وحشت پریچهر از رد پای گذشته

1392/03/08

…قسمت قبل

پیش از این که این قسمت رو بخونید یه توضیح کوچیک برای دوستانی که دوست داشتن فقط به داستان زندگی پریچهر بپردازم، می دم: داستان زندگی مهتاب به عنوان وکیل پری که راوی داستان هم هست، نه تنها بی ارتباط با داستان پری نیست بلکه در هر کدوم از این دو داستان که همزمان با هم پیش می رن، به نوعی روی یک موضوع خاص فوکوس شده که تو زندگی هر کدوم از ما یا اطرافیانمون ممکنه اتفاق بیفته و اثرات وحشتناکی به جا بذاره.

درمونده و داغون برگشتم دفتر و تا دیروقت همونجا موندم. دلم نمی خواست برم خونه. از یادآوری خاطرات چند ساله با حامد سر درد گرفته بودم. حس پشیمونی ای که گاه و بی گاه تو وجودم سرک می کشید، این بار بعد از دیدنش ضربه نهایی رو به جسم و روحم وارد کرد. دوباره دیدنش انگار یه تلنگر بود به شیشه ای که سال ها پیش در من ترک برداشته بود و بالاخره شکست و فرو ریخت. یاد اون روزا حالا داشت روحمو می خورد. روزایی که حامد فکرشم نمی کرد اونجوری بهش پشت کنم. بعد از پشت کردن به حامد ذهنم سعی می کرد به عناوین مختلف خودشو تبرئه کنه. ذهنم به طور اتومات سعی می کرد همه تقصیرا رو بندازه گردن مامان که تا اشکامو روی صورتم می دید با لحنی که بوی تهدید می داد، می گفت “مهتاب خانوم الان وقت آبغوره گرفتن نیست. الان روز خوشته. اون موقع باید بشینی زار زار گریه کنی که با حامد به بن بست می خوری. پسره آه نداره با ناله سودا کنه. پدر هم که بالا سرش نبوده. مسئولیت زندگی خواهراش تا آخر عمر رو دوش حامده. به چه امیدی می خوای زنش بشی؟! می تونی بری تو یه در اتاق تو شهرستان با مادرشوهر و دو تا خواهرشوهر زندگی کنی؟! مهتاب عاقل باش. تو ناز و نعمت بزرگت کردیم. من که می دونم نمی تونی تحمل کنی. بذار احتشامیا بیان جلو اگه از پسره خوشت نیومد مجبورت نمی کنیم. خوب فکر کن به حرفام بعد تصمیم بگیر. عشق و عاشقی مال دو روز اول زندگیه. از عاشقی نون در نمیاد…”
بعدها، بعد از ازدواج با فرزین گاهی که یاد حامد میفتادم به خودم دلداری می دادم که به خاطر کم سن و سال بودنم به شدت تحت تاثیر حرفای مامان قرار گرفته بودم اما واقعیت این بود که ته قلبم می دونستم اونی که به ناحق نارو زده بود من بودم. اونی که ترسیده بود من بودم. ته دلمو مامان خالی کرده بود اما اگه جراتشو داشتم باید پای حامد وامیستادم. مامان خوب می دونست چطور خامم کنه اما بی اراده بودنم، بزدل بودنم باعث شد پا پس بکشم. حامد جلوی چشمام خورد شد اما چشمامو بستم. چشمامو به روی پول و پَله احتشامیا و تیپ و چهره مردونه فرزین باز کردم و به وجدانم گفتم خفه بشه.
حالا با دوباره دیدن حامد وجدان نداشتم بیدار شده بود. انگار بعد از اون همه وقت برای عذاب دادن من نازل شده بود. ظاهرش نشون می داد موفق بوده و تونسته خودشو به جایی برسونه. حالا انگار نوبت حامد بود که خوردم کنه و بدون نیم نگاهی منو پشت سرش جا بذاره و بره.
با صدای زنگ موبایلم از فکر و خیال در اومدم. لحن گله مند و نگران فرزین کوبیده شد تو فرق سرم، وقتی گفتم هنوز توی دفتر هستم “مهتاب شورشو درآوردی دیگه! می دونی ساعت چنده؟! زندگی نداریم از دست کارای وقت و بی وقت تو! این وقت شب می خوای راه بیفتی تو خیابونا که من تا برسی خونه اعصاب برام نمونه؟”
وقتی رسیدم خونه فرزین تو نور کمرنگ آباژور با همون لباسای بیرونش نشسته بود روی کاناپه توی هال و مثل تمام وقتایی که از دستم عصبانی بود، سیگار می کشید. با معذرت خواهی من منفجر شد. اون روز از همه طرف داشت برام می بارید. ظاهرا این بار فرزین کوتاه بیا نبود. صداش که به تدریج روم بلند می شد اوج گرفت و رگ شقیه اش زد بیرون “همین؟! معذرت می خوای؟! این بار چندمه مهتاب؟! مگه قول نداده بودی هر جا هستی و هر کاری داری قبل از من خونه باشی؟ چند بار بگم دوست ندارم تا دیر وقت بمونی دفتر؟ چند بار بگم دوست ندارم تو این خراب شده تو تاریکی و خلوتی راه بیفتی تو خیابونا؟ چند بار باید سر توافقات ساده با هم بحث کنیم؟! چرا زیر قولت می زنی مهتاب؟! چرا زندگی رو زهرمار می کنی؟! به خدا خستم کردی… نمی دونم باهات چی کار کنم… من کجای زندگیتم آخه؟!”
دلم براش سوخت. دلم برای حامد سوخت. دلم برای خودم سوخت. نتونستم جلوی اشکامو بگیرم. جرات نکردم حرفی بزنم. هر چی می گفتم اوضاع رو بدتر می کرد. حق فرزین این زندگی ای نبود که من براش درست کرده بودم. حالا می فهمیدم که در تمام این سال ها تو زندگی با فرزین دلبستگی جاشو به وابستگی داده بود. چرا که اگر ذره ای بهش علاقه داشتم باید سعی می کردم تا حدی باب دلش رفتار کنم و به رضایتش اهمیت بدم. کارم، کار لعنتیم همه احساس و انرژیمو گرفته بود. محبتی که حق فرزین بود به خاطر توجه بیش از حدم به موقعیت اجتماعیم کمرنگ شده بود و بر خلاف فرزین که همیشه گله مند بود، تصور می کردم زندگی معمولیِ آروم و خوبی داریم. پشت پا زدن به حامد تو خامی و جوونی باعث شد چشم بسته و تحت تاثیر حرفای مامان زن مردی بشم که بعدها عادت به زندگی در کنارش رو با محبت و علاقه اشتباه بگیرم و درواقع با ندانم کاریم، با یه اشتباه، نه تنها زندگی خودم بلکه زندگی دو نفر دیگه رو هم خراب کنم.
چند روزی از اون روز مزخرف گذشته بود. توی دفتر، پشت میزم خیره شده بودم به یه جفت چشم گرد که مثل آسمون ابری اون روز، گوله گوله ازش اشک می ریخت. با خودم فکر می کردم شکراب شدن میونه من و فرزین لااقل این حسن رو داشت که ناراحتی و درگیری ذهنیم از دیدش پنهان بمونه اما با دوباره دیدن پریچهر مطمئن بودم یه اتفاق تازه در راهه. اخمامو کشیدم تو هم و تمام دلخوریامو ازش ریختم توی لحن صدام و گفتم “یه روز میای پیشم با گریه زاری ازم می خوای طلاقتو از منصور بگیرم، یه روزم میای با گریه زاری التماس می کنی که نذارم منصور طلاقت بده؟! اصلا می فهمی چی کار داری می کنی پری؟! اون از اعتبار و حیثیت کاریم که سر یه پرونده ساده طلاق گند زده شد بهش، اون از شازده شوهرت که ذهن و زندگیمو ریخت به هم و اینم از تو که حالا ازم می خوای برم پیش حامد واسطه بشم بی خیال پرونده طلاقتون بشه!”
نوک دماغش مثل چشماش از گریه قرمز شده بود. مثل بچه ها دماغشو کشید بالا و گفت “مهتاب به شرافتم قسم این دفعه راستشو برات می گم ولی تو رو خدا یه کاری کن منصور پشیمون بشه. من می دونم اگه این پسره بی خیال بشه منصور سراغ وکیل دیگه ای نمی ره. کم کم آبا از آسیاب میفته و خودم راضیش می کنم بی خیال طلاق بشه. مهتاب من غلط کردم. من بدون منصور می میرم. نابود می شم. بابا اینا تحمل یه طلاق دیگه رو ندارن مهتاب. من به اندازه کافی عذابشون دادم. کمکم کن. فقط تو می تونی پای حامد رو از این پرونده بیرون بکشی”
گیج شده بودم از کارای ضد و نقیضش. هم از دستش شاکی بودم و هم دلم نمیومد وقتی به من پناه آورده بهش پشت کنم. حتی اگر به خاطر خودش نبود به خاطر دکتر اعتمادی حاضر بودم هر کاری برای پری بکنم مبادا بعدا شرمنده پدرش بشم. ازش خواستم چاییشو بخوره و مثل بچه آدم بشینه برام تعریف کنه داستان از چه قرار بوده تا ببینم چه گِلی می تونم به سرمون بگیرم.
“مدتی بود مامانم و مامان منصور زمزمه نوه دار شدنشون بلند شده بود. شوخیای منصور هم نشون می داد بدش نمیاد به قول خودش یه نی نی بکاره توی دل من. اما هنوز برنامه مشخصی براش نداشتیم و در حد حرف بود و من همچنان پیشگیری می کردم. وقتی چند بار قرص ضد بارداریمو فراموش کردم بخورم و اتفاقی نیفتاد یه شکی چنگ انداخت تو دلم. شکی که ریشه در گذشته داشت. یه مدت بدون این که منصور متوجه بشه خوردن قرص رو قطع کردم. ماه اول گفتم هنوز زوده. ماه دوم ترس برم داشت اما گفتم همه که فرت یه شبه حامله نمی شن. اما ماه سوم دیگه اشکم در اومد و رفتم دکتر. وقتی دکتر بهم گفت احتمال بارداریم صفره همونجا تو مطبش بالا آوردم. هم از ترس و اضطراب فاش شدن گذشته ای که منصور از همه اون با خبر نبود و هم از شوک بچه دار نشدنم.”
به بچه دار نشدنش که رسید بغضش دوباره ترکید. دلم آشوب شده بود از دستش. یه کم که گریه کرد و آروم شد در حالی که باز دماغشو بالا می کشید ادامه داد “با منصور تو مهمونی شب تولدش تو شمال آشنا شدم. با سارا و کامران رفته بودم تا از دست دوست پسر گودزیلا و شکاکم یه نفس راحت بکشم. بعد از جدایی از فرهاد تنها کسی که تونست منو به خودش جذب کنه پارسا بود اما متاسفانه خیانت نامزدش از اون یه دیوونه تمام عیار ساخته بود. باعث شده بود به همه چیز و همه کس بدبین باشه و قاعدتا منم از دایره سوءظنش بیرون نبودم. وقتی از شانس بدم سر و کله اش تو مهمونی منصور پیدا شد آتیش بدگمانیش دامنمو گرفت و با سر و صورت کبود تو خونه منصور ولم کرد و رفت. بعد از اون منصور سعی کرد کم کم بهم نزدیک بشه و من که اون موقع از هر چی مرد متنفر بودم و هرگز فکرشم نمی کردم که منصور دوستم داشته باشه، مثل یه دوست، مثل یه سنگ صبور بهش اعتماد کردم و از هر چیزی که اذیتم کرده بود براش گفتم. از همه چیز به جز بارداریم از پارسا و… کور…تاژم… کورتاژی که حق مادر شدنو برای همیشه ازم گرفت…”
زبونم بند اومده بود. پری هق هق می کرد و من نمی دونستم برای دلداریش یا آروم کردنش چی باید بگم. شوکه شده بودم. خودم هم زن بودم و ترس و اضطرابشو درک می کردم. من واسه پنهان کردن داستان دلدادگیم با حامد داشتم سکته می کردم و فکر کردم اگر جای پری بودم تا حالا از ناراحتی و دلهره حتما مرده بودم. با خودم فکر کردم بیشتر دختر پسرا بعد از ازدواج مدعی می شن که اتفاقات قبل از ازدواج و گذشتشون ربطی به آینده نداره اما هم دوباره دیدن حامد رو زندگی فعلی خودم اثر گذاشته بود و هم گذشته پری رو زندگیش با منصور. پشت به پری و رو به پنجره ایستادم تا راحت گریه کنه. نگاهمو دوختم به خیابون خیس و آدم هایی که با شتاب با چتر یا بی چتر در حال رد شدن بودن و تو زندگی هر کدوم حتما گذشته ای وجود داشت. با خودم فکر کردم درستش هم اینه که گذشته تموم شده و آدما نباید گذشته همو ملاک شروع زندگی جدیدشون قرار بدن اما چطور می شه رد پای گذشته رو به طور کامل از زندگی فعلی پاک کرد وقتی دوباره دیدن یه عشق قدیمی می تونه انقدر آدمو به هم بریزه… یا اتفاقی که در گذشته افتاده یه حسرت دائمی تو زندگی آدم به جا بذاره…
با صدای پری رومو برگردونم “مهتاب من نمی خواستم منصور به پای بچه دار نشدن من بسوزه. نمی خواستم الان که عاشقمه تحمل کنه و چند سال بعد وقتی ازم خسته شد، وقتی عشقش تموم شد، وقتی دلش بچه خواست، وقتی دیگه جوون نبودم… ولم کنه. می خواستم خودم از زندگیش برم بیرون که بعدا بیشتر از این خورد نشم. می خواستم تاوان اشتباهات گذشته رو همین الان که انرژیشو دارم پس بدم نه چند سال بعد وقتی دیگه چیزی ازم نموند. نمی خواستم هرگز بفهمه که در مورد پارسا همه چیز رو بهش نگفتم. نمی خواستم ازم متنفر بشه. وقتی گفت دوستم داره… وقتی ازم خواست باهاش ازدواج کنم… ترسیدم بهش بگم. هم به حضورش عادت کرده بودم و هم دوستش داشتم. می دونستم بدون منصور می میرم. ترسیدم اگه راجع به حاملگیم بهش بگم برای همیشه از دستش بدم. دیگه نای شکست خوردن نداشتم. واسه همینم ازش پنهان کردم. من دروغ نگفتم مهتاب. من فقط نگفتم. من…”
