میشه منو بلاک کنی؟ (۱)

1402/04/03

این پیامی بود که شیرین تو دایرکت برام فرستاده بود. منو شیرین به خاطر اینکه هر دو شعر مینوشتیم همدیگرو مثل خیلیای دیگه تو اینستاگرام فالو داشتیم ، حتی همو ندیده بودیم و صحبت هم نکرده بودیم . فقط گاهی واکنش به استوری و لایک پست.

با خنده پرسیدم‌چرا؟
+همینجوری
-همینجوری؟!
+خیلی بده یه زن متاهل که عاشق شوهر و بچه و زندگیشه بیاد عاشق یه مرد متاهل دیگه بشه.

هنگ کرده بودم ، نمیفهمیدم چی میگه. خندم گرفته بود، فکر کردم سربه سرم داره میذاره و یه شوخیه. ولی خب من که با اون شوخی نداشتم. یواش یواش به خودم اومدم متوجه منظورش شدم ، حالا کنجکاوی اومد سراغم. نوشتم یعنی چی؟ گفت عاشق کسی شدم که فقط عکسشو دیدم نه می شناسمش نه صداشو شنیدم
-نمیفهمم واقعا چی میگی ، ولی چرا آخه؟ بهتره از ای ن فکر بیای بیرون. ما جفتمون متاهلیم

شاید اگه به حرفش گوش میدادم و بلاکش میکردم ، خیلی از اتفاق ها تو زندگیم نمی افتاد ولی حس کنجکاوی باعث شد تا بیشتر باهاش حرف بزنم. خبر نداشتم که دارم وارد ماجراها میشم، دارم زندگیمو پر از هیجان خوب و بد میکنم. بعد از دو سه ساعت حرف زدن شمارشو برام گذاشت ترسم بیشتر شد ، پیش خودم گفتم نکنه تله باشه؟! دنبال دشمن فرضی تو خیالاتم میگشتم ولی خب به نتیجه ای نرسیدم. من هنوز تو این فکر بودم یه جوری کنجکاویم برطرف بشه و بدونم واقعا مگه میشه متاهل ها خیانت کنن؟! اونم یه خانم (ما مردا خب سابقه مون خرابه) و اینکه کاری کنم یه جوری بدون اینکه همدیگرو بلاک کنیم از این فکر بیاد بیرون!!! یه مدت از حرف زدنامون گذشت متوجه وابسته شدن شدیدش شدم خودمم دیگه کرمم گرفته بود، بدم نمیومد دوست دختر داشته باشم. هیجان و استرسی که داره رو اونایی که تجربه کردن میدونن. موضوع رو با فریبرز صمیمی ترین دوستم درمیون گذاشتم. گفت بکنش ، گفتم فریبرز میدونی چی میگی؟ متاهله، شوهر داره!
+گفت تو نکنی یکی دیگه میکنه، مگه نمیخوای از شرش خلاص شی؟
-گفتم آره
+یا اوکی میده و میکنیش یا به خاطر پیشنهادت بی خیال میشه و میره

گوشیمو گرفتو تلگرام رو باز کرد براش نوشت : حاضری با هم سکس کنیم؟
نوشت آره اگه تو بخوای
نوشتم من که میخوام ولی تو میتونی؟
بعد چند تا عکس از خودش برام فرستاد و نوشت دوست دخترت خوشگله؟
خداییش خوشگل بود، یه دختر شمالی ، قد متوسط، بدنی خوش تراش ، همه چیش اندازه بود. من قلبم داشت می اومد تو دهنم ، هم هیجان داشتم هم متعجب بودم. بین شهوت و وجدان گیر کرده بودم، ولی زور شهوت بیشتر بود…! قرار رو گذاشتیم برای دو سه روز بعد که بتونه بپیچونه بیاد. تابستون بود باید خونه رو جابجا میکردیم ، یه خونه سمت بریانک پیدا کرده بودیم. رفتم املاک کلید رو تحویل بگیرم برای نظافت. ولی چه نظافتی میخواستم مکان جور کنم برای سکس با شیرین . با شیرین ساعت ۲ بعد از ظهر قرار گذاشته بودم رفتم دنبالش دیدم داره از دور میاد ، نزدیک تر میشد و جفتمون با خنده از هم استقبال میکردیم.
+سلام
-سلام
+گرمه نه؟
-آره خیلی
+بشین بریم
سوارش کردم رفتیم سمت خونه ی جدید.
کلید رو انداختم و در باز کردم و رفتیم داخل، خونه که هیچی توش نبود ، خالیه خالی، تو اتاق خواب دو سه برگ روزنامه پیدا کردم تا ازش به عنوان زیرانداز استفاده کنیم. برگشتم دیدم شیرین داره مقنعه شو در میاره (شیرین شاغل بود و دانشگاهم میرفت، اون رو از کلاس دانشگاهش زده بود) مانتوش رو درآ‌ورد ، برگشت سمت من سریع لب تو لب شدیم و اولین سکسم با یه نفر به جز یلدا شروع شد. دست انداختم دور کمرش و بغلش کردم و همچنان که لب بازی میکردیم با چشمهامون با هم‌حرف میزدیم ، حس همدیگرو میخوندیم ، هوس ، هوس ، هوس . لباس هارو کندیم و گذاشتیم گوشه اپن ، نشوندمش رو اپن و شروع کردم به خوردن قسمت خوشمزه ، زبونم رو نوک سینه ش بازی میکرد و دستم مشغول اون یکی سینه بود. لیس زنان اومدم پایین تر و پاهاشو باز کردم و مشغول خوردن دره سرخ شدم ، چوچولشو میک میزدم با دستام باسن و رون پاشو میمالوندم. به خاطر شرایط خاصمون تو خونه نمیشد زیاد سر و صدا کرد واسه همین دیدم شیرین چشاشو بسته داره لباشو گاز میگیره ، آوردمش پایین و نشست کیرمو گرفت تو دستش یه نگاه به من کرد لباشو گذاشت رو کیرم ، شروع کرد ساک زدن ، کیرمو از دهنش در می آورد زبون میکشید زیر کیرم تا تخمام ، بلد بود چیکار کنه. دیگه طاقت نیاوردم و خوابوندمش رو زمین ، سر کیرو تنظیم کردمو خوابیدم روش ، بعد از چند بار عقب و جلو کردن از شدت هیجان نتونستم جلو خودمو بگیرم ارضا شدم، آبمو خالی کردم توش و شیرین عصبی شد ، سریع پرید تو سرویس تا خودشو تمیز کنه. اومد بیرون متوجه شدم ناراحت شده بغلش کردم و دوباره رفتم تو کارش ، هم خودم هنوز میخواستم هم باید اونو به ارضا میرسوندم ، باز شروع کردیم به سکس ، این سریع دیگه راحت بودم و ریکلس کارمو انجام میدادم.
از تو چشماش میتونستم بخونم که اونم داره لذت میبره ، حدودا نیم ساعتی طول کشید و شیرینم طبق گفته خودش سه چهار باری ارضا شد منم بر خلاف راند اول اینبار حواسم جمع بود و آبم رو تو حالت داگ استایل رو کمرش خالی کردم . تجربه سکسی خوبی برام بود ولی تقریبا عذاب وجدان داشتم مخصوصا وقتی شیرین تا مترو رسوندم تا برگرده بره معلوم بود که حال خوبی نداره ، شبیه اونایی بود که بعد ارضا شدن تازه فهمیده چیکار کرده. خیلی سعی کردم باهاش حرف بزنم تا اوکی بشه و دیرش شده بود باید زودتر میرفت.
رابطه منو شیرین حدودا سه سال طول کشید. البته سه سال مداوم نبود لابه لا قهر و آشتی زیاد داشتیم ، یه جورایی بهتره بگم فقط پارتنر سکسی هم شده بودیم.
یلدا به پیشنهاد مادرش و به خاطر علاقه ای که داشت خواست بره سرکار. البته مشکلات مالی داشتیم درآمدم در حد گذران یه زندگی خیلی خیلی معمولی بود و زیاد نبود ، میخواست کمک خرج خونه باشه تا زندگیه بهتری داشته باشیم. یادمه خانواده من‌مخالف سرکار رفتن یلدا بودن مخصوصا پدرم. مامانم میگفت بابات مخالفه ، نذار بره سرکار ، میگه اگه بره با محیط بیرون آشنا بشه ، عاقبت خوبی نداره (خدابیامرزتت بابا ، چقد دلم تنگ شده برات) بابام آگاهی چی بود، پلیسی بود واسه خودش، زرنگ بود. بعد ها به حرفش رسیدم. هرچند من جلوشون وایسادم و نذاشتم دخالت کنن. مهمترین دلیلشم علاقه یلدا به پزشکی بود. به خاطر اینکه زود ازدواج کردیم و بی تعارف بگم عقل نداشتیم نشد که ادامه تحصیل بده وگرنه مطمئنم پزشکی قبول می شد و الان خانم دکتر صداش میزدن . دو سه سال قبل مدرک کمک بهیاری شو گرفته بود ولی شرایط برای مشغول به کار شدنش پیش نیومده بود. تا اینکه به پیشنهاد مادرش تو یه موسسه توانبخشی خیریه ( تو این موسسه ها بچه های دارای معلولیت ذهنی و جسمی هستن رو نگهداری میکن) مشغول بکار شد.
برای اینکه مخالفت نکنم با کار کردنش به من گفت که اونجا بهیاره ولی مادریار بود و از بچه ها مراقبت می کرد ، چون فشار کاری مادریار خیلی بیشتره و من اگه میفهمیدم نمیذاشتم بره . صبح خودم میبردم میرسوندمش و ظهر خودش برمیگشت ، حدودا یه ماهی این مدلی رفت تا اینکه یه روز بهم گفت قراره از هفته بعد شیفتی بره یعنی ۲۴ ساعت سرکار ، ۴۸ ساعت خونه. خب من عادت نداشتم به نبودنش تو خونه ، نمیتونستم مخالفت کنم چون علاقه داشت. بهش گفتم اینجوری بینمون فاصله میفته ، نمیخوام از هم دور شیم ، یلدا گفت به خاطر زندگیمون باید تلاش کنیم الان جوونیم و میتونیم. یه بچه داریم که باید آینده شو بسازیم. برخلاف میل باطنیم قبول کردم.
یکی از اون روزایی که یلدا شیفت بود رفتم دنبال شیرین که از قبل باهاش هماهنگ کردم ، اومدیم خونه من ، مرخصی ساعتی گرفته بود و باید زود میرفت. واسه همین وقت برای کارای اضافه نداشتیم و سریع رفتیم سراغ اصل مطلب و سکس کردیم. این کار حدودا یک هفته بعدش هم اتفاق افتاد و منو شیرین کلا سه مرتبه با هم سکس کردیم. تو مدت رابطه با شیرین من با یه دختری به اسم لیلا که مجرد بود ،آشنا شده بودم که از سر حماقت (واقعا نمیدونم چرا؟! به قول فریبرز ما مردا قلبمون تو کیرمونه عاشق نمیشیم ، راست میکنیم) عاشق شده بودم. البته رابطه مون دوام زیادی نداشت ولی تاثیر زیادی تو اون مدت رو نحوه زندگی کردن من گذاشت جوری که توجه و محبتم به یلدا خیلی کم شده بود درسته ته قلبم دوسش داشتم ولی کاری براش نمیکردم البته سکسمون سرجاش بود و بطور مرتب توو هفته دو سه باری برنامه با هم داشتیم. یه روز ساعت حدودا ۵ ، ۶ بعد از ظهر بود که لیلا بهم زنگ زد ، خونه دوستش بود و ازم خواست برم اونجا دنبالش و باهم بریم یه دوری بزنیم و برسونم خونشون. لیلا خودش ماشین داشت واسه همین با اسنپ رفتم تا شرق تهران دنبالش. رسیدم به لوکیشن بهش زنگ زدم، گفت بیا بالا. در و باز کرد و رفتم بالا ، وارد واحد شدم دیدم که بله خانم تنهاست ، نور خونه کاملا سکسی تنظیم شده بود و با چند تا هالوژن نورپردازی شده بود. خودشم یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی پاش بود. بدن پر و گوشتیی داشت ، قبل از رسیدن من چند پیک مشروبم زده بود و گرم گرم بود. نشستم رو مبل، برام مشروب ریخت و نشست پیشم.
+صدف امشب با بچه ها رفتن کردان ، من نرفتم. خواستم امشب رو با تو باشم

  • (حالا منم بهش نگفتم متاهلم و شب باید برم خونه. باید راهی برای خلاص شدن از اونجا پیدا میکردم که نکردم)
    -عه چقدر خوب که باهمیم (همراه با لبخند مصنوعی)
    یکم که گرم شدم دراز کشید رو پام و مالیدن سینه های بزرگش و لب بازی رو شروع کردیم. چند دقیقه ای تو همون حالت بودیم و لابه لاشم حرف میزدیم. قشنگ مست و پاره شده بود ولی به خاطر استرسی که گرفته بودم مشروب روی من اثری نذاشته بود. تی شرتشو از تنش درآورده بودم و با یه دستم با سینه ور میرفتم.
    +محمد دوستت دارم
    -منم دوستت دارم عزیزم
    +هیچ وقت تنهام نذار
    -تا وقتی که تو بخوای کنارت هستم
    یواش یواش دستم دیگه رفته بود تو شرتش و مالیدن و ور رفتن با کسش. گوشتی بود کاملا کلوچه ای و البته خیس خیس . هم دلم میخواست باهاش سکس کنم هم نمیخواستم ، پیش خودم میگفتم اون یه دختره. رابطمون یه روزی تموم میشه ولی دلم نمیاد آسیب روحی بهش بزنم. (با همه ی کثیف بودن و خیانت کار بودنم باز گاهی یه وجدان داشتم که نمیذاشت کاری کنم) که گفت : یه خواستگار پیدا کردم ، شرایطش خوبه ، خانوادم موافقن ولی من نمیخوام! با من میمونی تا آخرش؟ ازدواج میکنیم؟
    شرایط خیلی بدی بود، لیلایی که هم شهوتی شده بود هم‌ مست بود ،تو دلم گفتم آخه این چی بود که گفتی؟ الان‌چی جوابتو بدم؟ راستشو بگم یا دروغ؟ دروغ راست گفتم.
    -من دارم جدا میشم لیلا
    +شوخی میکنی (با خنده ای از روی شوک شدن)
    -نه شوخی نکردم
    یهو بلند شد و شروع کرد به داد زدن و گریه کردن
    +آشغال، عوضی ، حرومزاده تو زن داری؟! گمشو بیرون از اینجا
    -اگه عوضی بودم که راستشو بهت نمیگفتم، میکردمت بعد حاجی حاجی مکه
    +گمشو بیرون
    -بهتره با هم حرف بزنیم
    +نمیخوام دیگه ریختتو ببینم ، حتما زنتم الان تو بغل یکی دیگه اس ، آره؟ چقدر کثیفین شما ها
    -لیلا داد نزن ، آرووم باش

تلاشم برای آروم کردنش فایده ای نداشت و اسنپ گرفتم برگشتم ماشینمو برداشتمو رفتم خونه. آرووم آرووم حس وابستگی اومد سراغم و متوجه شدم دلم بدجور پیشش گیر کرده. عاشق شده بودم؟ آره. تا مدت ها زندگی شخصی خودم و یلدا و پسرمون برام معنی نداشتن. نبودم‌کلا.

…برگردیم به روزای قبل از مشغول بکار شدن یلدا…

یه روز با یلدا رفتیم تا مانتو شلوار اداری براش بخریم از پله های مرکز خرید که بالا می رفتیم پیش خودم میگفتم نکنه یلدا هم مثل شیرین باشه؟ نکنه حالا که قراره تایم بیشتری نسبت به قبل بیرون از خونه باشه بهم خیانت کنه و اینم مرخصی ساعتی بگیره و بره با یکی دیگه؟! خلاصه کلی از این نکنه ها و استرس ته قلبم داشتم ، بهش گفتم من عادت ندارم بدون تو شب خونه بمونم ، شبا میام جلو محل کارت تو ماشین میخوابم ، پسرمونم میذارم پیش مامانت یا مامانم. یه وقت این سرکار رفتنت باعث نشه نسبت به هم سرد بشیم؟ نکنه یه وقت یکی سر راهت قرار بگیره و اوکی شی باهاش منو ندید بگیری؟ خندید و گفت تو دیوونه ای ، عشقم دارم‌ میرم سرکار که بتونم بهت کمک کنم و زندگیمون رو سروسامون بدیم ، بتونیم پیشرفت کنیم. از لحاظ کاری آدم تنبل و کون‌گشادی نبودم تلاشم رو میکردم ولی درآمدم کم بود. کارم هنوز خوب نگرفته بود و بخور نمیر یه چیزی تهش برام‌میموند که باهاش زندگی رو میچرخوندم. اینا رو بهش گفتم ولی پیش وجدان خودم میدونستم که این من بودم بهش خیانت کردم ، این من بودم که نادیده گرفته بودمش ( البته تا قبل از سرکار رفتن یلدا من کلا یکبار با شیرین سکس کرده بودم و به جز اون بهش خیانت نکرده بودم).
حالا شما اینو در نظر بگیرید همزمان با شروع بکار یلدا و رابطه با شیرین من وارد یک بحران عاطفی با لیلا هم شده بودم.
نتیجه ش همونطور که گفتم شده بود کم توجهی و محبت نکردن به یلدا.


دوستان داستانی که دارم مینویسم بر اساس واقعیت و زندگی شخصی خودم هستش، خواستم بنویسم تا شاید برای خیلیاتون کسب تجربه باشه و خوندنش جالب باشه براتون. یه تشکر هم از شیوا (بدون‌مرز) و نادر (نرگس مست) میکنم که خوندن داستان هاشون باعث شد به فکر نوشتم داستان زندگیم باشم و نکته آخر اینکه نویسنده نیستم امیدوارم ایراد های نگارشی رو به بزرگیه خودتون ببخشید.

نوشته: محمد

ادامه دارد…


👍 12
👎 4
11601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934695
2023-06-25 01:39:41 +0330 +0330

دوستان یه نکته بگم که داستان من چند قسمت دیگه داره مشغول نوشتن شدم ، ولی متفاوت تر از این

0 ❤️

934735
2023-06-25 07:45:33 +0330 +0330

جالبه
خصوصا اینکه تجربه هاتو داری مینویسی. میشه ازش استفاده کرد.
ممنون از شما.

1 ❤️

934760
2023-06-25 14:38:16 +0330 +0330

تجربیات مشترک خیلی از دوستان تو فضای مجازی

1 ❤️

934847
2023-06-26 02:21:42 +0330 +0330

داستانت خوب شروع شد. ولی برای قسمت اول یه کم تند پیش رفت.
هم متاهل بودنت هم شیرین هم لیلا هم سرکار رفتن یلدا
کلا قیمه‌ها رو ریختی رو ماست
به نظرم یه کم ملایم تر پیش بره و با جزئیات بیشتر ، جذاب‌تره.
موفق باشی

1 ❤️

935037
2023-06-27 11:37:34 +0330 +0330

حرف تو قبول دارم منم با یکی دوست شدم وارد رابطه شدم باهاش توجه م نسبت به زنم کمتر شد
تو خونه فقط شده بود دعوا و سرو صدا
تا وقتی که کات کردم برگشتم سر زندگی خودم
واقعا آمدن یه شخص غربیه زندگی رو نابود میکنه

1 ❤️