عشق بازی خیابونی

1392/02/23

سلام …23 سالمه…این ماجرا ماله پاییز پارساله…

تعطیلات اخر هفته بود…مثه همیشه با شوهرم بحثم شده بودو اصابم به هم ریخته …صدای ضبط ماشینو زیاد کرده بودم یه اهنگ ملایمم گذاشته بودمو تو حال خودم بودم…
شهرمون یه شهر کوچیکه ساحلیه شاید اگر اسمشو بگم خیلیا یهو هوس شمال کنن…
هوا ابری بود …یه وقتایی هم یه نم نم بارونی میزد و قط میشد…
تو ترافیک گیر کرده بودم…اما مهم نبود …کار خاصی نداشتم هر جایی بهتر از خونه بود اونم تو غروب اخر هفته ها…
مثه اینکه تصادف شده بود …لعنتی ها بیخیال هم نمیشدن جاده وا شه ملت رد شن…باز هم بیخیال …من که کار خاصی نداشتم…
سرمو از رو شیشه برداشتمو به ماشین کناریم نگاه کردم…یه پرادو سفید بود…یه پسر حدودا 20 ساله ی لاغر اما با نمک رانندش بود و اونم یهو متوجه ی من شد…نگاهمون تو هم گره خورد با سر تکون دادنش سلام داد…
مهم نبود این فنچ داره چیکار میکنه بازم سرمو برگردوندمو گذاشتم رو شیشه…
بازم بارون…نم نم…پشت این پنجره ها…وقتی بارون میباره…وقتی اهسته…
یهو صدای شیشه اومد ترسیدم…
پسره بود …گفت شیشه و بده پایین…با دست نشون دادم چیکارم داری؟
درو وا کرد یهو …داد زدم چته؟
گفت من اسمم محمده…میشه شمارتو بهم بدی…
در ماشینو گرفتم گفتم برو رد کارت بچه…در ماشینو سفت گرفت نذاش ببندم…
گفت بیا خیابون 40
گفتم به همین خیال باش…
گفت بیا …
گفتم نه…درو محکم بستم…
وای…خدا…چه چشمایی داش…یهو گیج شدم…به خودم اومدم دورو برم و یه نگاه انداختم نکنه کسی دیده باشتم که برام شر درس شه همینجوریشم مشکل کم ندارم تو زندگیم…
3 سالی بود که ازدواج کرده بودم…شوهرم ادم بدی نبود اما خیلی با هم اختلاف نظر داشتیم اوضاع سکسمونم که افتضاح…
البته سکس خوبی داشتیم اما برام خیلی کم بود…من روزی دوبار هم راحت میتونسم سکس داشته باشم اما اون هفته ای دوبار براش کافی بود…داشتم روانی میشدم…خیلی بهش سرد شده بودم و سر هر چیزی بهونه میکردم…الانم حوصله ی یه ماجرای تازه تو زندگیمو نداشتم به اندازه ی کافی مشکل دارم…تو دلم خدا خدا کردم نکنه کسی دیده باشتم که شهر کوچیکه و …
کم کم ترافیک هم وا شد…از تو فرعی انداختم که گمم کنه اما اونم پشتم میومد…یه جا که خلوت شد زدم کنار پیاده شدم…اونم پشت ماشینم نگه داش پیاده شد…زل زدم تو چشاش… قدش خیلی از من بلندتر بود…سرمو بردم بالا تا تو چشاش نگاه کنم شاید راحت بالای 185 قد ش میشد…
درجا گفت قاطی نکن دیگه…
خندم گرفت…
گفتم جوجه برو دردسر درس نکن برام…
زل زد بهم …تنم لرزید یهو…یجوری شده بودم…گفت من جوجه نیستم…بیا خیابون 40 …
چیکارم داری اخه؟
باز نگام کرد و رفت که سوار ماشین شه…دوباره گفت بیا…
لجم داش در میومد…بچه پرو…انگار ازم طلب داره…
اما خوشم میومد ازش…خیلی تخس بود…خیلی…
عصبی شده بودم دستام یخ کرده بود…نمیدونستم برم یا نه…
میترسیدم خیلی میترسیدم…دیگه کامل هوا تاریک شده بود…هنوزم نم نم بارون داش میومد…هوا ی دلگیر پاییزی…بهم چراغ داد که راه بیفتم…
باشه…گفتم میرم…مگه چی میشه؟هر چی میخواد بشه…
من راه افتادم اونم پشتم میومد…بلوارو دور زدم و رفتم تو خیابون 40
اون موقع سال همیشه اونجا خلوته…اکثرا ویلاس که پاییزا خبری از ادم اونجا ها پیدا نمیشه…کوچه بنبست بود
رفتم ته کوچه نگه داشتم
اونم اومد پشت ماشینم پارک کرد چراغ ماشینشو خاموش کرد …پیاده شدم اونم پیاده شد…ته کوچه تاریک بود…من به پشت ماشینم تکیه دادم …به سپر ماشینش تکیه داده بود درس جلوی من…گفتم چته …چیکارم داری…بگو میخوام برم سردمه دارم خیس میشم…
یهو اومد جلو…شونه هامو گرفت و منو چسبوندم به سپر ماشینش…
از پشت خم شده بودم رو کاپوت ماشینش…سفت نگم داشته بود…داد زدم چته اشغال ولم کن…بازم زل زد تو چشام…بازم لال شدم…گفت چرا فرار میکنی…من اروم گفتم …ولم کن…یه لبخند زد …باد نفسش خورد تو صورتم…داغ بود…خودشو سفت به من قفل کرده بود…بارون مستقیم میخورد تو صورتم… موهاش خیس شده بود…دماغشو اروم مالوند به دماغم …گفت چه سرده دماغت…سردته؟گفتم میترسم…
-از چی؟
-از تو…از اینکه یه نفر الان بیادو منو تو رو اینجوری ببینه…بازم از اون لبخندا زد…دختر جون این موقع تو این بارون ته کوچه ی بنبس کی میاد مچمونو بگیره اخه؟
دستاشو گذاشت دو طرف سرم…شالمو از سرم برداشت…به لبام خیره شده بود…من لبام خیلی برجستس…اون روزم یه رژ براق بهشون زده بودم…بینیشو به لبام نزدیک کرد…گفت عاشق عطرشم…لباشو اروم گذاشت رو لبام…بی حس شده بودم…
چشامو بستم…لباش به لبم چسبیده بود…روژه خیلی چرب بود…لباشو اروم میکشید رو لبام…
چشامو وا کردم خیره شدم تو چشاش…واییییییی…چشای عسلیش نیمه باز و قرمز بود…
حسابی حشری شده بود انگار…لب بالامو اروم گرفت با لباش…میک میزد …داشتم دیوونه میشدم به نفس نفس زدن افتاده بودم…
همینجوری خودشو بهم میمالوندو مثه وحشیا لبامو میک میزد… دستامو کردم تو موهای خیسش و هردو نفس نفس میزدیم…یه موج عجیبی از شهوت تو وجودم به وجود اومده بود …اشکم داشت در میومد…هر وقت زیادی حشری شم اینجوری میشم…زبونش تو دهنم میچرخید…لبامو میکشید با لباش… دردم میومد اما حال میداد…با یه دستش گلومو گرفته بود و با یه دست دیگش کم کم داش مانتو مو وا میکرد…
چن تا دکمه رو که وا کرد سرشو گذاشت زیر گوشم …گردنمو لیس میزد …میمکید…روانی شده بود بعضی وقتا یه اه بلند میکشید…و بازم ادامه میداد…دو طرف سینه هامو محکم گرفت و ب هم چسبوندشون…صورتشو گذاشت لای سینه هام…با زبونش لای سینه هامو از پایین تا بالا لیس زد…دادم دیگه در اومده بود…تند و تند نفس میزدم…سرشو محکم فشار میدادم…احساس میکردم دارم ارضا میشممممم…یهو اومد بالا بهم گفت اینجوری نمیشه بریم تو ماشین…گفتم نه میخوام برم…گفتم خواهش…من خیلی حشریم…خواهش…چشاش وا نمیشد…خودمم بهتر از اون نبودم. وقتی میگف حشریم قلبم تند تر میزد…دستمو گرفتو بردتم تو ماشین…
دراز کشیده بود…منم روش دراز کشیده بودم…بینی هامونو به هم میمالوندیم …موهامو از رو صورتم کنار زد…گفت دارم دیوونه میشم…لباستو در بیار…رو شکمش نشستم…مانتو مو در اوردم…دستشو برد زیر پیرهنم…سینه هامو گرفت…لباسممم در اوردم…فقط سوتینم تنم بود و شلوار جینم…اون روز سوتین مشکی بسته بودم…
گفت لباس منم در بیار…
یه بافت یقه هفت تنش بود…مشکی…دوباره خم شدم رو لباش…لبامو مالوندم به لباش…لبامو گذاشتم رو گردنش…رو گلوش…دستمو اهسته بردم زیر لباسش…تنش داغه داغ بود…اروم لباسشو ازبالا در اوردم…دستشو برد پشتم و سوتینم و وا کرد…
تنم و گذاشتم رو تنه داغش…محکم بغلم کرده بود…سرم کنار گوشش بود…عطرش…دیوانه بود…
یه چن دقیقه ای همونجوری بودیم…خیلی حس خوبی داشت…
تموم شیشه ها رو بخار گرفته بود…هیچی معلوم نبود…جامونو عوض کردیم…دوباره از لبام شرو کرد…سینه هام…شکمم…دکمه شلوامو…یه پام و جم کرده بودمو یه پام پایین بود…از رو شلوارم سرشو میکشید لای پام…زبون میکشید لای پامو …با دستش اروم دکمه و زیپ شلوارمو وا کرد…یه خرده اومد بالا و نشست…انگشتای پامو یکی یکی گذاشت نو دهنش…یه اه بلند کشیدم…داغیه دهنش رو انگشتای سرد پام دیوونم میکرد…بازم نفس نفس زدنام شرو شد…شلوارمو اروم از پام در اورد…پاهامو دور کمرش حلقه کردم اومد لای پام…شرتمو اروم کنار زد…از پایین ارووووم زبونشو کشید رو کسم…اروم از پاییین به باااالا…یهو داد کشیدم حس کردم داره ابم میاد…سرشو اورد بالا و گفت جاااانم…
چشمام خیسه خیس بود…همینجوری اشکم میومد…بند شرتمو وا کرد…یهو گفت…وای…لبه های کسمو میک میزد…روشو…کنارشو…مثه دیوونه ها میخوردش…یهو زبونشو تا ته کرد تو کسم…بلند داد زدم ااااااااایییییییییییی…بازم سرشو اورد بالا و نگام کردو گفت…جااااان…دوباره زبونشو کرد تو کسم…میاورد بیرونو و باز میکرد توش تند و تند…منم بلند بلند نفس میزدم و اه میکشیدم…سرشو محکم فشار میدادم لای پام…یهو احساس کردم دارم دیووونه میشم…تند تر نفس میزدم داشتم میومدم…پاهامو سفت کردم …سرشو محکمتر فشار دارم اییی…محمدم…ای…محمدم دارم میام ای…

و سکوت…پاهام شل شد…اومد بالا…شرو کرد به خوردن لبام…لباش طعم ابمو میداد…با یه حرص خاصی لباشو میخوردم…
کم کم اروم شدم…سفت بغلم کرده بودو لباش کنار گوشم بود…اسمتو بهم نگفتی هنوز…
اسمم نوشینه…
-نوشین…
-اره…
-چقد خوشبویی…عاشق عطرت تنتم…
محمد صداش خیلی بم بود…خیلی…دیوونه میکرد وقتی تو گوشت حرف میزد…
قلبم تند و تند میزد…دستش رو سینه ی چبم بود…
گفتم تو نمیخوای؟یه لبخند زد و گفت میدونی من یه بار ابم اومد اون بیرون…
خندم گرفت با قهقهه خندیدم…گفت خوب مسخرم نکن خوب…
گفتم نه به خدا…خوب یه بار دیگه نممیخوای؟
چشاش از ذوق به برقی زد و گفت یه بار دیگه؟دوبار؟
گفتم اوهوم…میخوای؟گفت اره…نشست رو صندلی پاهاشو گذاشت پایین منم نشستم لای پاهاش…کمر بندشو باز کردم…دکمه های شلوارشو …شلوارو شرتشو با هم داد پایین…
کیرش راست شد…یهویی انگار تو ذوقم خورده بود…نه بزرگ بود زیاد نه کلفت بود…خوب همسن خودش بود…19…20
اما میدونست چجوری باید دیوووونت کنه…
لبامو کشیدم به کیرش…یهو یه تکون ی خورد…نگاش کردم…چشاشو بازو بسته کرد برام و لبخند زد…
زبونمو از پایین کشیدم تا باااالا…زبونمو کشیدم رو بیضه هاش بادستم میمالوندمشون … کیرش تو دهنم بود…تا ته کردم تو دهنم تا حلقم…گفت…اههههه…اخ…گفتم دوس داری؟
گفت اره…تا ته بکن تو دهنت…
بازم تا ته کردم تو دهنم با دستم بیضه هاشو میمالیدم…داش دیووونه میشد…هی اهو ناله کرد…با دندونم میکشیدم روش…رو نوک کیرش…موهامو اورده بود بالا و سرمو فشار میداد رو کیرش داشتم خفه میشدم اما مهم نبود…حس میکردم کیرش تو دهنم داره قد میکشه…دست راستمو کردم تو دهنش…اونم انگشتامو میمکید…سفت…
ناله های مردونه میکرد…دوس داشتم خیلی…یهو کشیدم بالا گفت داره میاد …داره میاد …بغلم کرد لبام رو لباش بود و با یه دستم براش مالیدم یهو لبمو گاز گرفت و لرزید…سفت فشارم میداد…ابش اومده بود…رو دستم ریخت…چشامونو بسته بودیم…هردو…لبامون رو هم بود…یهو خندمون گرفت…گفت بذار اینو پاک کنیم…
دستمال برداشت و دستمو و کیرشو پاک کرد…منم لباسامو پوشیدم اونم شلوارشو کشید بالا و بافتشو تنش کرد…تکیه داده بود …یه پاش پایین بودو یه پاشو جم کرده بود…منم به اون تکیه داده بودمو سرم رو شونه هاش بود…
یه دستش تو موهام بودو یه دستش تو دستم…حس خوبی داشتم باهاش…
یه چن مین همونجوری بودیم…گفت من تنها اومدم شمال با بابای کس کشم حرفم شده یه مدتی اینجا ها هستم…بیا پیشم…
-واسه چی؟
-دلم میخواد بکنمت…
یه لبخند زدم و گفتم …جدی؟ روت کم نشه…
-دلم میخواد بکنمت…بکنمت…خیلی…بیا…
گفتم من شوهر دارم…بیخیال شو منو …الانم که از این ماشین پیاده شدم نمیخوام دیگه ببینمت…
دروغ میگفتم داشتم میمردم که بکنتم…
گفت مهم نیس…بیا…بیا پیشم
بلند شدم…
گفت میری؟
گفتم دیرم شده خیلی…گفت باشه…
پیاده شدم…پیاده شد…رفتم سمت ماشینم …گیجه گیج بودم…صدام کرد…برگشتم…با دست یه ویلا رو بهم نشون داد…
گفت اون ویلامونه…
شونه هامو انداختم بالا…گفت شمارمو بگیر …گفتم لازم ندارمش…گفت فردا بیا…من این چن روز از خونه بیرون نمیرم منتظرتم…هر وقت خواستی بیا…منتظرم…
گفتم نباش…
سوار ماشین شدم…دنده عقب گرفتمو ازش دور شدم…
برام دس تکون داد…دلم براش پر پر میزد …خیلی بی حال بودم…رو گوشیم 100 تا میس بود… مامیم بودو شوهر…

ادامه دارد…

نوشته: نوشین


👍 0
👎 0
45769 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

380704
2013-05-13 06:21:28 +0430 +0430
NA

به این سادگی تسلیم یه بچه شدی…
فکرشوکن اگه هرزنی بایه بحث کوچیک باشوهرش بره بده چی میشه!!!

0 ❤️

380705
2013-05-13 06:24:23 +0430 +0430
NA

به این سادگی تسلیم یه بچه شدی…
فکرشوکن اگه هرزنی بایه بحث کوچیک باشوهرش بره بده چی میشه!!!

0 ❤️

380706
2013-05-13 06:34:29 +0430 +0430

kos shear mahzeeeee
man to mashin sex kardam mage mishe adam kaml bkesh paeinnn…
ybaram shart mibandam tajrobe nakrddiiii
akh inja iraneee

http://shahvani.com/content/عکسای-کیر-17-سانتی-من-و-هیکل-ورزشکاریمonly-girls

0 ❤️

380707
2013-05-13 06:43:43 +0430 +0430

سلام
مطلبی که شما تعریف کردی بیشتر از اینکه یه داستان سکسی باشه ، یه درد مشترکه بین اکثر زوج ها .
که متاسفانه من هم یکی از اونها هستم . که به علت نداشن آگاهی های قبل از ازدواج از جنس مخالف و روحیات و اخلاقیات طرف ، بد جوری تو رابطه سر خورده شدم . از طرفی تعهداتی که به طرف داری مانعت میشه و از طرف دیگه نیازی که داره دیوونه ات میکنه . و وقتی که مطمئن میشه طرفت عمدی نیست که نمیتونه نیاز تو رو رفع کنه ، سالها میمونی سر یه دوراهی که مجبورت میکنه همیشه یا تو حسرت بمونی یا عذاب خیانت رو بکشی .
خیلی دلم برای خودم تنگ شده .

1 ❤️

380708
2013-05-13 09:09:03 +0430 +0430
NA

اتفاقا اگه توحس خوندن داستان بری خیلی حشری نوشتیش کاری ندارم راست بود یادروغ ولی زیبا نوشته بودی عین رمان عاشقی … تو زیاد اهل سکس نیستی ولی به علت اینکه سکس زیادی نداری اینجوری ضعفت رو نشون دادی معلومه واقعا کف کف هستی ولی چیزی گیرت نمیاد

0 ❤️

380709
2013-05-13 14:14:51 +0430 +0430
NA

خوب و زيبا

0 ❤️

380710
2013-05-13 18:36:24 +0430 +0430
NA

داستانت اینجوری که تعریف کردی به توی یه ماشین نمیخورد.بیخیال خوبه خودت قضاوت کنی در موردش…:-(

0 ❤️

380711
2013-05-13 18:36:44 +0430 +0430
NA

خخخخخخخخخ دمت گرم دروغ راستی نوشتی

0 ❤️

380712
2013-05-13 21:05:39 +0430 +0430
NA

چی بگم واللّا؟؟ صرف نظر از موضوعش که خیانت بود و من علاقه ای بهش ندارم ,
چند تا غلط املائی داشت که ایراد بزرگیه (ولی زیاد نبود )
چند تا نقایص نگارشی داشت , مثل مخفف سازی های غلط به دستاویز ِ عامیانه نوشتن (که قبلن چندین بار توضیح دادمش)
چند تا ایراد کلّی و بزرگ محتوائی داشت : اولن سکس کردن توی ماشین کار خیلی سختیه . اونهم با اون طول و عرضی! که از پسره و خودتون نوشته بودید! درسته که پرادو ماشین شاسی بلنده ولی خیلی هم برای سکس با یک آدم185 سانتی جادار نیست. و از اون مهم تر اینکه این شهرِ شما کجاست ما هم بیایم یک ویلائی , منزلی , چیزی بخریم؟!! خدا وکیلی من توی لیبرال ترین کشور های دنیا مثل آمریکا هم اینهمه آزادی ندیدم که پشت چراغ قرمز وسط شهر شلوغ با کسی آشنا بشی و به طرفة العینی طرف را ببری توی یک کوچه همون حوالی توی ماشین بکنی و هیچ کسی هم متعّرضت نشه, مگه توی شهر ارواح بودید ؟ سکس کردن توی ملاء عام تقریبن همه جای دنیا جرمه .بالاخره کوچه های خلوت هم ساکن دارند . مردم ایران هم که اصلن آدم فروش و فضول نیستند؟!! دست به تلفن زدنشون به پلیس 110 برای هر چیز کوچیک و بزرگ هم که به هیچ وجه خوب نیست؟!! چشمشون هم عمرن تو زندگی و کار و بار مردم دیگه باشه؟!! در عین حال این یارو خیلی کس خل بوده دم در ویلاشون که خالی هم بوده رفته توی ماشین با عذاب و ترس و لرز و بدبختی سکس کرده؟؟؟ البته بعضی ها دیوونه هستند ولی انقدر؟؟

از اینها که بگذریم …
توصیف صحنه های سکسی خوب (تقریبن خیلی خوب) انجام شده بود که در داستان سکسی نوشتن خیلی مهمه.

0 ❤️

380713
2013-05-13 21:32:30 +0430 +0430
NA

از یه جهت توهم فانتزی زیاد داشت از یه جهتم فن بیانت خوب بود اما ضایعش اینجا بود که نکرد.

0 ❤️

380714
2013-05-14 16:23:09 +0430 +0430

از نحوه نوشتنت واقعا خوشم اومد خیلی باحال بود!!!منتظر ادامش هستم!!سربلند و موفق باشید.

0 ❤️

380715
2013-05-14 16:49:59 +0430 +0430
NA

افرین جدا از خیانت که خوب نیست عالی نوشتی به نوشتن ادامه بده

0 ❤️

380716
2013-05-16 04:36:00 +0430 +0430
NA

خوب نوشته بودی،به نظر من داستانت میتونه راست باشه چون میدونم که بعضی وقتا تو یه شرایط روحی خاص آدم کاریو میکنه که بعداً که خودش بهش فکر میکنه واقعاً احمقانه به نظر میاد اما تو اون شرایط اون کار خاص آرومش کرده
مرسی،خوب بود،من که شق کردم!!

0 ❤️

380717
2013-05-29 11:28:47 +0430 +0430
NA

ای دخترک …
چی بت بگم؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها