دیار آبا اجدادی (4)

1391/03/28

قسمت قبل

سرم شدیدا درد میکرد … چشمامو باز کردم ، نور ضعیف اتاق و صدای تیک تیک ساعت بیش از هر چیز نظرمو جلب کرد …اومدم بلند بشم اما انگار یکی منو دوخته بود به تخت … به زحمت سرمو چرخوندم !!! توی اتاق تنها بودم … به سختی بلند شدم نشستم … ملحفه نازکی که روم بود سر خورد و افتاد … یه لحظه برق منو گرفت … لخت لخت بودم !!!حتی شورت هم پام نبود ! نگاهی به ساعت توی اتاق انداختم !!! ساعت نزدیک 6 بود !!! اومدم تکون بخورم که در باز شد … یه پری وارد شد با لباسی بلند و موهای باز …
-دکتر ، بالاخره پاشدی ؟
آروم درو بست و اومد نشست لبه تخت … ملحفه رو کشیدم روی سینه ام …
-بله … چه اتفاقی افتاد ؟
-هیچی … شما یه کم زیاده روی کردی !
-جدی میگید ؟ … شرمنده ، باعث عذابتون شدم …
-نه این چه حرفیه ؟ آخر شب حالت تهوع داشتید ، رفتید دستشوئی … یه 10 دقیقه ای خبری ازتون نشد ، اومدم دیدم بی حال افتادید کف سرویس … لباساتونم کثیف شده بود ، مجبور شدیم لخت بخوابونیمتون توی اتاق !
هیچکدوم از حرفاشو یادم نمی اومد …
-الان میگم" سید “براتون یه چائی با آبلیمو بیاره که حالتون جا بیاد …
اتاق دور سرم میچرخید … دهنم تلخ بود دلم میخواست سیگار بکشم … گفتم :
-ببخشید ، من یه پاکت سیگار توی جیبم بود …
-آره ! اوناهاشش کنار تخته !
در حالیکه با دست به سیگار اشاره میکرد از اتاق بیرون رفت… جالب بود ، سیگار کنار تخت بود و بغلش هم یه زیرسیگاری ، انگار فکر همه چیزو کرده بود ! دستم میلرزید ، به زحمت یه سیگار برداشتم و روشن کردم ، طعم تلخ نیکوتین دهنمو تلختر کرد ! سیگارو نکشیده خاموش کردم … یه “روبدوشامبر” سورمه ای کنار تخت بود … بلند شدم و تنم کردم … جلوی آینه نگاهی به خودم کردم ، پای چشمم گود افتاده بود …
خانوم یوسفی اومد توی اتاق
-الان چائی دم میکشه ، موافقید بریم توی حیاط وزیر آلاچیق صبحانه بخوریم ؟
-بله حتما !
به زحمت پله ها رو پائین رفتم ، توی حیاط نسیم خنک سحرگاه حالمو جا آورد ! سید در حالیکه نون سنگ دستش بود وارد حیاط شد منو که دید اومد جلو :
-سلام آقا ، خدا رو شکر که بهترید ، دیشب خیلی نگران شدیم !
-ممنونم ، شرمنده ، باعث زحمت شدم !
-نه این چه حرفیه ! پیش میاد بعضی وقتا ! ما بیشتر نگران شما بودیم …
زیر آلاچیق یه میز چوبی بود با 2 تا صندلی … خانوم یوسفی بهم تعارف کرد که بشینم … یه جورائی ازش خجالت میکشیدم ! گفتم :
-ببخشید ! فراموش کرده بودم سن وسال مستی و عرق خوری از من گذشته … !
با لوندی خاصی گفت :
-دکتتتتتتر … نگید این حرفو ! اونموقع فکر میکنم خیلی پیر شدم !!!
-من به شما جسارت نکردم !!! خودمو عرض کردم !
-دکتر شما مست باشی بهتره ! اینجوری خیلی لفظ قلم و رسمی حرف میزنید !
یه لحظه انگار برق بهم وصل کرده باشن :
-مگه من دیشب چجوری حرف میزدم ؟؟
-خیلی خودمونی ! راحت و بدون استرس ، حتی بدون عرق کردن و رعایت آداب دست و پاگیر رسمی ! مگه یادتون نیست ؟
احساس کردم دوباره عرق رو پیشونیم نشست …سید میز صبحونه رو ردیف کرد ، سید که رفت گفتم :
-نه چیزی یادم نمیاد ! دیگه چی گفتم ؟
-چیز بدی نگفتید ! گفتید مستی آن را آنچنان تر میکند !!! گفتید که باورتون کنم و اون چیزی رو که در مستی هستید بپذیرم !!!
