هسته ی زردآلو

1397/03/02

به چشم های عسلی توی آیینه خیره بودم،به خامه عسل صبحگاهی اش!!پوزخندی که ناخودآگاه روی صورتم جا خوش کرد برق درخشانتری از چشم هام داشت؛خیره ی طرح کج روی صورتم موندم—من مجبورم به خندیدن جانِ جانانم—

دست های کشیده ی سارا که روی شونه هام نشست،لبخند زدم به غنیمت جنگی ام،

تو خوشبختی سارا،خوشبخت بمون ته تغاری اما دست هات رو بردار که وزنِ اون دست های سنگین ،اون زه کشی برجسته ی رگ ها،اون ساعد محکم،اون ناخن های کوتاه رو نداره …

(((من باهاشون مرحله به مرحله عاشقی کردم سارا

من خیره ی اون دست ها میشدم وقتی روی تخته ی کلاس مینوشت،وقتی ساعت رو چک میکرد،وقتی بخیه میزد وقتی واسه تفهیم، رندانه حرکتشون میداد،وقتی روی تنم راه پیدا میکرد و نفسمو تو مشت میگرفت،وقتی روی پارکت های لخت همین خونه میدویدم و دورم حلقه میشد،فقط دست ها نه سارا بعد دست ها من پی لبهاش میگردم،پی وزن تن و پی نفس هاش .دست بردار سارا،دست هات رو بردار…----اه لعنت به این درد----)))

به برکه های یشمی آرومش خیره شدم،لب چرخوندم،مثل آدم های کلافه،نزدیک ترین طرح به پوزخندم بود و مانورم رو رسوا نمیکرد!
به چشم هام شیطنت ریختم:هوم؟
بازی رو قبول کرد،ابرو بالا انداخت:میخوای دوش بگیری آشفته گیسو؟من تار ندارم مثل اوشون برات شیدایی کنما!

(((سارا،یادم ننداز خواهرکم،من فقط ادعا میکنم به سفر کاری رفته،خودت که در جریانی قهر کرده،تا مجبور باشم که آب ها را از اسیاب بیندازم!

اما من این ماهی رو میخواستم سارا،نه چون برکه ی آرومَم گل آلوده،میخواستم چون من پری کوچک غمگینی میشناسم که دلش را…))))

-خیلی خب فرفروی اخمو،اگه حموم کنی که با این اخلاقِ “خودم میتونم” ِ لجبازِ جدیدت ،فقط نیم ساعت معطلتم ،منم برا خودمون فرنی درست میکنم ،لیمویی!یکمی زعفرون به جایی برنمیخوره که خانم دکتر؟هان؟دور هم نوش جان میکنیم

(((هوووم،فرنی لیمویی،رنگ عصرهای خسته از درس دبیرستان،پاداش مامان برای زمستون های کبود
،آخ سارا چقدر دست هات به مامان کشیده،حمام به روی چشم،اما بعدش تو این فرهای گره خورده را بباف که گره های کور به تنش زدم-میشه منو همچنان دوست داشته باشی مامان؟----

حتی اگر همخونه ی استاد هم سن و سالت باشم،حتی اگر امیر رفته باشه و صیغه ای که برای فامیل اسمش عقد و برای تو داغ و برای پدر سند دروغ جشن ازدواج در ترکیه باشه توی کمد مثل یه بمب ساعتی به انقضاش نزدیک بشه؟
الان لندنه مامان،،پیش مادر و برادرش،میدونی؟غم هات تعبیر شده مامان
خانواده دوست داره،انقدر که مثلا من الان لندنم و اینجا کیش نیست و انگار نه انگار که شرجی با نَم فرق داره!!
تو که دلت خوش بود خلاف عرفم و شرع نه
پس چرا ناله کردی،روی سجاده ت مامان ناله کردی،بخدا که من عاشق و بالغ بودم…ما متوسط بودیم و این کافی نبود مامان)))

زیر نگاه سارا لجباز و نق نقو تا حمام اشرافی ویلا رفتم،
(قبلا چقدر ذوق داشتم بابت اینهمه فضا برای شمع و عود و سنگ و گل و کوفت!)
مطمئنش کردم که رفتم،و حالا مرحله بعد طول دادنشه،جنگ بعدی فوق العاده تره! آخ سارای وسواسی!منو چه به دوش های زود به زود،تنها،میون حمله ی حسرت و هوس؟

کف ها رو که رو تنم سر میدم به دست هاش فکر میکنم،به لمس آروم و حساب شده اش لای پاهام و قوس برداشت کمرم،یا مثلا گیر شدن سینه هام بین ساعد و قفسه ی سینه اش اونقدر که سرمو تا زاویه ی سر و گردنش کش بدم و زور بزنم تا از حصارش خارج بشه و اون محکم تر فشارم بده،مثل مار دور طعمه،و من راضی به مرگ باشم،التماس کنم فقط برای چند سانت از اون افعی!
و امیر زیر گوشم گرم و بم بخنده،با حرف هاش مستم کنه و وقتی که از هیبنوتیزم حتی با چشمهای بسته ام مطمئن شد ضربه بزنه،عمیق،کاری،حساب شده!
حسابش را کرده بودی امیر؟
پس چرا جا زدی لعنتی؟

دوش رو به ضرب میبندم و اشک هام میریزه،باید فرار کنم،حمام اصلا جای امنی نیست…

موهامو خشک میکنم که سر میرسه،به حرکت گربه وارش فکر میکنم،سارا راه نمیره،میرقصه،با لبخند میگم:میشه لوسیون رو از روی میز بدی؟ سختمه تا اونجا بیام

لوسیون رو نق زنان میده دستم بوی زردالو پخش میشه روی دستم،و کشیده میشه به تنم…
با صدای شادش میگه:فصل عوض کردی خواهری؟قبلا پرتقال بود الان شده زردآلو؟

دستی به شکمم میکشه و حین بلند شدن غر میزنه:بدو که فرنی ها الان میچسبن،نه داغ و نه سرد ،بدو تا یخ نشدن!بدو تنبل،قراره خودت بتونی دیگه؟بیا تا آشپزخـــــــــــــــونه!
به اراجیفش آب و تاب میده و دم در رسیده برمیگرده تا چشمک بزنه که نگاه خیره امو میبینه،چشم هاش تسلیم میشن،نقاب براقشون میفته،لب میزنه:جون دلم؟

-بابا هنوزم زردآلو میکَنه و خشک میکنه؟
چشماش گیج میشن و بعد مسلط!داشت دروغ میگفت؟!نه،داشت پنهان میکرد،جواب بده راستگوی باسیاست من،تو دختر خلفِ بابایی !!

+اوهوم،سفر بعدی برات میارم،میدونه میام پیشت،ولی خب،فعلا نمیخواد بهت رو بده دختره ی بد!

اخلاقش بود،آروم سیلی میزد که دردت نگیره،تو هنوزم کینه ی اشک های بابا رو داری نازدونه ی بابا؟دلت نمیاد و آروم زخمم میزنی؟
میدونم بَد کردم اما کمر بابا زیر خرج پردیس پزشکی من داشت خم میشد و تو داشتی رویای دندون پزشکی ازادتو میفروختی و من باید بزرگ میشدم تصمیم های کبری میگرفتم،
سارا،من دیدم!وقتی هنوز میتونستم از تو کوچه های بابلسر رد بشم دیدم سارا
از پشت در فرفورژه ی سیاهمون که چقدر بهش فخر میفروختیم،دیدم که درخت زردآلو از کمر قطع شده و یه جوونه ی پرپری بهش بَنده…بریده سارا.دیگه بریده

صدای آهنگ مورد علاقه ی روزهای بچگیمون از آشپزخونه اومد،
دلت نازکه سارا،اینجوریه که نمیتونی تنبیه کنی و اشکان اگر گرفتارت نبود بدجور قافیه رو میباختی آبجی کوچیکه
‏…I’ll be there…نترس بابا،من آدم اسپرسوی کافه نشینی هامونم،حقیقت برام در حد دست گرمیه…

بلند شدم که بیام سمت آشپزخونه،پنگوئن وار،تمام عضلاتم با هر حرکت کش میان،من دوست دارمت جان جانانم،حتی اگر بخاطرت تا کمر خم بشم،کش میام!من منعطفم دختر کوچولو،تو مثل من مامانتو دوست داشته باش

زنگ پیام تو گوشم میپیچه،میخوام ول کنم و تا فرنی ها برم اما خب ،این کنجکاوی نمیذاره،دروغ چرا …منتظرم
حتی بعد هفت ماه فقط تظاهرِ شنیدن و خوندن،منتظرم!خودشم باور کرده رفته پژوهش،سفر کاری ،جانکم!تو رو به حساب نمیاره و نگرانی هاش ختم میشه تو شام و ناهار و حسابم…

تا رسیدن به گوشی آروم و بیخیال میام،واسه ی کی نقش بازی میکنم اخه؟من خونسرد نیستم،میدونم این خط متروک ،مخاطب های زیادی نداره،
هیس…بزار حس کنم ازون زن های قوی حماسه هام،نه سیندرلا بعد ساعت دوازده شب

سارا از تو آشپزخونه همخونی میکنه
:
Just call my name and I’ll be there…

و من آروم رو صفحه ی بی قفل دست میکشم
تیتر اس ام اس اون بالاست،اونقدر کوتاهه که تمام متنو میشه دید،مفید،مختصر،مثل تیر خلاص

“براش شناسنامه میگیرم”

نوشته: ماه


آهنگ I’ll be there مایکل جکسون که در متن استفاده شده:

Your browser does not support the audio element.

👍 8
👎 5
20643 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

689390
2018-05-23 21:50:21 +0430 +0430

این داستان نیاز به یک بازنویسی اساسی داره،اینکه اهنگ و پیوست کردی کار جالبی بود دمت گرم

1 ❤️

689415
2018-05-24 00:14:18 +0430 +0430

خیلی گنگ و جابجا بود
زحمت کشیدی میدونم
اما واقعا نفهمیدم

1 ❤️

689422
2018-05-24 00:52:43 +0430 +0430

منأسفانه چيزي ازش نفهميدم

1 ❤️

689438
2018-05-24 04:00:21 +0430 +0430

منم مثل دوستان هیچی متوجه نشدم متاسفانه …خیلی گنگ بود !!!.. :( 4

1 ❤️

689442
2018-05-24 04:49:27 +0430 +0430

قشنگ بود
لایک ?

1 ❤️

689443
2018-05-24 05:02:15 +0430 +0430

دختره صیغه ی استاد سن بالاش میشه
پدر مادر مخالفن و باهاش قطع رابطه میکنن
الان دختره ۷ماهه حامله س و تاریخ صیغه داره تموم میشه
شوهرش با بچه مخالفه و قهر کرده رفته تا اون بچه رو بندازه
اما در آخر پیام میده و میگه اسمشو به عنوان پدر تو شناسنه بچه مینویسه

2 ❤️

689445
2018-05-24 05:08:14 +0430 +0430

وقتی ادم شروع به خوندن داستان میکنه حداکثر بعد یه پاراگراف ب نظرم باید داستان شروع به روان شدن بکنه ولی این اصلا اینجوری نبود.
خواستی متفاوت بنویسی اما به نظرم بیشتر گنگ نوشتی تا متفاوت، اصلا شیوا و یکپارچه نبود و من شخصأ حوصلم نیومد تا تهش بخونم.
ساده تر بنویس

1 ❤️

689466
2018-05-24 06:57:15 +0430 +0430

خوب بود دوسش داشتم با اندکی گیجی لبخند محوی زدم بابت پیامک کوتاه و مختصر و مفید جان جانانت
لایک دوم بهت ?

1 ❤️

689475
2018-05-24 08:04:33 +0430 +0430

د آخه لامصب اول داستان که اینجوری نمیرن تو ناف داستان…
من 6-7 خط اولی که خوندم اومدم پایین که کامنت بذارم ساقیت کی بوده که دیدم یکی از دوستان (سیمپ 3 آر) توضیح داده…تازه من فهمیدم چی به چیه!!
استعداد خوبی داری ولی باید روون تر بنویسی…به این شکل خواننده اگه یه بندشو بخونه تشویق نمیشه بره سراغ بند بعد
همونطور که با ذهن و قلمت دوستی باید با ذهن مخاطب هم دوست باشی
لایک اما جای بهترشدن داره

1 ❤️

689539
2018-05-24 17:58:37 +0430 +0430

من که متوجه نشدم چی به چی بود

1 ❤️

689643
2018-05-25 01:28:30 +0430 +0430
NA

سيخ زن عزيز منم متوجه نشدم اما افتخار ميكنم باهم نويسنده را ببريم باغ زرد الو و يك درخت زردالو كامل تو كو نش كنيم كه مبهم و گنگ ننويسه

0 ❤️

724380
2018-10-17 09:28:05 +0330 +0330

شعر در داستان یا داستان در شعر هر چی هست قشنگ و ژرف بود … یه حس اشراقی یه عشق ارسطویی شاید !
و پایانی شکوهمند که زایش جانانه ای به زیر و بم تحیر کننده داستان میبخشه
لایک

1 ❤️