودشون گذاشته بودن
میشد حشر رو تو چشمان مامان دید
به مامان گفتم: میشه دوتا عکس دیگه بگیرم ،اول ناز کرد و بعد گفت باشه
میخواست لباسش عوض کنه ،بهش نزدیک شدم گفتم ،مامان مهین ،مردم کمی سکسی تر میخوان.
از اون عکسهای جوونی ات،
نزاشتم حرف بزنه
شروع کردم به در آوردن پیراهنش
هر دوتای ما میدونستیم قراره چی بشه!
انگار نه انگار مادرم هست شروع کردم به خوردن لباش و گردنش
،
مامان داشت پس میفتاد،
بهم گفت علی ولم کن ،برم تو اتاق ،صدات میکنم
دلشوره داشتم
فکر میکردم هیچ وقت صدام نمیکنه ،ولی صدام کرد
یک دست لباس سکسی ناز پوشیده بود.بهم گفت :اول چندتا عکس بگیر ،مردم منتظرن
هفت هشت عکس گرفتم ،اونم تو حالت مختلف ،راحت دستم توی شورت سوتین مامان میچرخید
داشت میترکید
عکسها رو فرستادم توی سایت اصلا منتظر نظر مردم نبودم،افتادم روی مهین ، شروع کردم به خوردنش! چنان اه اوووف ،جون جووونم میکرد که دیوونه شدم
سینه هاش سفت سفت عین سنگش توی دهنم بود
بوی کوسش همه اتاق پر کرده بود
دیگه وقتش بود، مدل شصت نه شدم
مامان داشت جر میگرفت میخواست زودتر بکنمش ،ولی من دوست داشتم خودش بگه
همه کوسش کردم دهنم اونم کیر منو در اورد اول نگاهش کرد بعد تا خایه خورد،وقتی کوسش میخوردم ، انگار داشت از هوش میزفت ،وسط خوردنش بودم که تقریبا با عصبانیت برگشت فقط گفت :خاک بر سرت اخر باید خودم دست به کار بشم
صاف نشست روی کیرم! تا خایه کیرم رفت تو کسش،با این کارش خندم گرفت ،
تو همون حالت گفت: ها چیه؟ نکنه واقعا فکر کردی پیر شدم ؟
مامان بالا پایین میپرید ،بهش گفتم اگر بهت فشار بیارم میترسم کم بیازی ،با حالت خنده گفت: تو مثل بابات خروس هستی،
مهین بلند کردم مدل داگی شروع به کردنش کردم ،
وسط سکس گفت : همون جور که اون جنده رو میکنی مامان جندت بگآااا!!
با این حرفش مثل وحشی ها افتادم به کوس کونش!! جوری میکردم که کل اتاق پر شده بود از صدای شالاپ شلوپ
حدس میزدم که امروز شاید کار من و مهین به سکس بکشه واسه همین ، تاخیری خورده بودم!
داشت پاره میشد ، اصلا باورم نمیشد یک زن اینقدر کسش پر اب باشه!
هر دوتا خسته شده بودیم
مامان یکم لباس پوشید رفت توی اشپزخونه یکم خوراکی اورد!!
داداشم توی خواب بعداظهر بود
وسط خوردن غذا کلی از بدنش تعریف میکردم که به یاد سایت افتادیم
سایت داشت میترکید
همه دنبال عکس لخت مهین بودن
مهین تازه جندگی اش گل کرده بود
شروع کرد چندتا عکس سکسی دادن
البته خیلی وسواس داشت
همه میگفتن نهایت سن مهین سی سال باشه
اخخخ اینها رو مامان میخوند فاز میگرفت
بهم گفت کیرم بکنم تو کوسش عکس بدم
منم همین کارو کردم

اون روز هر مدل که فکرش بکنی مامان کردم.ولی یک سوال تو ذهنم بود
مامان چرا اینقدر راحت پا داد!!
فرداش که خونه اومدم مامان رسما داشت لخت میچرخید،
حساب کاربری از من گرفته بود و داشت نظرات میخوند و پیام خصوصی چک میکرد ،چندتا عکس درخواستی هم البته با احتیاط میداد توی سایت