سکوت کردم ! سرمو انداختم پائین … گفتم :
-شرمنده … اگه چیزی گفتم از روی مستی بوده …
حرفمو قطع کرد
-من نفهمیدم ، کدومو باور کنم ؟ این حالتو یا اون حالتو ؟؟؟
یه لحظه به خودم مسلط شدم ، خانوم “یوسفی” میدونست داره چی میگه و به نحوی داشت از درموندگی و حس شرم و خجالت من لذت میبرد ، دوست داشتم توی شرایط مشابه خودم قرارش بدم ، پرسیدم :
-شما از کدومشون خوشتون میاد ؟
جا خورد ! کاملا مشخص بود ، مطمئن بودم که انتظار شنیدن این حرفو نداشت :
-اونی که شما رو به یه بچه کوچولو تبدیل میکنه و از این لاک جدی و رسمی درتون میاره ، اونی که خودمونی تره ، من میخوام که خودت باشی دکتر … میتونی ؟؟؟؟؟؟؟
یه لحظه بدم اومد ازش ، احساس کردم از خیلی بخودش مغروره ، فهمیدم از اونائیه که لرزش دل مردها بیشتر ارضاش میکنه !
-دیشب چی گفتم ؟
-همه ی اون چیزائی که الان میخوای بگی و نمیتونی !! از هیکلم و قیافم تعریف کردی !! برام جوک +18 گفتی ، از مشکلاتت با زنت گفتی … دیشب عالی بودی دکتر… از مصاحبت باهات خیلی لذت بردم !!!
-تمام این مدت میترسیدم حرفی بزنم که باعث رنجشت بشه !
سعی کردم لحنمو صمیمی تر کنم ، واونم این مساله رو بخوبی فهمید !!!
-میدونم ، واسه همینه که ازت میخوام راحت باشی !!! ابراز علاقه کردن ولو از هر نوعش وبه هر قصدی هیچ اشکالی نداره !!!
-پس دیشب ابراز علاقه هم کردم ؟
-آره و اگه بالا نمی آوردی فقط خدا باید به من رحم میکرد !!!
و با صدای بلند زد زیر خنده … یه کم خجالت کشیدم اما نتونستم جلوی خندمو بگیرم ، با خنده گفتم :
-پس شانس آوردی …
-نه ! به نظرم تو بیشتر شانس آوردی دکتر ! چون ممکن بود کاری کنم که بعدش حسابی پشیمون بشم !!!
بعد یه دفعه صورتشو آورد جلو و زل زد توی چشمم
-دوستم داری ؟
-من جذب تو شدم ! دست خودم نیست ، تو خیلی زیبا و خوش مشرب هستی ومن با دیدنت خودمو گم میکنم !
-پس دوستم نداری ! خوشگلی و خوش هیکلی من جذبت کرده !!!
-من وتو فقط 2 روزه که همدیگه رو میشناسیم و دوست داشتن با 2 روز آشنائی حاصل نمیشه ! زمان بیشتری میخواد !
صورتشو کشید عقب … قیافش شبیه شکست خورده ها شد :
-تو همونجور که بلد نیستی چشم چرونی کنی ، دروغ گفتن هم بلد نیستی !
تا پایان صبحانه ساکت بودیم بعد ازخوردن صبحانه گفت :
-من میرم بالا برای معاینه آماده بشم !
راهی ساختمون شد ، سید هم در حالیکه یه زنبیل دستش بود برای خرید رفت بیرون ! من هم با 5-6 دقیقه تاخیر رفتم بالا ، در اتاق خوابشو زدم :
-اجازه هست ؟
-بیا تو …
وارد اتاق شدم ، زیبا بود ، پر نور و خوش رنگ ، یه تختخواب 2 نفره بزرگ وسط اتاق بود ، “یوسفی” روش دراز کشیده بود و یه ملحفه سفید هم کشیده بود روی خودش ! درو بستم و رفتم به سمت تخت : در حالیکه نزدیک میشدم گفت :
-اگه میگفتی دوستم داری ، ارتباطمون سر میز صبحونه برای همیشه قطع میشد ، ولی از اونجائی که راستشو گفتی ، الان این بالا هستی توی اتاق خواب من ! اینجا وتوی این اتاق هر اتفاقی که بیفته برای همیشه در سینه و ذهن من وتو دفن میشه ، وهر موقع که من بخوام ، این رابطه تموم میشه !
اون حرف میزد و قلب من کنده میشد ! کنار تخت نشستم … گفت :
-نمیخوای معاینه رو شروع کنی ؟
