عشق ،مرگ، هوس

1396/06/30

عصر بودساعت هفت هوا ابری بود پایه کامپیوتر بازیه اساسین اخرین مرحله رو تموم کردم هه جوونه 18ساله ک فرمه لباسو موهاشو… در کل از رویه یه بازی ک دوست داشت برگرفته میشد لباسمو پوشیدم چند روز دیگه مدرسه اس برم با پولی ک بابا داده یه کفش دور سفید بخرم خوبه مثله تیپه قهرمانه تو بازی موهامو همون مدل همیشگی مثله همیشه یه تکپوش مشکیه استین بلند روشم تیشترت خاکستری و شلوار لیه مشکیمو پوشیدم اومدم تو حیاط مادربزرگ و خاله پدرم با دختر خاش رو تخت نشستن یکم احوال پرسیو چرتو پرت هایه همیشگیو تحویلشون دادم بی حس در حیاطو بستم بسته نشد یکم مشکل داشت زبونه در درستش کر
دم ایندفعه محکمتر درو بستم هفتو ربع شده اروم اروم حرکت کردم مثله همیشه نگاه اسمونو اطرافم میکردم تو افکاره عمیقم غرق شده بودم یه لحظه تو ذهنم اومد برم کفش فروشی سره کوچه ک باز شده عزمم رو جزم کردم سره کوچه تا اومدم بیپچم …
وای چشماشو لب هاش ابروهاش صورت بچگونش با یه مانتوعه سورمه ایی و مقنعه مشکیچند ثانیه تو چشاش نگاه کردم اونم تو چشمم نگاه میکرد یه ببخشیده اروم مثله همیشه ک اشتباه میکنم گفتمو سرمو تکون دادم از کنارش رد شدم قلبم ب شدت میزد چهره اش ک همش جلو روم بود صداش ک ب ارومی وخیلی ناز گفت مشکلی نیست رفتم تو مغازه دیگه کفشو رنگشو مدلش مهم نبود اصلا حواسم نبود
فروشنده:عه حامد تویی سلام خوبی
انگار از عمقه دریایه چشمایه مشکیش یکی محکم بازوم رو گرفت کشیدم بیرون این کیه دیگه کمی سرمو اوردم بالا
من:سلام امیر ممنون تو چطوری (مثله همیشه احوال پرسی امیر دوستم ک چند سال پیش تو کلاس زبان با هم بودیم)
امیر:قربانت ای شکر میگذره کجایی زبانو چیکار کردی درسو کجا رسوندی
من:زبانو همون تابستون بیشتر نخوندم درسم اوله دبیرستانو ک خوندم اونم زیاد ب زور ریاضی اوردم حالام همچین نمیخونم
امیر:من رفتم فنی وحرفه ایی مغازم بابام برام زده
من:خیلی هم خوب موفق باشی.
راستش امیر یه کفش میخوام(تازه یه دفعه یادم اومد برا چی اومدم اینجا)
امیر:چجور کفشی مدله خاصی تو ذهنته
من:اره کفش ساق بلند خاکستری
امیر:اتفاقا یه طرح دارم
خلاصش کنم کفشو گرفتم برگشتم خونه باز چهره اون دختره کفشو گذاشتم تو کمد رفتم سره کامپیوتر داستان ارا رو تو سایته شهوانی شروع کردم خوندن تموم شد این قسمتش
مددرسه ها شروع شد صبح زدم بیرون تا سر کوچه رفتم رفتم اونوره خیابون و بازم…
با همین مانتویه مدرسه ساده چقدر خشکله قدش رو تازه دیدم چقدر قد بلند بازم تپش قلب…
هر روز باعجله صبحانه رو میخوردم ک برم ببینمش اره عاشقش شدم بازم همونجا منتظره سرویسه
شب قبلش توسایت چند عکسه سکسی نگاه کرده بودم تازه این سایتو باز کرده بودم هی عکسا میومد جلو ذهنم و هی انگار یکی میگفت اون دخترو بزارم جاش با خودم کلنجار میرفتم اخه نفهم تو عاشقشی مگه ادم در مورده کسی که دوسش داره اینجوری فکر میکنه رفتم مدرسه سرکلاس همش ذهنم درگیرش بود(قبله اینا رمان میخوندم ک باعث شده بود کلن عاشق بشمو هوس بی معنی بشه تا حدودی)برگشتم و صبح فردا امروز دیگه میرم جلوش و شماره میدم رفتم ولی کو جرات دیدم دوستش دمه دره و زنگه خونشونو زد و گفت فاطمه هست فهمیدم اسم این فرشته فاطمه اس و فردا شد تو ذهنم گفتم میرم تا خلوته بهش حقیقتو میگم ک عاشقشم
و شمارشو میگیرم
بازم روم نشد یه سال گذشت هر روز صبح با یه فکر میرفتم تو این یه سال حتی نذاشتم تو خود ارضایی هم چهرش بیاد
تو کوچه دارم میرم ارین همسایمونو دیدم سلام ارین
ارین:سلام حامد خوبی چ خبر
من:ممنون تو چطوری سلامتی
ارین:قربانت
من:ارین این دختره هست خواهره علی چجور ادمیه
ارین:حمید
من:هوم؟
ارین:عاشق شدی دیونه
من:اره
ارین:هی گند زدی
من:چی شده (ارین با داداشه فاطمه همون علی رفت و امده خانوادگی دارن)
ارین:فاطمه عاشقته تو این چند ماه ک خونشون میرم میام دعواست
من:چرا دعوا؟
ارین:تو ک نمیری جلو، فاطمه هم فکر میکنه با کسی هستی افسردگی گرفته همش دعواس با خانوادش
من:هی ارین من دلیل داشتم اول ک نمیخواستم یه دختره ساده خراب کنم دومن من هنوز از خودم یه خونه ندارم نمیتونم برم خواستگاری برم هم بچم اخرش میشه یکی مثله خودم
با پدر مادره جدا شده میدونی ک پوله حرفه اولو میزنه من برم بگم چی؟
ارین:دیگه بری هم فایده نداره دور شده
من:چرا
ارین:فاطمه وقتی دید نرفتی جلو و سردی با یکی دیگه رفت و هوس رو جایگزین کرد تازگیا با خیلیا دیدمش فکر کنم…
من:خفه شو با مشت زدم زیره چشمش از دسته خودم خیلی عصبانی بودم من باعث شدم
ارین خیلی بچه خوبیه فقط چشمشو گرفت و نگام میکرد
رد شدم با ذهنی پر از اشوب رفتم خونه تو اتاق همه چیو شکستم دیگه گریه امون نداد تو اتاقه تاریک هق هق میکردم دلتنگیو بلایی ک سرش اومده کارایی ک باید میکردم و نکردم همش دست داده بود ب هم
اره فاطمه برایه فراموشیه من با پسرا همخواب میشد
شکستم چیزی ازم نمونده بود چند ماه گذشت لاغر استخونی شدم رفتم کارنامه بگیرم هه نه تا تجدید
برگشتم بیام خونه کارنامه تو دستم بازم ارین رو دیدم
ارین:حمید
هوم؟
ارین:یه خبر بد دارم برات
خدا لعنتت کنه یه بارم خبرخوب بده
ارین:ببخشیدولی…
بنال دیگه
ارین:فاطمه سرطان گرفته چیزی ب مردنش نمونده سه ماه دیگه
فقط تو چشماش نگاه میکردم خودمو خیلی کنترل کردم نخورم زمین دنیا جلو چشم تارشد ارین زیر بازومو گرفت یکم ک حالم جا اومد بی اهمیت حرکت کردم یه هفته پر عذاب گذشت صبح سر کوچه جایی کر دیدمش یه اگاهیه فوت … اره اگاهیه خودش بود دیگه نایی نداشتم
حالا من تولباس مشکی چشم گریون خیره با مردمی ک جسدشو میارن وقتی ک دارن میزارنش تو قبر …
موندم تو کار دنیا با دختره دوست شی همش تو ذهنته ک این زن من شه اگر دوست دختره من شده حتما با یکی دیگم میره جلو هم نری اخرش این میشه
بهترین کار اینه روزه اول حستو دفن کن

نوشته: حامد


👍 9
👎 3
1357 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

653652
2017-09-21 21:10:14 +0430 +0430

تو دقيقا از پاي اساسين بلند شدي و عاشق شدي؟!
٣٠ ساله هاش هنوز دارن جق ميزنن و كيس ايده آلشونو پيدا نكردن،بعد تو جقي عاشق شدي؟!

فازت چيه كوچولو؟!

1 ❤️

653665
2017-09-21 21:17:13 +0430 +0430

خدا خیرت بده با این جمله بندی و تایپ کردن.آدم سرگیجه میگیره.

0 ❤️

653671
2017-09-21 21:21:15 +0430 +0430
NA

جق،جق،جق

0 ❤️

653708
2017-09-21 22:08:09 +0430 +0430
NA

ﮐﺲ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﺰِ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﮕﻮ ﺍﺧﺘﺼﺎﺻﺎَ ﺟﻬﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﯼ ﺣﻀﺎﺭ ﺑﮕﻮ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﮎ ﺩﻭﯾﺪﯼ ﻭ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﻨﺎﭼﺎﺭ،ﺷﺎﺷﯿﺪﯼ ﺑﮕﻮ
ﻧﺮﺥ ﺑﯿﮑﺎﺭﯼ ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻤﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺗﻮ ﺟﻮﮎ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﺑﯿﮑﺎﺭ ﺑﮕﻮ ﺟﺎﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺗﻮﺭﻡ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﺯ ﯾﺎﺭﻭ ﮐﺴﺨﻮﻟﻪ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺷﮑﺮ ﺑﺎﺭ ﺑﮕﻮ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﻮﮊﻩ ﯼ ﺑﺎ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻼ ﺍﺯ ﻧﺎﺯ ، ﺍﯾﻦ ﻣﺎﯾﻪ ﯼ ﺁﺯﺍﺭ ﺑﮕﻮ ﭼﯿﺰ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﺍﺻﻼ ﺍﺯ ﻃﺎﻕ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺩﺭ ﻭ ﻭﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﮕﻮ ﺩِ ﺑﮕﻮ ﮐﺴﺨﻮﻝ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﮐﻢ ﮐﻦ ﺍﺯ ﮊﺳﺖ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ، ﻻﺍﻗﻞ ﺷﻌﺮ ﺑﮕﻮ
ـــــــــــ

0 ❤️

653714
2017-09-21 22:30:06 +0430 +0430
NA

sami_shنه باوو از اون بهتر حالا حال ها تعمینیم^-^

0 ❤️

653743
2017-09-22 02:39:41 +0330 +0330

محتواش خوب بود, تقریبا سبک مورد علاقمو نوشتی ولی خیلی با عجله …
باید بیشتر بهش پروبال میدادی جزئیات بیشتر رو میگفتی کلا بیشتر باید روش کار میکردی …
چیزیه که زیاد اتفاق میفته تو میخوایش اونم میخوادت ولی هیچکدوم جرئت بیانشو ندارید …

اون ترس از دست دادنش نمیذاره بری همه چیو بهش بگی همش از خودت میپرسی یعنی اونم دوستت داره ؟ اونم دلش برات تنگ میشه ؟

بردیم به گذشته دهنت سرویس …

اگه با دقت بیشتر بنویسی و بهتر شرح بدی کلی طرفدار میگیره داستانت …

0 ❤️

653752
2017-09-22 04:34:46 +0330 +0330

عزیزجان،خیلی سریع و سرسری نوشتی،صددرصد با گوشی و بدون مرور دوباره نوشتی،کمی گنگ نوشتی و به عبارتی کمی بد نوشتی!خواستی یه چیزی بنویسی که اینو نوشتی،ولی حیف که اینو نوشتی چون کلا اشتباه نوشتی!اگه داستانت واقعی باشه این رو برای جلب همدردی دوستان نوشتی و اگه واقعی نباشه برای گرفتن حال دوستان نوشتی!در کل یعنی یه جوری نوشتی که ادم فکر میکنه اینو موقع زور زدن تو دستشویی نوشتی!

0 ❤️

653842
2017-09-22 22:15:30 +0330 +0330
NA

آخر داستان اینقدر تراژیک کردی که معلومه دروغه،و البته شاید اینو شنیده باشی که دوتا جوجه عاشق هم شدن بزرگ که شدن فهمیدن هر دو خروسن،بعضی ها میگن بین عشق و هوس یه مرز خیلی باریکه ولی اونا که واقعا عاشق شدن میدونن این مرز زمین تا آسمونه.و نکته آخر نگارشت داغون بود که اونو دوستان بهش رسیدگی میکنن

0 ❤️

653881
2017-09-23 14:59:30 +0330 +0330

بعضی جاهاش شبیه واقعیت نبود ولی بد هم نبود مشکل داشت ولی بی غیرتی و خیانت نداشی۰لایک میکنم چون عشقم میکشه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شادوو هم ای ول داشت

1 ❤️

654047
2017-09-24 10:14:54 +0330 +0330

اين چه جمله بنديه كسشريه آخه ؟ برو درساتو پاس كن بچه

0 ❤️