نفسش بالا نمیومد. شالش سر خورده بود و همراه موهاش روی شونه اش پخش شده بود و صورت اشکیشو جذاب تر از همیشه کرده بود. سرشو گرفتم توی سینم و پشتشو مالیدم. عضلاتش مثل سنگ سفت شده بود و دندوناش می خورد به هم. سهرابو صدا کردم تا براش آب بیاره. به زور ریختیم تو حلقش. مثل گنجشک می لرزید. پالتوی خودمم کشیدم روش. از سهراب خواستم نبات داغ درست کنه براش. سهراب که از اتاق بیرون رفت، با اون حال خرابش اشاره کرد به سهراب و گفت نگرانه مبادا سهراب چیزی به باباش بگه. خیالشو راحت کردم و بهش اطمینان دادم که قابل اعتماده و اطلاعات هیچ پرونده ای از دفتر بیرون نمی ره. دستاشو چسبوند به دیواره داغ لیوان و با خوردن نبات داغ کمی آروم شد.
دیگه اشک نمی ریخت. یه لحظه چنان آروم شد که از آرامشش ترسیدم. خیره نگاهم کرد و گفت “می خواستم طلاق بگیرم که نفهمه اما… دیدی که چطوری همه چیز به هم ریخت.” یه آه بلند کشید و با لحنی که بیش از اندازه آروم بود و نگرانم می کرد گفت “حالا همه چیو می دونه. وقتی بهش واقعیت رو گفتم دیدم که چقدر غمگین شد. دیدم شونه هاش افتاد. از چشمش افتادم مهتاب. مثل پارسا داد و بیداد نکرد. زیر گوشم نخوابوند. کتک کاری نکرد. دندوناشو فشار می داد روی هم که داد نزنه سرم. دستاشو مشت کرده بود که کتکم نزنه. تو چشمام نگاه کرد و گفت د آخه لعنتی من اگر می خواستم نگیرمت که به هم خوردن نامزدیت با سینا یا طلاقت از فرهاد کافی بود. رگ زدنت واسه یه مرد کافیه برای این که از ازدواج باهات منصرف بشه. د لامصب چرا مثل همه زنا رفتار کردی؟! چرا ترسیدی پری؟! چرا بهم اعتماد نکردی؟! بعد از اون همه درد که از دلت کشیدم بیرون بهم اعتماد نکردی حالا چطور بهت دیگه اعتماد کنم؟! من اگه نمی خواستمت از همون شب تولد که پارسا اومد توی خونه من زد لهت کرد و رفت باید نمی خواستمت. عاشقت شدم چون شبیه هیچ کس نبودی. عاشقت شدم چون جسور و بی پروا بودی. هر کار دلت خواسته بود کرده بودی و از قضاوت شدن نمی ترسیدی. دلت قد دل یه گنجشک بود اما اندازه عقاب اوج می گرفتی. دلم از همون شب تولد برات رفته بود اما چون می دونستم دوست پسر داری پا پیش نذاشته بودم. وقتی بین تو و پارسا تو خونه من به هم خورد دیگه لزومی نذاشت بهت نزدیک نشم. خوب می دونستم که می خوامت حتی اگر بهم همه چیز رو می گفتی، ولی تو چی کار کردی؟!” دوباره بغضش ترکید و اشکاش آرامش ظاهریشو از رو صورتش شست. حرف آخرش این بود که حامد رو از کار رو این پرونده منصرف کنم تا برای جبران و صحبت کردن با منصور کمی فرصت پیدا کنه. پریچهر اون روز رفت و منو با یه ذهن به هم ریخته و قولی که ازم گرفته بود تنها گذاشت. با خودم فکر کردم آدما چه رازهایی رو که هر ساعت و هر روز با خودشون اینور و اونور نمی برن.
تماس با حامد برام هم سخت بود و هم نبود. هم دلم می خواست ببینمش و هم توانشو نداشتم. یادش دست از سرم بر نمی داشت. بدبختی این بود که امکان نداشت به حامد فکر کنم و قیافه فرزین همزمان نیاد جلو چشمم. عذاب وجدان داشت خفه ام می کرد. یاد عشق بازی های پنهانیمون تو حیاط پشتی دانشکده، لب گرفتنای دزدکی و شتاب زدمون تو تاکسی دور از چشم راننده ها، دستامون که تو سینما می رفت تو شورت هم و خیس شدنا و ارضا نشدن های ناشی از ترس و دلهره دیده شدن یا خاطره اولین باری که حامد منو برد خونه مجردی یکی از دوستاش و از بس هول بود به اتاق خواب نرسیده شلوار و شورتمو تا زانوم کشید پایین و همون جوری سر پا گذاشت لای لپای کونم و همون جا لای پاهام ارضا شد و همه جا رو به گند کشید و من تا مدت ها هِر هِر به اون اتفاق می خندیدم و دستش مینداختم که حشری و زود انزاله و برای این که رومو کم کنه و دهنمو ببنده بار بعدش به التماسم انداخت تا آبشو بیاره و راحتم کنه…
با یادآوری این خاطرات که هر چی بیشتر می گذشت با جزئیات بیشتری جلوی چشمام رنگ می گرفت حس کردم شورتم خیس شده و از تماس با حامد منصرف شدم. می خواستم به پری زنگ بزنم و بگم نمی تونم. بین پری و منصور و دکتر اعتمادی و فرزین و وجدانم و احساسات ضد و نقیضم به حامد گیر کرده بودم. طبق معمول ذهنم شروع کرد به توجیه که قرار نیست حرفی از گذشته زده بشه. به عنوان یک همکار میری می بینیش و درباره پرونده باهاش صحبت می کنی و میای. همین. ولی واقعیت این بود که خودمو گول می زدم. درست مثل زمانی که حامد رو پس زدم و زن فرزین شدم.
نمی دونستم با موبایلم موبایلشو بگیرم یا به سهراب بگم دفترشو بگیره. رسمی برخورد کنم یا دوستانه. قاطی کرده بودم. بالاخره با هول و ولا با موبایلم بهش زنگ زدم. دستم میلرزید. تپش قلبم تند شده بود. وقتی صداش توی گوشم پیچید برام همون حامد چند سال قبل بود. به زور سلام کردم. انگار نشنید. پیش از این که قطع کنه فقط تونستم بگم “مهتابم” چند لحظه سکوت کرد. حتی صدای نفساش هم نمیومد. خواستم چیزی بگم که با لحنی که نه جدی بود نه دوستانه گفت “چی باعث شده که تماس بگیری؟” سعی کردم متوجه لرزش صدام نشه، همه توانمو جمع کردم و خیلی جدی با لحنی که هیچ شباهتی به لحن نگران چند لحظه پیشم نداشت گفتم “باید ببینمت. می خوام در مورد پرونده منصور برومند باهات صحبت کنم” لحن حامد هم جدی شد و گفت “فکر کنم اون پرونده دیگه بسته شده باشه نه؟!” یه کم لحنمو نرم کردم و گفتم “می دونم می خواد زنشو طلاق بده. بذار بیام صحبت کنیم حامد” خودمم نفهمیدم چطور شد که اسمشو بردم. اون ور خط سکوت بود و سکوت. حامد سکوت رو با گفتنِ “چند سال بود که اسممو صدام نکرده بودی مهتاب؟!” شکست و قلبمو زیر و رو کرد. سعی کردم وا ندم. سعی کردم خودمو نبازم. بدون این که به روم بیارم گفتم “آدرس دفترتو دارم، فردا صبح بیام؟” خیلی جدی بی شباهت به حامد چند لحظه پیش گفت “اگر خواستی فردا غروب بیا به آدرسی که برات اس ام اس می کنم. من تو دفترم فقط با موکلام قرار می ذارم نه با همکارام” و قطع کرد. شوکه شدم. دهنم خشک شده بود و نفسم در نمیومد. چند ثانیه بعد صدای زنگ اس ام اس از گیجی درم آورد. یوسف آباد، خیابانِ… همون لحظه سهراب در زد و اومد تو، از جام پریدم و ناخودآگاه مثل کسی که مچشو حین ارتکاب جرم گرفته باشن گوشیو پشتم قایم کردم. هیچ جوابی برای نگاه متعجب سهراب نداشتم. بدون این که جواب سوالی که پرسیده بود رو درست و حسابی بدم از اتاقم رفت بیرون.
فردای اون روز وقتی ساعت 6 عصر رسیدم جلوی در خونه ای که حامد آدرس داده بود، باورم نمی شد که اومده باشم. باورم نمی شد که برای دیدنش با استرس رفتم خونه و مثل کسی که داره از خونه خودش دزدی می کنه هول هولکی دوش گرفتم و با وسواس لباس و مانتو و شال انتخاب کردم و حالا با تنی که بوی عطر نایت رزِ سوغاتی فرزین رو گرفته، با چشمایی که خط چشم و ریمل مشکی کشیده ترشون کرده و لبایی که با رژ آلبالویی، رژ مخصوص دوران دانشجوییم، برجسته تر شده جلوی در خونه اش پارک کردم. می دونستم این با یه قرار رسمی کاری توی دفتر کار خیلی فرق داره ولی قرار بود فقط حرف بزنیم، اونم درباره طلاق پریچهر و منصور، با این حال نمی دونم چرا دلم می خواست جلوش همه چی تموم باشم.
وقتی پامو توی آپارتمان شیکش گذاشتم بی مقدمه و با افسوس گفت “برای خانم این خونه شدن صبر نکردی مهتاب” حرفش به همم ریخت. در حالی که سعی می کردم به خودم مسلط باشم گفتم “حامد نیومدم این جا گذشته رو نبش قبر کنیم. می خوام در موردِ طلاقِ…” نفهمیدم چطور شد. نفهمیدم کِی فاصله بینمونو طی کرد. نفهمیدم کِی بوی عطر و افترشیوش پیچید توی سرم. لبامو با لباش بست و اسم پریچهر ماسید توی دهنم و بین بازوهای حامد که سفت پیچیده شده بود دورم، اختیارم از دستم رفت. بوسیدمش. به اندازه تمام سال هایی که به خاطر پس زدنش خودمو شماتت کرده بودم محکم بوسیدمش. وقتی لباشو از رو لبام برداشت، روی پاهام بند نبودم. کرخت شده بود تنم. قلبم تند می زد. خیره با یه لبخند عجیب نگاهم کرد. اگه بازوهاش نگهم نمی داشت حتما میفتادم. خواستم حرفی بزنم که دوباره لبامو با لباش بست و بوسه های خیس و داغش کم کم کشوندمون به اتاق خواب و تخت خواب دو نفره ای که نمی دونستم به زن دیگه ای تعلق داره یا نه. فارغ از زمان و مکان، شدیم همون حامد و مهتاب دوران دلدادگی و پیچیدیم به هم. پاهام توی پاهای حامد قفل شد و برای اولین بار با هم لذت هم آغوشی و سکس بی اضطراب و نگرانی رو تجربه کردیم. انگار نه من نه حامد تمایلی به عشق بازی های طولانی اون دوران نداشتیم. هر دو حریص و تشنه یه تجربه به دست نیومده بودیم. تجربه ای که من از هر دومون دریغ کرده بودم. یه تجربه متفاوت با لاپایی یا سکسِ از پشتِ دوران مجردی. سکسی که بی پروا و بی مانع یکیمون کنه. انقدر داغ و هیجان زده و بی قرار بودیم که حتی عذاب وجدان نسبت به تاهل من یا حامد که هنوز نمی دونستم ازدواج کرده یا نه هم نتونست مانع کمر زدن حامد وسط پاهای از هم باز شده من بشه. پاهایی که از نظر قانون و شرع و عرف و اخلاق باید فقط برای شوهرم از هم باز می شد. اما تو یه اتاق خواب غریبه بدون فکر فرزین به پشت دراز کشیده بودم و چشمامو دوخته بودم تو چشمای مردی که به قولش اگر صبر کرده بودم الان این اتاق خواب و این تخت هر شب متعلق به من بود. مرد ممنوعی که پیشش اقرار کرده بودم به اندازه تمام اون سال ها از ظلمی که در حقش کردم پشیمونم و این پشیمونی حالا منو انداخته بود زیرش. سینه هام زیر دستای حامد له شده بود و کمرم داشت زیر ضربه های حریص و وحشتناکش خورد می شد اما کمرمو همزمان با ضربه هاش به بالا فشار می دادم تا تمام وجودشو تا عمق وجودم حس کنم و دیگه حسرت اون سال های بر باد رفته رو نخورم. بالای سرم تو چشمام خیره شده بود و صدای آه و نالمون با هم قاطی شده بود. کم کم حلقه پاهام دور کمر حامد محکم تر شد. نمی دونست موقع ارضا شدنم نباید کمر بزنه. با سریع تر شدن آه و ناله های من شدت حرکت کمرش بیشتر شد و بر خلاف تصورم که فکر می کردم اگه دست نگه نداره ارضا نمی شم، تنم به شدت چند بار لرزید و همزمان با من، حامد هم خالی شد و توی آغوش هم آروم گرفتیم. سکوت اتاقو فقط صدای نفس های تند ما و تیک تاک ساعت دیواری که 7 شب رو نشون می داد، می شکست. هنوز از رخوت و حس این سکس ممنوع بیرون نیومده بودم که حامد نارنجکی رو که من سال ها پیش ضامنشو کشیده بودم انداخت وسط آرامشی که بعد از چند دقیقه توی آغوشش به کابوس خواب و بیداریم تبدیل شد. این بار انگار نوبت اون بود که همه چیز رو به هم بریزه و داغون کنه. انگار وقت تلافی کردن بود. وقت تاوان پس دادن. با حامدی که میشناختم، با حامد چند دقیقه قبل توی تختخواب زمین تا آسمون فرق کرد. لحن یخ و تحقیر کننده اش در حالی که به قول خودش سعی کرده بود نهایت احترام و ادب رو در مورد من به خرج بده، تمام خاطرات عاشقانمونو آوار کرد روی سرم، وقتی بعد از حرفاش با تنفر چشم توی چشمم دوخت و گفت “حالا پاشو لباساتو بپوش و از همون دری که اومدی برو بیرون”.
حرفای حامد و حقایقی که پرده ازشون برداشت باعث شد چنان فرو بریزم که عذاب وجدانم نسبت به فرزین در برابرش هیچ بود. با این حال وقتی گیج و خسته و منهدم داشتم از در آپارتمانش که دیگه به نظرم شیک نمیومد، بیرون می رفتم، سرمو بالا گرفتم و با صدای لرزون و آمیخته به بغضی که سعی می کردم مانع ترکیدنش بشم گفتم “بی حساب شدیم، دیگه یک عمر بدهکارت نیستم”
دست لرزونم در رو که باز کرد با تمسخر گفت “یادت رفت درباره موضوعی که به خاطرش اومدی حرف بزنی!” پوزخندشو از پشت سر هم می تونستم ببینم. درِ پشت سرم رو برای همیشه بینمون بستم و بغض فرو خوردم همراه خودم شکست…