آروم ملحفه رو از روی پاش کنار زدم ، رگهای ریز بنفش خودنمائی میکردن ، ساق پاشو گرفتم توی دستم ، داغ و سفید بود ، از بس که صاف بوددستم از روی پاش سر میخورد ! پاشو صاف کشیدم بالا ! ملحفه سر خورد و کنار رفت ! وایییییییییییییییییی لخت لخت بود ، یه لحظه خط کسشو دیدم ! دلم لرزید ، با خونسردی گفت :
-همونطور که این رابطه به خواست من شروع شد ، به خواست من تموم میشه ، هر موقع که خواستم ، فراموش میکنی که بین ما چه اتفاقی افتاد و اینکه حتی منو دیدی ؟
ازش بدم اومد ، دلم میخواست بزنم توی صورتش ولی نمیشد ، از اومدنم پشیمون بودم ، اما یه حسی از درونم گفت ، حالشو جا بیارم ، تحقیرش بیشتر بهم میچسبید ، باید تلافی میکردم … با صداش بخودم اومدم :
-میشه در اتاقو قفل کنی ؟
به تندی پاشدم و رفتم سمت در قفلش کردم ، وقتی برگشتم دیدم نشسته لبه تخت لخت لخت ، موهای زیبای طلائی رنگش ریخته بود روی سینه هاش … دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم ، خیز برداشتم به سمتش ، لبامون قفل شد روی هم انداختمش روی تخت ، لباشو وحشیانه میخوردم ، و اون خیلی جانانه تر جواب میداد ، کیرم مثل سنگ شده بود ، کیرمو محکم فشار میدادم لای پاش ، صدای نفس زدنش تند تر شد ، موهامو محکم کشید ، به وحشیانه ترین شکل ممکن سینه شو چنگ زدم ، جیغ یلندی زد ، و با حالتی کشدار گفت ، آرووووووووووووووووم ، سینه هاش خوش تراش و زیبا بود ، نوک سینه شو کردم تو دهنم ، محکم مکیدم ، دردش اومد ، با دست سرمو کشید بالا ، و در حالیکه ناله میکرد گفت ، میگم آرووووووووووم وحشییییییییییییی ، راست میگفت دیوونه شده بودم و وحشیانه به تن بی نظیرش حمله میکردم ، تمام تنشو لیسیدم ، همه جای تنش بوی عطر میداد و عطر موهاش از همه دیوونه کننده تر بود ! کیرم بارها به مرز انفجار رسید و به سختی کنترلش کردم ! دستش کیرمومحکم فشار داد ، از لای روبدوشامبر کیرمو کشید بیرون ، آهههههههههه کشداری کشید و محکم فشارش داد ، روبدوشامبرو در آوردم و یه لحظه از دیدن سایز کیرم حیرت کردم ، از همیشه کلفت تر و بلند تر شده بود ، ایستادم جلوی تخت ، “ملیحه” (خانوم یوسفی) جلوم زانو زد ، کیرمو کرد توی دهنش ، چنان مکیدش که همون لحظه اول خواستم ارضا بشم ، آههههههههههههههههه بلندی کشیدم ، چنان ماهرانه ساک میزد که منو یاد هنرپیشه های فیلمهای سوپر می انداخت ! دیدن کون سفید وخوش ترکیبش که روبروم قمبل کرده بود دیوونه ترم میکرد ، دلم میخواست بلیسمش ، به حالت 69 خوابیدیم ، حالا اون روی من بود و به ساک زدن ماهرانه اش ادامه میداد ، سر منم وسط پاش بود ، جائی که کسش تا نوک دماغم فقط چند سانتیمتر فاصله داشت ، خیس خیس بود و بسیار زیبا … اصلا مثل کسهای دیگه نبود ، دو تا لب صورتی خوشگل و کوچیک از لای کسش زده بود بیرون ! چوچولش برجسته و سفت شده بود ! زبونی لای کسش کشیدم ، آهههههههههههههههههههههههه کشید ، چوچولشو کردم توی دهنم و شروع کردم به مکیدن ، انگشت وسطمو کردم توی کسش ، در حالیکه میمکیدم انگشتمو توی کس تنگش عقب جلو میکردم ، سوراخ کونش آکبند مونده بود ، معلوم بود تا بحال سکس آنال نداشته ، اینو تجربه پزشکیم بهم میگفت ، با نوک زبونم چند بار سوراخ کونشو لیسیدم ، صدای ناله هاش داشت به فریاد تبدیل میشد ، از روم بلند شد، گفت :
-نمیخوای بکنی ؟
بی هیچ حرفی دراز کشید رو تخت ، مثل برق پریدم روش ، کیرمو دو دستی گرفت و گذاشت دم سوراخ کسش ، با قدرت هرچه تمام تر کیرمو فشار دادم توی کسش ، جیغ بلندی کشید و گفت سوختممممممممممممممممممممم ، با سرعت هر چه تمام تر عقب جلو میکردم و صدای ناله های “ملیحه” اتاقو پر کرده بود ! مثل دیوونه ها هر از گاهی جیغ میکشید ، تاثیر الکل اجازه نمیداد آبم بیاد ، برش گردوندم ، بی هیچ حرفی سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش ، خودشو کشید جلو ، با جدیت گفت :
-عقب نه !!!
اجازه ندادم حرفی بزنه ، دستمو انداختم دور کمرش و محکم کشیدمش به سمت خودم ، یه تف گنده انداختم روی سوراخ کونش،گفتم :
-این رابطه اونجوری که من میخوام اداره میشه ، فهمیدی ؟
و سر کیرمو فشار دادم روی سوراخش ، محکم رو تختی رو چنگ زد و چنان جیغی کشید که گوشم زنگ زد ! به سختی سر کیرم رفت تو ، صدای پر از اقتدارش میلرزید ، با ناله گفت : توروخدا درش بیار ، من نمیتونم از عقب بدم ! شنیدن صدای التماسش بیشتر حشریم میکرد ، دیگه موضوع سکس مهم نبود ، مهم این بود که من پیروز بشم ، کیرمو بیشتر فشار دادم تو ، جیغی کشید و اینبار امتداد صدای جیغش به التماسی بغض آلود رسید ، بخدااااااااااااااااا پاره شد … بسه دیگه درش بیار … تو روخداااااااا درش بیاررررررررررر… نمیتونستم درش بیارم ، توی این دو روز با انواع کرم ریختناش دیوونم کرده بود و با مست کردن من ، بخوبی توی دلش بهم خندیده بود ، اگه کیرمو در میآوردم ، بعدا جلوی غرورم احساس شرمندگی میکردم ! با تمام قدرت کیرمو فشار دادم تو ، صدای جیغش داشت کرم میکرد ، آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ مردم خدا ، آههههههههههههههههههه … درازکشیدم روش با تمام قدرت تلمبه زدنو شروع کردم ! چنان میکوبیدم که احساس میکردم کیرم هر لحظه منفجر میشه ، صدای جیغ های “ملیحه” به ناله های آمیخته با گریه تبدیل شده بود ، احساس غرور میکردم و همین حس منو به ارگاسم رسوند ، کیرمو کشیدم بیرون ، برش گردوندم ، با تمام فشار آبمو ریختم توی صورتش … و بی حال افتادم روی تخت ، “ملیحه” افتاد کنارم ، آروم اشک میریخت ، دستشو گذاشت لای کونش وقتی آورد بالا دیدم خونیه ، بد جوری کرده بودمش ! حس خوبی داشتم ، از اینکه بازی رو من برده بودم خوشحال بودم ، خودمو پاک کردم ودراز کشیدم ، چشمامو بستم … با صدای” ملیحه" بیدار شدم ، نزدیک ظهر بود ، کت و شلوارمو تمیز و اتو کشیده آورده بود برام ، پاشدم لباسامو پوشیدم ، “ملیحه” سنگین وساکت بود واین حال منو بهتر میکرد ، آماده شدم ، با یک بسته اسکناس اومد جلوم ایستاد :
-این حق الزحمه شماست بابت ویزیت من …
برام جالب بود که بازم میخواست منو خرد کنه ، با خنده گفتم :
-میتونید بابت لطفی که در حق من کردید برش دارید …
صورتم از محکمی کشیده ای که بهم زد سوخت ، ولی لذت حرفی که بهش زدم حس و حال بی نظیری بهم میداد … در حالیکه از عصبانیت میلرزید گفت :
-از خونه من گمشو بیرون …
از ته دل زدم زیر خنده … قهقهه بلندم حالشو بدتر کرد ! سرشو گرفت توی دستش نشست لبه تخت صدای هق هقش توی اتاق پیچید ، بی توجه به گریه اش پیروزمندانه راهی خونه خودم شدم !!!

