غلط کردم غلط کاری عبث کردم عبث (1)

1392/08/07

سلام من از این داستانا اصلان خوشم نمیاد اینم یه خاطرس همین باشدتا درس عبرتی باشدبرای دیگران من حدود سه سال بود با یه دختری دوست بودم یه جورایی عاشق هم بودیم خیلی همدیگرو دوست داشتیم جوری که در غیاب هم میتونستیم درست حدس بزنیم که طرف کی بهم زنگ میزنه قراربود با هم ازدواج کنیم دربه دست اوردن این دختر به وسیله غیب بماند همین بس که من چه شبهایی که تا صبح ناله نکردم اما… رابطه اول .شما …شما بود بعدشد تو…تو…بعدم شد اس های عاشقانه …بعدشد جکهای بی تربیتی بعد شدحرفهای بد…بعدم مکالمه های طولانی شاید باورتون نشه که قبض موبایل وتلفن خونه سرجمع شده بود 4میلیون تومن خلاصه یه سال دوسال بهمین ترتیب گذشت کم کم بیرون قرارگذاشتنا شروع شد با هم بیرون میرفتیم خوش میگذشت جای شما ها خالی بود کم کم تو همین بیرون رفتنا نا خوداگاه دستامون بهم میخورد منکه خیلی خوشم اومد دستهای گرم وناز ولطیفی داشت کم کم من شروع کردم به گرفتن دستش تو خیابون اول امتنا میکرد اما بعدبا اصرارهای من کوتاه اومد خلاصه گذشت تا اینکه تو یه لژخانوادگی ساندویچی ما دوتا تنها کنا هم بودیم حالش گرفته بود نمیتونس غذا بخوره سرهمین قضایای مشکلات ازدواجمون اخ نه نه و باباش نمیذاشتن با هم ازدواج کنیم دلیلشونم این بود که من پولدار نیستم خلاصه من بغلش کردم نمیدونم چرا اینکارو کردم اما دست خودم نبود سرش رو شونه هام بود داشت گریه میکرد واما ازهمه مهمتر اینکه لبهاش کمی نزدیک لبهام بود آقا یا خانمی که شما باشی دلم برات بگه که چشت روز بدنبینه ناخوداگاه لباشو تو لبام گرفتم خواست بکشه عقب اما وقتی دید که چقدر اروم گرفته وغمهاش یادش رفته محکم بغلم و خوددش لبام ومیخورد خلاصه در همین حین یه هو یه زوج خوشبخت از پله ها اومدن بالا ما رو میگی اینهو لبو شده بودیم ساندویچارو نصفه رها کردیم سریع رفتیم پایین صدای نیش خنداشون مارو بیشتر خجالت میداد خلاصه اون بدبختم که روبه سکته بود

این قضیه تموم شد تا اینکه یه روز که رفتیم تو یکی از این پارکا هی به گیر میدادن هی او تو استرشش غرق میشد ما اعصابمان خورد دیدم خونمون که خالیه گفتم بیا بریم خوه ی ما راحت باشیم اصلا جفتمون فکر نفر سوم ونکردیم میگن یه دخترو پسرتو اتاق تنها بمونن نفرسوم شیطونه والا راست میگن الهی سیخ به جیگربشی شیطون اقا رفتیم خونه من چای اوردم خوردیم یه واسه اینکه بیکار نباشیم گفتم یه فیلم باحال بزارم ببینیم وسطای فیلم نمیدونم چی شدکنار هم نشسته بودیم ها یه هو به خودمون اودیم دیدیم رو خودمونیم وخودمون و خیس کرده بودیم هی کاش نمیشد کاش این اتفاقها نمی افتا دیگه همدیگه رولمس کردیم لذتش بهمون مزه کرده نه یه بار نه دوبار بله ده بار این قضیه تکرار شد واسه اینکه وجدانمون دردشنگیره که گناه نمیکنیم به خودمون میگفتیم ماکه اخرش باهم ازدواج میکنیم حالا چه فرقی داره الان با هم بخوابیم یا بعدا سه سال گذشت بهم آمیخته شده بودیم جوری که حتی یه شب بدون شنیدن صدای هم خوابمون نمیبرد خونشون نزدیک خونمون بود هرشب نصف شب ساعتای 1یا 2 میرفتم دم خونشون از لایه پنجره یواشکی همدیگرو میدیدیم هی…دنیایی داشتیم خلاصه گذشت تااینکه یه روز زنگ زد های.های…گریه میکرد گفتم چیه گفت واسم خواستگار اومده اولش فکر کردم اینم مثل بقیه خواستگارا جواب رد بهش میده میره گفت که پدرومادرش زورش کردن اولش فکرمیکردم داره شوخی میکنه ولی بعد دیدم نه… قضیه جدیه دنیا دورسرم سیاه شد قلب دیگه داشت از کار میوفتادانگار تلاشمو کردم به پای مادرش افتادم به پای باباش لامصبا از سنگ بودن خودمو چر دادم

تااینه یه شب داشتم دعا میخوندم که یه خانمی بهم زنگ زد صداش گرفته بود انگار گریه کرده بود خودش معرفی کرد یه از دوستاش بود گفت فلانی امشب مراسم عقدش بود الانم دارن بالا شیرینیش و میخورن من میگی یه دستم به گوشی یه دستم به موهام یه همه جا ساکت شد هیچ صدایی نمیومد…توب توب…توب توب…فقط صدای قلبمو میشنیدم داشت ضربانش کندمیشدسعی میکرد نفسهامو بکشم بالا چون تمام بافتهای ماهیچه های ریه هام داشت فلج میشد دیگه رو پاهام نمیتونستم وایسم گوشی رو قطع کردم اشکامو پاک کردم محکم رفتم لباسهامو پوشیدم ساعت یک شب بود فتم پمپ بنزین نزدیک حرم یه چهارلیتری بنزین گرفتم رفتم به سوی خونشو سرعتم وزیاد کردم یه فهمیدم من که کبریت ندارم رفتم رفتم مغازه فندک گرفتم طرف بنزین دستم دید شک کرد گفت میخوای خودتو آتیش بزنی منم بهش خندیدم گفتم آره به شئوخی گرفته رفتم اما نمیدونست من شوخی ندارم تو راه بودم به زور جلوی اشکهامو میگرفتم سریع میرفتم تا ااینکه دوباره همون خانه زنگ زد قضیه رو فهمید که میخوام برم دم خونشو خودمو آتیش بزنم خلاصه مو خمو زد یه عالمه حرف میزد تا اینکه سرد شدم و رفتم خونمون اما تا یه ماه حالم بد بود میخواستم بمیرم تا اینکه دوباره اون خانمه بهم زنگ زد و…تازه قضیه ما از اینجا شروع شد… حالا اگه دوست داشتین نظر بدین من بقیه شو بنویسم اگه دوست نداشتین باشه منم بقیه شو نمینویسم تا سرتون به درد نیاد …

نوشته: میشکوک


👍 0
👎 0
54847 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

402828
2013-10-29 08:47:34 +0330 +0330
NA

محکم باش بچه جون ولی محکم لباس نپوش:d

0 ❤️

402829
2013-10-29 09:00:10 +0330 +0330
NA

آخه دوست عزیز این چه طرز نوشتنه انقد جملاتت بی سروته بود نتونستم تا آخرش بخونم بابا تورو خدا درست بنویسید این چی بود آخه اه اه اه.

0 ❤️

402831
2013-10-29 11:50:40 +0330 +0330
NA

بنویس اما اگه قراره در ادامه با خانمه سکس داشته باشی ننویس.

0 ❤️

402832
2013-10-29 12:24:25 +0330 +0330
NA

امتنا؟‌ امتناع .
اصلان؟‌ یا اصلا یا به فرموده جناب سون فوقش اصلن .
محکم بغلم و خودش؟؟؟؟؟؟؟ محکم بغلم چی؟
اینهو؟‌ عینهو .
هی به گیر می دادن؟‌ به کی یا به چی ؟؟؟
استرشش؟ این دقیقا چی هست که آدم ها می تونن توش غرق شن؟ استرس منظورت بود؟‌
خوه ی ما؟ خونه ما .
یه واسه اینکه بی کار نشیم گفتم؟؟؟؟ این یه اینجا کاربردش چی بود؟
به خودمون اودیم‌؟ یا اومدیم؟
این اتفاقا نمی افتا؟ نمی افتاد.
دنیا دور سرت سیاه شد؟؟؟؟؟ یا چرخید؟‌یا جلو چشمات سیاه شد؟
داشت ضربانش کنده می شد؟‌یا قلبت از شدت ضربان کنده می شد؟

بنویس باقیشو ولی یه ویرایش بکن قبل ارسال.

0 ❤️

402833
2013-10-29 13:50:30 +0330 +0330
NA

کلا داستانهای ادامه دار خوشمان نمی اید

0 ❤️

402834
2013-10-29 17:13:30 +0330 +0330

4میلیون تومن؟!!! همین اولش خالی بندی رو شاخ اومدی که دیگه گفتم نخونم!!!
تا همین یه مدت پیش داخل شهری ساعتی بود حدود صد تومن و موبایل ساعتی بود حدود نهایتا چهارهزار تومن! اصلا داخل شهری رو میزاریم کنار و فرض میکنیم شما همه ش با موبایل حرف زدی. به عبارتی شما هزار ساعت(!!!) مکالمه داشتی. یعنی اگه شما روزی پونزده ساعت هم مداوم تلفنی حرف زده باشید، شصت و شش روز طول میکشه تا چنین قبضی بیاد که به نطر میرسه بیش از طول یه دوره موبایله!!!
با فرض اینکه شما بیست و چهارساعته هم صحبت کرده باشید، بیش از چهل و یک روز کامل باید صحبت کرده باشی!!! تازه، این درصورتیه که همیشه شما تماس گرفته باشی. حالا بگو کلک، قبض موبایل اون چقد اومده؟!! نه، نگو که اونوقت دیگه خیلی ضایع تر میشه!! آها، فهمیدم! نکنه تو توی یه سیاره دیگه زندگی میکنی که طول شبانه روز اونجا بیشتره؟!! ای کلک! خواستی رو نکنی، ها؟ ولی ما تیز تر از این حرفاییم داداش، خودمون فهمیدیم! خیلی کلکی ها، ناقلا!
آخه عزیز من، مجبوری خالی ببندی؟!! مثلا گفتی یه عددی بگم که خیلی باحال باشه؟!!! شماها مریضید بخدا

0 ❤️

402835
2013-10-29 17:21:55 +0330 +0330
NA

نه نه و باباش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ننه وباباش به نظرت جالبتر نمیاد؟

:?

0 ❤️

402836
2013-10-29 18:16:50 +0330 +0330
NA

همون بهترکه خودتو آتیش نزدی…حداقلش چند لیتر بنزینو این وسط سود کردی…والا

0 ❤️

402837
2013-10-29 20:22:33 +0330 +0330
NA

نكنه بعدا ميخواى بگى با اون خانومه ريختى رو هم. در هر صورت اگه اينه يا اينكه قصد دارى ادامهء آبغوره گيرى رو برامون تعريق كنى بيخود نزديكانت و دم فحش نده. از ما گفتن

0 ❤️

402838
2013-10-29 23:56:55 +0330 +0330

بنویس…
ولی خدایشش منم دختر داشتم بهت نمیدادم…خخخخخخ

0 ❤️

402839
2013-10-30 01:30:03 +0330 +0330

تخمی بود، ننویس . . . . . . . . . . .
خواهش می‌کنم که این داستان کیری رو ادامه نده و ننویس.

0 ❤️

402840
2013-10-30 11:27:30 +0330 +0330

“همین باشد تا درس عبرتی باشد برای دیگران…”
مادر قحبه مگه داستان سگ اصحاب کهف قرآن رو داری تعریف می کنی؟ به قول عزیز دلم: کیرت تو روغن داغ…

0 ❤️

402841
2013-10-30 17:41:34 +0330 +0330
NA

Be ghole yeki az bacheha goh khordi,bade 2 sal ba yaroo rafte biroon che zoghi karde bache,foshet nemidam chon arzeshe kir khordano nadari

0 ❤️

402842
2013-10-30 17:59:12 +0330 +0330
NA

معلومه که به تو کسی دختر نمیده با این اخلاق بچه گونت

0 ❤️

402843
2013-10-30 23:09:04 +0330 +0330
NA

سآکــت صــبــور قدم نورسیده مبـــارک :D

0 ❤️