ادامه…

پریچهر


👍 3
👎 0
144520 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

383299
2013-05-29 15:42:14 +0430 +0430
NA

پریچهر ممنون
به نظرم این داستانت پراز عبرته
یه واقعیت تلخ…
این قسمت داستانت خیلی بهتر بود
منتظر ادامه داستانت هستم… :X

0 ❤️

383300
2013-05-29 15:51:06 +0430 +0430
NA

مرسی‌ زیبا بود

0 ❤️

383301
2013-05-29 16:12:52 +0430 +0430
NA

ایول داری پریچهر ایول .

0 ❤️

383302
2013-05-29 16:39:21 +0430 +0430
NA

آفرین به این نگارش زیبا و بدون عیب و نقص.واقعا زیبا نوشتی .دست مریزاد پریچهر جان

0 ❤️

383303
2013-05-29 16:45:25 +0430 +0430
NA

۲۰. ﺑﻴﺮﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭ
ﻳﻌﻨﯽ ﻋﺎﻟﯽ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺎﻟﯽ.ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺍش ﻫﺴﺘﻢ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺭو ﺧﺪﺍ ﺩﻳﺮ ﺍﭘﺶ ﻧﮑﻨﯽ.
ﺑﺎﺯﻡ ﻣﺮﺳﯽ.

0 ❤️

383304
2013-05-29 16:46:47 +0430 +0430
NA

dar eyne talkhi besiyar ziba vali narahat konande bud. merci

0 ❤️

383305
2013-05-29 16:54:53 +0430 +0430
NA

کلیشه ای

0 ❤️

383306
2013-05-29 17:27:25 +0430 +0430
NA

واقعا زيبا نوشتی پری.
حس مهتاب حسی بود که حتی با تجربه نکردن شخصی هم ميشد درکش کرد و تنها دليلش هم قلم گويا و شيرين تو بود.
حامد رو هم ميشه درک کرد ولی به نظر من تنفرش دروغ محضه.تنفر به اين اندازه ميتونه نشونه ای از يه عشق باشه که به زور قصد سرکوبش رو داشته باشی.
5‏ ستاره به کامت شيرين باد.

0 ❤️

383307
2013-05-29 17:51:53 +0430 +0430

پريچهر جان ممنون و خسته نباشى
نگارش عالى و روانى داشت كه از شما دور از انتظار نيست
اما در مورد موضوع به دليل اينكه از خيانت متنفرم، موقع خوندن حس بدى نسبت به مهتاب بهم دست داد و رفتار حامد بعد اون اتفاق اين حس رو تشديد كرد، اميدوارم تو قسمتهاى بعد دلايلى رو ببينم كه بتونم راوى داستان(مهتاب) رو تبرئه كنم تا از خوندن ادامه ش لذت ببرم.
خوشحالم كه اين سكس ممنوعه رو باز و همراه با لذت توصيف نكردى و با اينكار نشون دادى خيانت عملى زشت و نا بجاست.
٥ قلب هم به پاس زحمتتون تقديم شما شد

0 ❤️

383308
2013-05-29 18:29:23 +0430 +0430

عالی و بی نقص بود.
چیز دیگه ای نمیتونم بگم.
تو دقایقی که میخوندم دلم نمیومد ردپای کلماتت رو رها کنم.
چشمم دنبال واژه هات خود به خود می دوید.
پایان بی نظیر و آموزنده ای داشت.عاشقانه همسفر داستانت شدم زیاد منتظرمون نذار عزیزم.
در کل 100 تا قلب هم براش کمه.ولی 5 قلب رو همراه قلب خودم تو سبدی از ارادتم تقدیمت کردم.
قلمت پایدار بانو

0 ❤️

383309
2013-05-29 20:14:46 +0430 +0430
NA

من با داستان های شما اهل این سایت شدم بانوی گرامی. بسیار شادم که از تحریم در اومدیم و دوباره قلم زیبای شما به کار افتاد.

0 ❤️

383311
2013-05-29 21:54:56 +0430 +0430

سلام وعرض ادب واحترام به شمانویسنده مهربان باقلبی رئوف ولی قلمی بسیارتواناونوک تیز،برای بیان احساسم بعدازخواندن داستانتون وابرازقدردانی وتشکربه روح بزرگ وذهن خلاقتون،واژه یاواژه هائی راسراغ ندارم که بتوانندحتی گوشه ای ناچیزازآنچه راکه میخواهم بوسیله آنهاآشکارساخته ویاانتقال بدهم.5قلب رابه شماتقدیم کردم،البته پنج ازپنج چون بضاعتمان کم است پس شمااینطورنگاه کنیدکه تمام بضاعتمان وهرچه دراختیارمان بودرانثارت کردیم.
درپایان خواستم خواهش کنم چون حقیرمشغله های فکری زیادی دارم وگمان میکنم که مانندمن هم کم نباشندپس زمان بین قسمتهای داستان رابه حداقل برسانیدتاقسمت بعدی رازمانی بخوانیم که هنوزازحال وهوای این قسمت خارج نشده ایم چون دوباره خواندن قسمت های قبلی وقتی قسمت جدیدمی آیدازلذت اولیه یعنی یکبارخواندن میکاهد.
برای شماسلامتی جسم وروح وشادمانی وآرامش دراکثرساعات زندگیتان راآرزومندم وازخدامیخواهم.یاحق

0 ❤️

383313
2013-05-29 22:06:48 +0430 +0430
NA

عالى بود مرسى

0 ❤️

383314
2013-05-29 22:38:47 +0430 +0430
NA

مرسی عالی بود
من که داستان های قبلی پریچهر را خوندم میدونم که تموم این اسمها کی هستند …
با سپاس

0 ❤️

383315
2013-05-29 22:59:29 +0430 +0430
NA

اريزونای عزيزم ميخوام يه دفاع کوچيک از پريچهر بکنم.
داستانای پری جوری نوشته ميشه که در عين جدابودن سری های مختلف ،باز هم به هم پيوستگيشو حفظ کرده.
شما اگه خواننده ی داستانها باشيد به طور کامل با اشخاص اشنايی پيدا ميکنيد چرا که در سری های گذشته اسم تمام افراد ذکر شده و تنها باقی ميمونه مهتاب و فرزين و حامد که اونا رو هم پريچهر کامل توصيف کرده.

0 ❤️

383316
2013-05-30 00:37:55 +0430 +0430
NA

آورین آورین :D :D =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D>

0 ❤️

383317
2013-05-30 01:47:21 +0430 +0430
NA

عالی بود
داستانهات همیشه عالی و زیبا هستند مرسی

0 ❤️

383318
2013-05-30 02:55:58 +0430 +0430
NA

عالى بود
از اينكه بازم داستان مينويسى خوشحالم

0 ❤️

383319
2013-05-30 02:57:58 +0430 +0430
NA

قشنگ بود فقط داستان قبلیت…سقفی که فرو ریخت…همونجا تموم شد؟بین اون دو تا انتخاب؟!

0 ❤️

383320
2013-05-30 03:15:05 +0430 +0430
NA

فوق العاده بود،از نظر نگارشی هیچ ایرادی نداشت ولی به چیز رو.نتونستم هضم کنم،اینکه یه زن بعد از چندین سال زندگی انقدر راحت وا بده؟!منم عاشقم،هنوزم بعد از سال ها وقتی طرف رو میبینم اون روزم خراب میشه،ولی اصلا نتونستم درک کنم یه زن انقدر از خود بیخود بشه،قصد جسارت ندارم شاید من نتونستم ارتباط برقرار کنم ولی به نظرم مهتاب به عنوان به زن تحصیل کرده متعهد و سالم خیلییییی زود وا داد.باید بیشتر مقاومت میکرد

0 ❤️

383321
2013-05-30 04:08:36 +0430 +0430
NA

مثل همیشه 20…
ردخور نداری گلم…!ماچ

0 ❤️

383322
2013-05-30 04:38:04 +0430 +0430

پريچهر جان، داستانت خيلى شلوغه!
خواننده يجاهايى گيج ميزنه الان كى كيو كرده!! :-D
در واقع تعداد زياد اسم ها و شخصيت هاى داستان علت اين مسئله است و مشكل اصلى ضعف در معرفى شخصيت هاست؛ بگونه اى كه معرف هر نقش فقط نامى است كه برايش انتخاب كرديد در صورتى كه دراين قبيل داستانها براى متمايز كردن نقش ها از يكديگر ويژگى هاى خاص رفتارى، ظاهرى و… اهميت دارد اما در داستان شما مخاطب با تعداد زيادى اسم (فرزين، منصور، حامد، پارسا، كامران، سارا، پريچهر، سهراب، مهتاب و…) مواجه ميشود.
از نظر من چند سطر آخر داستان نقطه ى عطف اين قسمت بود و البته اگه دقيق تر بخوام بگم، از لب تا تخت!! كه پايان بجا و بسيار مناسبى رو رقم زد.
مسئله بعدى همزمان پيش بردن دو ماجرا و به عبارتى راوى دو روايت است كه تا اينجا بخوبى از عهده ش بر اومدين و همچنين پررنگ كردن نكاتى كه قصد انتقال به خواننده رو داشتين قابل توجه و تامل بود. اميدوارم در ادامه هم موفق باشيد.

0 ❤️

383323
2013-05-30 05:42:36 +0430 +0430
NA

منم با آريزونا موافقم

با اينكه تمام داستان هاى پريچهرو خوندم ولى بنظر منم شخصيت ها كامل نيستن و …

امتياز كامل تقديم شد

مرسى پريچهر خيلى خوب بود

0 ❤️

383324
2013-05-30 06:03:28 +0430 +0430
NA

فقط میتونم بگم لذت بردم

0 ❤️

383325
2013-05-30 06:39:22 +0430 +0430
NA

Perfect, very perfect
Thanks lady

0 ❤️

383326
2013-05-30 07:15:27 +0430 +0430
NA

مرسی زیبا بود …

0 ❤️

383327
2013-05-30 12:39:29 +0430 +0430
NA

والا چی بگم نگم بگم؟؟! فقط بگم داستانت حرف نداشت

0 ❤️

383328
2013-05-30 15:46:12 +0430 +0430

این هفته تونستم وقت کنم و یه سر برم رودهن تا این “زخالخته” معروف رو از نزدیک ببینم. تجریه خیلی جالبی بود. اصلا فکر نمیکردم این شکلی باشه. با اون “ذغال اخته ای” که من ازش تصور کرده بودم زمین تاآسمون فرق میکرد. همونجا بود که بهت حق دادم و یک لحظه از خودم بدم اومد که چرا یک طرفه به قاضی رفتم. چون زخالخته پریچهر با ذغال اخته های دیگه زمین تا اسمون فرق میکنه. درست مثل نوشته هاش. شاید با این قسمت بشه فهمید که چرا پریچهر از منظر خیلی از کاربران سایت نویسنده برتر محسوب میشه. توی این مدت خیلی ها اومدن که داستانهای مختلفی رو با ادبیات خودشون روایت کنن و هرکسی هم سعی میکرد مهر خودش رو پای داستانش بزنه. اما روایت قصه پریچهر یه چیز دیگه ست. به جرأت میتونم بگم توی این مدت تنها داستانی بود که تونستم تا اخر بخونم. بازهم مثل اون موقع ها هنگام خوندنش یه چیزی قلقلکم داد. یه حسی عجیبی که توی انگشتای دستم جاری میشه برای نوشتن. نمیدونم چرا حکایت نوشتن من گره خورده به خوندن داستانهای تو؟!!
اگه یادت باشه همون موقع ها بود که گفتم از این منصور برومند خوشم میاد. یه جورایی منو یاد خودم میندازه. قدبلند و چهارشونه و خوشتیپ و البته اهل شمال!! خب دیگه چی میخوای بیشتر از این؟ (؛ جدا از شوخی این قسمت واقعا زیبا بود. صحنه بوجود اومدن سکسش هرچند غیر منتظره اما خوب بود. منتظر بودم تا با شروع صحنه های سکسی سطرها رو جا بندازم و جلوتر برم. حالا دیدی اگه توی این صحنه ها جزییات رو اینجوری توصیف کنی چقدر جذابتره تا اینکه مثل داستانهای سخیف بی پروا از همه چیز اسم ببری؟! ادبیات نوشتاریت مثل خودته. بی قید خارج از استاندارد و بدون رعایت چهارچوبهای رایج داستان نویسی. ولی خب چه اشکالی داره؟ وقتی از خوندش اینهمه لذت میبریم چه فرقی میکنه " منو بهم ریخت" رو بنویسی " به همم ریخت"؟!
مثل اینکه کامنتم خیلی طولانی شد. توی این چند وقته اولین بار بود که پای داستانی کامنت میذاشتم و ذکر مسایلی که گفتم باعث شد یه لحظه حس کنم دارم برای یک روزنامه رسمی مطلبی درمورد نقد یک رمان مینویسم. منتظر قسمت بعد هستم تا ببینم ایا این بغلخوابی یک ساعته ارزشش رو داشت یا نه…؟!

0 ❤️

383329
2013-05-30 16:07:49 +0430 +0430
NA

نوشته ها و قلم زیبای شما نیاز به تعریف نداره
همیشه زیبا بوده و هست
اما خوندن این قسمت برای من لذتی نداشت
حیف شغل وکالت برای سست اراده و ضعیفی چون مهتاب
حالم ازش به هم خورد
معذرت

0 ❤️

383330
2013-05-30 17:40:17 +0430 +0430
NA

خاک بر سر بی شعور حامد …! تف به روح هر چی نامرده…

0 ❤️

383331
2013-05-30 17:51:41 +0430 +0430
NA

مطابق روال ماضیه!باز هم هیچ ایراد کوچک یا بزرگی به چشم بنده نیومد. اگر چشمم کم سو شده دیگه تقصیر از من نیست ولی خودم که فکر می کنم هنوز هم تیز بین باشم و ایرادی وجود نداشته.
دوستان می دونند که من علی رغم اینکه خیلی ادای منورالفکر ها را در می آرم ! و همه جا خیلی مستحکم از غیر عقلی بودن هر گونه تعصّب دفاع می کنم و خلاصه در اظهار نظر،تمامی متعصّبین را به چماق کوبنده ی نقد می رانم و چنان که افتد و دانی… ولی خودم نا خودآگاه و شاید ناخواسته گاهی نماد نفی اون اظهارات شبهِ روشنفکریِ خودم می شوم و اگر کسی بخواد می تونه در این نقاط به راحتی مچم را بگیره و به اصطلاحِ عامیانه پودرم کنه!! مهم ترین اون نقاط ,تعصب شاید ابلهانه ی من روی بعضی مشاغل و خصوصن حرفه ی وکالته. نمی دونم چطور توصیف کنم که به همین دلائل که عرض کردم از ابتدا من با این قسمت از داستانهای “پریچهر و…” همذات پنداریِ غریبی داشته و دارم و بیشتر از مهتاب ِوکیل که انگار هیچ گاه واژه ای به نام تعهد را حتّا, هجّی هم نکرده و به قول دوستان “وا داد” و رفت (و من به دلیل تفاوت جنسیتی ، شاید نمی تونم درک درستی از عملش داشته باشم؛ شاید بشه از منظر نگاه زنانه به نوعی توجیهش کرد یا لا اقل کم گناه تر دیدش؛ و البته همه اینها قید “شاید” را با خود دارند) عمل تعجب آور و غیر نجیبانه ی حامدِ وکیل برای من عامل بالا رفتن فشار خونم شد!!! حامدی که تا اینجای کار لا اقل به عنوان یک وکیل مبرّز و کاردان و البته جنتلمن معرفی شده بود و مثل یک قاطر چی ِ بی اصل و نسب از سکس به عنوان حربه ای برای انتقام وفرو نشاندن آتشِ عقده های فرو خورده اش استفاده کرد! آبروی همه ی وکلا و همه ی اصیلزاده ها یکجا با هم رفت!!! و من اینجا نشسته ام و سعی می کنم ناراحتی و سرخوردگی ام را به کلمه تبدیل کنم و بنویسم . همین
پ.ن:از اینکه نا خواسته از قاطر چی به عنوان یک شغلِ مادون نام بردم عذر می خوام .

0 ❤️

383333
2013-05-31 01:36:38 +0430 +0430
NA

دیروز نوشتم ثبت نشد :
پریچهر جون قبلا که داستان مینوشتی عضو نبودم
میخوندم و تحسین میکردم
و میگفتم ای کاش منم میتونستم تشکر کنم
تا عضو شدم مرخصی گرفتی
وقتی برگشتی خوشحال شدم
هنوز زیبا مینویسی و خوندنی
پیام دیروز من خطاب به مهتاب بود
از آدمهای اینقدر سست و خیانتکار بدم میاد
کاش لااقل تو جیه نکنه و زیر بار گناهش بره
که در اون صورته میتونه جبران کنه
از نظر من در صورت جبران مثل اینه که گناهی نکرده و هیچکس نباید سرزنشش کنه و این شامل همه و همیشه و در هر صورته
شاد باشی و سلامت

0 ❤️

383334
2013-05-31 02:36:35 +0430 +0430
NA

.
.
.

0 ❤️

383335
2013-05-31 02:54:39 +0430 +0430

من نمیدونم شغل هرکسی چه ربطی به روابط عاطفی و عشقی طرف داره؟؟ مگه کسی که چهارتا کلاس بیشتر بخونه باید روی احساس و غریزه ش قفل بزنه؟؟ اصلا کی گفته که موقعیت اجتماعی باید حتما در روابط خصوصی دخیل باشه؟!! در مورد این داستان هم وکیل بودن شخصیتها چه ربطی به کارهای خارج از روابط کاریشون داره؟!! بیل کلینتون هم در زمان ریاست جمهوریش رابطه ای رو با منشی خودش برقرار کرد. البته نفس انجام کار بسیار بده ولی به نظر من هیچ فرقی نمیکنه که این کار از طرف یک وکیل انجام شده باشه یا یه قاطرچی!!

0 ❤️

383336
2013-05-31 03:14:21 +0430 +0430
NA

خیانتی بزرگتر از دوران مجردی

0 ❤️

383337
2013-05-31 04:57:13 +0430 +0430
NA

[quote=سیلور فاک عزیز]من نمیدونم شغل هرکسی چه ربطی به روابط عاطفی و عشقی طرف داره؟؟ مگه کسی که چهارتا کلاس بیشتر بخونه باید روی احساس و غریزه ش قفل بزنه؟؟ اصلا کی گفته که موقعیت اجتماعی باید حتما در روابط خصوصی دخیل باشه؟!! در مورد این داستان هم وکیل بودن شخصیتها چه ربطی به کارهای خارج از روابط کاریشون داره؟!! بیل کلینتون هم در زمان ریاست جمهوریش رابطه ای رو با منشی خودش برقرار کرد. البته نفس انجام کار بسیار بده ولی به نظر من هیچ فرقی نمیکنه که این کار از طرف یک وکیل انجام شده باشه یا یه قاطرچی!![/quote]
شاهین جان یا دیشب چون ساعت نزدیک 3 بود که من اون کامنتو نوشتم نتونستم منظورمو برسونم یا شما درست نخوندید!
اول اینکه- من 6 سطر از مجموع 17 سطر نوشته را به توضیح این اختصاص دادم که من خودم می دونم تعّصب از هر نوعش زوال ِ عقل آدمیه, چه برسه به تعصّب بی مایه و مسخره ای مثل تعصّب شغلی؟! و خلاصه قبل از شنیدن اعتراض شما و دیگران خودم تیغ را بر خود کشیده ام !
دوم اینکه-من نگفتم تحصیلات یا شغل می باید در ارتباطات خصوصی افراد دخیل باشه ولی داشتن بعضی از خصوصیات مثل همین مشاغل خاص باید قیودی برای دارندگانش ایجاد کنه (دقت کنید گفتم باید اینطور باشه نه اینکه الزامن اینطور هست!) همون بیل کلینتون هم اگر رئیس جمهور ایالات متحده نبود هیچ کس از ارتباط جنسی اش با کارآموزش خبر دار نمی شد و اگر هم می شدند چون این موضوع جرم نیست کسی عارضش نمی شد. چون شغلی به نام رئیس جمهور داشت مشکل دار شد. راستی بیل کلینتون هم در کسوت غیر از ریاست جمهوری وکیل دادگستری است!!!
سوم اینکه- اگر دقت کنید من زیاد به انجام ارتباط جنسی بین اون دو نفر (به صورت مطلق و صِرفِ سکس ) ایراد نگرفتم چون هر کسی فقط خودش مسئول ارتباطات شخصی خودشه -با وجود اینکه شاید منم از موضوعات خیانت گونه خوشم نیاد - من به حامد ایراد گرفتم که چرا مثل یک آدم بی فرهنگ و بی اصالت (چون قاطر چی هم می تونه اصیل باشه) از سکس به عنوان حربه ای برای فرو نشاندن آتش عقده هاش و تحقیر مهتاب به عنوان انتقام استفاده کرده؟ من برای حفظ آبروی جنتلمن ها بیشتر نگران بودم تا وکلا. آخه کارکرد سکس که اینجور چیز ها نیست؟ ؟ وسیله ی تحقیر و انتقام و… نیست! لا اقل یک جنتلمن(اصیلزاده) باید این مطلب را کاملن درک کنه! وگرنه وای بر اصیلزادگان![خوب بود آقا؟ دیگه به شغلش گیر ندادم به شخصیتش گیر دادم! با وجود اینکه اعتراف می کنم اگر کاراکتر حامد یک پزشک (یا هر شغل دیگه) خیلی هم جنتلمن بود ، شاید اصلن این موضوع به چشم من هم نمی آمد؟!] ;)

0 ❤️

383338
2013-05-31 05:58:30 +0430 +0430

البته اینکه در ادامه داستان چه اتفاقی ممکنه رخ بده و هدف و انگیزه شخصیت مرد داستان چی بوده رو باید به انتظار بشینیم. هر سوژه ای فقط دستاویزی برای نگارش یک داستان محسوب میشه و نویسنده هم مثل یک کارشناس جامعه شناس قصد نداره بگه چی خوبه یا چی بده! هرچند باتوجه به اینکه در مورد شغل وکالت داستانها و فیلمهای زیادی نوشته و ساخته شده به نظر میرسه این شغل برای نویسنده ها و کاگردانها خیلی جالب باشه.
ضمن اینکه وقتی دونفر از هم جدا میشن حتی اگه بعد از چندین سال بازهم بهم برسن از همونجایی که ازهم جدا شدن رابطه شون ادامه پیدا میکنه یا حتی موضوعاتی که درموردش صحبت میکنن هم به همون زمان برمیگرده. من این موضوع رو تجربه کردم هرچند نه با این غلظت… (:

0 ❤️

383339
2013-05-31 12:28:12 +0430 +0430

درود بر دوستان عزیز و پریچهر گرامی
این قسمت هم به نوبه خود تمام شد و بحث و مجادله زیادی برانگیخت. اولا چرا دیر آپ کردی؟ قبلنا یادمه سریعتر آپ میکردی… دوما بنده هم با رودی موافقم در مورد شخص شخیص حامد، حامد تا اینجا شخصیت خاصی داشت و دراجتماع و در نگاه نویسنده یه جنتلمن بود و اون رفتار و نحوه برخوردش با مهتاب خیلی زشت بود. البته به نظر بنده هیچ چیز نمیتونه همچین کار کثیفی رو توجیه کنه، ولی بازهم چون داستان از زبان حامد روایت نشده نمیدانیم اون لحظه چی تو ذهنش میگذشته ولی بهرحال تحت هیچ شرایطی کار درستی نکرده و این میتونه لطمه جبران ناپذیری به شخصیت پردازی حامد بزنه که شاید یکی از نقاط ضعف نویسنده باشد… البته وقتی از منظر دیگری به این قضیه نگاه میکنم با خودم میگم که شاید نویسنده با این کار خواسته حامد را از چشم مهتاب انداخته و به قولی هرچی بینشون بوده با این کار تمام کند که به عقیده بنده کار درستی نکرده چون همچین کاری از عاشقی مثل حامد بعید بوده.
شاید نویسنده با تلاش بیشتر بتونه تو قسمت بعدی بعد دیگری از این مسئله را تشریح کرده و موضوع را تا حدی ماستمالی نماید…
نکته دیگری که میخواهم بگویم این است که در تمام سری داستانهای پریچهر احساس میکنم نویسنده به مقدار قابل توجهی سعی کرده شخصیت مرد ستیزی از قهرمانهای داستان نشان دهد یا شاید به دیگر سخن مقداری عقاید فمنیستی در نوشته ها به چشم میخورد که این مسئله به خودی خود اشکال محسوب نمیشود ولی از تعداد مخاطبانش میکاهد.
مؤید بمانید!

0 ❤️

383340
2013-05-31 16:16:04 +0430 +0430
NA

[quote=هیوا]…دوما بنده هم با رودی موافقم… [/quote]
اصلاح می کنم , منظور نویسنده کامنت این جمله بوده؛"دوّمن ، بنده با 7 موافقم!!!
هیوا جان شوخی کردم والبته اطلاع رسانی برای آنها که دنبال رودی می گردند که شما با او موافق هستید!

[quote=مست شب(استاد مکسی خودمان)] مورد دیگه اینکه چرا تو داستانهایت از اولیش بگیر تا اخری ، اتفاقات بد باید بشه آئینه عبرت برای من خواننده؟ چرا نمیشه با پیش کشیدن راهکارهای خوب وطی آن اتخاذ تصمیمات برتر برای من خواننده یک درس پیشگیرانه ویک تجربه زمین نخورده بهم بده! ویا اقلا از هر دو استفاده کن …چرا باید تجربه زمین خورده رو که حامل نکات تلخ و ناراحت کننده ، باید همیشه اویزه گوش خواننده باشه انهم تحت عنوان آئینه عبرت که خواه ناخواه اثر روانی مطلوبی بر ذهن خواننده نخواهد گذاشت [/quote]
اول اینکه؛ شما عذر خواهی به دلیل فضولی بی جا بپذیرید(چون کامنت خطاب به من نبوده که جواب بدم ولی از حقّ سرقفلی و اخلاق خوب شما و لطفی که همیشه به من داشته اید استفاده کردم) و ایضن خانم پریچهر هم جسارت منو عفو کنند ، صد البته نظر قابل استناد ، تنها پاسخ ارائه شده توسط ایشان خواهد بود (در این مورد هم از همان سرقفلی و التفات ایشان به خودم بهره بردم) و دوم اینکه؛ استاد من فکر می کنم که وظیفه ی هنر مند پیام اخلاقی دادن نیست، اصلاح جامعه نیست, پایان خوب و شاد برای اثر، خلق کردن نیست, اصولن هنرمند نباید خود را در حصار و قیود پیامهای اخلاقی دادن در بند کند . “هنر برای هنر”، نه برای هیچ چیز دیگری. نظریه ای که تقربین با نظر هایدیگر همخوان است .در غیر این صورت و موقعی که هنرمند خود را ملزم به این بداند که پیام های اخلاقی و اجتماعی ارائه کند حاصل چیزی خواهد شد در قوّاره ی سریال های سیمای وطنی با همان پیام های گل درشت اخلاقی! البته ما می توانیم نظرمان را در خصوص هر موضوع که در داستان به دید شخصی مان ایراد دار آمد از شکل و نکات فنّی و ادبی و ساختاری داستان تا موضوعات مطروحه و محتوائی داستان بیان کنیم . کما اینکه حقیر هم در وجیزه ای که نگاشتم به نوعی اعتراضم را در خصوص یک مطلب محتوائی بیان کردم ولی نویسنده هیچ الزامی برای توجه و ترتیب اثر به نظر من ندارد. چرا در آن صورت در حصار قرار می گیرد و این نقطه ی شروع زوال هنر است. هنر مند برای خود و برای هنر , اثر خلق می کند . یک نکته ی ظریف , اینجا است که در میان آثاری که برای مثال از آثار ماندگار و بی نیاز از تبلیغ ذکر فرمودید نام “نانا” اثر جاودانه ی امیل زولا به چشم می خورد که مصداقی از هنجار شکن ترین آثار ادبی در زمان خود و تقریبن کتابی است که حتّا اکنون نیز به اصطلاح 18 + محسوب می شود و زولا به دلیل طرح مسائل غیر اخلاقی اروپای آن زمان به صورت بی پرده و برخلاف هنجار های اجتماعی پس از انتشار آن تا مرز تکفیر و طرد از اجتماع پیش رفت! پرگوئی بنده را عفو کنید.
زیاده جسارت است.

0 ❤️

383341
2013-05-31 16:22:05 +0430 +0430
NA

از نظر من داستان های قبلی پریچهر قشنگ تر بود مخصوصا داستان قبلیت .

0 ❤️

383342
2013-05-31 17:08:58 +0430 +0430
NA

حیف فرصت خوندن تمام این داستانهای زیبا رو ندارم… اما اینو خوندم.
ممنون پرچهر عزیز… واقعا عالی :-)

0 ❤️

383343
2013-05-31 18:50:51 +0430 +0430
NA

مرسی خسته نباشی واقعا زیبا بود. :X :X

0 ❤️

383344
2013-05-31 19:06:25 +0430 +0430
NA

واي چي بگم چجوري تعريف كنم كه لايق باشه. عالي بود باريكلا

0 ❤️

383345
2013-05-31 21:46:02 +0430 +0430
NA

پاسخ تک تک بچه ها رو در دو یا سه کامنت پست می کنم تا صفحه با جواب کامنتا پر نشه.

Sousha عزیز ممنونم.

بیابون عزیز ممنونم برای قلبای قشنگت.

saghar.24 عزیز خوشحالم که دوست داشتی داستانو و سعی می کنم زودتر ادامه اشو آپ کنم.

joniur m عزیز ممنون از کامنتت.

linajoon عزیز ممنونم.

samanehhh عزیز خوشحالم که انقدر به دلت نشسته.

شیرجوان… عزیز دم تو هم گرم.

پرستوی.مهاجر عزیز ممنون از تو که وقت گذاشتی و خوندی.

sevil n عزیز چشم سعی می کنم با تمام گرفتاریا زودتر ادامه اشو آپ کنم.

farhad.hat عزیز ممنونم از کامنتت.

ZimZex عزیز اومدی و نسازیا ;)

robina joon عزیز به روی چشم منم سعی می کنم زودتر ادامه اشو آپ کنم.

sahell90 عزیز ممنونم از کامنتت و ستاره های خوشمزه ات و این که صادقانه احساستو نوشتی.

ghalbe mesin عزیز متاسفانه هیچ کاری نمی تونم برای حس بدت نسبت به مهتاب بکنم. خیانت خوشایند نیست اما برای خیلی از ما ممکنه اتفاق بیفته و واقعیتیه که نمی شه انکارش کرد.

bright.nights عزیز واقعا متوجه نشدم اینایی که بلغور کردی چه ربطی به هم و چه ربطی به داستان داشت! یه کامنت 4 خطی نوشتی سر و تهش معلوم نیست! تنها کاری که برات می تونم بکنم اینه که از یکی از بچه ها بخوام بیاد تو رو هر چه زودتر از برق بکشه بیرون.

Naeerika عزیز ممنونم از وقتی که می ذاری و شرمنده که من هنوز فرصت نکردم نوشته های زیباتو بخونم گرچه 5 تا قلبت نخونده هم محفوظه. ولی حتما سیو می کنم و بعد از تموم شدن این داستان می خونم و نظرمو برات می نویسم.

MS.TEACHER عزیز پس اونی که از راه راست به درت کرد من بودم ;)

دختر زرتشت عزیز علیک سلام.

کراس مافا عزیز ممنون.

امیرمهدی21 عزیز ممنونم از وقتی که گذاشتی و با تمام گرفتاریا خوندی و ممنون از کامنتت. به روی چشم تا جایی که بتونم سعی می کنم محبتت رو جبران کنم و زودتر ادامه رو آپ کنم.

FiFiLia عزیز ممنونم.

آريزونا عزیز در ابتدای قسمت اول داستان گفتم که این داستان در ادامه سری داستانای پریچهره ولی سعی می کنم طوری بنویسم که بچه هایی که داستانای قبلی رو نخوندن خیلی براشون ناملموس نباشه. گمون می کنم تو خونده باشی داستانای قبلی رو و برام گیج شدنت کمی عجیبه. ولی واسه این که روشن بشی کلا در این قسمت یک نفر یک نفر رو کرده خیلی سرتو درد نیار ;) اسمایی هم که با بی سلیقگی مثل قطار ردیف کردی پشت هم پریچهر و منصور و مهتاب و فرزین و حامدش که معرف حضور بودن و در واقع شخصیت های پر رنگ داستان هستن و من مشکلی در معرفیشون در داستان نمی بینم. در مورد بقیه شخصیت ها که کم رنگ تر هستن هم جایی که لازم بوده توضیح مختصری دادم و به نظرم کفایت می کنه. گمونم از اثرات پیری باشه این ضعیف شدن سنسورات ;)

DODOL DARAZ عزیز بس که شما باهوشی این آریزونا دیگه پیر شده حواس براش نمونده :D

sahell90 عزیز ممنونم از دفاع کوچیکت که برای من خیلی ارزش داره. راستش قدری برای خودم سخته پذیرش این که شخصیت های داستان خوب بهشون پرداخته نشده یا ناشناخته هستن. تصورم اینه که به قدر کافی برای هر شخصیتی با توجه به نقشش در داستان وقت گذاشتم.

.p. عزیز خوشحالم که دوست داشتی داستانو.

asheghe sinechak عزیز ممنون.

ozve up عزیز ممنون از لطف همیشگیت.

1 ❤️

383346
2013-05-31 21:52:51 +0430 +0430
NA

شاهین جان رفتی؟ دیدی؟ خوردی؟ دیدی زخالخته است نه ذغال اخته؟! ;) ولی تو پرانتز تو منظورت از ذغال همون زغاله دیگه چون ذغال اونه که روسیاهی بهش می مونه :D
خدا رو شکر تونستی تا آخر یه داستانو بخونی ولی بابت قلقلک و ویر نوشتنت دیگه فکر کنم باید دفتر و دستکو در بیاریم یه حساب کتابی با هم بکنیم ببینم چقدر طلب دارم ازت بابت این حس عجیب جاری توی انگشتاتت ;)
ضمنا خوب یادمه عاشق این منصور برومند بودی. از روز اول که ازش نوشتم هی گیر دادی بیا تکلیف پریچهر و منصور رو روشن کن که اگه یادت باشه تو داستان روژان تکلیفشونو تا حدی روشن کردم. در مورد سکس توی داستان هم جایی که ایجاب کنه همونجور بی پروا می نویسم ولی در عین حال معتقدم بعضی جاها بهتره در عین نوشتن از سکس مسائلی غیر از سکس پر رنگ تر بشن.

am… عزیز ممنونم.

نورا-دختر خوب عزیز داستان “سقفی که فرو ریخت” سه قسمتی بود. قسمت سومش در آرشیو سایت هست اگر سرچ کنی. اگر پیدا نکردی بگو لینکشو برات بفرستم.

hot.honey عزیز ممنونم از کامنتت. هیچ وقت هیچ کسی رو نمی شه با کس دیگه ای مقایسه کرد. آدما با هم متفاوتن. تحصیلات درسته که باعث تغییرات فاحشی در رفتار و گفتار آدم می شه اما احساسات بین مهتاب و حامد که هر دو عشق اول هم بودن ربطی به میزان تحصیلاتشون نداره. یک وکیل نسبت به موکلینش متهعد می شه و لزومی نداره تو زندگی شخصیش نسبت به کنترل احساساتش به خودش تعهدی بده. در این که تعهد مهتاب نسبت به فرزین زیر سوال رفته شکی نیست اما وکیل بودن از نظر من ربطی به شل یا سفت بودن طرف نمی تونه داشته باشه.

سساره سکسی عزیز ممنونم از کامنتت.

شايان زدفور عزیز ممنونم از کامنتت. هر داستانی مثل هر فیلمی چند شخصیت اصلی و چند شخصیت فرعی داره که با یکسان پرداختن به همه شخصیت ها تعادل روایت به هم می خوره و من گمون می کنم سهم هر کس اندازه خودش بوده در این داستان.

دختر اریایی عزیز خوشحالم که دوست داشتی.

Pentagon U.S.A عزیز ممنونم.

sahar.s عزیز ممنونم.