رفتم پیشش ، یک لب ابدار ازم گرفت
بهش گفتم مامان فیلم خارج رفتن میشه ببینم؟
یک دستی بهش زدم چون مطمئن بودم فیلمی در کار هست ، مامان کمی فکر کرد ،
بهش گفتم الان به چی فکر میکنی؟ واقعا چیری واسه پنهون کاری داریم؟. مامان یک خنده ریز زد بدون اینکه حرفی بزنه یک فلش اورد،
درست حدس میزدم
بابا از سکس هاش هم فیلم گرفته بود
مامان هم عین جنده ها جیغ میزد ، ولی در ادامه متوجه شدم اونها تنها نیستن
انگار یک زوج دیگه هم بود،
بله! اونها با یک زوج پاکستانی داشتن ضرب میکردن
البته اولین اخرین تجربه ضرب اونها بود چون هم مامان هم بابا خوششون نیمود

رابطه من و مامان هنوز ادامه داره
اون حالش خیلی بهتر شده البته صفحه خودمون تو سایت بستیم
ولی بعضی وقتها با ، چندتا زوج بودن صورت چت سکسی میکنیم !
امیدوارم خوشتون بیاد
اگر کسی هست که تجربه واقعی داره لطفا بیان کنه

نوشته: علی


👍 55
👎 34
283401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

866477
2022-04-01 01:34:34 +0430 +0430

کی مملکت از دست کُس مغزهای کُسشعر نویس جلقی و کونی خلاص خواهد شد؟

2 ❤️

866493
2022-04-01 02:03:26 +0430 +0430

وات د فازیاسیدی یا کسمغز یا ملجوق یا مشنگ

1 ❤️

866494
2022-04-01 02:06:23 +0430 +0430

چون ضریب هوشی پایینه لایک بالا نمیگیری

0 ❤️

866599
2022-04-01 18:21:57 +0430 +0430

باحال بود

0 ❤️

866609
2022-04-01 20:48:58 +0430 +0430

خوب بود

0 ❤️

866624
2022-04-02 00:10:52 +0430 +0430

عالی بود خیلی از داستانت خوشم اومد اومیدوارم واقعی باشه و تونسته باشی از این سکس لذت ببری

1 ❤️

866658
2022-04-02 01:52:21 +0430 +0430

خوب بود
ولی رابطه فیزیکی یهو شروع شد و عجیب بود

0 ❤️

866683
2022-04-02 03:51:54 +0430 +0430

فقط بگو چه کامنتی بزارم که دیگه همچین کسشرهایی تو سایت نبینم کیرم دهنت با این مخ معیوبت اخه هرجورم حساب کنی اون موقع دوربین بود که از سکسشون فیلم بگیره نمیگم‌نبود بود ولی کیفیت در حد عن مادربزرگت موندم با چه کیفتی بوده که اینقدر با جزئیات دیدی عکسا رو مشخصا قبول کن گوه زیادی خوردی 😂😂

0 ❤️

866732
2022-04-02 16:17:22 +0430 +0430

****تمام شد خیلی تاثیر گذار بود اسکول جقی 😂 😂 😂 ****

0 ❤️

866816
2022-04-03 04:15:59 +0430 +0430

داستانت عالی بود علی جان فاز این پسرایی که تو این سایت میان بعد میگن جقی رو درک نمیکنم فکر کنم توی انجمن های علمی این سایت فعال باشن

0 ❤️

866959
2022-04-04 04:24:48 +0430 +0430

زاررررررررت

0 ❤️

867109
2022-04-05 02:38:10 +0430 +0430

با یه دست جق میزنی با یه دست تایپ میکن آخرش میشه این داستان تخمی که معلوم نیست چی نوشتی.کیر اسب آبی از پهنا تو حلقت.

0 ❤️

867929
2022-04-09 17:18:02 +0430 +0430

لذتبخشترین رابطه دنیاست

0 ❤️

871624
2022-05-01 19:45:59 +0430 +0430

الان تو شناسنامه بجای اسم پدر علامت سواله
چون معلوم نیست که بابات همینه که میگی یا اونی که تو جوونهاش مامانتو کرده

0 ❤️

924108
2023-04-19 04:38:42 +0330 +0330

قربونت برم علی جون میشه چنتا از اون عکسارو برامنم بفرستی 😍 😍

0 ❤️

924952
2023-04-24 23:02:46 +0330 +0330

کص مغز کیررررم تو مخت با این مغز پوکیده و فسیل شدت

0 ❤️

936227
2023-07-05 12:32:25 +0330 +0330

خوبه.تو ولس خوب کردن حال ننت هم خودت کردیش هم بقیه کس وکونش رو زیارت کردن.ازین که بفکر مادرتی باید بگم آفرین.کیرم تو اون هیکلت

0 ❤️