اصلا کسی نپرسيد مدرسه چرا بايد عوض شه و شد! برام جالب بود. دخترا مثلا دخترای معمولی بودن از خانواده های معمولی. احساس مر کردم در و ديوار مدرسه خاکستريه! برام فرقی نداشت چون تو مدرسه قبلی هم دوست خاصی ناشتم ولی از بی سر و صدائی و بی هيجانی دخترا تعجب می کردم! شايد جون نمی دونستم اينا هر کدوم يک بمبن! معلما ميومدن و درس می دادن و بدون حرف اضافه می رفتن! دخترا با مقنعه های چونه دار يک رنگ و حتی يک جور؛ يک مدل می شستن و بدون حرف می رفتن! جاها هر روز عوض می شد. هر کی زودتر می رسيد از تو صف به تو کلاس جائی که می خواست می نشست! منهم غريبه بودم! حتی بهم سلام نمی شد و جواب سلامم هم داده نمی شد يا به اکراه داده می شد!!!
اونروز به دليل قانون صف؛ ميز آخر نشسته بودم. پهلو راحله. راحله پستانهای درشت و خوش تراشی داشت بدن رديفی داشت ولی پستانهاش از پشت مغنعه بلندش هم مشخص بود! کلاس بينش اسلامی بود! معلم سر کلاس از حيض و جنابت و اين چيزا حرف می زد. در واقع از کتاب می خوند و بقيه هم رو ابرا پرواز می کردن! منم روی کتابم عصبی خط می کشيدم. راحله زد بهم. مواظب اين زنيکه جنده باش.
گفتم: بله؟
گفت: می گم مواظب باش اگه اين جنده خانم اومد اينوری خبرم کن!
بايد می گفتم باشه! فکر نمی کنم فرقی می کرد.
سرشو گذاشته بود روی ميز. با کنجکاوی نگاهش کردم. دستش تور روپوشش بود. با دقت بيشتری نگاهش کردم. روشو برگردوند.
دستش توی شلوارش بود!! به شدت نفس نفس می زد. پاهاش جفت بود. دستشو با شدت تکون می داد. داشت خودارضائی می کرد! مات نگاهش می کردم!! شايد تو قضايای حيض و جنابت براش عامل تحريک کننده ای بود که من نمی دونستم.
معلم طرفمون ميومد.
ساکت زدم بهش.
آه کشيد.
نوشته: سار
قبلا خونده بودمش
شماها که داستان کش می رین حداقل یه قشنگش کش برین که حداقل ارزشش داشته باشه
همه چیو به اسم نمیارن همه چیو به زبون میارن یا اسم همه چیو میارن خودتم وقتی تایپ میکنی دستتو از تو شلوارت درار بچه. ?
این کسکش اصلا تایپ نکرده فقط کپی کرده فکر کرده اسم نویسنده را عوض کنه کسی نمیفهمه همه داستانهای امشب کار خود دیوسشه همش هم از سایت آویزون کپی شده
بقول دوستمون اقلا یه داستان قشنگم ندزدیده کسکش یکی از یکی تخمی تر
منم از کوچه باغای تجریش به دخترای زیادی خاطره دارم… یادش بخیر…
:-|:-|:-|فحشارو بقیه بدن بهتره