ملی جون

1394/05/27

قدش کوتاه بود,قیافه ی قابل تحملی داشت ولی چش و لب زیبا؛خوش تیپ بود و همیشه سعی می کرد سر و وضعش ست باشه. آره,خوب یادمه… یک ماه گذشته بود که ما وارد آستان قدس ملی شده بودیم… یه دوست گرمابه و گلستان داشتم به نام ممد(من فقط می گفتم محمد,بقیه ممد!!)؛پسر دیوثی بود,آمار دختربچه های محل تا پیرزناشو داشت…

یه روز ما سر کوچه تلپ بودیم که ملی جون با اون هاچبک سفیدش از جلومون رد شد, به محمد گفتم :این چه کُسیه!!!…… گفت:آره,کُس ننه قیافه نداره ولی چه سیسی داره کُسکش!! یه ذره کس شر گفتیم و مابین اون کس شرا بود که فهمیدم؛بیوه س,ملیکا اسمشه و با هیشکی کاری نداره,سرشم تو لاک خودشه…(توکونم عروسی شد که تو ساختمونمون بیوه داریم!!) دیگه از اون روز به بعد نمیدونم چی شده بود که مدام می دیدمش…دیگه براهم عادت شده بودیم…[ناگفته نمونه,من به همه تو خیابون سلام میدم,به ملیکام زرت و زرت سلام می دادم,کارسازه ,امتحان کنید…اولش سخته ولی جاواز کنه راحت میشه,!!]

یه روز بارونی,پیاده داشتم تو خیابونمون میومدم خونه…(طرفای هشت,نه شب بود) یه ماشین برام بوق زد,گفتم نه,نمیام…دوباره بوقید…هیچی نگفتم,بوق سومو که زد بلند گفتم آقا نمیام دیگه(درحین چرخش اینو گفتم),“دیگه” رو که گفتم چشمم افتاد به چشم راننده,معلومه کی بود دیگه… گفت بیا برسونمت,منم با کون حنابندونی و کیری نیم خیز سوار شدم… هیچ حرفی باهام نزدیم.
رسیدیم دم خونه. گفت:من کلید ورودی پارکینگ رو ندارم,میشه درو باز کنی؟ گفتم:چشم!! درو بازیدم و اومد تو پارکینگ و سپس در را ببستم و تشکر نمودم با چشم اشکو و کون پشمو رفتم سمت آسانسور…(اون آسانسور کیری هم همیشه خراب بود)……از پله ها رفتم … باخودم گفتم بزار شاید تونستم یه کاری کنم…نشستم روی پله ها و منتظر ملی شدم,یه کم دیر اومد نمیدونم چرا… اونم از پله ها اومد و بم گفت:چرا این جا نشستی,هوا سرده ,سرما میخوری ها!! گفتم:مادرم اینانیستن(اینو راست گفتم),قفل خونه مونم تازه عوض کردیم,به من کلید جدیدارو ندادن…(ازاین کس شرا دیگه)… مکثی کرد و گفت:کی برمی گردن؟ گفتم :فردا غروب! گفت:کسیو میشناسی که امشب بری خونه شون؟! گفتم:نه,فقط شما!! گفت:خب بیابریم خونه ی ما!! گفتم:):……(:……باشه… رفتیم بالا,خونه شون… چه خونه ی باحالی داشت,همین که رسید رفت لباساشو عوض کرد و رفتش آشپزخونه که شام درست کنه… آخه اون لباسا چی بود پوشیده بود؟! ندیدید که ,آدم جلو غریبه اونا رو میپوشه… یه کون با وقار داشت…وای… فقط یه لحظه کونشو دیدم که از جلوم رد شد و رفت آشپزخونه… شام درست کرد,آورد…سر میز,همه ش به شیار سینه هاش نیگا می کردم,خیلی باحال بود…منم که حشر,نزدیک بود آبم بیاد… گفت :به چی نیگا می کنی شیطون؟! گفتم:من…من…هیچی…هیچی… خندید و گفت راحت باش,مال خودته!! کیرم داشت از تعجب شاخ در میاورد… شامو خوردیم,رفتم رو اون مبل دونفره هه نشستم,اونم بعد چند دقیقه اومد کنارم!! باور کنید دیگه داشتم از هیجان کیرگیجه می گرفتم… گفت :شیطون!می خوای اونایی که سر میز دید میزدی رو بهتر ببینی؟! منم گفتم:آره… گفت:پاشو بریم تو اتاقم… مارفتیم توی اتاق… بایه نازو عشوه ای لباسشو در آورد(یه سارافن مشکی بود,فک کنم) و گفت:بیا اینو باز کن… رفتم سوتینه رو باز کردم,چشمتون ممه نوربالا ببینه…وای … گفت:شروع کن دیگه… منم گفتم:چی؟! گفت:بخورشون خب… شروع کردم به خوردن,کاملا ناشیانه(خو تجربه اولم بود)!! یه ذره خوردم و گفت:بسه!!شلوارمو درآر!! شلوارشو کشیدم پایین,سپس شورتش… یه کس حشر شده,صورتی-قرمز-آبی-بنفش-…می دیدمش!!خیلی هیجان داشتم… گفت:بلدی چی کار کنی که؟! گفتم :آره…(من فیلم سوپر(!)زیاد دیده بودم,ولی ازنزدیک خودم یه زن رو تجربه نکرده بودم,برای همین خیلی هل شده بودم)… مث یارو مردکچله که هفته پیش دیده بودم,شروع کردم به کس لیسی,لیسیدیم و لیسیدیم و لیسیدیم… کیر زبون بسته تو شلوارم درلایه ای از ابهام داشت منفجر می شد…(هنوزشلوار و لباسمو درنیاورده بودم)… یه چند دقیقه ای که لیسیدم یهو احساس کردم که ارضا شدم!!.. (جلق که میزدم اینقدر زود ارضا نمی شدم!!)… از لیسیدن دست کشیدم و رفتم بالاتر ,رفتم روبروی صورتش و بوسه بود که رد و بدل می شد… گفت:تو چرا لباساتو در نیاوردی؟! گفتم:درمیارم!! لباس,شلوار و شورتمو در آوردم…کیری که تازه انزال شده بود با دیدن کون ملی جون پاشد… ملی دمر شد و گفت:برو تو اون کشو دومیه,یه کرم هست که جلدش سفیده بمال به کیر و دستت بیا…مأموریت انجام شد و رفتم بالا سرش,آخ آخ آخ…کونشو نگفتم مث ماه شق شده بود!! خیلی سفید,یه ذره تپل,بدون یک دونه مو…وای…سریع سوراخ کونشو چرب کردم و دخلتُ!! “آروم,آروم,آرومتر,آخ آخ…بیشتر…یه ذره بیشتر”؛اینارو ملی گفت. یه دوسه مینی به آرامی حرکت میزدم که گفت :بزار من بیام رو… بلند شد و منم دراز کشیدم,اومد رو و نشست رو کیرم… فرو کرد تو کسش, گفتم :چیزی نشه,کردی تو کست؟! گفت:نگران نباش(باخنده) باسرعت دارکوب بالا پایین می شد,اصن یه وضی بود, گفتم:الآن آبم میاد… گفت:اه… رفت یه چی آورد,الآن می دونم تأخیری بود,اون موقع نوچ!! زد به کیر عزیزم… دوباره شروع کرد…پدر کیرو گایید… دیوث,انگار ده سال بود کیر نکرده بود تو کسش… یه بیست دقیقه ای باهمین پوزیشن تلمبه میزد,خسته م نمی شد که… یه ک آه و اوووهی می کرد بش گفتم :داره میاد… یهو کشید بیرون و نمی دونم چگونه و باچه مهارتی سرعتی کردش تو کونش,همین که رفت تو آبم اومد و ریخت توش … رفت یه کیر مصنوعی آورد,داد بهم گفت:ببین اینو بکن تو کسم,این بالای بالای کسمم سرعتی بمال,مث ویبره…فهمیدی؟! گفتم:بله… اون کارو یه ده مینی انجام دادم,یهو به لرزه افتاد جیغ می کشید که نگو ونپرس; یه آب مث جیش پاشید رو سر و صورتم…بعد چند مین که سکوت حکم فرما بود,گفت :حموم انتهای همین راهرو بیرونیه سمت راسته,برو خودتو بشور…منم رفتم حمومو خودمو شستم…اومدم بیرون ,اونم رفت……بعدش من افتادم روی یه دونه از اون مبلا و دیدم,یکی میگه:پسرجون,تومدرسه نداری؟! پاشدم ,گفتم :نه… اه…صبح شده بود… خوابیدن تاصبح توی بغل ملیکارو از دست داده بودم,گفت من میرم سر کار…توهم هروقت خواستی بری,درو یادت نره ببندی,درضمن دیشب خیلی لذت بردم,ممنون… گفتم:خواهش می کنم,منم همینطور,باشه…بای… رفت سر کار…و دیگه موقعیت خوبی پیش نیومد برامون…منم بعد از یه مدت رفتم سربازی واز بدشانسیم تواون همه مرخصی هربار می دیدمش یکی از اعضای خانواده بام بود…
یه باراومده بودم مرخصی,بم گفتند که از اینجا رفته… خیلی ناراحت شدم…دیگه هم نتونستم پیداش کنم.

نوشته:‌سین


👍 0
👎 0
38954 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

468064
2015-08-18 19:33:22 +0430 +0430

تا انتها نخوندم…
توقع نداریم همه داستان ها واقعی باشه ولی به شعور خواننده دیگه توهین نکنید!
تا اونجایی خوندم که کلید نداشتی و پشته در موندی و گفتی تا فردا غروب میان…
تا همینجا سوال توو ذهنم ایجاد شد!
اول داستان گفتی که اولین بار سره کوچه دیدیش بعد باهم توو یه ساختمون زندگی میکنید!
هعی…والا بلا به جنتی قسم کاپ نمیدن واسه کصشعر! sorry2

0 ❤️

468066
2015-08-18 22:43:48 +0430 +0430
NA

چ بدشانسی اوردی داش

0 ❤️

468067
2015-08-19 03:45:25 +0430 +0430

بسیار تخماتیک بود… کمی بیشتر کار کنی واسه تخیلت خوبه biggrin

0 ❤️

468068
2015-08-19 06:37:42 +0430 +0430

خوشم اومد استثنائا، اتفاقا باحال نوشتی
بارکلا
کس گوی و گزیده گوی چون سین !

0 ❤️

468069
2015-08-19 07:42:11 +0430 +0430
NA

اون کچلی که میگی اسمش جانی سینزه ROFL

0 ❤️

468070
2015-08-19 13:51:22 +0430 +0430

vala be andaze mohat kos kardam ama nadidam tahala dokhtar ya zani abesh bepashe ro sorat madare adame dorghgo gaeidam

0 ❤️

468072
2015-08-19 18:38:12 +0430 +0430

به راست و دروغ داستان کاری ندارم,اما سر اون دارکوبت! ریسه رفتم از خنده biggrin … ضمنا در مورد ارگاسم خانمها,همونطوری که پرده یک شکل نیست همیشه,همونطورم ارگاسم خانمها همیشه یک شکل نیست,اکثرا درونی ارضاء میشن اما بیرونی هم دارن… اما داستان,اگر طنز بنوبسی خوب مینویسی,البته نه طنز لاتی و عامیانه…مرسی

0 ❤️

468073
2015-08-19 20:04:45 +0430 +0430
NA

بنظرم خیلی تخمی تخیلی بود ولی از الفاظی ک بکار میبردی خوشمان آمد biggrin lol

0 ❤️

468074
2015-08-20 09:50:37 +0430 +0430
NA

جنده ها هم به این زودی لخت نمیشن وکس و کون بدن اونم تومحل که زندگی میکنند بیچاره چقدر به یادش خودارضایی کرده

0 ❤️