میدونم پایانم با توئه (۳)

1402/11/26

...قسمت قبل

“برگرفته از اتفاقات واقعی”
و بازم… بازم اشتباه دیشبو تکرار کردم با اینکه میدونستم نباید اینکارو کنم ولی از طرفی حس شهوت از طرفی هم بی پولی از طرفی حس گناه، همه اینا محاصرم کردن میگن تو اینجور مواقع به ندای قلبت گوش کن ولی خب الان ندای قلبم خفه خون گرفته…
حوالی ظهر بود فرفری مثل دیشب ساکت نشسته بود و فقط رانندگی میکرد به مقصدی نامعلوم، لااقل برای من…
سرمو به شیشه تکیه دادم و تو فکر فرو رفتم فرفری بدون کوچکترین حالتی تو چهره‌ش بدون هیچ حرفی فقط به جلو نگاه خیره و رانندگی میکرد حدودا یه ربع همین منوال گذشت فقط صدای ترافیک، بوق و لرزش ماشین میشنیدم.
از مسیر هایی رد میشدیم که بنظر میومد محله های بالاشهرن آپارتمان های نوساز و کوچه های تمیز مشخصا خیلی از خونه پدرام دور شده بودیم…
ولی خیلی آروم و خونسرد بودم برعکس دیشب که استرس تمام وجودم فرا گرفته بود، در همین حین فرفری پیچید توی کوچه خلوت با کلی دار و درخت و روبروی یک آپارتمان دنج ماشینو خاموش کرد کلید، گوشی و سیگارشو گذاشت تو جیبش و پیاده شد منم پیاده شدم و پشت سرش رفتم جلوی در ساختمون ایستاد و اطراف ساختمون نگاه کرد، کلید انداخت و درو باز کرد و از پله ها رفتیم بالا، راه پله خیلی ساکت بود تا حدی که صدای نفس کشیدن هم به راحتی می شنیدیم…
رسیدیم به طبقه سوم فرفری کلید انداخت درو باز کرد و رفتیم داخل و ازم خواست کفشامو هم بیارم…
فرفری: برو دستشویی خودتو تمیز کن
+چشم
فرفری: بعدم بیا تو اتاق
+فقط یه چیزی بپرسم؟
فرفری: همم؟
+اسمتون چیه
فرفری: متین

متین رفت تو اتاق درم بست بدون این که حرف دیگه ای بزنه، باید اعتراف کنم که واقعا حس بدی نداشتم خب من گیم معلومه که به رابطه جنسی علاقه دارم اما خب به چه قیمتی از حق نگذریم یه کمم استرس داشتم آخه شنیده بودم اولین آنال همیشه درد داره!
کمی بعد…
از حموم اومدم بیرون و در اتاقو باز کردم اونجا یه مقدار تاریک بود یه پرده زخیم داشت متین رو تخت نشسته و دستاشو بهم قلب کرده بود کلا لخت فقط یه شورت سفید تنش بود عجب بدن جذابی هم داشت یه مقدار مو رو سینه هاش و شکمش و بدنش تقریبا ورزشکاری بود، به زمین نگاه میکرد فقط نمیدونم چرا انقدر بی صدا و کم حرف بود رفتم رو به روش و رو زمین بین پاهاش نشستم متین هم یکم به عقب تکیه داد و دم دستگاش آورد جلو صورتم و با چشمای سیاه خمارش به چشمام خیره شد؛ اول با دستام شروع کردم از روی شورت کیر متین مالیدن کم کم بزرگ میشد نبضشو حس میکردم چشماشو بست و سرمو چسبوند کیرش و با صدای بلند نفس میکشید، همینطوری که کیرشو میمالیدم از قسمت بالای شرتش سرشو درآوردم و یه بوس کردم و یکم سرشو خوردم با دوتا دستام کش شورتشو نگه داشتم و نوک کیرشو لیس میزدم و مستیقما به چشماش ذل زدم، همینطوری که سرشو ساک میزدم آروم آروم کش شورتشو آوردم پایین و عمیق تر ساک زدم متینم حین ساک زدن من آه میکشید و دستشو پشت سرم میذاشت و تو دهنم تلمبه میزد صدای قُلُب قُلُب من و آه کشیدن متین تو اتاق و گوشم میپیچید و جفتمون هورنی تر میکرد با ولع مشغول ساک زدن بودم کیرشو تو دهنم نگه میداشتم و اطرافشو لیس میزدم میتونستم رگ های کیرشو با زبونم لمس کنم با شدت و سرعت تو دهنم بالا پایین میکردم اطراف کیرشو لیس میزدم نوکشو میک میزدم در عجبم چرا ارضا نمیشد ماشالا کمر خیلی قدرتمندی داشت چند دقیقه ای همین طوری پیش رفتیم تا اینکه متین گفت “بسه بیا رو تخت دراز بکش”
متین بلند شد و از کشوی بغل تختش یه کاندوم و یه جور روان کننده برداشت داخل کشو کلی لوازم جنسی داشت
من رو تخت دراز کشیدم و قمبل کردم متین اومد پشت سرم یه مقدار استرس گرفتم دوباره کاندوم گذاشت رو کیرش و باهاش به سوراخم ضربه میزد بعدش یه مقدار از روان کننده برداشت و ریخت رو دستش و اطراف سوراخم و رو کیرش مالید همین حین با دستاش دوتا لپ کونمو گرفت و باز کرد سر کیرشو به سوراخم چسبوند و بهم گفت:
متین: شل کن
+چجوری یعنی
متین: فقط شل کن مگه نه خودت اذیت میشی
چیزی نگفتم یکم دودل بودم از دردش می ترسیدم
متین آروم سعی کرد سوراخمو باز کنه و سر کیرشو یه مقدار فرو کرد داخلم، درد شدیدی گرفت یکم داد زدم تحمل دردشو نداشتم و ازش خواستم ادامه نده و دو زانو رو تخت نشستم متین با ظاهر اخمویی بهم نگاه کرد
+نه نکن نمیتونم درد داره
متین: مگه کارت همین نیست؟ اگه دردت میاد چجوری انجامش بدیم؟
+الان آماده نیستم تا حالا ازپشت ندادم
متین: روان کننده زدم چیزیت نمیشه
+خواهش میکنم نمیتونم خیلی درد میگیره
متین: ای بابا… باشه برگرد توش نمیکنم.
+پس چی؟
متین: لاپایی میزنم برگرد
انگار یکم از این بابت ناراحت شد برگشتم سمتش قمبل کردم و رون های پامو بهم قفل کردم کیرشو بین رون های پام گذاشت و شروع کرد تلمبه زدن لامصب خیلی بزرگ و سفت بود اگه این میرفت توم از وسط جر میخوردم ۱۰ دقیقه همینطوری پیشرفتیم ولی متین اصلا ارضا نمیشد از حالت چهره‌ش و صداش مشخص بود کلافه شده برگشتم بهش گفتم:
+میخواین ساک بزنم؟
متین: آره بزن فقط جوری که من میگم
ازم خواست رو تخت دراز بکشم و سرمو از لب پایین تخت آویزون کرد دهنمو وا کردم اومد بالا سرم وایساد کاندوم از کیرش درآورد و کیرشو گذاشت رو صورتم و کردش تو دهنم دستشو گذاشت رو سینم و شروع کرد تلمبه زدن با تمام قدرت صدای قُلُب قُلُبم دوباره بلند شد انگار این صدا بهش انرژی بیشتری میداد همینطوری که کیرش تو دهنم عقب جلو میکرد آب و تف از لب و لوچه‌م آویزون میشد و ناخودآگاه اشک از چشام میومد کم کم حس میکردم دارم خفه میشم سعی کردم مقاومت کنم و با دستام به عقب هدایتش کنم ولی مچ دستامو نگه داشت و همینطور تلمبه میزد سریعتر از قبل انگار داشت ارضا میشد بلند بلند آه آه میکرد همین حین کلی آب از گوشه کنار لبم میریخت زمین، نفس کشیدن برام سختتر میشد تا اینکه تلمبه زدنش متوقف کرد حس کردم آب کیرشو داره ته گلوم خالی میکنه آروم آروم کیرشو از دهنم درآورد آبشو قورت دادم و یه نفس عمیق کشیدم متین چند بار کیرشو مالید به صورتم تا تف هام و باقی آبش از روش پاک بشه، بعدش بدون اینکه حرفی بزنه شورتشو پوشید و از اتاق رفت بیرون سمت دستشویی، منم رو تخت نشستم دستم رو صورتم کشیدم و با دستمال کاغذی آب و تف های دور لبم و اشکامو پاک کردم، از جام بلند شدم که لباس بپوشم که متوجه شدم شورت خودمم خیسه عجیب بود برام خودمم ارضا شده بودم واقعا سکس سنگینی بود تو این حدود ۱ ساعت ذهنم کاملا خاموش بود به هیچی فکر نمیکردم ولی یهو یادم افتاد باید برم سراغ کارم بی معطلی جوراب و شلوارمو پوشیدم حین پوشیدن لباسم متین اومد تو اتاق
متین: سریع بپوش کار دارم
+چشم الان
متین: پولتم رو جا کفشیه
+باشه ممنون
متین: سری بعد با آمادگی میای شمارمم بغل پولت هست بهم زنگ بزن داشته باشمت
+چشم حتما
متین: عجله کن دیگه زود باش.
لباس پوشیدم دست صورتمو شستم و از متین خداحافظی کردم و پول بدون اینکه بشمارم از رو جا کفشی برداشتم و رفتم بیرون ساعت ۳ بود تا سر خیابون پیاده رفتم احساس هیجان و ذوق داشتم با خودم گفتم مگه دادنم ذوق داره ولی خب این سری فرق میکرد خودمم لذت بردم.
یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت انبار محل کار جدیدم رسیدم داخل انبار و خودمو معرفی کردم لباس فرمم گرفتم و برگشتم سمت خونه پدرام…
تو اتوبوس نشستم که برای گوشیم پیام اومد
آقای قربانی سوپروایزر رستوران بود که خواست یادآوری کنه ساعت ۸ صبح تو رستوران باشم.
هندزفری گذاشتم تو گوشم و آهنگbu ak؛am olurum پلی کردم چشامو بستم تا برسم ایستگاه میدون صنعت
نفهمیدم چقدر زمان گذشت یه دفعه دیدم یه پسر جوون با موهای بلند که دم اسبی بسته با چشمای سبز میزنه به بازوم و میگه “پیاده شو آخرشه” انگار خوابم برده بود پیاده شدم و ازش تشکر کردم اونم بهم لبخند زد و راهش کج کرد و رفت.
واقعا نمیدونم چرا همه‌ش پسرای جوون و خوشتیپ جلوم سبز میشن ولی خودمونیم پسرای تهرانی واقعا خوشتیپن.
رسیدم خونه پدرام و زنگ درو زدم، پدرام درو باز کرد با اینکه تازه از یه سکس سنگین برگشتم هنوز یکم هورنی بودم، پدرام فیتنس کار میکرد و واقعا هم پسر جذاب و خوش تیپی بود یه رکابی سفید پوشیده بود و یه شلوارک کوتاه چهارخونه کوتاه با هم سلام و احوالپرسی کردیم و رفتم داخل، بدن مردونه و فیتنس پدرام هوش و حواس برام نذاشت با اون بازو ها و پاهای ماهیچه ایش و رگای ساعدش پشمای رو سینه‌ش، چهره و موهای مشکی لخت سرش بدجور چشامو قفل خودش کردن و بدتر از این، بدجوری دلم میخواست کیرش رو کنار پاچه شلوارکش در بیارم و بخورم و اونم سرمو از پشت بگیره و رو کیرش بالا پایین ببره میتونستم طعم کیر رو تو دهنم حس کنم و اینم میدونستم وقتی وسط روز انقدر هورنی شدم خدا میدونه وقتی شب بشه چقدر بیشتر دلم میخواد با رفیقی که ۷ ساله میشناسمش برم زیر پتو و حسابی شیطونی کنم و این اصلا تو برنامه هام نبود، کم کم داشتم راست میکردم ولی بالاخره کلی با خودم کلنجار رفتم تا ذهنمو از سکس با پدرام منحرف کنم چون اون مثل داداشمه، رو مبل نشستیم و صحبت کردیم:

پدرام: خب چه خبر کارو گرفتی یا نه؟
+آره خدارو شکر خوبیش اینکه جا خوابم دارن
پدرام: آها پس میخوای بری از پیش ما؟
+نمیخوام بیشتر از این سربارتون بشم
پدرام: قبلا گفتم اینجا خونه خودته
+به هرحال من یکم خجالت میکشم
پدرام: از کی قراره بری؟
+فردا صبح باید اونجا باشم!
پدرام: ماشینو میگیرم از بابام باهم میریم
+خواهش میکنم نکن این کارارو نمیتونم جبران کنم
پدرام: بس کن نیما رفیقیم دیگه…حالام چند روز دیگه هم بمون پیش خودمون تا جا بیوفتی ببین اصلا خوابگاهش اوکیه برات یا نه
+آخه مامان و بابات چی پس؟
پدرام: اونا که حرفی ندارن بیخیال اونا شو.

پدرام پاشد رفت که درس بخونه و یکی زد رو شونم و منم نشستم خودمو با تلویزیون و گوشیم سرگرم کردم و متوجه شدم امروز کلا به فکر این نبودم که از خونه بیرونم کردن انگار هرچی زمان میگذره این موضوع اهمتیشو برام بیشتر از دست میده.
طولی نکشید که هوا تاریک شد و ساعت ۱۱:۳۰ شب بعد نشستن سر سفره و شام منو پدرام رفتیم بخوابیم، تو اتاق نشستیم به حرف زدن، پلی استیشن بازی کردن و کصشر گفتن و خندیدن تا ساعت حدود ۱ و نیم شب شد چراغ و خاموش کردیم و خواستیم بخوابیم ولی جفتمون سرگرم اینستا شدیم و اصلا هم خوابمون نمیبرد هردومون رو تخت پدرام دراز کشیدم کنار و سرمو رو شونه‌ش گذاشتم و باهم پست های اینستا رو میدیدیم ولی تمام هوش و حواس من بیشتر به پدرام و بوی بدن داغش بود، از زیر رکابی تنگش و اون بیژامه چارخونه گشادش میتونستم تنشو ببینم عضلات سینه‌ش و موهای بدنش و اون گردن سبزه که روش یه مقدار ریش و خون داخل شاهرگش جریان داشت حس شهوتمو حسابی برانگیخت میخواستم بیوفتم به جونش و با تمام وجود بمکمش هیچوقت فکر نمیکردم یه شبی همچین حسی نسبت به پدرام پیدا کنم لامصب اونقدر جذاب و هاته که هر جنبنده ای رو به خودش جذب میکنه؛ حدود یه ربع با حشریت فراوان گذشت و همچنان مشغول اکسپلور گردی بودیم تا اینکه من تصمیم گرفتم خودمو بزنم به خواب، دستامو کنار پاهام دراز کردم جوری که کنار دستم یه ذره شورت و کیر پدرامو لمس میکرد و به بازوی پدرام تکیه دادم و الکی خودمو به خواب زدم، چند دقیقه گذشت پدرام اینترنتو خاموش کرد و گذاشت کنار و خودشم چشاشو بست…
یه ربع گذشت بدن داغ پدرام داشت خیسم میکرد نفسش دقیقا به گوشم برخورد میکرد رو به طرف دیوار خوابیدم تا یه وقت متوجه کیر راستم نشه ولی بدتر از اون کون قمبلم بود که دقیقا به سمت پدرام کردم و تو همین حالت یکم چرتم گرفت و تو حالت خواب و بیداری بودم که حس کردم یه دست رو لپ کونمه جا خوردم ولی فکر کردم دارم خواب میبینم دوباره چشامو بستم نفهمیدم چقدر زمان گذشت ولی دوباره پریدم این دفعه حس کردم به سمت من دراز کشیده و کلا کیرشو از رو شلوار چسبونده بود رو کونم ولی باز بی اعتنایی کردم و خیال کردم خوابه چون قریب به ۹۹ درصد اوقات وقتی قبل اینکه بخوابم به سکس فکر میکنم خواب سکس هم میبینم، دوباره چشمامو بستم و زیاد نگذشت که دوباره از خواب پریدم ولی این دفعه انگار یه چیز بزرگ و گرم که سرش یکم خیس بود بین لپ های کونم مالیده میشد و یه دست هم دور کیرم حلقه شده بود و مطمئن بودم که این یکی دیگه خواب نیست…

ادامه دارد

نوشته: نیما


👍 18
👎 2
6801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

971192
2024-02-15 23:59:08 +0330 +0330

خیلی عالی مینویسی
منم از ۱۲ سالگی هی از خونه میزنم بیرون حتی سربازیم رفتم ولی باز برمی‌گردم سرخونه اولم

0 ❤️

971200
2024-02-16 00:54:44 +0330 +0330

زودتر بنویس لطفا
فاصله بین قسمتات خیلی زیاده

0 ❤️

971203
2024-02-16 01:06:22 +0330 +0330

تو از منم کونی تری😂😂😂 چقدر منتظر این قسمت بودم جان خودت ادامه‌شو سریع تر بذار لایک اول با افتخار

0 ❤️

971228
2024-02-16 02:06:34 +0330 +0330

این داستان واقعا قشنگ نوشته شده بی صبرانه‌منتظر قسمت جدیدش هستم
واقعا دست مریزاد نویسنده عزیز

0 ❤️

971237
2024-02-16 02:32:33 +0330 +0330

داستان تقریبا یادم رفته بود ولی با اینکه خیلی فاصله میدی عالی مینویسی عجله نکن و همینشکلی ادامه بده

0 ❤️

971496
2024-02-17 11:42:02 +0330 +0330

بی صبرانه منتظر‌قسمت بعدی هستم

0 ❤️

971578
2024-02-18 01:32:03 +0330 +0330
MQ4

ماشاالله به کسی نه نمیگی

0 ❤️

974883
2024-03-13 08:32:37 +0330 +0330

لطفا زودتر ادامه شو بنویس

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها