سکس با عشق اولم

1393/03/22

ماعاشق هم بودیم روانیش بودم امانزاشتن بهم برسیم و اونو مجبوربه ازدواج با دخترعموش کردن
وقتی فهمیدم میخواستم خودموبکشم تحمل نداشتم همه چیزای که ازش داشتم شکستم و سوزوندم دیگه دست به دامن قرصای عصاب و تپش قلب شدم چندماه گذشت ارامش به جونم برگشت تا اینکه بهم زنگ زد و گفت بیا فرارکنیم من که طاقت اینو نداشم دوباره حالم بد بشه خطمو عوض کردم اما دلم پیشش بود تا اینکه شنیدم نامزدیشو بهم زده میخواد بیادخاستگاری شوکه شدم که بعد فهمیدم دروغه
بعد از اون خاستگارای زیادی داشتم تا اینکه محمد اومدخاستگاریم. منم از روی لج بهش جواب مثبت دادم
اما اصلادوستش نداشم

از ازدواجم باخبرشد یروز جلومو گرفت منم از ترس داشتم طی میشدم پا به فرارگزاشتم مدتی گذشت فهمیدم عقدش کرده دیگه بیخیالش شدم تااینکه با نامزدم میونمون بهم خورد واسه چندمین بار تصمیم گرفتم جدا بشم یروز اطراف مغازم بنیامین و دیدم شیطون رفت تو دلم بهش زنگ زدم شایدعلتش بی مهریای محمد بود
خودمو معرفی نکردم شروع کرد اه وناله که عاشق کسی بودم تنهام گذاشتع وازدواج کرده منم دارم ازنامزدم جدامیشم ازهمه بدم میاد
یکم که حرف زدیم فهمیدمنم از اسای که میدادمعلوم بودگریه میکنه گفتم عشق پایدار منم یاسمین زنگ زد تاصداموبشنوه اشکام جاری شدگفت پس نامزدت گفتم منم میخوام جدابشم باور نکردخواست منو ببینه رفتم
اما همش میترسیدبا زنش دست به یکی کرده باشم

چند روزگذشت چندبارهمو دیدیم مطمئن شد یروز با ماشین اومد دنبالم بریم بیرون که بزورمنو بردخونه اش منم از ترس ابرو رفتم تو اما کسی اونجا چادرمو دورم جم کردم نشستم ی گوشه اومدبغلم کرد زد زیرگریه و شکوه گلایه که تو نخواستی بهم برسیم سرشو اورد بالا ناگهانی لباشوگزاشت رو لبامو شروع کرد به خوردن منم داشتم اشک میریختم توحال خودم نبودم حس بدی داشتم بنیامین لباش اومد رو گردنم و اومدپایین تر که مانع شدم گفت امروز مال خودم میکنمت حتی شده بزور اما خبر نداشت من مال محمد شده بودم خندم گرفت مانتومو دراورد پیراهنمو دراورد حس بدی داشتم استرس ازگناه که داشتم میکردم از خیانتم به محمد تو فکربودم که یهو بنیامین سینمو گازگرفت و من جیغ زدم گفت اها حقته منو تنها میزاری خواست دکمه شلوارمو بازکنه دستشو گرفتم زد تو دستم کشید پایین و لباس خودشو در اورد هرچی گفتم نه نه از هم متنفرمیشیم نکن گفت ساکت نمیتونسم به بدنش نگاه کنم روم خوابیدخدای سنگین بودگفتم پاشو خفم کردی گفت برگرد لای پات بزارم گفتم توکه گفتی منو مال خودت میکنی چی شدگفت میترسم ازت گفتم من دختر نیستم بلد شد رو زانوهاش نشست گفت نه دروغ میگی پاشدم بغلش کردم وگفتم منو ببخش اشک تو چشاش جمع شدگفتم دیدی گفتم ازم بیزار میشی و زدم زیرگریه به خودش اومد وبغلم کرد و گفت قبولت دارم نشد ترمیم میکنیم و منوخوابوند پاهامو داد بالاخواست بخوره نزاشتم حال دوتامون بد بود دو تاعاشق بعد دو سال کنار هم بودیم به وصال هم رسیدیم
بنیامین با ترس و شهوت کیرشو کرد داخل دردم اومد وقتی دیدکه دختر نیستم حالش بدتر شدولی لبخند زد و شروع کرد تلنبه زدن کیرش بزرگ تر از کیر محمد بود من صدام درنمیومد تا اینکه بنیامین گفت اه واخ کن زوباش)اخه ادم غلدری بودمنم جلوش خودمو ضعیف میکردم (صدای ناله هامون فضارپرکرده بودبدازچنددقیقه ابش اومدانقدحالش بدبودابوداخل خالی کرد پاشدم سریع رفتم دستشویوخودموشستم اومدم بنیامین زل زده بودبه دیواررفتم کنارش بغلم کردولباموبوسیدورفتوخودشوتمیزکردمنم لباسموپوشیدم از یخچال بستنی و میوه اورد خوردیم و موضوع یادش رفت بعدش منو رسوند خونه چندبار سکس داشتیم هردو درخواست طلاق دادیم اماخوانوادم که بو برده بودن من با بنیامینم مجبورم کردن برگردم سر زنگیم. امادلم پیش اون بودنخواستم اذیت بشه و دوباره هر دو بشکنیم کمکم ازش دورشدم اون اومد دنبالم تا یروز زنگ زدگفت زنشو طلاق داده امادروغ گفته بود. باهام قرارگزاشت بازنش اومد و گفت ازهم جدا شیم زنشو بغل کردم و تبریک گفتم اما تو دلم اشوب بودچون عاشق بودم و هستم وخواهم بود. امیدوارم خوشبخت بشه الان شیش ماه ازاون ماجراگذشته و من محمدداریم عروسی میکنیم امامن حالم بده شبام باگریه میگذره هم واس دوری ازعشقم هم واسه خیانتم گرچه توبه کردم اگه این داستانوخوندی بدون عاشقتم تا اخرین نفسم بخاطر هر دومون باید میرفتم

نوشته: F_H


👍 0
👎 0
25658 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

422412
2014-06-12 15:24:06 +0430 +0430

واسه. غلدور ه (قلدور) آه و اخ میکردی
گوزوووووو

0 ❤️

422413
2014-06-12 16:02:38 +0430 +0430
NA

آخی خیلی سخته.امیدوارم خوشبخت بشی.اشکمودرآوردی

0 ❤️

422414
2014-06-12 16:36:35 +0430 +0430
NA

وا خب جفت طلاق میگرفتین با هم ازدواج میکردین. این که دیگه ناراحتی نداره!
در ضمن سکسات با محمد خیانته خیانت به عشق خیانت به خودتو بنیامین نه اون سکس با عشق بازی

0 ❤️

422415
2014-06-12 17:55:08 +0430 +0430
NA

احسان هات میفرماید:

قشنگ بود دوستم. ادامه بده :)

0 ❤️

422417
2014-06-12 19:28:10 +0430 +0430
NA

نگارشت و جمله بندی بد بود

0 ❤️

422419
2014-06-13 02:30:32 +0430 +0430
NA

کس کشا سایت سکسی زدن در مورد مسائل مذهبی هم توش مطلب میذارن.

0 ❤️

422421
2014-06-13 07:15:32 +0430 +0430
NA

ام اف ام خفمون کردی باشه بابا بسه
احسان هات مگه ما گفتیم تو چه میفرمایی اه !
نگارشت افتضاح بود
اصن معلوم نیس چه زری زدی
با عجله ام نوشتی
ننویس

0 ❤️

422422
2014-06-13 08:51:59 +0430 +0430
NA

راستش داستانی که نوشتی شبیه سرنوشت من بود !!! و اتفاقاتی که برام افتاده !!! واسه همین شاید راست باشه ، اگه راست باشه حس خیلی تلخی داری من می فهمم ، اما غلط املایی خیلی داشتی خیلی هم با عجله نوشتی انگار
معنی یه جاهایی از داستانت رو هم نفهمیدم مثل این قسمت (( از ازدواجم باخبرشد یروز جلومو گرفت منم از ترس داشتم طی میشدم پا به فرارگزاشتم )) نفهمیدم از ترس طی شدن یعنی چی !!!

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها