عشقی شبیه سراب

1393/01/27

سلام عزیزان؛ خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم ازبدترین خاطرات زندگیمه؛ اسمم تو این داستان ماندانا است؛ 23 سالمه؛ داستانم اصلا لذت بخش نیست اگه دوس ندارید روحیتون خراب بشه نخونید، اما درعوض عبرت آموزه، ماجرا برمیگرده به 2سال پیش، من یه پسرعمه دارم که ازبچگی شیفتش بودم، قیافش طرزنگاهش، آرامشی که درچهرش موج میزنه، خیلی دوس داشتم یه جوری درکنارش باشم دوس داشتم شریک زندگیش باشم دنبال یه راهی میگشتم که خودمو بهش نزدیک کنم تااینکه 2سال پیش شمارشو ازروی گوشی داداشم که خیلی باهاش رفیق بود برداشتم. ازفرستادن یه مسیج عاشقانه شروع کردم، طبق روال همیشه چون نشناخت جواب داد؛شما؟ منم یه خورده سربسرش گذاشتم دیدم داره کلافه میشه خودمو بهش معرفی کردم، اونم که خیلی خوشحال شده بود زودی بهم زنگ زد و باصدایی لرزون و شاد باهام صحبت کرد. اینطوربه نظرمیرسید که خیلی ازاین کارمن خوشحال شده بود، روزهای بعد دیگه خودش اس میفرستاد و زنگ میزد، کم کم باهم میرفتیم کافی شاپ ها قرارمیذاشتیم، روبروی هم مینشستیم اون دوتا دستشو دورصورتم میذاشت لبامو گونه هامو با انگشت شستش نوازش میکرد لباشو رو لبام میذاشت و همدیگه رو میبوسیدیم؛ وای خدایا تو خوابمم نمیدیدم که علی رو اینطوری کنارم ببینم، علی همسن خودم بود نظامی بود و آدم خیلی مؤمنی نشون میداد، اونطوری که خونوادش میگفتن هیچ وقت نمازش قضا نمیشد، یه خونه تو شهرکرمانشاه داشت(جفتمون بچه کرمانشاهیم) یه پژو 405 هم داشت؛ همیشه و همه جا یه جوری وانمود میکرد انگارخیلی منو دوس داره، توجشنای عروسی میومد دستامو میگرفت و دوتایی میرقصیدیم، تقریبا همه فهمیده بودن ما همدیگه رو دوس داریم، مأموریت که میرفت واسم ادکلن وشال کادو میاورد، یه روز بهم گفت موافقی بریم خونمو ببینیم منم بس که بهش اعتماد داشتم بدون اینکه فکرکنم قبول کردم، خلاصه دوتایی رفتیم خونش، یه خونه آپارتمانی با تجهیزات کامل، همینطورکه داشتم توی خونه بااتاقاشو نگاه میکردم بهم لبخندی زد وگفت این خونه درحسرت یه عروس مثل توأه، منم بهش یه لبخند زدم؛ بعد تعارف زد که بشینم گفت چیزی میخوری؟ باشوخی بهش گفتم مگه وسایل پذیرایی هم داری؟ گفت چراکه نه دیروز تدارک دیدم، رفت ازتوی یخچال 2 لیوان آب پرتقال برداشت و اومد پیشم یه لیوانشو گذاشت جلوی من و یکیشم خودش برداشت، منم چون تابستون بود و هوا خیلی گرم بود ازفرط تشنگی کم کم همشو خوردم، بعدازنزدیکای 10دقیقه سرگیجه عجیبی بهم دست داد نمیدونم چم شده بود فقط درعین اینکه سرم گیج میرفت انرژیم زیاد شده بود، یواش یواش احساس خوبی بهم دست داد دوس داشتم یکیو بغل کنم، علی هم دید داروش اثرخودشو کرده زوداومد کنارم روی کاناپه نشست و شروع کرد به لب گرفتن خیلی وحشیانه لبامو میخورد و کمرمو میمالید بعد منو به حالت خوابیده درآورد و مانتومو ازتنم درآود ازرولباس سینه هامو ماساژ میداد و کیرشو چسبوند به بدن من؛ تاب وسوتینمم که درآورد شروع کرد به خوردن سینه هام؛ همچین به کوسم فشارمیآورد که کم مونده بود کیرش ازرو شلواربره توش، داشت خیلی بهم کیف میداد سینه به این بزرگی رو تانصفه تودهنش میکرد ومک میزد ازروم بلند شد و شلواروشورتمو درآورد پاهامو بازکرد و کوسمولیس زد؛ اولین تجربه سکسی بود که داشتم اصلا فکرنمیکردم اینقد لذت بخش باشه،فکرم کارنمیکرد نمیدونستم دارم چیکارمیکنم هوشیارنبودم