Omid 24 عزیز ممنونم.

skygift عزیز ممنونم از کامنتت. بذار ببینیم در قسمت بعد چه اتفاقاتی میفته ;)

فرنازجون عزیز انقدر حرص نخور

-7-seven عزیز چشمات کم سو نیست خیالت راحت :D به hot.honey عزیز هم گفتم تحصیلات و موقعیت آدما ربطی به احساسات درونیشون نداره. یعنی اگر طرف کارگر یا بی سواد باشه و خیانت کنه قابل قبوله چون کارگره ولی چون وکیل شده ازش قابل قبول نیست؟! ضمن این که یک وکیل به موکلینش تعهد داره نه به احساسات درونیش.
آیا ما رفتارمون توی محیط کار با رفتارمون توی خونه با رفتارمون بین دوستان با رفتارمون بین فامیل و رفتارمون توی رختخواب همه با هم یکیه؟! یک وکیل باید تو زندگی شخصیش هم بیاد مو رو از ماست بکشه بیرون و سر هر چیزی ماده و تبصره رو کنه؟!
خیانت در هر حالتی کار نکوهیده و ناپسندیه و برای هر کسی اعم از تحصیل کرده یا بی سواد ممکنه پیش بیاد. رفتار آدما در مواقعی که پای غریزه وسط میاد خیلی ربطی به موقعیت اجتماعیشون نداره. کما اینکه ممکنه یک آدم بی سواد شرفش بیشتر از یک آدم تحصیل کرده باشه.

Mohammad.ms عزیز ممنونم.

mamany عزیز ممنونم از کامنتت و احساسات قشنگت.

Naro عزیز خط نقطه بازی می کنی؟!

شاهین در مورد موقعیت اجتماعی آدما و احساسات و روابطشون باهات موافقم. نمی گم بی تاثیره ولی لزوما تعیین کننده نیست.

faran.f ممنون از کامنتت.

مست شب عزیز ممنون از کامنتت و وقتی که گذاشتی. اگر منظورت از “اصل منطق و رعایت زوایای آن” اصل باورپذیری داستانه که تا این جا ایرادی بهش وارد نیست. قیاس رمان ها و نویسنده های معروف با این داستان و این نویسنده و همینطور قیاس ادبیات رئالیسم زولا در دوره رمان های چند صد صفحه ای و چند جلدی با ادبیات آنلاین نهایتا ده قسمتی این سایت از نظر من مع الفارقه.
در کامنت های قبلی توضیح دادم که یک وکیل قرار نیست در روابط شخصیش هم صلابت و جدیت شغلش رو داشته باشه. کما این که خیلی از ارتشی ها یا نظامی ها خارج از محیط کار آدمهایی بسیار رئوف و انعطاف پذیر هستن.
به شخصه معتقدم که نویسنده معلم اخلاق نیست. من تنها سعی می کنم نکات ظریفی رو در داستان هام مطرح کنم و باقی به قضاوت خواننده و میزان درک و برداشتش بستگی داره.

.Piade. عزیز ممنون از کامنتت.

hiwwa عزیز گرفتاریا بذاره زودتر آپ می کنم. در مورد مرد ستیز یا فمنیست بودن نویسنده حداقل در این داستان کلی کاسه کوزه سر خانم ها از جمله پریچهر، مهتاب و حتی مادر مهتاب شکسته شده و انصاف هم خدایی خوب چیزیه ;)

vahid1234567 عزیز ممنون از کامنتت.

.MAXX. عزیز ممنونم که خوندی.

minoo63 عزیز ممنونم.

شيطونك خانم عزیز ممنونم.

1 ❤️

383347
2013-06-01 05:55:03 +0430 +0430
NA

کوس کپک بدبخت برنج تایلندی نمیخورن میگن بو میده تو کیر تایلندی خوردی ؟]! ایمیلش به کیرش وصله که بهش ایمیل بزنی هر وثقت رفتی کوس تلق تولوق؟

بالاترین خریدار کوس در تهران و حومه
( قلیون و معجون ویتامینه جایزه))

0 ❤️

383348
2013-06-01 06:07:31 +0430 +0430
NA

درود بانوی گرامی
در یک کلام باید بگم از ته دلم " متاسفم " چون باوجود اینکه مدت مدیدیست عضو سایت هستم سعادت اینکه کارهای قدیمیت را بخوانم را نداشتم .
نمیتوانم فرصت کم را بهانه کنم ، البته قبلا اسامی داستانها بود که مرا جذب میکرد ولی چندیست ابتدا کامنت های زیر داستان را میبینم …
خوشحالم که با تو و نوشته هایت آشنا شدم بپاس این آشنائی حد اکثر امتیاز ممکن را تقدیم کردم و اگر امکانش باشه سعی میکنم آثار قدیمیت را بخوانم
عزت زیاد
داریوش

0 ❤️

383349
2013-06-01 06:18:36 +0430 +0430

سلام پریچهر خانم…راه گم کردی بانو…صفا آوردی…مدتهاست که دیگه داستانی رو نمیخونم اگه هم سرسری بخونم کامنت نمیدارم…امدم اول کامنتهارو دیدم و بعد رفتم امضاء زیر داستان رو دیدم وسپس متن رو خوندم ولذت بردم…بسیار زیبا نوشته بودی… شاید میخواستی داستان رو زیاد طولانی نکنی …با این که از سکس نوشته بودی ولی واقعا اگه منظورت توصیف یه سکس بی لذت و نمیگم خیانت ولی به خیانت بالاجبار ختم شده خوب از کار درآمده…یعنی همون سکسی که چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه ولی عذابش یه عمر باهات میاد…فقط در پایان منم به مهتاب میگم خوب شد که زن یه همچین آدم پست فطرتی نشدی…قلم مستدام…

0 ❤️

383350
2013-06-01 06:28:14 +0430 +0430
NA

[quote=پریچهر]-7-seven عزیز چشمات کم سو نیست خیالت راحت Big Grin به hot.honey عزیز هم گفتم تحصیلات و موقعیت آدما ربطی به احساسات درونیشون نداره. یعنی اگر طرف کارگر یا بی سواد باشه و خیانت کنه قابل قبوله چون کارگره ولی چون وکیل شده ازش قابل قبول نیست؟! ضمن این که یک وکیل به موکلینش تعهد داره نه به احساسات درونیش.
آیا ما رفتارمون توی محیط کار با رفتارمون توی خونه با رفتارمون بین دوستان با رفتارمون بین فامیل و رفتارمون توی رختخواب همه با هم یکیه؟! یک وکیل باید تو زندگی شخصیش هم بیاد مو رو از ماست بکشه بیرون و سر هر چیزی ماده و تبصره رو کنه؟!
خیانت در هر حالتی کار نکوهیده و ناپسندیه و برای هر کسی اعم از تحصیل کرده یا بی سواد ممکنه پیش بیاد. رفتار آدما در مواقعی که پای غریزه وسط میاد خیلی ربطی به موقعیت اجتماعیشون نداره. کما اینکه ممکنه یک آدم بی سواد شرفش بیشتر از یک آدم تحصیل کرده باشه.[/quote]
پریچهر گرامی؛ ممنون از اظهار التفات سرکار و پاسخ دادن به کامنت من , البته من چون زیر این داستان بیشتر از کوپنم حرف زده ام خیلی مزاحم اوقات شما و خوانندگان نخواهم شد. فقط خواهش بنده اینه که این التفات را کامل بفرمائید و یکبار دیگه عرایض منو بخونید. من البته به اشتباه فکر می کردم دوستان در این مدت به شناختی نسبی از حقیر و طرز تفکر و حدود وثغور عقاید واندیشه هایم رسیده اند . وهیچ وقت فکر نمی کردم شما که همیشه به عنوان یک نویسنده ی چیره دست و البته بسیار باهوش مورد تأیید من بوده اید, ظرف تفکر بنده را تا این اندازه خالی ببینید که این توضیحِ واضحات و در عین حال بی ارتباط با عرایض حقیر را برای روشن نمودن ذهن تاریک! بنده بنویسید؟! و البته این انتظار پس از نوشتن آن توضیح مبسوط برای “سیلور فاک” عزیز ، صد چندان است. این را بی هیچ شائبه عرض می کنم که آرزو داشتم نام من را در پاسخ از اصل و بنیان فراموش یا خذف می کردید ولی این پاسخ توهین آمیز را مرقوم نمی فرمودید! (ناچارم توضیخ بدم تا دوباره استنباط غلط احتمالی باعث برداشت های شبهه ناک نگردد) . یک سوال دارم و به شما قول میدم که از این به بعد شاید تا همیشه خواننده ی داستان های زیبای شما باشم ولی دیگر از این حقیر هیچ کامنتی ذیل داستانهای شما دیده نخواهد شد. سرکار خانم محترم شما بنده را چقدر کم شعور و بی اطلاع تصّور فرمودید که فکر کرده اید من شغل و تحصیلات افراد را با رفتار های خصوصی آنها در رختخواب مرتبط می دونم؟؟؟ جدّی می پرسم؟از کجای نوشته های من که بخش عمده آن دفاع از سرکار علّیه بود به چنین برداشت بدیعی رسیده اید؟ اینکه من اظهار کنم که روی شغل خاصی تعصّب کوری دارم به معنی این است که نمی دانم وکلا در زندگی شخصی خود مخصوصن در رختخواب ! از ماده وتبصره های قانونی استفاده نمی کنند؟؟ اینکه از استفاده ی ابزاری و غیر متمدّنانه ی (خالا اصیلزادگی پیشکش!)حامد از مقوله سکس برای انتقام , اظهار تأسف کنم نیز باعث همین برداشت می شود؟ احتمالن ایراد از بنده است و خودم را چنین فرد بی شعوری نشان داده ام که چنین استنباطی از سطح ادراک من به وجود آمده! بگذریم…
ابن سینا هنگامی که متهم به الحاد شده بود شعری گفته که شاید بیان حال بنده باشد:
کفرِ چو منی،گزاف و آسان نبُود ****** محکم تر از ایمان من ، ایمان نبُود
در دهر،چو من یکیّ و آنهم کافر ؟*** پس در همه ی دهر، یک مسلمان نبُود
صد البته همگی واقف هستید که اشاره من به موضوع کفر و ایمان نبوده و به نکته ی ظریف دیگری در این شعر نظر داشتم.
پیروز باشید . الوداع

0 ❤️

383351
2013-06-01 08:01:14 +0430 +0430
NA

وااای…
برو بچه هارو ببین!
میبینم که جمعتون جمع بود ، گلتون[من] کم بود!!
یعنی اگه خود ادمین هم داستان مینوشت اینقدر واسش کامنت نمیذاشتن!!!
چشممون باز هم به جمال پریچه روشن شد.
جای منم تو بخش کامنت ها خالی هست پریچه؟
نمره کامل تقدیم شد ، از نظر من نمره[20]از نظر سایت [5 قلب خونی]…

0 ❤️

383352
2013-06-01 08:52:05 +0430 +0430
NA

به هرحال پریچهرجان به نظرم اگر یک ذره تردید،حتی چند دقیقه دو دلی از طرف مهتاب به داستانت اضافه میکردی برای شخص من بیشتر قابل درک بود.از سست عنصر بودنش لجم گرفت

0 ❤️

383353
2013-06-02 03:01:43 +0430 +0430
NA

سلام پری عزیزم با اینکه اصلا فرصت برا خوندن داستان ندارم و فقط اومدم ببینم آپ کردیش یا نه که دیدمش و کلییییی خوشحال شدم.ذخیرش میکنم تو سیستم که بعد امتحانا بخونم ولی مطمئنم که عالییییییییی نوشتی و قلب محشرو هم برات فرستادم خانوم گل …و دلم هم نیومد که کامنت نذارم…منتظر باقیشم هستم …بوس بوس

0 ❤️

383354
2013-06-02 05:28:53 +0430 +0430
NA

8> پریچهر جان قلم روانی داری ، من همیشه داستان هایی که مینویسی دنبال می کنم و همزمان غم ، اندوه ، درد و عشق درون داستانت رو احساس میکنم . لطفا ادامه اش را طول نده منتظرم

0 ❤️

383355
2013-06-02 08:42:58 +0430 +0430

سون-٧(رودى سابق) عزيز
بودن شما و كسانى كه مثل شما ريز بين و دقيق هستند تو اين سايت باعث ميشه كه نويسنده هاى سايت دقت بيشترى تو كارشون بكنند و در نتيجه كيفيت كارشون رو بالا ببرن، بيش از دو ساله كه من داستانهاى اين سايت رو ميخونم و با سبك و سياقش آشنايى دارم، به جرأت ميگم هيچ وقت كيفيت داستانها مثل چند ماه اخير نبوده(منظور داستانهايى كه امضاء شناخته شده دارن)، و صد البته دليلش بر ميگرده به مخاطبينى كه در حال حاظر داستانهاى سايت رو ميخونن، شما به عينه ميتونيد ببينيد كه يك كلمه مثل زخال اخته چه چالشى رو ايجاد ميكنه كه يكى ديگه از نويسنده هاى سايت رو از شمال به رودهن ميكشونه تا در باره اش تحقيق كنه!!! (اين تيكه آخر شوخى بود).
نويسنده هاى عزيزى مثل هيوا ، سپيده ٥٨، پژمان و… با وسواس فراوان نوشته هاشون رو براى ويرايش براى هم ميفرستن تا نكنه مشكلى از ديدشون رد بشه و اينجا در انظار عمومى اون مشكل مطرح بشه .
نويسنده اى مثل پريچهر زيبا مينويسه و نيازى به كامنت امثال من و شما نداره اما فكر نميكنيد با خالى كردن موضعتون زير داستانهاى ايشون عرصه براى جولان دادن مغرضين و كسانى كه از داستان فقط انتظار رفتو آمد سه كاف معروف در هم رو دارن، باز ميشه.
وسواس شما روى شغل وكالت قابل دركه كما اينكه هركسى روى شغلى كه دوست داره وسواس بخرج ميده، سوء تفاهم پيش اومده نه از بيان شما كه از سريع خوندن كامنتهاست كه به دليل كمبود وقت دوستان اتفاق ميافته،
مسلما اگر شاهين و پريچهر عزيز دوباره كامنت شما رو بخونن متوجه منظور شما ميشن و اين مشكل برطرف ميشه و دليلى براى اينكه شما كامنت نذاريد باقى نميمونه.
پيروز و سر بلند باشيد

0 ❤️

383356
2013-06-02 19:47:46 +0430 +0430
NA

rad_darush عزیز ممنون از کامنتت و لطفی که به من و داستانام داری.

-7-seven عزیز من به هیچ وجه قصد توهین نداشتم و همیشه هم گوش شنوا برای انتقاد بجا دارم. هنوز هم نمی دونم چرا برداشتت از کامنت من اینه که بهت توهین کردم! حتی دوباره کامنت اولت رو خوندم اما متاسفانه یا تو نتونستی منظورتو خوب برسونی یا من بد برداشت کردم. متاسفانه در ارتباط نوشتاری به راحتی سوءتفاهم پیش میاد و اجتناب ناپذیره. وقتی بعد از مطرح کردن بی تعهدی مهتاب به وا دادن محکومش می کنی در حالی که مهتاب به عنوان یک وکیل به موکلینش بی تعهد نیست و همینطور پشت بند اسم حامد کلمه وکیل رو میاری و می نویسی عمل نانجیبانه حامد وکیل، برای من این شبهه پیش میاد که شغل این شخصیت ها از نظر تو باید در رفتار و روابطشون موثر باشه و این مسئله ظاهرا باعث سوء برداشت شده. در غیر این صورت بنده هیچ اعتراضی به تاسف تو یا بقیه دوستان نسبت به برخورد حامد یا مهتاب صرف نظر از شغلشون ندارم و نظر تمام مخاطبانم برای من محترمه و مطمئن باش از دیدن اسمت توی کامنتا خوشحال می شم :)

پیرفرزانه عزیز بسیار خوشحال شدم از دیدن اسمت. جای کامنتت خیلی خالی بود.

Angry Bird عزیز جای این پریچه گفتنت حسابی خالی بود ;)

hot.honey عزیز ممنون از کامنتت. قول نمی دم ولی امیدوارم در قسمت بعد کمتر حرصتو در بیارم ;)

mary65 عزیز ممنون از وقتی که می ذاری.

گلپیرا عزیز ممنون از کامنتت و سعی می کنم زودتر قسمت بعد رو آپ کنم.

ghalbe mesin عزیز ممنون از توجهت. کامنت دوستان چه تمجیدی و چه انتقادی باعث خوشحالی و دلگرمی منه. سوءتفاهم پیش اومده تصور می کنم ناشی از ضعف ارتباط نوشتاری باشه که خیلی مواقع باعث می شه یا نویسنده منظورشو خوب نرسونه یا خواننده اونچه که باید رو برداشت نکنه.

1 ❤️

383357
2013-06-02 20:30:54 +0430 +0430

پریچهر جان ممنون عزیزم از اینهمه لطفی که نسبت بهم داری.بی صبرانه منتظرم نظرتون رو راجع به نوشته هام بدونم.چون جرقه نوشتن توی این سایت با خوندن داستانهای قشنگ خودت زده شد توی ذهنم و همیشه دلم میخواد مثل خودت قلمم بی پروا و روون باشه.امیدوارم روزبه روز در همه زمینه های زندگی موفق و موید باشی بانو.

0 ❤️

383358
2013-06-03 13:58:08 +0430 +0430
NA

واااای حرکت حامد چقدر غیر قابل پیش بینی بووود!!! یه لحظه خودمو گذاشتم جای مهتاب! خیلی حس بدیه!! :| پری جون فوق العاده بود این قسمت. منتظر بعدی هستم مشتاقانه :*

0 ❤️

383360
2013-06-03 17:47:25 +0430 +0430
NA

جواب سوال منم میدادی پریچهر خانوم.

0 ❤️

383361
2013-06-04 08:41:51 +0430 +0430
NA

Naeerika عزیز ممنونم از کامنتت :)

هانيکو عزیز سعی می کنم زودتر آپ کنم قسمت بعدی رو

دختر زرتشت عزیز تو یه کامنت سلام کردی منم جواب دادم ولی تو کامنت دوم حس نکردم مخاطبت منم و فکر می کنم جای سوالت این جا نبود با این حال در جوابت تنها می تونم بگم در مورد هر مردی با توجه به تربیت و فرهنگ خانوادگیش متفاوته و تا حدی بستگی به نوع روابط آدما هم داره و نمی شه در موردش حکم کلی صادر کرد.

1 ❤️

383362
2013-06-05 17:03:53 +0430 +0430
NA

درود بر پریچهر گرامی
بالاخره از دوروز تعطیلی استفاده کرده و بجای رفتن به سفر و ساعتها ماندن در ترافیک جاده ها ، کل نوشته هایت را پیدا کرده و خواندم
پیداکردن را باهزار مکافات (چون روش سرچ و دسترسی سریع به آنهارا نمیداتستم و مجبور شدم جدودا 100 صفحه فهرست را تک تک ورق بزنم ) و خواندن رابا اشتیاق فراوان،
کامنت های دوستان را هم کلا دیدم و نمیتوانم خوشحالی خودم را از این بده بستان فرهنگی و نظرات کاملا سازنده پنهان کنم.
حق مطلب را همه دوستان به نیکی ادا کرده و گفتنی هارا گفته اند.
با خواندن داستانهای شما بخصوص قسمت های سکسی ، یاد سکانسی از فیلم قیصر که در کافه و رقص رقاصه در آن صحنه میافتم .

… تتق تق تق تتق دنبکی رو باش
ویولون زنئه عینکی رو باش

لابد تعجب میکنی و حتما مثل معروف گودرز و شقایق مثل یک علامت سئوال غنی شده در ذهنت شکل میگیره
عرض میکنم:
طبق آمار نزدیک به 75% تماشاچیان اکران اول قیصر صحنه کافه فیلم در ذهنشون نمانده در حالکه کلیه شاخصه های مرسوم اینگونه صحنه ها در فیلم فارسی آن دوران را داشت (کلوزآپ یا نمای درشت از باسن رقصنده در حال قر ووووووو)
ولی فیلم نامه قوی و کارگردانی بی نظیر استاد کیمیائی باعث شده بود این سکانس چنان در متن فیلم قرار بگیرد که تماشاچی بجای لذت بردن از قر و چشم دوختن به باسن رقاصه بیشتر دنبال علت مراجعه قیصر به کافه باشد و حتی سکس بعد از کافه نیز برایش حرکتی طبیعی از سوی قیصر جهت پیدا کردن یکی از داداشای آبمنگل جلوه دهد.

سکس قصه های تو با وجود بی پردگی بسیار و بقول نائیریکای عزیز " قلم بی پروا و روان " و توصیف باز صحنه ها آنچنان زیبا و استادانه در متن قصه نشسته و خواننده را اذیت که نمیکند هیچ احساس همذات پنداری با شخصیتهای قصه هم به انسان دست میدهد .
مگر میشود بخش عشقبازی روژان و سالار را پس از تبرئه و رهائی از زندان بخوانی و اشک در چشمانت حلقه نزند!!!؟؟

بیصبرانه مثل همه مخاطبینت منتظر ادامه نوشته هات هستم و آرزو میکنم شرایطی پیش بیاید تا نوشته هایت را با همین کیفیت از کتابفروشی ها تهیه کنیم به امید آنروز

عزت زیاد
داریوش

0 ❤️

383363
2013-06-10 06:40:15 +0430 +0430
NA

سلام به همگی دوستان علی الخصوص پریچهر خانم زبردست
همونطور که دوستان فرمودند داستانت عالی ، بی نقص ، زیبا و به بهترین نحو ممکن که میتونست به رشته تحریر دربیاد بود . با تمام احترامی که برای همگی دوستان قائلم فقط میخواستم بگم پریچهر خانم به نظر من اصل داستان شما روی شخصیت حامد میچرخه پس سعی نکن خرابش کنی و تنفر و انزجار خواننده رو از حامد بهشون القاء کنی و 1طرفه به قاضی بری ، اگه داستانت افسانه هم باشه حامد سالیان سال شاهد هم آغوشی تو و فرزین بوده {خوندن داستانت تجلی خاطرات خودمه(سال 76 تا 81) }
با این وجود زیباترین داستانی که تا الان تو این سایت خوندم بود
ممنون

0 ❤️