فرزندان دلبندم -۱

1389/07/26

کارمند یکی از ادارات دولتی هستم داستانی که می خوام براتون بگم یکی از واقعی ترین داستانهاست و تخیلی نیست
بعد از ازدواجم با رویا همسرم زندگی خوبی داشتیم روزگار به همین منوال گذشت و من صاحب یه دختر به اسم مریم و یه پسر به نام مهران شدم تا اینکه دست سرنوشت همسرم را از ما جدا نمود و همسرم بر اثر بیماری فوت کرد و من موندم وبچه ها .
بعد از فوت همسرم واقعا تنهای تنها شدم وافسرده تر چون هم تنها که شده بودم نیازی جنسی هم داشتم که باید تخلیه می شدم ولی نمی شد .
دخترم که مریم بود 13 سالش بود و مهران 11 ساله مدتی گذشت به همین منوال ومن کم کم به خاطر تجربه و سابقه کاریم به پستهای بالاتری ارتقا درجه یافتم واین ارتقا درجه باعث مشغولیت بیشتر من می شد و این امر هم باعث غافل شدن از بچه ها شد ونهاتیاً بعداز مدتی من متوجه بزرگی مریم و مهران شدم وگلایه های اونها در مورد اینکه وقتی برای بچه ها ندارم
دیگه مریم 17 ساله شده بود ومهران هم 15 ساله
بعد از فوت رویا مریم تقریبا یه خانم کد بانوی کامل شده بود وهمه کارهای خونه وغذا وهمرا انجام می داد واز نظر قیافه و هیکل کاملاً شبیه رویا شده بود وگاهاً هم به اشتباه وقتی رویا صداش می کردم اون هم اوایل بی تفاوت بود ولی بعداها خوشش می اومد و می خندید.
در ضمن متوجه کون مریم شدم خیلی بزرگتراز سنش و رویا بود و حشر کنده تر .
مهران پسرم 1 سال بود پروش اندام کار می کرد و هیکلش بزرگ تر و مردونتر شده بود
در این چهار سال مریم مثل مامان برای مهران شده بود و همه کار براش می کرد حتی یادمه که بعد فوت رویا در اون اوایل مریم مهران را با خوش به حموم می برد .
بگذریم یه روز صبح وقتی تو راه اداره بودم تماسی داشتم از هیئت مدیره که باید یه سفر سه روزه فوری می رفیتم به اصفهان وباید تا ساعت 30/10 صبح فروردگاه بودم سرع برگشتم به خونه یه نامه نوشتم وکه سه روز دیگه می ایم و رفتیم به اصفهان .
اونجا چون من یه آشنا داشتم کارا خیلی سریع حل شد و دو روز ه برگشتیم خونه وقتی رسیدم خونه
کسی نبود مریم ومهران مدرسه بودند خسته بودم رفتم که بخوابم گفتم یه دوش بگیرم راحت بخوابم
رفتم حموم دوشا باز ش کردم که خیس بشم که یه چیزی نظرم را جلب کرد دوتا شورت بودند یکی زنانه یکی مردانه تعجب کرد وقتی تکونشون دادم دیدم لاش منی داره خلاصه دوشم را گرفتم وامدم بیرون وهمش فکرم تو شورتهای منی داری بود که تو حموم بودند فکرم درست کار نمی کرد ولی حدس زدم که مریم و مهران حموم بودن یعنی باهم سکس داشتن فکرشم عذابم میداد خلاصه رفتم تو اتاق خوابم واقعا شاخ در اوردم اتاقم کاملا زیرو رو شده بود رو ی تختم به هم ریخته بود کاملا صحنه صحنه سکس بود دور بر اتاقم چندتا شورت سینه بند بود یه لحظه به سطل اشغال هم نگاه کردم که چند تا کاندم داشت…

افکارام کاملاً مشغول بود ومی دونستم چی شده و لی چی باید می کردم خلاصه تا یک ساعت درگیر مسئله بودم وبلاخره تصمیم گرفتم بدون اینکه اثری از خودم بگذارم از خونه برم بیرون همین طور توی خیابونها می گشتم وگیچ بود ناگهان وقتی به خود اومدم ساعت 9 شب شده بود ومن بر روی یه نیمکت صندلی پارک کس کرده وگریه می کردم درآنه لحظه فکری به ذهنم رسید گفتم باید این مسئله برام کاملا مشهود بشه برای همین تصمیم گرفتم برم خونه ، به طرف خونه حرکت کردم درست یک خیابان مانده به خونه زنگی زدم
مریم گوشی را برداشت وسلام علیک و چه خبر بابا ؟
مریم- خوبیم ! شما چطورین خوش می گذره
من- ممنون خیلی نگرانتون بودم، وسعی می کنم هر چه زودتر بیام خونه .
مریم – نگران ما نباشید ما خوبیم ! الان کجایند بابا ؟
من- دوست داشتی الان کجا بودم ؟
مریم – خوب معلوم خونه پیش ما
من - اگه الان پشت در باشم چی ( می خواستم غافل گیرشون کنم )
مریم – گفت شوخی می کنی
من- 5 دقیقه ای می رسم خونه
کمتر از 5 دقیقه به خونه رسیدم و جلوی درب منزل زنگ زدم اما کسی در وا نمی کرد تا این که بعد از پنج شش دقیقه در وا شد ومن رفتم خونه
با تعجب پرسیدم چرا دیر باز کردین با من و من جواب دادن که صدای زنگ را نمی شیندن وغیر.
من هم زیاد گیر ندادم وسریع بغلشون کردم وقتی که مریم را بغلش کرد احساس کردم که قلبش تندتند می زنه مهران را که بغلش کردم اون هم همین طور از مهران هم بوی مریم می اومد خلاصه مشغول صحبت شدیم می پرسیدن چه خبراز اصفهان و غیر و سوغات بهشون دادم و شام خوردیم وگفتم خیلی خوابم می اید بدنم درد می کنه ومن گفتم بچه ها من خیلی خسته ام می روم که بخوابم عمدی رفتم سراغ یخچال وگفتم مریم این قرص خوابا کجاست مریم هم امد و یکی داد بهم وگفت مگه خوابتون نمی آید گفتم می خوام اصلا چیزی نفهم وصبح بیدارشم
دیدم مریم و مهران به هم نگاهی کوتاه کردند ویه نیش خند هم روی لب مریم دیدم گفتم شب بخیر
اونها هم گفتن شب بخیر ساعت 30/11 شب بود رفتم توی اتاقم مرتب و تمیز شده بود سطل آشغال هم تمیزوچیزی داخلش نبود اول دارا کشیدم روی تختم وبه فکر فرو رفتم یه 20 دقیقه ای گذشت احساس کردم که یکی پشت دره
برای همین خودما سریع زدم بخواب سنگین ، احساس کردم مریمه .
بله مریم بود فکر کنم توی اتاق علکی می گشت ولی من می دونستم برای چی می خواست مطمئن بشه که من خوابه یا نه بعداز چند لحظه بررسی رفت بیرون صداش را شنیدم که به مهران می گفت خوابه خوابه بیابریم دیگه …

ادامه دارد…

نوشته: ارسلان


👍 0
👎 1
91252 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

268072
2010-10-18 15:05:44 +0330 +0330
NA

خیلی‌ باحاله. بقیه‌اش را زودتر بنویس خواهشاً.

3 ❤️

268073
2010-10-18 15:06:30 +0330 +0330
NA

جالب لبود ولی ادامشو زود بزار

4 ❤️

268075
2010-10-18 16:29:20 +0330 +0330
NA

Montazerim…

2 ❤️

268076
2010-10-18 17:09:06 +0330 +0330
NA

بقیش مشخصه دیگه. میره وسط بساط. اون دو تا هم میرینن به خودشونو طبق معمول همیشه میشه سکس گروهی

6 ❤️

268077
2010-10-18 18:26:57 +0330 +0330
NA

:D< <):)

3 ❤️

268078
2010-10-19 03:20:14 +0330 +0330
NA

خوبه بقيش رو بنويس.

4 ❤️

268079
2010-10-19 03:56:17 +0330 +0330
NA

جالبه
بقيشو زود بنويس

3 ❤️

268080
2010-10-19 08:26:42 +0330 +0330
NA

بلاخره يه داستان جالب يکي نوشت لطفا منتظرمون نزاريد

3 ❤️

268081
2010-12-05 05:35:10 +0330 +0330
NA

<:P >:) :T

2 ❤️

268083
2011-06-06 07:45:54 +0430 +0430
NA

پس کی بقیه داستانو می نویسی ما منتظریم

0 ❤️

268084
2011-08-17 20:50:56 +0430 +0430
NA

ta inja khob bod omidvaram baghiasho kharab nakoni

0 ❤️

268085
2012-01-19 19:36:49 +0330 +0330
NA

ey val no avari kooooooo bagheyash

0 ❤️

268086
2013-02-28 15:31:58 +0330 +0330
NA

همه چی نوشتین ماچیزی نگفتیم،خواهشأ سکس پدرودختراگه میخوای توادامش بنویسی ادامه ندی بهتره جالبم نبود

0 ❤️

268087
2013-10-20 04:00:45 +0330 +0330
NA

من این داستان رو دوسال پیش خوندم تا الانش ادامه نداشته ونخواهد داشت چون نویسنده از گهی که خورده پشیمون شده خواهشا فراموشش کنید

0 ❤️

268088
2013-12-30 07:55:12 +0330 +0330
NA

کیرم از پهنا تو دهنت اگه بقیشو ننویسی

0 ❤️

268090
2015-03-25 01:30:22 +0430 +0430

دقیقا biggrin موافقم باهات داستانش تکراری drinks

0 ❤️