مدافع حرمم!!😁 👿

1403/03/04

زندگی به من یاد داد ادمها سیاه و سفید ندارن اکثرا خاکسترین ولی این خاکستری کمرنگو پر رنگ داره سخت ترین بخش زندگی برای امثال من زمانیه که یه ادم تیره تر پشت یه روشن تر قایم میشه اونوقت مجبوری برای نابود کردن بد خوب رو هم از بین ببری…

در محله ما یک خونه قدیمی وجود داره دو طبقه چهار واحد که مال مرد با خداییه. این مرد همسرش فوت کرده خودشه و یک پسر. یکی از سه واحد رو به کارگر فقیری اجاره داده که اونم همسرش فوت کرده و دو تا دختر براش مونده. مرد با خدا سالهاست که اجاره رو زیاد نکرده هر از چند وقت یکبار هم یه مقدار ماست یا میوه یا چیزای دیگه میگیره دستش میره در واحد مستاجر میگه از شهرستان برامون فرستادن و زیاده بقیش مال شما. کارگر فقیر تو مسجد به پدرم گفته بود میدونم سوغات شهرستانی در کار نیست آقا رضا از جیب خودش اینا رو میخره میاره برای من که کمکم کنه.منم کاری که از دستم بر میاد اینه که هر شب بیام مسجد براش دعا کنم. یکروز دختر دانشگاهی کارگر فقیر بین روز به خونه میاد میبینه مصطفی پسر صاحبخانه لخت روی تختش دراز کشیده لباس زیر دختر دستشه و داره خود ارضائی میکنه دختر جیغ میکشه و مصطفی سریع لباس میپوشه فرار میکنه وقتی به پدرش میگه و پدر با صاحبخانه در میون میزاره مصطفی در کمال پرروئی میگه این دختر همش به من گیر میده و میخواد خودشو به من بندازه!! به دعوت خودش رفتم خونش!! نزدیک یک ماه بعد یه روز تو کارخونه برق مشکل پیدا میکنه برقکار میارن میگه این دوروز کار داره کارگرا رو میفرستن خونه . مرد کارگر به خونه میاد و حس میکنه کسی تو خونه است به تنها اتاق خواب آپارتمان میره میبینه پسر صاحبخانه سر کمد لباس دختراست و داره با لباس های زیرشون ور میره کارگر خشمگین میشه و سعی میکنه پسرو بگیره اما مصطفی فرار میکنه این بار از دادو بیداد کارگر واحد بغلی که یه پیرزن پیرمرد بازنشستن هم میان بیرون و پسر رو در حال فرار میبینن چند ساعت بعد مرد صاحبخانه به خونه میاد . پسر سعی میکنه با دروغ قضیه رو جمع کنه مرد صاحبخانه بالا میاد و از کارگر سوال میکنه اونم همه چیزو میگه و همسایه رو به شهادت میگیره. مرد صاحبخانه میگه برو قفل درو عوض کن پولشو من میدم کارگر میگه این کارو همون دفعه قبل کردم اما از ترس این که کلید دوباره به دست پسرتون بیوفته به شما نگفتم و کلید ندادم ولی نمیفهمم پسرتون چطوری دوباره رفته داخل. اینجا مرد با خدا توضیح میده که چون مصطفی خیلی شیطونه مجبورش کردم شغل تابستونی بگیره هرجا رفت سر یک هفته بیرونش کردن اخرش داییش اومد بردش پیش خودش داییش قفل سازه و کار و یادش داده . میخواستم حرفه ای یاد بگیره تا نون حلال در بیاره اما متاسفانه از هنرش برای این کار کثیف استفاده کرده. پدر کارگر که از امنیت دختراش نگران بوده بهشون میگه از این به بعد از دبیرستان و دانشگاه به خونه نیان برن خونه یکی از اقوام خودش که از سر کار اومد میره میارتشون خونه. مرد با خدا و مرد کارگر هرشب نماز جماعت رو در مسجد میخوندن جایی که پاتوق پدر من هم بود . وقتی پدر این جریان رو سر شام تعریف کرد گفتم بگو قفل ایتالیایی چند پر بگیرن چون قابل باز کردن نیست فقط میشه با مته سوراخش کرد اما قیمتی نزدیک به یک میلیون تومن داره. ولی مشکل شما قفل نیست مصطفی است. پدرم با ژست خردمندانه کسعشروارش گفت بچه مثل در مسجده نه میشه کند نه میشه سوزوند!! جواب دادم ولی میشه زد تو کونش فرستادش سربازی!! مصطفی که دانشگاه نمیره و مشمول هم است سرباز فراری حساب میشه پدرم جواب داد اینو همه اهل مسجد هم گفتن ولی پدرش جواب داد بهش گفتم برو گفته نمیرم!! صبر میکنم فروشی که شد برام بخر!! مرد کارگر چون خیلی خوبی از صاحبخانه دیده روش نمیشه بره شکایت کنه من گفتم مسئله خوبی نیست اگر صاحب خانه بیرونش کنه با سی میلیون پول پیش هیچ جا نمیتونه خونه بگیره میترسه آواره بشه!! حالا سوال اینه چجوری مصطفی رو بدون اینکه پدرش و یا خودش بخوان بفرستیم سربازی!!! پدر گفت از دوست پدر بزرگ که پسرش ارتشی است سوال میکنم کسی رو تو دژبان مرکز میشناسه؟ گفتم ایشون فوت کردن من ختمش هم رفتم. اما شاید بشه از کس دیگه ای پرسید. اون شب طی یک تماس تلفنی مشخص شد اگر کسی دفترچه آماده به خدمت بگیره و اعزام بشه و بعد از پوشیدن لباس سربازی فرار کنه دژبان مرکز میتونه بازداشتش کنه چون این آدم دفترچه نگرفته تنها سناریوی سربازی بردنش اینه که سر یه جریانی بازداشت بشه ازش کارت بخوان نداشته باشه به عنوان مشمول غایب معرفی بشه به نظام وظیفه یعنی به پدر مادرش بگن شناسنامه بیار از روش دفترچه صادر کنن خودشون ببرنش تحویلش بدن به پادگان اموزشی! حالا سوال این بود چه جوری مصطفی رو بازداشت کنیم؟ آقای گیلانی هفته پیش سر جریان شکایت دخترش به کلانتری رفته بود و افسر پرونده آشنا از آب در اومده بود (پسر همسایه قدیمیشون) پیشنهاد کردم آقای گیلانی به اونجا بره از اون افسر کمک بخواد مصطفی که همیشه در حال ول گشتن و ایجاد مزاحمت است از تو خیابون بگیرنش ببرنش بازداشتگاه و از اونجا ادامه جریان… فرداش آقای فارسی به همراه آقای گیلانی به کلانتری رفتن و کمک خواستن اما افسر پرونده از کمک کردن امتناع کرد. هشت نه روزی گذشت یک شب اخرای بهمن ماه بعد از اینکه اومدم خونه مامان جونم با لحن پرستارها که دکترا رو تو بیمارستان پیج میکنن گفت گاری بزرگ به آشپزخونه!! گارییییی بزرگ به آشپزخانه!! صدام کرد و لیست خرید گذاشت کف دستم!! دوستان این لقب از دوران نوجوانی که با مادرم میرفتیم میدون تره بار شهرداری مامان خرید میکرد من مثل خر بار میزدم میکشیدم میاوردم روی من مونده البته چندباری تلاش کردم تغییرش بدم مثلا زمانی که سری کتاب های رامسس فرزند خورشید رو میخوندم جو گرفتم گفتم گاری چیه به من میگی!!! مامان جونم با نیشخند فرمودن چی بگیم!! گفتم همون اسمی که تو شناسنامم نوشتید!! حالا لقب باشه هم مشکلی نیست فرزند خورشید!! فرزند آفتاب!! یه چیزی که در شان ما باشه!! فرمودن فرزند آفتاب طولانیه!! آفتاب هم اسم دختراست حیفه برا تو!! ولی یه کاری برات میکنیم!! والبته منظورشون از یه کاری گذاشتن هزار تا لقب بدتر روی اینجانب به مدت نه ماه بود!!! تا اینکه مردم آزار کبیر شفاعتم رو کرد و دوباره والده سلطان به همون گاری رضایت دادن!!خلاصه لیست خرید و گرفتم رفتم فروشگاه جانبو کلی بار زدم موقع برگشتن مصطفی و دوستش سر کوچه وایساده بودن بلند بلند گفتن آقا اینا دزدیه؟ هرهرهر!! دوستان تا اون موقع قضیه برای من شخصی نبود اما سر این جریان تصمیم گرفتم وقتشه به مدافعین حرم ملحق شده دست محبتی به سروگوش اقا مصطفی بکشم!! آدرس خونشونو داشتم رفتم سرک کشیدم جلوش یه مجتمع بود دو سال پیش خدمات کامپیوتری محله یه کارت بازرس شهرداری برای من جعل کرده بود که چندباری ازش استفاده کردم روز بعد با کت و شلوار رفتم در اون مجتمع تا خواستم زنگ بزنم در باز شد دیدم یه خانومی داره میاد بیرون سلام کردم و کارت نشون دادم گفتم بازرس شهرداری هستم اینجا گزارش ساختو ساز غیر مجاز دادن!! خانومه گفت نه به خدا ساختو ساز چیه؟؟ گفتم خانوم شما مالکید؟ گفت ما مستاجریم!! گفتم بیچاره شما مستاجرای بیگناه ما جریمه سنگین می نویسیم صاحبخونه میکشه رو اجاره شما!! خانومه گفت نه تورو خدا تازه گرون کرده اجاره رو!! گفتم اگر خودتون بگید کجا ساختو ساز بوده جریمه رو کمتر مینویسم!! باز زنه بیچاره قسم پشت قسم!! گفتم خانوم اگر حرفتون راسته پارکینگو نشون بدید گفت من باید برم خونه مادر شوهرم دنبال بچم ولی پدرم خونه است گفتم زنگ بزنید پدرتون بیاد پایین یه پیرمرد زاقارت بد اخلاق با رکابی اومد کارتو نشونش دادم حرفامو تکرار کردم اونم کلی قسم خورد گفتم پس شما جلو برید باید پارکینگ و راهرو رو ببینم این بنده خدا هم نشونم داد به دیوارها دست کشیدم جدی گفتم چند ساله اینجا رو ساختن؟؟ اونم شروع کرد زر زدن از راهرو رفتیم بالا دیدم از پنجره پاگرد راه پله به حیاط خونه مرد باخدا دید داره و پنجره واحد های همکف رو به حیاطه فامیلیشو پرسیدم گفت اسکندری!! از راهرو رفتیم بالا تا نزدیک پشت بام که رسیدیم پیرمرده شروع کرد بد حرف زدن که نون شما ها حلال نیست شهرداری باج میگیره پیرزنه میاد با ناله و نفرین پول میده و لحن صحبتش توهین آمیز شد در ادامه حرفش دوباره خواست کارتمو ببینه بهش دادم خواست عکس بگیره با گوشیش گفتم خیر به خاطر امکان جعل مجاز نیستید!! گفت میتونم به پلیس زنگ بزنم؟ گفتم مشکلی نیست ولی در پشت بام رو باز کنید ببینم چیز خلافی نباشه!! نمیدونم شراب انداخته بودن یا به خاطر دیش ها یا هرچی یهو لحنش عوض شد گفت حواس منو ببین چرا پذیرایی نکردم!! بفرمائید چائی!! گفتم لازم نیست کلید پشت بام رو دارید؟؟ گفت نه!! خیلی جدی گفتم پس باید دوباره برگردم!! از پله ها پایین رفتم و از در خارج شدم چیزی که میخواستم رو پیدا کرده بودم گذاشتم دو روز گذشت یه مغازه موبایل فروشی است سیم کارت فعال موبایل به قیمت 20 تومن میفروشه تا حالا چند تایی ازش برای شیطونیام خریدم یکیشو برداشتم و گذاشتم داخل گوشی رفتم سمت عصر رفتم تو اون کوچه بعد به 110 زنگ زدم برداشت گفتم خانوم من ساکن مجتمع فلان هستم!! طبقه دوم!! الان از پنجره پاگرد دیدم پسر همسایه روبروییمون واحد سمت چپی طبقه همکف داشت نماز میخوند نمازش تموم شد پرچم داعش رو از رو دیوار باز کرد بوسید تا کرد برد! یه پسر جوونه ریش هم داره زنه یهو لحن صحبتش عوض شد!! گفت مطمئنید؟؟ گفتم بله پرچم سیاه وسطش دایره سفید و نوشته های عربی آدرس خواست دادم اسمم خواست گفتم اسکندری!! من عصرا رو پشت بوم قدم میزنم این بالا کلی خلاف مشخصه ولی این از همه مهمتره!! (میخواستم پلیس یه سری به پشت بومشون بزنه اسکندری هم ادب بشه با مامور دولت درست حرف بزنه!!) هیچی گفتم خانوم من یه پیرمردم میترسم نکنه اینا بمب بزارن تو محله!! خلاصه زنه داشت چرند میگفت قطع کردم سیم کارتو در آوردم با کلینکس پاکش کردم اثر انگشت روش نمونه بردم پارک محل اونجا یه دیوار کم ارتفاع سیمانی است عصرا پسرای لات محل میشینن روش به دخترا تیکه می اندازن گذاشتمش رو لبه دیوار سیمانی یکیشون برداره ، میدونستم چون جریان امنیتیه پلیس رد سیم کارتو میگیره لاته به گا میره دختر بازیو میزاره کنار!! (دست خودم نیست اصولا وجود من باعث خیره!!) موقع برگشتن از پارک دیدم ماشین پلیس دم در خونشونه و در حیاط خونشون هم بازه. دوستان این سومین باری بود که من از داعش برای به شیطونیام استفاده میکردم که بقیه دفعات رو هم اگر حسش باشه در مجموعه پس کوچه های مردم آزار مفصلا در موردش خواهم نوشت ولی نمیدونم چرا این یکی بیشتر از همه بهم حال داد!! چند هفته بعد عمه بیشعورم به همراه خانواده کونیش مثل آوار بعد از زلزله خراب شدن خونه ما مادرم به بابا زنگ زد که بیاد خونه دید گوشیش به شارژ است نبرده منو فرستاد دنبال بابا. به خاطر کرونا در مسجدو بسته بودن و نماز جماعت در پارک محله برگزار میشد وقتی رسیدم دیدم پدرم با چند نفر از جمله مرد کارگر که یه کیسه بزرگ دستش بود وایسادن به نظرم اومد فلز است اما مرد با خدا بینشون نبود. موقع رفتن به بهانه زشته شما بزرگترین کیسه رو از دستش گرفتم وقتی رسیدیم سر کوچه به پدر گفتم شما برو من تا درخونشون براشون می برم بعد میام پدر رفت. مرد کارگر گفت باعث زحمت شدیم گفتم اتفاقا میخواستم ببینمتون بگم اگر قفل ایتالیایی نخریدین از حسن آباد براتون بگیرم گفت نه لازم نیست پسر صاحبخونه رو پلیس از اتاقش هم عرق پیدا کرد هم گل هم یه شوکر چند روزی بازداشت بود پدرش موفق شد از طریق پیشنماز مسجد شوکر رو از پروندش حذف کنه و در مجازات تخفیف بگیره آخرش براش 500 تومن جریمه بریدن سی ضربه شلاق پدرش خواست سند بزاره درش بیاره ولی چون مشمول غایب بود بعد از خوابیدن چند شب در بازداشتگاه و دادن کونهای بسیار به گنده های اونجا و اجرای حکم تحویل ناجا دادنش که بفرستنش بره خدمت به عنوان سرباز صفر اونجا به دادنش ادامه بده!!. پدرش بسیار ناراحت بود که تو این کرونایی پسرش سرباز شده همش میگفت پنج ساله مشمول بود نرفته حالا تو این شرایط باید بره خدمت چون فراری هم هست نقطه صفر مرزی می اندازنش گفتم هرچی خدا بخواد! (یعنی شیطان این وسط هیچ نقشی نداشته!! 👿 ) به هر حال همیشگی که نیست یه وقت دیدین مرخصی اومد دیگه برنگشت پادگان !! گفت بین بچه های مسجد هم حرف بود اگر بیاد و دیگه نره چی؟ یکی از مسجدیا برادرش ارتشیه گفت با دژبان مرکز میایم از در خونه میبریمش به هر حال تا سربازیش تموم بشه منم بازنشسته شدم برمیگردم شهرستان!! گفتم فقط یه لطفی بکن حاجی خواستی بری خونه رو پس نده من بیام با همین قیمت توش بشینم!! برای مصطفی هم خوبه یه دوست خوب پیدا میکنه!!😁 بنده خدا آدم ساده ایه گفت چشم!! موقع برگشتن یهو به ذهنم رسید اگر در مدتی که اونجا ایستاده بودم در مجتمع روبرویی باز میشد کسی منو میشناخت چی میشد! ولی بخیر گذشت از اونروز به بعد هروقت از جلوی اون کوچه رد میشم یه نگاهی به سر در اون خونه میاندازم که پارچه سیاه زدن یا نه! فعلا که خبری نیست ولی خوب… کرونا هنوز تموم نشده!! 😁 👿


👍 14
👎 5
14801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

985006
2024-05-24 23:45:37 +0330 +0330

خدایی خیلی باحالی
یعنی همه ما یه دوست شر و شور مثل تو نیاز داریم

3 ❤️

985025
2024-05-25 00:53:38 +0330 +0330

دمت گرم شاه ایکس جان واقعن طنز نویسی یه هنر خاصه و هر کسی جرات نداره سمتش بره.
فقط حیف که جماعت اینجا انقدری که به رفتم کردم و اومدن کردنم ها علاقه و لایک نشون میدن واسه یه سری داستان و خاطره ها مثل کارای تو که مشخصه وقت و انرژی براش گذاشته شده ارزش قایل نیستن

برقرار و خندون باشی 🌹🌹🌹

3 ❤️

985224
2024-05-26 09:14:46 +0330 +0330

شاه ایکس یعنی خدای کسشعری ها 😂😂😂
ولی نسقط قشنگه 🌹🫡

2 ❤️

985248
2024-05-26 14:30:27 +0330 +0330

دهنت سرویس خیلی عالی بود

1 ❤️

985253
2024-05-26 18:42:15 +0330 +0330

نمیدونم چطور تا آخرشو خوندم 😂 دمت گرم باحال بود

1 ❤️

985281
2024-05-27 00:18:13 +0330 +0330

این داستان جدید و داغ بود دهنت سرویس 😂 یه بار دیگه هم.از داعش استفاده کردی وقتی میخواستی اون دوست دخترت سابقت رو از شر مادر شوهرش نجات بدی . بهش گفته بودی بره سرویس اطلاعات استرالیا بگه من.واک این هستم و.گزارش مادر شوهره رو بده که بنیاد گراست اونا هم.تا ابد بذارنش جزو بلک لیست 😂😂

1 ❤️

985339
2024-05-27 11:49:24 +0330 +0330

دمت گرم آدم حال میکنه باهات رفاقت کنه

1 ❤️

985736
2024-05-30 11:11:12 +0330 +0330

باید توبه کنی !

1 ❤️