مسيحا بعد از آتش

1395/11/01

به پوست بدنش نگاه ميكردم
بدني كه از زير گردن تا بالاي پاهاش يه تيكه سوخته بود.
به بدن مسيحا نگاه ميكردم.مسيحا،مسيحا،مسيحا
مادرش چقدر به جا اسم معشوق منو انتخاب كرده بود
مسيحاي من،واقعا دم مسيحايي داشت.
چشم هاي درشت و غم زدش به من خيره بود كه جلوي آينه يكي يكي دكمه هاي لباسم رو باز ميكردم.
نور كمرنگ خورشيد دي ماه از پرده سنگين قرمز، نارنجي رنگ توي اتاق پاشيده ميشد
سرشو انداخت پايين.
سيگاري اتيش كرد و من گره ي عميق بين ابروهاي زيباش رو ميديدم كه تنگ ميشد.
لباس هام رو در اورده بودم
مسيحا هيچوقت دوست نداشت منو لخت كنه خودم لخت ميشدم،هيچوقتم خودش لخت نميشد…
هميشه يه سكس سر پايي داشتيم.در حدي اينكه شلوارشو بكشه پايين اونم به زور…
اون هنوز باور نميكرد من اونقدر عاشقش هستم كه همه جوره قبولش داشته باشم.شايد خودمم باورم نميشد
حس ترس عجيبي داشتم كه اگه بدن سوختشو ببينم ديگه نخوامش.
سخت ترين برزخ دنيا رو تجربه ميكردم
بالاي سرش ايستادم
بهم نگاه نميكرد،
كمي خم شدم و دست راستمو گذاشتم روي پوست چروكيده ي دستش.
دست چپمو بردم سمت دكمه هاي پيرهنش
مانعم شد،و تقريبا عصباني گفت:
_چيكار ميكني ماندانا؟
بهش چشم دوختم و لبخند زدم،اون خودش ميفهميد.نيازي به جمله بندي نبود
اروم شروع كردم به باز كردن دكمه هاي پيرهن ابي روشنش
با هر دكمه اي كه باز ميشد،چشمهاش رو بيشتر روي هم فشار ميداد،
به اخرين دكمه رسيدم
مژه هاي سياهش خيس شده بود…
به دستش نگاه كردم،سيگار به انگشتش رسيده بود،وحشتزده گفتم:
_مسيحا دستت داره ميسوزه.
چشم هاي خيسش رو به صورتم دوخت و با لبخند گفت
_خيلي وقته پوست دستم درد سوختگيو حس نميكنه.
توي جا سيگاري روي عسلي سيگار رو خاموش كرد و انداخت.
دوباره به سينه اش نگاه كردم.
بدنش ورزيده بود،قوي،اما سوخته…
زيبا ترين نقاشي اكسپرسيونيسم دنيا…
من عاشق اون پوست هاي چروكيده و زمخت بدنش شدم باورم نميشد دلم ميخواست همش رو ببينم با هيجان پيرهنش رو كامل از تنش در اوردم.
دستهاش هم سوخته بود.
دستمو كشيدم روي پوست تنش
چشماش رو بست.
_دردت مياد؟
_برعكس دارم از لذت ميميرم
دوست داشتم پوست بدنم همه ي اين بدن اتيش گرفته رو لمس كنه اينجا اتمام زيبايي هاي دنيا بود لابلاي اون درد هاي خاكستر شده بين زخماي قديمي بدن عشقم.
به مسيحا نگاه كردم،اون نياز و تمنارو فهميده بود،دستامو گرفت و خوابوند روي تخت
شلوارش رو خودش در اورد،پاهاش نسوخته بود.
حالا همه ي بدنش رو ميديدم.همه ي اون چيزي كه زير كت و شلوار هميشه پنهون ميكرد.اون زيباترين پيكره دنيا رو داشت
اون شبيه به يه نيمه خدا شده بود
با بدني كه شباهتي به انسان ها نداره.
روم خيمه زد.
دستمو بردم پشت كتفش
خودمو بهش نزديك تر كردم،نوك سينه هام ميخورد به زبري پوستش و من ترشحات غليظي كه بين پاهام روون بود و حس ميكردم
صورت مسيحا رو ميديديم كه سرشار از احساسات شده بود،احساساتي مجهول و گنگ،راسته كه ميگن ادمي كه از اتيش مياد بيرون شباهتي به بقيه ديگه نداره…
دست هام بيت به بيته قصيده ي اندامشو لمس ميكرد،
نميتونستم جلوي خودمو بگيرم،گرما و لزجي زبونش رو كنار لاله ي گوشم حس ميكردم،زبري و بزرگي دست هاش رو روي كسم
و عبور دست من فقط روي سوختگي هاي بدنش تكرار ميشد.
بوي عطر،بوي سيگار كنار تخت،بوي مشروب تلخي كه از نفساي مسيحا به بينيم ميخورد
بهم روح ميداد،بهم زندگي ميداد…
همون دم مسيحايي…
بدنم زير دست و پاش بال بال ميزد
پاهام از هم جدا شده بود و كير متناسبش داشت تو كسم عقب و جلو ميشد
هر از گاهي لبامو محكم ميمكيد
و من از خاكستر بدنش ميسوختم
بدنش به بدنم كشيده ميشد،پوست لطيف من روي زبري بدنش.و لذت بود و عشق.
بدترين نقص بدنش دوست داشتني ترين چيزي بود كه ميتونست بهم بده
خوابوندمش روي تخت عين يه اسير منتظر حركت بعديم بود
اروم روي كيرش نشستم و حجم داغشو تا اعماق وجودم حس كردم يه آه عميق كشيدم
نه از اينكه پر شدم
از اينكه بدن منو عشقم حالا يكي شده بود.
چشمام رو بسته بودم.ناخونمو روي شكمش ميكشيدم
ناخونم رو روي شكمش ميكشيدم
ناخونم رو…


چشمامو باز كردم.
سقف سفيد بيمارستان و ديدم
بدنم باند پيچي بود،دوستم شيرين بالاي سرم گريه ميكرد
حس ميكردم همه ي بدنم سوخته،همه ي بدنم اتيش گرفته…
به شيرين نگاه كردم
_مسيحا كوش؟
_از ماشين شوهرتون چارتا استخون پيدا كردن…
خاطرات توي ذهنم مرور ميشد
پوست روشنش
پوست يك دستش
اون خواب…اون رويا…اون واقعيت؟!
اره قديميا راست ميگفتن
ادمي كه از اتيش مياد بيرون ديگه شباهتي به ادما نداره.
من ديگه شبيه به ادما نبودم.

نوشته: ماندانا


👍 27
👎 5
8623 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

575211
2017-01-20 23:59:53 +0330 +0330

دردناک بود :(

0 ❤️

575220
2017-01-21 00:48:38 +0330 +0330

بسیار ناراحت کننده بود اما قلم خوبی دارید لایک

0 ❤️

575224
2017-01-21 02:35:30 +0330 +0330

Esl_hotببخشيد كه با خوندنش ارضا نشدي دوست عزيزم اما واقعيت رابطه سكسي همينه
هميشه همه چي مثل يه فيلم پورن نيست:)

Rose.hotاوهوم،بنظرم انسان هاي سوخته واقعا زندگي دردناكي دارن و حتي بعد از مداوا هم باز ميسوزن

Omid_bestممنونم دوست عزيزم

Hot_top_boyممنونم دوست عزيز

0 ❤️

575248
2017-01-21 07:09:12 +0330 +0330

دروود بر ماندانا بانوی عزیز
متنتون رو دوبار خوندم
تلخ بود
یاد یه سبک ازنقاشی افتادم که در اون ثبت رنگها روی صفحه کار بجای هر چیز دیگه ای با کاردک انجام میشه میشه
جملاتت منو یاد ضربات مقطع کاردک مینداخت و با هر ضریه گویا قسمتی از یه سکانس متولد میشد
جمله بندیها خوب بود
بهتر بود مینوشتید دستهام بیت بیت قصیده ی اندامشو معنا میکرد
یه لایک ناقابل تقدیم شد

0 ❤️

575258
2017-01-21 08:40:44 +0330 +0330

خیلی زیبا بود

بازم بنویس

0 ❤️

575265
2017-01-21 09:21:42 +0330 +0330

اخی، چه خوب بود… بازم بنویس

0 ❤️

575315
2017-01-21 15:23:03 +0330 +0330

دركل بد نبود!
اما حسن خداداد را حاجت مشاطه نيست!توصيف هات چندان دلچسپ و منطقي نبودن!بعد فقط توصيف بود!يعني طرحي دركار نبود!بي هيچ دليل خاصي كه ديده بسه مسيحا عصباني بود!وسولس داشت يا … هيچ پاسخي براي اين سؤالا نبود!
فصل زدنت اصلا خوب نبود!احتمالا ميخواستي زودي تمومش كني ولي نمي ارزيد!يعني نه به اون هم توصيف و تشبيه قسمت اول ماجرا نه به تموم شدن ناگهاني آخرش!
قلم خوبي داري و اگه به بعضي چيزا بيشتر دقت كني بهترم ميشي
موفق باشي

3 ❤️

575323
2017-01-21 15:52:27 +0330 +0330
K.K

فوق‌العاده بود
من لذت بردم از صنایع ادبی
شاید چیزی که زیاد بهش نپرداخته بودی فضاسازی بود
اما در کل لذت بردم

0 ❤️

575342
2017-01-21 17:23:07 +0330 +0330

ايول عزيزم:ممنونم ازت واقعا سپاس گزارم براي نظرت دوست عزيزم

تيراس جانم:ممنونم دوست عزيزم،از اين توصيفات واقعا لذت بردم

پرنسس شهواني،شيوا خانم،باعث افتخارمه اين نظرو نسبت به نوشتم داري ممنونم دلبندم

به روي چشمم آيس عزيزم

سامي دوست داشتني،اين يه تراوش ذهني بود،اون خاطره ها و شكنجه هارو هنوز ننوشتم به زودي اونارو ميخونيد
نيمه خدا،تصويري برابر مدوسا يا هركول توي فرهنگ يونان داره،يعني خدايي كه حبس روي زمينه
مسيحا نيمه خداست چون ذات فراي انسان هاي توي ذهن راوي پيدا كرده و هنوز به قدرت خدا هم نرسيده

1 ❤️

575343
2017-01-21 17:27:48 +0330 +0330

راهبه:حتما عزيز دلم

مسيحا:):عزيز جان اين اسم كاملا كنايي بود كه قبلش اجازه نگرفتم ازت^_______^مسيحا!دم مسيحايي به دختر ميده
اون مرده اما فكرش باعث ميشه راوي زنده بشه
و مسيحا بعد از آتش!چيزي شبيه به مصلوب شدن اما اينبار توي اتش،هر دوتاش با درد و زنده زنده مردن ممنونم عزيزم

آتشك عزيز:اگه توصيفاتم كم بود،پس چرا در اخر نظرت ميگي نه به اون همه توصيف نه اين تموم كردن هول هولكي!اين يه متن اروتيك بود نه داستان كه اسلوب داستاني رو رعايت كنم،اما در كل خيلي ممنونم بابت نظرت دوست عزيزم لطف كردي بهم

K.k:ممنونم عزيزم

0 ❤️

575359
2017-01-21 18:55:57 +0330 +0330

خوب بود ولی خدارو از داستانات حذف کن که دوتا آتئیست هم بخوننش

1 ❤️

575374
2017-01-21 20:22:19 +0330 +0330

قلمت عالیه، خیلی عاشقانه و از عمق احساس، افرین (clap) در نگاه اول جذب نمیکنه ولی رفته رفته جالب میشه

1 ❤️

575499
2017-01-22 17:22:22 +0330 +0330

واقعا ارزش خوندن داشت مرسی ماندانا جان اینم لایک من تقدیم به شما امیدوار بعضی از دوستان نوشتن رو یاد بگیرن

1 ❤️

575514
2017-01-22 20:30:38 +0330 +0330

از همه عزيزانم سپاسگزارم براي انرژي كه بخاطر كامنتا و لايكا دادن بي اندازه ممنونم

0 ❤️

577527
2017-02-04 00:06:16 +0330 +0330
NA

خیلی غم انگیز بود
ولی قشنگ بود ،

0 ❤️

577740
2017-02-05 09:44:53 +0330 +0330

برام عجیبه که داستان به این خوبی انقدر کم خونده شده. قدرت داستانت به خاطر قدرت افکاریه که داری و با اینکه جملات و کلماتت ساده و روون هستن ادم با هر کلمه ارتباط برقرار میکنه. واقعا نیازی به ارایه های انچنانی و جملات عجیب غریب نیست، ساده و صمیمی هم عالمی داره برا خودش.
فقط دو جای داستان یکم…زمخت بود به نظرم. یکی قسمت نیمه خدا که من دقیقا متوجه منظورت شدم همون لحظه فهمیدم demigod، ولی فک نکنم بیانی باشه که بقیه باهاش ارتباط برقرار کنن. قسمت “از ماشین شوهرتون ۴تا استخون” رو هم دوست نداشتم. شاید اگه یکمی کشش و تنش، یکمی مکث اینجا میذاشتی بد نبود. بالاخره طرف مسیحاست! بالاخره کسی بلافاصله نمیگه بله شما از شوهرت فقط استخوناش پیدا شد.
مرسی از داستانت ببخشید ک طولانی شد.

0 ❤️

577961
2017-02-06 16:37:45 +0330 +0330

این داستانو چرا زودتر نخوندم! واقعا محشر بود ؛ دست خوش به این قلم
ایولا ?

1 ❤️