نمیدونم چی به خوردم داده بود؛ منو بغل کرد و برد توی اتاق خواب وبه شکم خوابوند کوفت وزهرماری که به خوردم داده بود تازه داشت اثرمیکرد بیحال بودم و نمیتونستم چشامو بازبذارم یه بالش نرم گذاشت زیرشکمم و پاهامو بازکردو رفت روپشتم خوابید کیرشو گذاشت دم کونمو فشارداد؛ خدای من وحشتناک بود همیشه فکرمیکردم کیرراحت میره تو کون و کیف میده ولی اصلا اونطورنبود کیرشو هرچی فشارمیدادتو کونم نمیرفت بعد کیرشو درآورد و فکرکنم با آب دهنش لیزش کرد و محکم فروکرد توکونم بازم به سختی تومیرفت؛ خیلی دردم گرفت ولی نمیتونستم کاری بکنم لپای کونمو خیلی ازهم بازمیکرد و محکم کیرشوفشارمیدادتو کونم؛ دقیق نمیدونم چه مدت گذشت ولی منو توحالتهای مختلف ازکون میکرد؛ متأسفانه آخرای کار ازحال رفتم و دیگه نفهمیدم چی شد؛ توخواب بودم که یکی یه پاچ آب سرد ریخت روصورتم چشامو که بازکردم دیدم علی داره تو چشام نگاه میکنه لخت لخت بودم خجالت کشیدم خواستم یه چیزی به خودم بپوشونم که دیدم سرازحموم درآوردم خداروشکر فقط ازکون منو کرده بود کوسم سالم بود؛ عصبانی بودم گفتم چه این چه غلطی بود که کردی؟ کثافت چی به خوردم دادی؟ بایه آرامش گفت خودتو ناراحت نکن چیزی نشده ما دوتا مال همیم؛ بااین حرفش بیشتر عصبانی شدم و زدم زیرگریه؛ توعمرم اونطوری تحقیرنشده بودم؛ لباسامو پوشیدمو ازخونش زدم بیرون؛ روزای بعدش انتظارداشتم زنگ بزنه ازم معذرت خواهی کنه خلاصه یه جوری دلمو به دست بیاره اما خبری نشد حتی یه اس هم نداد؛ بعد 2هفته اس زد که میخوام فراموشت کنم و ازت حلالیت بطلبم؛ نمیدونید چه حال بدی بهم دست داد؛ احساس میکردم ازم سواستفاده شده فریبم داده بودن؛ تصمیم گرفتم خودکشی کنم میخواستم رگ دستمو ببرم به همین خاطرهم رفتم توحموم رگمو زدم؛ اما بعداز1دقیقه نمیدونم چی شد بشیمون شدم و خواهرمو صدازدم شیشه درحمومو شیکوندن و اومدن تو سریع منو رسوندن بیمارستان؛ همه دلیل این کارمو پرسیدن منم با بی شرمی تمام ماجراروبراشون تعریف کردم؛ روزبعدش داداشم گفت به علی زنگ بزن و توخونش قراربذار؛ دلیلشو پرسیدم نگفت؛ گفتم میترسم داداش میخوای چیکارکنی گفت نترس فقط میخوام باهاش صحبت کنم، بااینکه باورم نشد باهاش قرارگذاشتم علی هم زود قبول کرد؛ داداشم ازپشت سرم میومد تا علی دروبازکرد داداشم قبل من پرید توخونش؛ بعد ازاینکه علی یه کتک درست حسابی از داداشم خورد و یه گوشه افتاد دیدم یکی داره درمیزنه داداشم رفت دروبازکرد و 3تا پسر دیگه هم پریدن توخونه، لباسای علی رو درآوردن و بعد داداشم بهم گفت که ازاون خونه برم بیرون، آخرشب داداشم اومد خونه، همش میترسیدم بلایی سرخودش یا علی آورده باشه گوشیشو ازجیبش درآورد وگفت اینو ببین، اصلا انتظار نداشتم، فیلم سکس بود؛ سکس داداشم و 3نفردیگه باعلی فقط صورت علی مشخص بود؛ فیلمش که پخش شد از کاراخراجش کردن حالا اون افسرده است و به خودکشی فکرمیکنه؛ اصلا دوس نداشتم اینطوری تموم میشد چون آبروی خودمم رفت؛ این بود تلخترین خاطره من؛ دیگه نه به ازدواج فکرمیکنم نه به عشق؛همیشه حالم بده؛ اگه میشه کمکم کنید؛ شما بگید چیکارکنم؟

نوشته: ماندانا


👍 0
👎 0
6620 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

416665
2014-04-16 16:21:03 +0430 +0430
NA

هیچی!با ریلکسی ببین تقدیر چی برات رقم میزنه…ولی ایول به غیرت داداشت…

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها