سال 98 وارد یه شرکت شدم که وضعیتتش خوب بود، یکی از آشناهامون شد میرعامل و ازم خواست که کمکش کنم، که یه داستان اونجا برام توی اسفند ماه 99 پیش اومد که براتون میگم: یک خانمی در واحد خرید شرکت ما بود که حدود 8 سال بود ازدواج کرده بود که بچه دار نمیشد و به دنبال راه های بچه دار شدن بود، سارا یک زنی بود ترکه ای و با صورتی بسیار جذاب، با لباس فرم خیلی از روی هیکل چیزی خاصی نداشت اما چندباری دیدم که تمایل داره بیشتر باهام گپ بزنه، منم چون متاهل بود زیاد علاقه نداشتم که بهش نزدیک بشم، یکبار در یک جلسه بینمون بحث شد و مدیرعامل وساطت کرد و ما یه مدت باهم سرسنگین بودیم نزدیک عید بود که یه روز زنگ زد به داخلی ام گفت اتاق هستید بیام پیشتون منم گفتم بله تشریف بیارید، البته در خصوص خودم باید بگم که اتاقم تو طبقه مدیرعامل بود و منم مشاور فنی مدیرعامل بودم ولی مدیر نوآوری هم بودم و همیشه کت و شلوار میپوشیدم و ادکلن میزدم و خلاصه همیشه مرتب و شیک هستم، اون مدت بخاط غذاهای شرکت شکم داشتم اما بخاطر چهارشونه بودنم کت بهم میومد، خلاصه اومد اتاق و یه سررسید بهم کادو داد و بسیار مهربون شده بود که باعث تعجبم شده بود و از اختلافمون حرف زدم ویجورایی عذر خواهی میکردم و منم زدم به شوخی و خنده که یخمون از بین بره و از حالت رسمی بودن در بیاییم، سررسید رو باز کردم و گفتم سارا خانم سکه هاش کجاست و خندید گفت:
س: سکه که شما آقایون باید بهمون بدید.
من: همچنین میگی که انگار میخوایم عقد کنیم؟
س: شما سکه بهم بدید حالا فکر کن سرسفره عقدیم.(البته با خنده و عشوه های ریز میگفت)
من: یعنی حتما باید سکه بدم؟ بدون سکه نمیشه عقد کنیم؟
س: حالا تعداد رو بگو ما که نمیخوایم بگیریم ازت؟
من: میترسم بگم و درخواست طلاق بدی؟
س: درخواست نمیدم؟
من: من که حاضرم دنیامو بدم عقدت کنم، اما قبلا عقد شدی و بهم چیزی نمیرسه
س: آخی دلم برات کباب شد، میخوای؟ (یه چشمک بهم زد)
من: کار از خواستن گذشته؟ هلاکیم.
س: خواستن توانستن است؟
دیدم سارا کم نمیاره همینجور جلو میاد و منم راستش کمی راست کرده بودم، گفتم سارا یواشتر حرف بزن کسی رد میشه و چیزی میشنوه و ما بدبخت میشیم آش نخورده و دهن سوخته، سارا یه خنده ریزی کرد که صداش نره بیرون و برگشت به عشوه بدن که خودشو یه پیچ و تاب داد و گفت: خب پس بیا بخور که بعدا افسوسشو نخوری، منم دیدم که این خانم بدجوری زده بالا و پیش خودم گفتم نکنه میخواد برام داستان درست کنه؟
گفتم نه قبول نیست اینجوری فقط شریک جرم میشم و افسوسم بیشتر میشه باید زمان کافی و طولانی باشه و مفصل تمام موضوعاتتو بالا پایین بکنمت
که این بالا و پایین بکنمت را حین پاشدن آروم و بدین صورت ب-----کو—نمتتتتتت گفتم و به سمت کمد رفتم که سررسیدی که دستم بود رو بزارم داخل کمد و بهش پشت کردم، راستش کمی روم نمیشد دیگه ادامه بدم، که اونم یه آهی کشید گفت: آی گفتی…
دیدم کاملا میخواره
اومدم پشت میز کامپیوترم نشستم و گفتم یه نامه قرار بود بفرستم برای مدیرعامل بزار اینو بفرستم که الان سروکله منشیش پیدا نشه، اونم پاشد و منم فکر کردم میخواد بره و سرم رو کردم تو مانیتور و تو دلم میگفتم تورخدا نرو، دیدم کمی به کتابهای کمد نگاه کرد و با گوشیش ور میرفت، منم فقط سیستم رو بالا پایین میکردم و کمی هیجانی شده بودم و یجواریی داشتم خودمو اروم میکردم، اخه خیلی دلم میخواست سارا رو بکنم و زیرم جیغ بزنه یجوری بود که توبغلی و ریز جسته بود و از اونهایی که میتونستی ایستاده بگیری بغلت و بکنیش.
دیدم گفتم که بزار به بچه ها زنگ بزنم و زد رو آیفون: آقای فلانی لطفا موضوع خرید پمپ را پیگیری کن و از همه تامین کننده ها استعلام بگیر و بعدش بزار روی میزم تا که بعد از جلسه ام با مشاور مدیرعامل بررسی اش کنم، کارشناسش پرسید که خانم شما کی جلسه تون تموم میشه گفت: فکر کنم یه دو ساعتی طول بکشه (منم سرم رو کردم طرفش با لبخند نگاهش کردم و اونم با یه گوشه چشمی و کج کردن لباش که خیلی خواستی بود مثلا الکی) آخه یه موضوع مفصل هست که باید خیلی بالا پایین بشه تا رضایت مهندس رو جلب کنم که دیگه بعدا موضوع براش روشن باشه.
منم فهمیدم میتونم همینجا درازش کنم و دستام شروع به لرزیدن کرد.
پاشدم رفتم سمت راهرو که ببینم چه خبره دیدم آبدرچای مدیرعامل بهم گفتم مهندس منم میخوام برم بیرون چون مدیرعامل رفته جلسه هلدینگ منم میخوام برای دخترم یه عروسک بخرم آخه تولدشه، لطفا شما هوامو داشته باش تا این منشی اش زیر آبمو نزنه، منم گفتم باشه، آبدارچی رفت و منم رفتم دستشویی و دست و رومو شستم و توآینه کمی به خودم نگاه کردم که بکنم و یا نکنم؟؟ نکنه شر بشه؟ یه فکری به کله ام زد، اومدم اتاق مدیرعامل رو باز کردم و به منشی اش گفتم چه خبر؟؟؟ گفت دکتر رفته جلسه؟ میخواین برین بیرون؟ من گفتم راستش نه یه گزارش میخوام بنویسم ، رو به من گفت من میتونم برم طبقه اول پیش خانم فلانی، اون خانمه بعد نه ماه اومده بود شرکت- بعد از مرخصی زایمان، گفتم برو ولی درب رو ببند چون من میخوام درب اتاقمو ببندم چون گزارش مهمی دارم، اخه میدونستن که من در دو حالت درب اتاقمو قفل میکنم یا نماز یا اگر کلاس مجازی، اونم خوشحال رفت،
من داشتم میرفتم سمت اتاقم گفتم لعنت بر شیطون و پیش خودم گفتم خطریه، رفتم تو اتاق دیدم سارا هنوز سرپاهه و گفتم چرا نمیشینی؟؟
س: فکر کردم ترسیدی رفتی؟
من: از چی بترسم؟؟
س: که من بخورمت؟؟!!!
من: مگه قرار نبود من تورو بخورم؟؟!!!
س: حالا میخوری یا بدم به پیشی؟؟(کمی سینه هاشو هم رو به من جلو داد)
من: زدم به فاز اینکه انگار جفتمون بارها باهم سکس داشتیم و دفعه اولمون نیستا و یعنی چندین ساله دوستیم، سارا جان اینجا خطریه و میترسم داستان شه، گفت خوب کجا بریم پس این وقت روز؟؟
نشستم رو راحتی و آب معدنی رو باز کردم کمی خوردم و رفتم بزارم رو میز گفت بقیشو به من بده و گفتم سر کشیدمش و دهنیه، سارا هم گفت پس کاملا میچسبه و آب معدنی رو گرفت و زبونشو دور قوطیش چرخوند و بعد خورد که من گفتم با این کارات دیوونم میکنیا !!!
س: دیونه بشی چی میشه؟؟؟؟
من: عواقب بدی داره ها!!!
س: مثلا؟؟؟؟؟
من: مثلا روم زوم کنی؛ بوم بوم کنه قلبم… با دستم بوم بوم را شبیه کردن بهش نشون دادم
س: خنده ای عشوگرانه و سرمست کردو اومد سمت یه دونه زد تو بازوم
یه ویشگون گرفتم و کمی هم دردش اومد و مثلا قهرم و نازمو بکش، که کاملا معلوم بود زده بالا، گفتم حالا درد واقعی رو نچشیدی اون لحظه میخوای چیکار کنی انوقت؟؟؟
س: حالا که جا زدی و میترسی؟؟
خلاصه دیدم اینو نکنم الان دیگه بهم پا نمیده، الان زده بالا باید کارشو بسازم وگرنه میره جای دیگه و دیگه مثل سابق برای ما چسی میاد
پا شدم و درب اتاقو قفل کردم و سارا گفت مسابقه شروع میشود.
رفتم طرفش دیدم عقب عقب رفت و منم هی اروم میرفتم سمتش اونم ارومتر میرفتم عقب ولی جلوی میرفت عقب که منو ترغیب کنه جلوتر برم، خلاصه پاش خورد به راحتی و با دست راستش گوشه راحتی را تاچ کرد که بدونه کجا باید بشینه و دست چپشو برای من دراز کرد که من بگیرمش، دستشو گرفتم و اونم هی نشستن و همزمان منو کشید رو به بغلش، شروع کردم اروم لباشو خوردن اخه کمی تکیه دادم بودم به راحتی جوری که بغلش درد نگیره کمی روی دسته راحتی بودم و کمی روی پاش، بلند شدم و دوتا دستاشو گرفتم و بلغش کردم و بردمم روی میز جلسه ام گذاشتمش، هم دور از در اتاق بود و صدا کمتر میرفت و هم میز مکم و چرمی و پهنی بود، خلاصه لبه میز نشست و منم دست انداختم مقنعه اشو درآوردمو پرت کردم روی صندلی کنار میز، کمی از بالای یقه مانتو و بالای سینشو دندون دندون کردم و سینه راستشو با دست راستم گرفتم و اونم خودشو لش کرد روی دست چپم، گفتم سارا اروم دوست داری یا نه؟
گفت خودت چی دوست داری؟ و بهم گفت دوست دارم خودت باشی و نخوای کاری کنی که من خوشم بیاد چون من الان بغلتم پس خیلی خوشم میاد که با اینکه متاهلم ولی دوست داشتم برای یبارهم شده زیرت باشم، گفتم پس سارا جان هرجا اذیت بودی با دستت بزن روی بازوم.
شروع کردم دکمه های مانتشو باز کردن، مانتشو انداختم روی صندلی که چروک نشه و برگشتم دیدم دکمه شلوارشو داره باز میکنه واز روی تاپ لیمویی رنگش سینه های 75 رو گرفتم دیدم مثل سنگ سفته و نوکاشم هم زده بیرون گفتم بخورم چقدر میخواد بزنه بیرون که یکی از سینه هاشو از تاپ و سوتینش درآوردم و شروع کردم به مکیدن، دستشو روی موهام میکشید و انگار موهامو میخواد بکنه اما چون موهام خیلی کوتاست خوب تو دستش نمیومد، تاپ و سوتینو رو اومدم از تنش درآرم که گفت فقط بجنب، منم جفت سینه هاشو چلوندمو گفتم دلت چی میخواد که خمار نگاهم کرد و دوباره فشار بیشتری دادمو گفتم: ازت پرسیدم دلت چی میخواد؟؟؟
دیدم دستشو گذاشت از روی شلوار روی کیرم گفت: اینو
بهش گفتم: این اسم داره و بیشتر سینه های گردشو فشار دادم که دیگه ته زورم بود و دندونشاو روی هم فشار داد گفتم گرزت، منم با فشاری که به سینه هاش وارد کرده بودم کمی سینه هاشو به حالت پیچوندن کردم و با حالت سر گفتم جواب ندادی؟
گفت: کیرت
من: چی؟؟؟؟
سارا: کیرررررت، کیییییییر تو، گرز تو، این کلفتتو، کمی هم کیرمو فشار داد
شلوارشو کشیدم تا روی زانو دیدم کسش چه آبی انداخته و راستش از خوردن کس خوشم نمیاد برای همین کمی با دست نوازشش کردم و انگشت فاکمو کردم تو کسش که گوشمو گاز گرفت، دیدم این خیلی حشریه، و با کسش بازی می کردم که در گوشم گفت: آخ از دست تو، کصافط 6 ماهه تو نختم ، 6 ماهه هروقت که با شوهرم سکس کردم تو رو تصور کردم داشتم دیونت میشدم، راستش دیدم این مثل سگ حشرا رفتار میکنه و منم بعد از ازدواج دیگه سکس خشن نداشتم اخه دلم نمیومد با زنم خشن رفتار کنم برای همین دیگه وحشی شدم و مثلا شیری که از قفس میاد بیرون بهش حمله کردم و یه آن دیدم که لنگاش بالاست و من دارم توی کسش تلمبه های سنگین و عمیق میزنم بدون کاندوم گفتم دیگه بگار رفتیم و گفتم به کیرم، دستشو گذاشت روی شکمم و با حالت اینکه یه لحظه وایسا. دیدم نفس هاشو داره عادی میشه بنده خدا نمیتونست درست نفس بکشه و گفت ادامه بده، منم بغلش کردم و گذاشتم روی راحتی دونفره و برگردوندمش که از پشت بزارم تو کسش، گفت تورخدا از کون نه، منم پیش خودم گفتم اخه جنده کی خواست از کون بکندت، پرسیدم چی؟؟؟
س: الان از کون نه اونو بزار برای دفعه بعد،
دیدم داره برای دفعه بعد هم برنامه میچینه گفتم باشه پس از پشت میزارم تو کست
خلاصه با دست راستم لپ کونشو نوازش کردم و گفتم دلم مخیواد بزنم روش ولی حیف اینجا نمیشه و شروع کردم دارکوبی تلمبه زدن که برگشت خمار نگاه کرد و عاشقتم رو با تبسم لب زد، منم دیدم داره آبم میاد، برای همین درآوردم که گفت تورخدا در نیار و ادامه بده میخوام بشششم، دوباره چپوندم تو کسش و دارکوبی ادامه دادم و ارضا شدو نفس های عمیق ولی اروم که صداش در نیاد میکشید، منم کیرمو کشیدم بیرون و با دستم مالیدم که بیاد گفت نکن بزار الان درستش میکنم، با کمی تاخیر که حالش جا اومد برگشت و با دستمال کیرمو تمیز کرد و کمی روی دستمال اب معدنی ریخت و کشید روی کیرمو شروع کرد ساک زدن و آخ چه ساکی، آبمو آورد و ریخت روی دستمال هایی که باهاش کیرمو تمیز کرده بود.
بهم گفت بخدا بهترین سکس عمرم بود اخه چقدر یواشکی میچسبه و گفت دلم میخواد همیشه باهات شیطونی کنم و گفتم باشه و لباساشو مرتب کرد و ازم قول گرفت که یبار تو خونه خودش بهش حال بدم، که اگه فرصت شد میگم براتون که چی شد که فهمیدم سارا با شوهرش باهم هماهنگ کردن که من سارا رو حامله کنم آخه خیلی تعریف از خود نباشه همه چی اوکیه.
راستی سارا را الان دو ساله دارم میکنمش و سر یه مشکل که با جاریش داشت اونم برام جور کرد که چه دافی هست جاریش، اسم جاریش زهره هست، و دوتا بچه داره قد کوتاه ولی به شدت لوند، که چه کسی هست اون جاریش، آخه زهره بدلیل اینکه شوهرش از ساختمان افتاده دیگه مردانگیشو از دست داده و دنباله یکی بود که جورشو بکشه که الان من این کارارو میکنم، البته سارا بهم گفت که جاریش چون ارضا نمیشه مثل سگ پاچه میگیره و میخواست کسی بکندش که همیشه بتونه جاریشو کنترل کنه که منم جفتشنو الان میارم خونم و میکنمشون.
نوشته: مشاور
الان دیگه بابا شدی یا نه😅😅
پس دیگه سگم رام میکنی😉😉
سر رات که داری میای بنویسی ما رو نکنی یه وقت آقای فاعل!
به نظرم این خانوم چون ازت غیظ داشت یه کاری کرد که هم زنتو کردن هم خواهرتو وگرنه دلیلی نداره زنی که باهات دعوا داشته بیاد بهت بده اونم توی محل کارش ولی ما به همه میگیم تو کردی تو هم بگو کردی
مشاور کت شلواری زیاد بهت ژیتون فروش میاد با این تعریفی که کردی چاقال کونی در رو قفل میکنی نماز بخونی یا جق بزنی کم بزن همیشه بزن
جالبه سر یه مشکل که با جاریش داشت اون برات جورش کرد
خدا کنه با شوهر و برادر شوهرش به مشکل نخوره که کونت پاره هست
سیرابی مردونگی کسی با افتادن از ساختمون از بین نمیره
ریدم تو سردر شرکتی ک همچین گوسفندی پستی توشه حیوون
موندم بخدا این کسشعرا رو چطور داستان میکنین
واقعا فساد توی میر عامل مشاور میر عاملان موج میزنه
داستان خوبی بود ولی کاش میرفتین ماموریتی چیزی.هرخری میدونه محل کار اینشکلی گفتی نمیشه
مشاوررررررر
بیا بخورششششششش
یه وقت ماهارو نکنی
اُستوروم آغزوا
عمو جانی میخواد خاله الکسیس رو بکنه، یکم مقدمه میچینه
فقط اونجا که گفت آبدارچای 😂😂😂😂
داستانت بدک نبود فقط پر از قَلَت عِملاعی بود 🤣🤣🤣
منتظر ادامه این داستان و گاییدن کل زنای فامیل ساراخانم هستیم 😆😆😆😆😆
آقای مشاور مدیر عامل و مدیر نوآوری و خلاقیت ریز جثه درسته نه ریز جسته 🤣🤣😂😂
مرتیکهِ قُرُّمدَنگِ ولد زنای بچه قاشقی، تو کص رو ببینی تشنج میکنی حالا واسه ما بکن شدی.
کاش اونشب بابات خواب افتاده بود تا کائنات با توی جقیِ قُرُّمدَنگِ دو سر قافِ بچه قاشقی آشنا نمیشد.
تا قبل از اونجاییکه گعتی با شوهرش هماهنگ بود که تو بکنیش ، قابل قبول بود اما از اینجا به بعدش باید گفت کوس خواهر مادر آدم دروغگو!
ی لحظه اگه مارو هم نمیکنی ی چیزی بگیم
کیرم تو دهنت مگه فیلم پورن ک تریسام رفتی ؟😄
خب ادامش چی میشه، تو حمله کردی بچه ب دنیا اومد، با جاریش مشکل داشت تو چطور مخ کردی، اینو بی زحمت بتوض(توضیح بده)
زندگی کوزه آبی خنک و رنگین است
کوزه آب زندگی تو کون آدم دروغگو☹️☹️☹️
میگی این داستان مال اسفند۹۹ هست بعد اهنگ مثلا روم زوم کنی بوم بوم کنه قلبم که سال ۱۴۰۰ اومد رو براش خوندی؟!!🤨
نکنه شاعرش خودت بودی😂
کصکش دیگه داشتی فیدل کاسترو میشدی و همرو میگاییدی ک خداروشکر داستان تموم شد
نمیدونم تمام اهالی شهوانی ازکدوم قصاب گوشت میگیرند و از کدوم زمزم آب میخورند
همگی قد ۱۹۲وزن ۹۰ سایز کیرشان ۲۰الی۲۵
ورزشکار چهار شونه و …
چون مرد به خود سپه شکن باش
دیگه کوسو شعر نگو با شوهرش هماهنگ بودن من حاملش کنم
این تخیلاتتو از کجا میاری حتما جنسش خوبه که اینجوری تو مغزت
چرتو پرتارو میپرورونی👙💄👠
واقعا من موندم چی بگم با این اراجیف آخه مومن اینارو از کونت در میاری بابا به گلنار کفایت کن دیگه تمام زنای شهرو نکن