من یک اربابم (1)

1392/08/15

آره. همیشه ارباب بودم ولی همۀ برده های من از بردگیِ خودشون بی خبر بودن. و البته همینطور هم من. تو سکس هام، همیشه همون چیزی میشد که من میخواستم و حتی تو دوستیهایی که با همجنسای خودم داشتم، بعد از هر آشنایی کاملاَ حاکمیت خودمو به اون دوستی تحمیل میکردم و کسانی که نمیتونستند با این حاکمیتِ مطلق کنار بیان، به من نزدیک نمیشدن. دوستای صمیمیِ اندکی داشتم که برده های خوب و حرف گوش کنی بودن. کارهامو انجام میدادن یا به دستوراتم عمل میکردن. بارها شده بود که دوستای نزدیکم رو شکنجه میکردم. یه شب یکی از دوستایِ سیگاریمو، بدون هیچ توضیحی تنبیه کردم و تو یه مهمونیِ شبونه اجازه ندادم، تا صبح سیگار بکشه. فقط اجازه داشت که دودِ سیگارِ مارو بکشه. مثل مرغ سر کنده بود ولی تا صبح نکشید وقتی هوا روشن شد و ممنوعیت رو شکستم گفت که سیگارِ منگش کرده بسکه بهش چسبیده. عجیب اینکه منو دیوانه وار دوست داشتن و بهم احترام میداشتن. دوستِ دیگری شبی مجبور شد تا صبح برای خونۀ جدیدم پرده بدوزه و نصب کنه، در حالیکه من دراز کشیدم و سیگار میکشم. در مورد مردها هم کمابیش همین بود مردهایی رو انتخاب میکردم که اینقدر عاشقم باشن که حاضر به انجام هر کاری باشن. صورتِ زیبا و اندامِ موزونم با اون سینه های درشت و سفت و باسنِ برجستۀ خوش فرم و قدِ بلند و پاهای کشیده، بهم آزادیِ زیادی تو انتخابِ برده های خوب و حرف گوش کن میداد. هیچوقت به این موضوع که چقدر روی اونا نفوذ دارم فکر نمیکردم. به نظرِ من این خیلی طبیعی بود که هرچی که من میخوام بشه. در مقابلش منم باهاشون مهربون بودم و بهشون خیانت نمیکردم. هر چیزی که من میگفتم باید انجام میشد؛ سخت یا آسون. بعد از فوت پدرم تنها زندگی میکردم و به لطفِ تحصیلاتم و سرمایۀ پدری که بینِ منو تنها برادرم تقسیم شد، زندگیِ راحتی داشتم. کمی کار میکردم و کمی زندگی. شبهای جمعه وقتِ خوشگذرونی بود بیدار موندن و لذت بردن از زندگی. بردۀ من باید مطیع میبود و قوی. همۀ مشکلاتِ کوچیکِ ایجاد شده واسه کارم و زندگیم باید به سرعت حل میشد. اولین سرکشی یا تاخیر در اجرای دستور، مساوی بود با کنار گذاشته شدن و اونا هم اینو نمیخواستن ولی وقتی یه برده شروع به سرکشی کرد دیگه ادامه باهاش فایده ای نداشت. من ارباب بودم و بر خلافِ اونها حقِ انتخاب داشتم.
رضا رو 2سال بود که میشناختم. آدم معتبر و با نفوذی بود. تواناییِ مالیِ خوبی و تو بازار، اسمِ خانوادگیِ قدرتمندی داشت. شاگردم بود و وقتی که دیگه کلاساشو نیومد این رابطه رو به هر شکلی ادامه میداد. به بهانه های مختلف منو میدید. کارت سوخت میاورد. به مناسبتای مختلف هدیه میاورد و من معمولاَ رد میکردم. اس ام اس میداد ولی چون همیشه مودب بود، منم رابطه رو قطع نمیکردم. تا اینکه از دوست پسرم که چندین سال بود باهاش بودم جدا شدم. تنها زندگی میکردم و رضا هم از طریقِ حسِ ششم قوی ای که داشت به این موضوع پی برده بود فاصلۀ بین دیدارهاش کم شده بود منم که تنها بودم بدم نمیومد که ببینمش. حتی یه بار پیشنهاد داد که با هم مشروب بخوریم و من بعد از کلی توضیحات و برشمردنِ دلایلم، رد کردم. قول داد که بد برداشت نکنه و منم قبول کردم. خودم هم بدم نمیومد بهش نزدیک بشم روش نفوذ زیادی پیدا کرده بودم ولی فقط باید امتحان میشد.
مشروب قوی و عالی ای بود و در حین نوشیدن، حتی از یه نگاه یا یه کلمه حرفش هم نرنجیدم. کمی که مست شدم جلوش دراز کشیدم. ازش خواستم که تو همون حالت کتمو که روی یه تاپِ کاملاَ باز پوشیده بودم از تنم دربیاره. خودمو به مستی زده بودم و منتظرِ یه واکنش ازش بودم. زیرِ دامن کوتاه و تنگِ سفیدم یه ساپورت قهوه ای پوشیده بودم که با کتِ قهوه ایم ست میشد. به بهانۀ گرما و با تظاهر به مستیو بد حالی درش آوردم. 2.3 بار باسنمو بالا پایین کردم تا بلاخره تونستم درش بیارم. همراه باهاش نصفِ شرتم هم دراومد و من گذاشتم همونطوری بمونه و خوب دیده بشه. براش بهترین موقعیت رو برای دراز کردن پا از گلیم فراهم کرده بودم.
مستی پریده بود. پا شدمو موقع ریختن یه پیک دیگه اینقدر خم شدم که بتونه از لای یقۀ گشادِ تاپم خطِ وسطِ سینه هامو ببینه. یه پیک واسش ریختم و یکی واسه خودم. اصرار داشت نخورم چون حالم خیلی بده. خوشبختانه کلکمو باور کرده بود. تو کلِ این مدت نگام میکرد ولی واکنشِ بدی نداشت. اصلاَ واکنشی نداشت. حتی فکر کردم شاید گِی باشه. دیگه زیاد وا داده بودم و بایید خودمو جمع و جور میکردم. تظاهر میکردم که سرِ پا بند نیستم و ازش خواستم بره که بخوابم و بی هیچ حرفی رفت.
خوشم اومده بود و بهش اجازه دادم که با سرعتِ بیشتری مخم رو بزنه و 10 روز بعد برای اولین بار منو بوسید. و همون هفته شبِ جمعه قرار بود که بقیۀ ویسکی رو بخوریم ازش قول گرفته بودم که هرچی من میخوام بشه. حق نداشت کاری رو که من اجازه نمیدادم انجام بده. حق نداشت به من دست بزنه، ولی اگه من خواستم منو ارضا میکنه ولی خودشو نه. روی پاش، ویسکی رو خوردم و با چند تا بوسِ عاشقانه شهوت اومد. براش استریپ تیز کردم، رقصیدم و لباسامو تو صورتش انداختم. فقط با شورت روی کاناپه ای که بهش تکیه کرده بود نشستم. میخواست به من نزدیک بشه ولی اجازه ندادم. حق نداشت تکون بخوره. برای دیوونه کردنش تمام تنشو لیس زدم و خوردم و مکیدم و گاز گرفتم. کیرش که بلند میشد توبیخش میکردم و دوباره کوچیک میشد. باید شهوتش رو کنترل میکرد. ازم خواست که اجازه بدم کاری کنه که از لذت فریاد کنم. منم همینو میخواستم.
-نمیکنیش هان!
-نه عزیزم. نمیکنم. فقط میخوام تو حال کنی شیما جان.
زبونش جادو میکرد. دندوناش نوک سینمو میکشید و دستش کسمو نوازش میکرد. زبونشو رو کسم فشار میداد، و من پیچ و تاب میخوردمواز لذت ناله میکردم. هوا روشن شده بود و من کلِ شبو مست و سرمست بودم، تا نزدیکیِ ارضا شدن رفتم و تو اون بیخودیِ شهوت ازش خواستم که کیرشو بکنه تو کسم، باورش نمیشد، فکر میکرد که دارم گولش میزنم ولی وقتی با لحن بدی بهش گفتم که اون دودولِ بی خاصیتشو فرو کنه تو کسِ نازنینم؛ دیگه صبر نکرد و کیرش یه ضرب تا تهِ کسم رفت. عجب بلند بود. از خوردنش به تهِ کسم دادم در میومد. گفتم که محکم بزنه ولی ارضا نشه، از اندازش خوشم میومد و ازش خواستم که با تمام قدرتش فشارش بده تو کسم. چند ثانیه بعد ارضا شدم و بهش گفتم که اونم ارضا بشه. چند تا تلمبۀ دیگه زد که کسم درد گرفت. اگه سریع ارضا نمیشد اجازه نمیدادم ادامه بده. گفتم که بکشه بیرون. تو آخرین لحظه کشید بیرون و آبشو تو دستمال خالی کرد.
رابطۀ ما از اون شب شروع شد و ادامه پیدا کرد. ازش ناراضی بودم، چموشی میکرد و داشتم کم کم بهش نشون میدادم که اینجا رییس کیه؟ اهلِ قهر کردن بود ولی حتی یه روز هم طاقت نمیاورد دوباره با گردنِ کج تر و رام تر برمیگشت. داشت تربیت میشد و باید با خودش کنار میومد.
تو سکس خیلی قربونم میشد و از این جمله ها استفاده میکرد:
-من خرتم شیما. من سگتم شیما. من غلامتم شیما. منو شکنجه کن. کتکم بزن. ولی منو از خودت دور نکن. ببین من چه سگِ خوبیم. همۀ کاراتو میکنم نوکرِ حلقه به گوشِت میشم. هرکار دوست داری با من بکن…
یه عصر که تو تاریکیِ دمِ غروب تو خونۀ من بعد از یه دوره قهر؛ یه سکسِ لذت بخش میکردیم و خیلی حشری بود؛ ازش حرفای تازه ای شنیدم:
-تو پوستم سوزن فرو کن، بدنمو بسوزون. شکنجم کن، هر کار دوست داری با من بکن، من وِلِت نمیکنم. لامصب اذیتم کن؛ شکنجم بده، تو دهنم ادرار کن؛ من عاشقِ شکنجه هاتم شیما. تو فقط اجازه بده تا من بیشترین حالِ دنیا رو بهت بدم شیما، تو فقط دستور بده من سگت میشم. بردَت میشم، نوکرِ کاسه لیست میشم…
حرفای جدیدش لذتِ سکس رو چند برابر کرد. اون دوبار ارضا شده بود و من چند بار. ولی هنوز میخواستم. اون آخرین سکسِ ما قبل از کات کردنمون بود. بعد ازون روز وقتی فهمیدم که با این توجیه که نمیخواسته منو از دست بده، در موردِ همسرِ سابقش به من دروغ گفته؛ باهاش کات کردم. اصرار میکرد و به هر بهانه سعی در اصلاح رابطه داشت ولی من وقتی یادِ عقایدِ عجیب و غریبش میوفتادم و فیلمهای فتیش یادم میومد دیگه نمیخواستم باهاش باشم. یه مدت که گذشت و سکس نداشتم و فکرای شهوت آلود تنهام نمیگذاشت؛ به عقایدِ رضا فکر میکردم و در موردش تو اینترنت مطلب میخوندم. متوجۀ ریشه ای شدم که این مسئله تو جوامع داشته و داره و اینکه یه خطِ فکریه ریشه دار و دارای قوانینه. خوشم اومده بود و آرزو میکردم که کاش یه بار، قبلِ رفتنش، با رضا امتحانش میکردم. اونم که مدتی بود که اس ام اس نمیداد. اینقدر جواب نداده بودم که بلاخره بیخیال شده بود. یه شب به بهانۀ کاری که قبلاَ قرار بود واسم انجام بده؛ بهم اس داد و همدیگه رو دیدیم. بعد از برگشتن و اینکه مطمئن شدم که اینقدر منو دوست داره که نمیتونه با کسِ دیگه ای باشه؛ تصمیممو گرفتم. حالا که دوست داشت بردۀ من باشه منم اربابش میشدم ولی نباید این تمایل رو ابراز میکردم. باید التماس میکرد تا قبول کنم. دیگه اجازه میدادم که منو ببینه و هرکاری که داشتم ولی مشغلۀ کاری اجازۀ انجامش رو نمیداد، بهش محول میکردم. یکی از دوستاش براش یه گِرَس عالی آورده بود و چون میدونست که من دوست دارم، ازم خواست که قبول کنم، برام بیاره. دمِ در ازش خواستم که بیاد بالا با هم بکشیم و اومد؛ کشیدیم و من شهوت اومد سراغم؛ بهش گفته بودم که به من نزدیک نشه واسه همین حتی بهم نگاه نمیکرد، تو این فاصله من دستمو روی لبه های یقۀ بازِ لباسم که دقیقاَ روی نوکِ سینم بود میکشیدم و سعی میکردم نظرشو جلب کنم. مسیرِ نگاهش مخالفِ من بود ولی من ادامه دادم. نگاهش به سمت من چرخید.
-سرتو برگردون. تو حق نداری نگاه کنی.
-چشم نگاه نمیکنم. و صورتشو برگردوند.
-چشم ارباب.
-چشم ارباب دیگه نگاه نمیکنم. تو اربابِ منی؟
-میخوای باشم؟

  • از خُدامه ارباب.
    -پس فعلاَ اربابت میشم. ولی یادت باشه که اولین سرپیچی از دستور باعث میشه که دمتو بگیرم و بندازمت بیرون. فهمیدی؟
    -فهمیدم ارباب. هیچوقت اتفاق نمیفته ارباب.
    یقۀ لباسم کنار رفته بود و دستم سینه هامو نوازش میکرد. ولی او حق نداشت نگاه کنه. بلاخره به التماس افتاد:
    -شیما بس کن، شکنجم نکن. شیما تورو خدا اجازه بده فقط نگاشون کنم.
    با لحنِ تحکم امیزی گفتم
    -نه! حق نداری نگاه کنی. اگه حتی یه نیم نگاه هم که بندازی همه چی تموم میشه.
    یقۀ لباسمو آروم آروم کنارتر میکشیدم و به بدنم پیچ و تاب میدادم. نوکِ سینه هام سفت شده بود و خوشم میومد که دستمو روشون بکشم ولی بیشتر ازون میخواستم یه سگ، لیسشون بزنه. سینه هامو کاملاَ از یقۀ لباسم بیرون انداختم دستمو زیرشون نگه داشتم و با شصت و سبابم نوکشونو فشار میدادم و اون التماس میکرد که بذارم فقط نگاه کنه. وقتی بهش اجازه دادم و روشو به من کرد تو چشاش اوج مستی رو دیدم. ازینکه بهش دستور بدم لذت میبرد. سینه های لختمو به لباش نزدیک میکردم و میذاشتم بو کنه. نگفته میدونست که باید بهش دستور بدم تا بتونه بخوره. از گرمیِ نفساش روی سینه هام منم مست میشدم.
    -بخورمشون ارباب؟
    سینه هامو به لباش فشار دادم. لباشو باز نمیکرد.
    -مثل یه سگ لیس بزن، سگ کوچولویِ من! لیسشون بزن. گازشون بگیر. صاحبت بهت اجازه داده.
    لباشو از سینه هام جدا کرد و گفت:
    -شأنِ اربابمو پایین نیار. صاحبم بهم دستور داده که سینه هاشو بخورم، لطف کرده به این سگِ بینوا که دستور داده والا من کجا و اربابم کجا!
    از حرفاش و التماساش لذت میبردم، کم کم تکیه دادم به مبل و کشوندمش سمت خودم. بهش گفتم که تا وقتی نگفتم بسه، باید یکسره سینه هامو بمکه. یه جوری میمکید که اصلاَ دوست نداشتم که تموم کنه. بهش دستور دادم که در حالِ مکیدن، انگشتاشو بکنه تو کسم و و چوچولم رو با شصتش بماله. از کنار شورت دو تا از انگشتاش تو کسم بود و شصتش روی چوچولم. سیگار میخواستم، بهش گفتم که روشن کنه. دستش از تو کسم دراومد. سرش داد زدم:
    -هِی یه دستی روشن کن. دستتو بذار همونجا که هست بمونه.
    -آخ ارباب. آرزومه که دستم اونجا باشه و واستون سیگار روشن کنم ارباب.
    -حرف نزن، سینمو بخور.
    نوک سینم تو دهنش بود و دستش تو کسم. با اون یکی دستش به زحمت پاکت سیگار و پیدا کرد، باز کرد و یه نخ کشید بیرون و گذاشت رو لبام و فندک زد. ازش راضی بودم و دستمو رو سرش کشیدمو هلش دادم که بره پایین. خودمو کشیدم رو مبل و کسمو جلوی لباش گرفتم، تا دستور نمیدادم نمیتونست دهنشو باز کنه، قوانین رو سریع یاد گرفته بود. التماس میکرد که بذارم لیسش بزنه. قول داد که همون سگی باشه که من دوست دارم.
    -تروخدا ارباب. بذارین بهتون لذت بدم. دستور بدید کستونو بخورم. قول میدم که با خوردن ارضا تون کنم. قول میدم فقط به شما حال بدم.
    کسمو به دهنش و صورتش مالیدم و بهش گفتم که در حالیکه من کمرمو بالا پایین میکنم شورتمو از پام دربیاره. از تلاشش خوشم میومد. حاضر بود واسه دراوردنش حتی پارش کنه ولی من نمیذاشتم دستش بهش برسه. شورتمو درآورد؛ جایزه اش این بود که کسمو بخوره. ازش خواستم که فقط لیس بزنه. مثل یه سگِ حرف گوش کن تند تند لیس میزد و با زبونش چوچولمو تکون میداد، خیلی تحریک شده بودم، به سینه هام نگاه میکردم که همراه با نفسای مستم بالا پایین میرفتن. هر 2 تا دستاشو آورد بالا و نوک سینه هامو بین انگشتاش گرفت و فشار داد. کیف کردم. وقتی خواست دستاشو برداره دستور دادم:
    -بذار باشن. نوکشونو بمال. همینطوری میخواستی ارضام کنی؟ اینطوری که من ارضا نمیشم. فقط یه کم حال میده.
    -اگه دستور بدید ارضاتون میکنم ارباب. بکنم توش؟
    -لازم نکرده. همینطوری با زبونت باید ارضام کنی.
    -چشم
    -چشم ارباب!
    -چشم ارباب. چشم سرور. چشم صاحب.
    -زر نزن کارتو بکن
    کسمو زبون میزد، چوچولمو میمکید و یواش گاز میگرفت. یه جورِ لذت بخشی میمکید. کم کم 2تا از انگشتاشو هم واردِ کسم کرد و با اون دستش هم نوک سینمو میمالید. خودم هم اون یکی سینمو میمالیدم. از ناله های مستم میفهمید که چقدر حال میکنم و سرعتشو زیاد کرد. خودم نوک سینه هامو میمالیدم و سگم چوچولمو میمکیدو دستشو به شدت تو کسم تکون میداد.
    -سگِ وحشی دوس داری ارباب؟
    -آره. وحشی دوست دارم.
    چوچولمو بین دندوناش گرفت و مکید. از لذت و درد فریادِ کوتاهی زدم و انگشتاشو فشار داد تو کسم.
    ازش خواسته بودم یه جوری بشینه که من بتونم کیرشو ببینم و هروقت که خواستم تو دستم فشارش بدم. ازین فشارها فریاد میکشید. تو اوج مستی و تحریک بودم و فقط کیر راضیم میکرد،
    -بکن تو کسم اون کیرِ مسخرتو. بکن که ارضا شم.
    توی کسری از ثانیه کیرش با تمامِ قدرت فشار داده شد تو کسم.
    -دارم ارضا میشم ارباب، خیلی تحریک شدم.
    -بیخود ارضا میشی، تا بهت نگفتم باید بکوبی تا ته. اها اینجوری. مثل دیوونه ها کسمو بکن. مثل یه سگِ وحشی بکن کسمو سگِ من. بردۀ من. اربابتو سیر کن.
    -ارباب؛ من کستو بخورم. تو دهنم جیش کن. ادرارتو میخورم. هر چی تو دستور بدی ارباب. خوبه ارباب؟ حال میده؟ اگه بخوای یه روزِ کامل میکنمت ارباب. تا نگی هم ارضا نمیشم.
    -دارم ارضا میشم برده. تو هم ارضا شو. نریزی تو کسم هان عوضی! نریزی تو کسم که کیرتو از ته میکَنَم.
    -چشم ارباب. چشم سرور. چشم رییس.
    ارضا شده بودم و تو حالتِ نشئۀ بعد از یه ارضای باحال بودم که کیرشو درآورد و آبشو ریخت روی شکمم. لباسمو در نیاورده بودم و آبش ریخت روی لباسم. میخواست خودشو رو من ولو کنه که با دستام مانعش شدم. زیرِ پای من دراز کشید و کف پامو بغل کرد و شصتمو تو دهنش گذاشت.
    -ببین چیکار کردی آشغال. لباسمو کثیف کردی
    -اجازه میدید با زبونم براتون تمیزش کنم ارباب؟ اینقدر لباستونو میخورم که پاک شه. پوستتون رو هم با زبونم میشورم ارباب.
    -لازم نکرده پاشو خودتو جمع و جور کن برو خونتون.
    -چشم ارباب، هرچی شما بگید ارباب. هیچ کس تو دنیا اربابِ به این خوبی نداره.
    با لباساش رفت تو حمام، اومد بیرون و لباساشو پوشید. ایستاده بود و پا به پا میکرد. من همونطوری لخت رو مبل ولو بودمو پاهام باز بود و کسم در معرض دید؛ اینقدر لذت برده بودم که حاضر بودم یه بارِ دیگه هم تکرار بشه. ولی نه! اینطوری پررو میشد.
    -چرا وایسادی؟ مگه نگفتم برو؟
    -منتظر بودم دستور بدید ارباب.
    -دستور دادم که! ازین به بعد هر دستوری رو فقط یه بار میدم. افتاد؟
    -افتاد ارباب جون. فدات بشم ارباب جون. اجازه میدید پاتونو ببوسم بعد برم؟
    انگشتِ پامو به سمت لباش بالا بردم و گذاشتم تو دهنش. بازبونش خیسش کرد و مکید. دستِ منم کسمو میمالید. کم کم دستشو از روی رون به کسم رسوند و با شصتش چوچولمو میمالید. گذاشتم یه کم ادامه بده. واقعاَ چاشنیِ خوبی بود واسه اون سکسِ باحال. دستورِ توقف دادم، داشت پررو میشد…

نوشته: شیما


👍 3
👎 0
63172 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

403556
2013-11-06 10:36:13 +0330 +0330
NA

با اینکه اصلاً از میسترس و برده خوشم نمیاد اما سکسی نوشته بودی…
فقط یه چیزی! واسه زن میسترس، مادام، خانوم و اینجور چیزا رو استفاده می کنن ، ارباب واسه مرد به کار میره!
از اصطلاح سینه های مست خوشم اومد:)
موفق باشی ;)

0 ❤️

403557
2013-11-06 13:03:30 +0330 +0330
NA

داستانك جالبي بود اما ميسترس نبوده اي قبول كن … برده را بايد كاملن مطيع كرد…

0 ❤️

403558
2013-11-06 16:36:15 +0330 +0330
NA

به نظر من خیلی خوب بود

0 ❤️

403559
2013-11-07 08:01:56 +0330 +0330

عزیزم تو بیماری وحتما باید تو تیمارستان بستری بشی که اینقدر تخیلات موهوم سراغت نیاد،،،اگر من میشناختمت و برام عزیز بودی میبردم بستریت میکردم ولی اگر عزیر نبودی که نیستی میدادمت به افغانی های سر ساختمون یک ماه ببندنت به تخت سیر جرت بدن آدم شی

0 ❤️

403560
2013-11-07 22:25:06 +0330 +0330

عالی بود عالیه عالیه عالی

0 ❤️

403562
2013-11-08 09:20:32 +0330 +0330

خدا شانس بده یکی از این ارباب های جنده به تورمون بخوره حسابی جرش بدیم

0 ❤️

403563
2013-11-08 14:39:56 +0330 +0330
NA

Boro bwa ravani.ras migan bacheha yonje ziad dadan behet,to ravan parishi age 1bar chanta afghani jeret bedan mifahmi

0 ❤️

403564
2013-11-08 15:06:44 +0330 +0330
NA

ببینم چطور یه پسر بوگندوی جقی میاد اینجا کس شر تلاوت میکنه که دختررو زدم رو کونش سرش داد کشیدم ترسید هیچی نگفتو فوشش دادمو این چرتو پرتا یک نفر نمیاد بگه همچین چیزی ممکن نیست که دختره صداش در نیاد
اما حالا که یه دختر اومده نوشته اصراریم نداشته که این واقعیه اسمشم روشه داستان نمیتونین ببینین؟
چشم ندارین ببینین دختر میسترسه و دستور میده؟

0 ❤️

914013
2023-02-07 11:33:41 +0330 +0330

وولک از این یکی خوشوم نیومد، اما دیسلایک نمیکنم، اصن تو همه سایتا ها این دیسلایکو باس بردارن! از داستان خوشت ناومده ها فاک آف کردن را سی همین روزا گذاشتن خو!

0 ❤️