نوشته:‌ دکتر کامران


👍 0
👎 0
38224 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

322706
2012-06-17 05:36:41 +0430 +0430
NA

نمیگم اول شدمها یادتون باشه
داستانت بسیار زیبا بود
دکی جون دست برسه به زری طلایی

0 ❤️

322707
2012-06-17 05:42:09 +0430 +0430
NA

فقط دکی جون یه نکته
داستانت یکم طولانیه و ادم و از همراهی با شخصیتهات دور میکنه
در ضمن صحنه پردازیات حرف نداره
براوو

0 ❤️

322708
2012-06-17 06:10:23 +0430 +0430

آقا کامران خسته نباشی خیلی جذاب و خوب نوشتی .

فقط یه مقدار با کونی که زوری ازش گاییدی حال نکردم ، البته حق داشتی .

من به شخصه خوشم اومد نمرت 80 دادم .

به قول تکاورجون بازم بنویس .

تکاورجان نمیدونی چه دلتنگم

0 ❤️

322709
2012-06-17 08:03:53 +0430 +0430
NA

دکتر خسته نباشید.از شیوه نگارش شما و ایجاد صحنه های جذاب تو داستان خیلی خوشم میاد خوب مینویسی .به نظر من چگونه شروع کردن یه داستان نیمه کاره خیلی مهمه و شما قشنگ شروع کردی از این نظر که ابتدای داستان هیچ توضیحی ندادی و در جریان داستان اشاره به قسمت قبل کردی و این زیرکی تو داستان نویسی یه هنره .خوب تمومش کردی
به قول تکاورجون بازم بنویس…

0 ❤️

322710
2012-06-17 08:16:37 +0430 +0430
NA

با اینکه ازاردهنده بود اما خوب همه چیزو توصیف کرده بودی

0 ❤️

322711
2012-06-17 08:22:38 +0430 +0430
NA

alian20 چه شرم اوره که هنوز ادمهایی با طرز فکر شما هستند و البته کم هم نیستید .ادمهایی که با افکار قرون وسطاییشون فکر میکنن با یه تیکه گوشت اضافه جلوشون هر کاری میتونن بکنن.و حق مطلق برای مرده.

0 ❤️

322713
2012-06-17 09:39:52 +0430 +0430
NA

:D عاااااااااااااالی بود دکی جون
به همکاری مثل شما افتخار میکنه آدم
البته من پرستارم
لذتـــــــــــــــ بردیم

0 ❤️

322714
2012-06-17 10:32:16 +0430 +0430
NA

داستانت طولانی ولی خوب بود بازم بنویس.

0 ❤️

322715
2012-06-17 11:05:23 +0430 +0430
NA

1_دکتر کونی نگفتی دکترای کون دادنتو جند ترمه گرفتی
2_درمورد کون خانم یوسفی که کونش آکبند بود تجربه پزشکیت نیس در واقع تخصص کونی بودنت بود تشخیص دادی
3_در واقع این آقا سید بود تو دستشویی کونت گذاشت از حال رفتی و کونت کثیفت خونی شد
4_دکتر کونی هر گهی میخوری بخور تخیل میکنی دروغ میگی مهم نیس فقط اسم پز شکو به خودت نچسپون ,کون نزد پزشکا اصلا ارزش سکسی رو نداره میخای چندین مقاله رو که در رد آنال سکس نوشته شده بیارم تو کونت کنم عوضی
5_بااحتمال زیاد شما آرزو داشتی یه پزشک تو کونت بزاره که حسرتش رو دلت مونده این خزعبلاتها رو بافتی

1 ❤️

322716
2012-06-17 11:43:11 +0430 +0430
NA

کیر بچه های شهوانی تو کونت که اول شدی

0 ❤️

322717
2012-06-17 13:03:12 +0430 +0430

قسمتهای اولی داستانت رو نخوندم چون راستش با اسمش زیاد حال نمیکردم. ولی این یکی رو خوندم و از خوندنش پشیمون نشدم. واقعا خوب و روان نوشتی. معلومه که دست به قلم هستی و با نگارش آشنا. توصیفاتت از فضای خونه خیلی خوب و حرفه ای بود مخصوصا نحوه برخوردت با خانم یوسفی و اینکه در انتها انتقام تموم رفتاراشو گرفتی خیلی جالب و به جا بود. فقط حیف که دیر به دیر مینویسی فکر کنم به جز پریچهر و چندتا از بچه ها میشه روی شماهم یه عنوان یک نویسنده خوب حساب کرد…

0 ❤️

322718
2012-06-17 13:07:04 +0430 +0430

واقعا با ادامه داستان و پایانش منو نا امید کردی دکتر انتظار هر رفتاری رو ازت داشتم جز این
متاسفم اصلا خوب نبود بشدت سکس تهوع اوری داشتی
خیلی دلت میخواد نشون بدی قدرتمندی در مقابل جنس مخالف؟این بهت حس پیروزمندانه ای میده نه؟همون حسی رو که دقیقا سعی داشتی به خواننده منتقل کنی
یه زن به ظاهر قدرتمند که فقط با یه تلنگر قدرتش به هیچ تبدیل میشه و مردی بسیار ماخوذ به حیا که در صورت لزوم بشدت قدرتمنده و قدرتشو با یه سکس انال زوری به زنی نشون میده که بهش اعتماد کرده و اونو توی اتاق خوابش راه داده

1 ❤️

322719
2012-06-17 13:54:15 +0430 +0430
NA

من دانشجوی پزشکی ام ابله دکترا کون نمیکنن

1 ❤️

322720
2012-06-17 13:54:23 +0430 +0430
NA

اولا ((روژمان)) عقده های درونیت رو سر دکتر کامران خالی نکن ! دوما خانوم ((سپیده)) شما هم کس نگو , هر کسی نسبت به شرایطی که توش قرار داره واکنش نشون میده !
دکتر کامران واقعا عالی بود :X

0 ❤️

322721
2012-06-17 14:32:57 +0430 +0430

mokhche فکر نمیکنم من نظری راجع به شما و داستان شما دادم که به دفاع پرداختی طرف صحبت من یه نفر دیگه هست و اونم اگر خودش صلاح بدونه جواب میده
در ضمن شما که فقط 1هفته و 1روز هست که عضو شدی اگر نمیدونی باید خدمتت عرض کنم که اینجا همه کامنت خودشونو میذارن ونویسنده اگر لازم بدونه جواب میده هیچ کاربری هم قرار نیست در کامنت و نظر کاربر دیگه دخالت کنه
هرکسی یه نظر ی داره

