پیرزن چادری

1402/06/30

سلام و خسته نباشید خدمت دوستان شهوانی عزیز
داستانی که میخوام واستون تعریف کنم واسه سه ماه پیش هست
من محمدم ۳۰ سالمه توی شرکت کار میکنم یه روز صبح داشتم میرفتم سرکار تو مسیر که داشتم میرفتم یه پیرزن چادری سر راهم سبز شد من کلا فتیش چادر دارم واسه همین یکم نگاهش کردم دیدم داره نگاهم می‌کنه و لبخند میزنه منم چون لبخندشو دیدم حالم خوب شد انرژی گرفتم ولی از اونایی بود که کلا نحسی میاره اون روز بعد از ظهرش باطری ماشینم خوابید و نزدیک دو تومن گذاشت رو دستم خیلی فحشش دادم تو دلم که سر راهم سبز شده و کیر زده تو روزم چند روز گذشت. اون روز داشتم با موتور میرفتم سر کار که دوباره سر راهم سبز شد منم ریدم تو خودم گفتم خدایا امروزو به خیر بگذرون .داشتم میرفتم که موتور خراب شد و دلم میخواست این پیرزن لاشی رو از کون بکنم با هزار مکافات بردمش موتور رو تعمیرگاه و شعمش سوخته بود درستش کردم و رفتم سر کارم .داستان از اینجا شروع میشه
چند روز بعدش دوباره صبح داشتم میرفتم سرکار که دیدمش طاقت نیاوردم رفتم سمتش با ماشین بودم رسیدم بهش سلام کردیم و گفتم حاج خانوم گفت بله گفتم تا حالا دو بار همو دیدیم تو این دوبار من نزدیک سه میلیون ضرر دادم گفت خدا بد نده چرا چی شده گفتم داستانش طولانیه اگر میشه بیاید بالا من تا یه مسیری برسونمتون و تعریف کنم واستون قبول کرد و اومد بالا .عقب نشست منم راه افتادم و داستانی که ماشین و موتورم خراب شده بود رو تعریف کردم واسش خیلی ناراحت شد .وسط حرف زدنمون فهمیدم که شوهرش فوت کرده و تنها زندگی می‌کنه. موقعی که داشتیم می‌رسیدیم گفت که یه مقدار پول پس انداز داره و گذاشته واسه روز مبادا و احتیاج نداره.منم گفتم نه بابا این چه حرفیه گفت لازم ندارم و حالا که میگی مقصر منم دوس ندارم آخر عمری کسی از دستم ناراضی باشه .رسوندمش و گفت که صبر کنم که بره پول بیاره .من گفتم دیرم شده و اگر میشه یه وقت دیگه بیام . گفت شب بعد نماز مغرب بیا بگیر منم گفتم باشه و رفتم .بعد از ظهر شد و منتظر بودم شب بشه که برم ازش بگیرم .شب شد و راه افتادم سمت خونش زنگو زدم درو باز کرد گفت بیا داخل .منم از خدا خواسته یه نقشه هایی واسش کشیده بودم که بکنمش.رفتم داخل و دیدم با یه چادر رنگی خال خالی سر کرده بود و پولارو هم گذاشته بود رو اوپن .اسممو پرسید گفتم محمدم گفت که اسم شوهر منم محمد بود خدا رحمتش کنه . منم گفتم ای کاش من جاش بودم چادرشو گاز گرفت و منم گفتم اسم شما چیه گفت اکرم .گفتم من همیشه دوست داشتم اسم زنم اکرم بود. گفت مگه ازدواج نکردی. گفتم نه .گفت پولارو بشمار ببین درسته یا نه . گفتم چشم اکرم خانوم .گفت چشمت بی بلا .پولارو شمردم سه تومن بود .گفت که کافیه ؟ حالا از دستم راضی هستی ؟ گفتم والا راستش نه . گفت یعنی چی .این همون قدر پولیه که ضرر کردی ‌. گفتم راستش اکرم جون .تا گفتم اکرم جون رنگش سرخ شد گفت اکرم جون یعنی چه ؟ .گفتم اکرم خانوم اگر میخوای از دستت راضی باشم باید یه روز هم شده زن من بشی تا حلالت کنم .گفت این چه حرفیه آقا محمد .گفتم همینه که هست .خواهش میکنم فقط محرم هم بشیم چند ساعت کنار هم باشیم همین بعدش من میرم .با هزار زور قبول کرد و منم از خدام بود زدم تو گوگل متن صیغه رو پیدا کردم و خوندم و اونم قبول کرد و محرم هم شدیم .تا تموم شد بلند شدم بغلش کردم با چادرش که شروع کرد غر زدن که گفتی فقط کنار هم باشیم نه اینکه بغلم کنی .گفتم تازه اولشه زن من شدی دیگه . دستشو گرفتم به زور بردمش تو اتاق گفتم جاتو بنداز میخوام بخوابیم تو بغل هم .گفتم این قرارمون نبود گفتم زود باش اکرم جون که طاقت ندارم .جارو انداخت و گفتم بخواب با چادر .خوابید و منم از پشت بغلش کردم و کیرمو گذاشتم لا کونش . عقب و جلو می‌کردم و غر میزد که دردش میاد و اینا .منم شلوار و شورتشو کشیدم پایین زدم رو کونش گفتم یالا ببینم سجده کن میخوام بکنم توش .اینو که گفتم رید تو خودش فهمید شوخی نیست گفت عجب غلطی کردم . دوباره زدم رو کونش گفتم یالا ببینم سجده کن .سجده کرد منم تف انداختم رو کونش و کیرمو خیس کردم به زور هول دادم تو کونش حسابی از کون گاییدمش که می‌گفت محمد جون آروم .پاره شدم . ابمو ریختم تو کونش و آروم شدم .بلند شد خودشو جمع کرد نمیتونست راه بره گفت خیلی بی معرفتی از پول خبری نیس .گفتم من اومده بودم بکنمت فقط از این به بعد زن منی . من هرچند میام به خدمتت میرسم تا حلالت کنم .دیگه چاره ای نداشت . منم لباسمو پوشیدم و اومدم خونه .بعد چند وقت رفتم دیدنش و از دلش در آوردم و همچنان هرباری که میرم خونشون از کون میکنمش.امیدوارم خوشتون اومده باشه ممنون از وقتی که گذاشتین شبتون خوش

نوشته: محمد


👍 8
👎 28
67901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

948709
2023-09-21 23:55:31 +0330 +0330

چادر رو دیدم فکر کردم نیموی عزیز دوباره داستان داده. زهی خیال باطل

1 ❤️

948717
2023-09-22 00:21:32 +0330 +0330

کم چرت و پرت بگو با این داستان احمقانه

1 ❤️

948756
2023-09-22 02:23:29 +0330 +0330

جنس بی کیفیت، نمونه ش میشه این…!!!

1 ❤️

948758
2023-09-22 02:42:46 +0330 +0330

لاپایی گذاشتی دردش اومد؟ کیرم دهن ساقیت که به بچه جنس میده

1 ❤️

948780
2023-09-22 06:01:28 +0330 +0330

از موتوری جنس نگیر هموطن 😐 گرفتی هم ب جهنم نیا اینجا سسشعر تلاوت نکن.🤢

1 ❤️

948814
2023-09-22 10:52:53 +0330 +0330

کسخل ابن کسخل ابن کسخل جلقی نژاد که میگن تویی.

0 ❤️

948816
2023-09-22 10:56:35 +0330 +0330

کسخل این کسشعرا چیه نوشتی؟ وقت ما رو گرفتی. احمق. واقعا کسخل شدن نویسنده های اینجا. واقعا.

0 ❤️

948833
2023-09-22 12:41:00 +0330 +0330

کسشعر محض . جمع کن یابوی الدنگ

0 ❤️

948842
2023-09-22 13:35:15 +0330 +0330

دیوس نگفتی چند سالشه که میگی پیرزن و قدو زنش نگفتی

0 ❤️

948864
2023-09-22 16:09:12 +0330 +0330

کیر زرافه اوگاندایی تو کونت با این داستان نوشتنت

0 ❤️

948885
2023-09-22 19:20:37 +0330 +0330

من مشابه همچین داستانی رو درمورد اسنپ خوندم که پیرزن چادری بود و طرف هم اسمش محمد بود اونم شوهرش اسمش محمد بود و طرف یکم آبمیخواست رفت داخل وبقیه ماجرا،زمانی هم که میخواست بیاد بیرون پیرزنه گفت محمد جون هرموقع آب خواستی بیا😁

0 ❤️

949061
2023-09-23 12:17:35 +0330 +0330

جووون دوس دارم زنای پیر چادری ووو

0 ❤️

949095
2023-09-23 16:42:57 +0330 +0330

اون گونت بود که سوخت نه شمع موتور.زدم رو کونش اونم راحت داد!!!آبتم ریختی!!!

0 ❤️

949123
2023-09-23 20:38:41 +0330 +0330

ی سری از دوستان محترم که زحمت نوشتن داستان رو میکشن جواب بدن. خداییش مسخره‌مون میکنن؟ با خوندن نود درصد داستانها متوجه میشم ک نویسنده رنگ کوس و کوون که هیچ حتی از یک مایلی یوی کوس و کوت به مشامش نخورده. خداییش ملتو ایسگا میکنید یا واقعا تاحالا کوس نکردید؟ تاحالا دوست و اشنا از این دست خاطراط براتون تعریف نکردن؟

1 ❤️