صداقت در مقابل سیاست دیگران خیانت است

1391/10/14

سلام به همه ی دوستانی که به اینجا سر می زنند…
بهتر می دونم خودمو معرفی نکنم چون می ترسم کسی با خوندن این داستان منو بشناسه یا حداقل اینکه بتونه یه حدس هایی بزنه…
الآن که میخوام داستانو بنویسم با به یاد آوردن اون ماجرا باز هم احساس پوچ بودن، هرزگی و خورد شدن می کنم دیگه حتی گریم نمی گیره فقط احساس می کنم سنگ دل تر میشم و از خودم بیشتر متنفر میشم و از خدا بیشتر دورتر میشم

ماجرا از اون جا شروع شد …
.
.
.
.
داشتم درس های دانشگاه رو می خوندم، بعد از تمام شدن درس ها احساس خستگی کردم و هوس کردم یه گشتی تو نت بزنم و فیس بوکم رو چک کنم با خودم گفتم همینجوری برم تو روم واسه وقت گذرونی! اما همین آغازی برای بدبختی من بود در اون جا با پسری آشنا شدم و خلاصه نمی دونم من اسکل چطور به خودم اجازه دادم به خودم، خانوادم (کسایی که عاشقانه دوستم دارند و صادقانه به محبت می کنند ) باهاش قرار بزارم البته اینو بگم که شهر من با شهر اون یکی نبود واسه همین عصر یکی از روز های چهارشنبه بعد از تمام شدن آخرین کلاس دانشگاه به بهانه ی رفتن به خونه ی داییم بلیط اتوبوس گرفتم و…
ساعت 7 بود که رسیدم اونجا جلو در ترمینال منتظر بود وقتی سوار ماشینش شدم نفسم بالا نمیومد چون بار اولم بود ( البته به دروغ، واسه اینکه مسخرم نکنه به اون گفتم که قبلا هم یکی رو داشتم ) خلاصه شروع کردیم به حرف زدنای معمولی و از هر دری صحبت کردن اما من همینطور بیشتر سردم می شد و احساس کردم فشارم داره میفته که یهو گفتم میشه دستم رو بگیری اونم که …
وقتی دستش رو گذاشت رو پاهام احساس کردم قفل کردم نمیدونم بار اولم بود همچین حسی رو تجربه می کردم اون دستشو گذاشت رو پاهام و هم زمان دکمه های مانتوم رو باز میکرد و دستش هم به سینه هام هم رسوند و…
بعد یه جا رفتیم که تاریک بود نگاش کردم می دونستم ته دلش داره منو مسخره می کنه و می گه نگاه این دختر هرزه که یهو لباشو رو لبام حس کردم اولش کاری نمیکردم ولی بعد همراهیش کردم بعد منو به خودش نزدیکتر کرد و دکمه ی شلوارش باز کرد و دستمو برد تو شلوارش دستم که به چیزش خورد!!! مثل اینکه خیس بود واقعا چندشم شد بعد خودش یادم داد که دستمو چطوری بگیرم تا اون بتونه کارشو انجام بده خلاصه اون ارضا شد بعدش بهش گفتم زود منو برسونه خونه داییم اینا چون الآنه که زن داییم شک میکنه( من به زن داییم یه دروغی گفته بودم که با دوستم میرم بیرون واسه خرید )
نزدیکای خونه ی زن داییم بود که باز دستشو گذاشت رو پام بهش گفتم: میشه لطفا منو هوایی نکنی؟؟!!! با خنده جواب داد دوست دارم مگه بدت میاد ( نمیدونم چرا نمیتونستم جوابشو بدم، انگار نمیتونستم خودمو کنترل کنم) باز هم مثل بار اول با این تفاوت که آخر این بدتر بود چون وقتی ماشینشو یه جا نگه داشت بهم گفت برو عقب بخواب اولش ممانعت کردم ولی آخرش باز خر شدم و رفتم خوابیدم اومد شرتمو در آورد و از پشت گذاشت لای پام و بعد از مدتی باز ارضا شد که فکر کنم ریخت رو شرت من بعدش گفت طوری بلند شو که ماشین کثیف نشه آخه همین امروز دادم کارواش توی دل خودم گفتم خاک بر سر جندت کنن ببین هیچ ارزشی براش نداری…
ساعت نزدیکای 11 شب بود که رسیدم خونه داییم( خدا رو شکر که داییم خونه نبود آخه کارش طوریه که 2 هفته کار 2 هفته استرحته) یه راست رفتم تو حمام که زن داییم از سر و وضعم بویی نبره و بعد که اومدم بیرون وقتی به گوشیم نگاه کردم که حتی یه اس بهم نداده خیلی دلم گرفت بازم خودمو کوچیک کردم و بهش اس دادم و بدون اینکه منتظر جواب بمونم خوابیدم

فردا( پنجشنبه) صبح زود بیدار شدم باورتون میشه فکر میکردم دیشب خواب بوده باورم نمیشد همچین کاری کردم بعد از یه 1 ساعتی از رختخواب اومدم بیرون و کارامو کردم، صبحانمو خوردم و از خونه داییم اینا به قصد خرید کتاب زدم بیرون بعد از برگشت از کتاب فروشی یهو حواسم به گوشیم افتاد که دیدم باز اس نداده منم بهش اس دادم و گفتم: یه سلامی هم کنید بد نیستا اونم جواب داد و گفت کجایی و قرار شد اگه تونست زود کاراشو تمام کنه باز بیاد همو ببینیم( قرار بود من عصر ساعت 8:30 برگردم)
و اما…
.
.
.
پنجشنبه عصر شد و اتفاقاتی افتاد، من برنگشتم خونمون وکاری کردم که با به یاد آوردنش مغزم سوت میکشه…
نمیدونم بگم یا نه منتظر نظراتتون میمونم و اگه بخواین قضیه ی اون شب رو هم واستون تعریف میکنم ولی در هر صورت من یه درس گرفتم و اون اینه که:
فاصله ی حماقت و شجاعت به اندازه یک تار موهه، چیزایی تو زندگی هست که آدم نباید به خودش اجازه بده تجربش کنه و کاری مثل کار منو انجام بده…
با اینکه الآن احساس میکنم خودمو خیلی ارزون فروختم ولی بازم خدا رو شکر میکنم که اون اتفاق نیفتاد بینمون( میدونم که منظورمو می فهمید) و اینکه من بعدش خیلی پشیمون شدم وقتی تو چشمای مامانم، خواهرم و بابام که نگاه میکنم دلم میخواد زمین دهن باز کنه من برم توش
و همینطور اینو فهمیدم که پسرای این روزا به دخترا به چشم دستمال یه بار مصرف نگاه می کنن و وقتی که کثیف شد دور میندازنشون براشون مهم نیست چی میشه فقط به سادگی لهش میکنن
ولی ما دخترا باید یه چیزو بدونیم اینکه اگه پسری دختری رو بخواد همون اول باهاش سکس نمیکنه و میزاره زمان بگذره، میزاره اول کاری کنه که روحشون با هم پیوند بخوره و بعد جسمشون
با تشکر نازنین(اسم مستعاره)


👍 0
👎 0
21579 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

350663
2013-01-03 21:13:49 +0330 +0330
NA

Hameye pesara in joor nistan

0 ❤️

350664
2013-01-04 09:59:25 +0330 +0330

دوست‌ پسر تو توو خيابون با اون‌ يکي دوست دخترش نبيني بلند صلوات بفرست…!!!

0 ❤️

350665
2013-01-04 10:01:11 +0330 +0330

خودت کرمک داشتی دیگه زیاد مظلوم نمایی نکن. اون حتی برات اینقد ارزش قائل نبوده که بیاد به شهر شما. کول کردی بار و بندیلتو این همه راه رفتی که بهش بدی دیگه.
خود کرده را تدبیر نیست.
ضمناً: خو حالا مثلا چی شده ایقد شلوغش کردی تو همممممممممممممم.

0 ❤️

350666
2013-01-04 10:27:14 +0330 +0330
NA

اگه ناراحت نمیشی باید بگم خیلی هرزه هستی لطفا دیگه از جنده بازیات تعریف نکن
این جمله رو هم به همه دخترا میگم اینقدر نگین پسرا مارو له میکنن و فقط به فکر سکس هستن زوری که باهاتون سکس نمیکنن اگه شما دخترا سکس دوست ندارین کافیه چشم تو چشم به دوست پسرتون بگین با لحن جدی بگین سکس نمی خواین اگه دیدین دوست پسرتون ادم نمیشه اونو رها کنید در ضمن با پسری که از شناخت کافی ندارین خونه خالی هم نرین

0 ❤️

350668
2013-01-04 14:30:39 +0330 +0330
NA

طرز فکر احمدي نژاد از تو به روزتره…
اگه خودت نميخاستي اون هيچ گهي نميخورد

0 ❤️

350669
2013-01-04 14:57:12 +0330 +0330
NA

هی هی …جان هرکی دوس داری بازم بنویس…!!! تن خدا… تن امام بیستم… تن ماهی …تن جنوب …و…!!! بقیشو هم بنویس!!!

0 ❤️

350672
2013-01-04 19:59:38 +0330 +0330
NA

هر آدمى ممكنه اشتباه كنه،مهم اينه كه تكرارش نكنى،ضمنا ما دخترا حدود رو خودمون تعيين ميكنيم اگه برده باشيم حدود رو طرف مقابل تعيين ميكنه و نتيجه ش هم ديگه مشخصه

0 ❤️