1 ❤️

322722
2012-06-17 14:40:04 +0430 +0430
NA

عقرب ناموس . گربه ناموس … اینها فکر کنم فحشه های بود که قبلا بهت دادم من به خوب بودن وبد بودن داستانت کاری ندارم کار با نوع سکسی دارم که با اون زن انجام دادی چون این اعمال از یک دکتر وبا همه کلاسی که بخودت داده بودی انجامش ازیک دکتربعید پس تو اصلا دکتر نیستی … حالا آقای بی ناموسیان اگر دکتر هستی اون دفعه هم گفتم باز هم میگم کیر تو ناموس اون کسی که مدرک دکتری تو بی شرف امضاء کرده

1 ❤️

322723
2012-06-17 19:07:17 +0430 +0430

دکتر ببین چه اتیشی سوزوندی با داستانت , همه افتادن به جون هم .
درمورد داستان : مثل همیشه از زاویه اصول نوشتاری عالی بود ولی از نظر رفتاری تضاد بین چهره ای که قبل از خوردن الکل وبعدش به وجود اومد کمی ازار دهنده بود که البته با توجه به اینکه شخصیت زن داستان بیش از حد مغرور و جاه طلب بود میشه به حساب یه اقدام تلافی جویانه و به اصطلاح ( دل خنک کردن ) گذاشت .
خسته نباشی

0 ❤️

322724
2012-06-17 20:10:03 +0430 +0430
NA

حاک تو سرت کونی

1 ❤️

322725
2012-06-18 02:12:24 +0430 +0430
NA

سلام به همه كاربران گرامي سايت شهواني،دوستان عزيز تاكنون اينجا قانون نانوشته اي بوده كه همه در آزادي كامل نظرشونو مينويسند و معمولا كسي با كامنت ديگران كاري نداره و دخالت نميكنند ولي تازگيها وقتي آدم كامنتها رو ميخونه مثل اينكه اوضاع فرق كرده و بچه ها به كامنت و نظر ديگران گير ميدن( البته نه همه بچه ها)
بعنوان كوچكترين عضو سايت و كوچكترين دوست همه اعضاء گرامي شهواني از دوستان خواهش ميكنم به كامنت ديگر اعضاء كاري نداشته باشند بياييد تحت هر شرايط به همديگر و نظرات هم احترام بگذاريم و دوستيها را حفظ كرده و وسعت بخشيم و جايي براي ابراز خشم و تنفر و انزجار باقي نگذاريم از همه دوستان ممنون ميشم
و آرزوي موفقيت براي همه كاربران محترم سايت دارم،
واما داستان، من خوشم اومد و از خوندن اين داستان لذت بردم فقط اونجاهايي كه حالت تجاوز پيدا كرد يه كم اذيتم كرد ولي در كل هم نگارشش خوب بود هم داستانش رو خيلي روان و گيرا نوشته بود ممنون از كامران عزيز

0 ❤️

322726
2012-06-18 02:17:20 +0430 +0430
NA

:( doki joon too daneshgah koon pezeshki khoondi ke tajrobeye pezeshkit behet goft koonesh akband hast
dar zemn mage to shabe ghablesh mashroob nakhorde boodi?
chetor asaresh fardash va bad az ye khabe toolani root moonde bood?
az nazare pezeshki bad az khordane mashroob vaghti alkol varede khoon shod bad az taghriban 8 saat asare khodesha az dast mide

1 ❤️

322727
2012-06-18 04:11:33 +0430 +0430

با دادسعید کاملا موافقم. این نوع رفتارها معمولا از سوی کسانی پیش میاد که تازه عضو شدن و اینجا رو با جایی که میشه عقده های دلشون رو سر بقیه خالی کنن اشتباه گرفتن. چند بار گوشزد کردیم که با کامنتهای دیگران کاری نداشته باشین و نظرات خودتون رو بدین تا این مشکلات پیش نیاد. همه ادمها مثل هم نیستن و قرار نیست همه نظراتشون مثل هم باشه…

0 ❤️

322729
2012-06-23 13:24:43 +0430 +0430
NA

Dastanaye ghablito dus dashtam vali in yeki buye oghde midad!

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها