پایان کاتانا (۲)

1402/10/04

...قسمت قبل

همینجا به خاطر تاخیر تو ارسال داستان از همتون معذرت می‌خوام عزیزان دلیل تاخیر صادقانه میگم که اسمی که برای داستان گذاشتمو فراموش کرده بودم

نفهمیدم شبو تا صب چجوری سر کردم از یک سمت شرایط شغلی بهتر از یک سمت موهای بلوند نفس
صبح با آقای صادق زاده صحبت کردم برا استعفا و قرار شد یک هفته دیگه بعد از ظهر ها کار کنم پیششون تا بتونن یکنفرو پیدا کنن
منم از فرصت استفاده کردم رفتم دوره آموزشی اجباری گواهیناممو گذروندم و آیین نامه امتحان دادم و بالاخره بعد از دوماه تونستم گواهینامه بگیرم
تو این مدت هر روز ساعت ۱۰ میرفتم بوتیک نفس و شب ها ساعت ۹ با خود نفس برمیگشتم خونشون
واقعا خانوم با انصافی بود صبح ها که مجبور بودم خودم برم بوتیک پول اسنپمو حساب میکرد
بعد از گذشت دو ماه تقریبا مشتریاش باهام آشنا شده بودن و منم می شناختمشون از حق نگذریم چه مشتریایی!هم پولدار بودن انقدری که می‌تونستن خود منم بخرن و اگه سنشونو فاکتور بگیریم بی نقص بودن.
تو این مدت به همه نصیحت های نفس گوش میکردم برای فروش و چون از بچگی کنار دست بابام کار میکردم فروختنو بلد بودم.نفس راست میگفت فقط کافی بود یکم با مشتریاش که اکثرا همشون شوهر داشتن و بالا ۴۰ سال سنشون بود لاس بزنم تا یک دفعه ای ۶۰ میلیون تو پاچشون کنم!
وضعیتم تو بوتیک همینجوری ثابت بود و حقوقم متغیر اما بعد سه ماه حقوق ثابتمو به ۲۰ تومن افزایش داد
دستم به دهنم می‌رسید دیگه به سر و وضعم می‌رسیدمو خونه ای که نفس بهم داده بود بشینمو براش وسایل می‌خریدم و نصیحت معلم کسخلم یادم بود و عملیش میکردم.مرتیکه کصخل با همه مادرجنده بازیاش یکبار حق نوازی کرد و بدردم خورد که باعث شد همیشه ی بخشی از حقوقمو ی تیکه النگو طلا بخرم باقیشم خرج میکردم

اواخر شهریور بود دختر نفس که اسمش مانلی بود تازه کلاس دوازدهم شده بود و اوج خوندنش برا کنکور
مانلی دختر خوشگلی بود ولی هم کلاسیاش به خاطر سطح مالی بالایی که مامانش داشت اذیتش میکردن.و چه بهانه ای بهتر از اینکه تو با هیچ پسری نمیتونی ارتباط بگیری.

-اشکان
+جان خانوم
-چیکار میکنی
+اتیکت قیمتارو آپدیت میکنم
-ی لحظه میای کارت دارم
+جانم
-به نظرت این لباس بهم میاد؟
+نمیدونم بخدا خو تن بزنید تو آینه ببینید دیگه
-عقل کل چرا فک میکنی خودم شعورم به این نکشید
+نفس جون این به شعور ربط نداره ک
-وقتی صدات میکنم بیای یعنی اینکه می‌خوام بدونم از چشم یه پسر جذابه یا نه
+آهااااا.خب شخصا این سلیقه من نیست
-به نظرت کدوم یکی ازینا جذاب تره؟
+حقیقتش نفس خانوم این لباس آبی کاربونیه که پارچه ترکه اون زده مهناز پوشید تنها عیبی که داشت قیافش بود
نفس شروع کرد به خندیدن
-دهنت سرویس…زنیکه بی حیا نظرم میخواد ازش
-اشکان پس شد این؟
+نظر من آره ولی خب به چهره هم باید بیاد دیگه.برا خودتون؟
-عام نه.راستش برا مانلی
+خب چرا نمیاد خودش بپوشه
-درس داره
+خب الان چرا پس من نظر بدم شاید دوست نداشته باشه
-راستش تو باید بپسندی
اخمام ناخودآگاه تو هم رفت نمیدونستم چرا و چی میخواد ازم
+چرا؟
-ببین راستش مانلی دوساله تو مدرسشونه و با هیچ پسری ارتباط نگرفته و خب کلاسشون اذیتش میکنن و هرچی دلشون میخواد بهش میگن
ناخودآگاه حالم بد شد.تو مدرسه خیلیا این مدل حرفارو پشت سرم میزدن.یارو لاته باهاش دهن به دهن نزارید.کصخل ردی نمیشه باهاش شوخی کرد و هزارتا حرف دیگه فقط خبرش می‌رسید که پشتم میزدن
+نگاه وضع به کجا رسیده که یه مشت جن…
حرفو خوردم و بعد ادامشو با تغییر گفتم
+ببین وضع چجوریه که یمشت دختر خراب به آدم سالم میگن اسکل
-حالا ولش کن اونارو.همکلاسیش میخواست تولد بگیره و تولدشونم مختلطه به مانلی گفتن میای یا نه گفته آره ولی یکیشون مسخرش کرده و گفته راهت نمیدن اونجا همه کاپل میان.حالا توهم یه لطفی بهش کن امشب باهاش برو.
+عام خب من بازیگر خوبی نیستم ها
-عب نداره بابا.میخواستم به پسرخالش بگم ولی خود مانلی گف طاها نه قیافه داره نه قدو هیکل بیشتر مسخرم میکنن.بهش گفتم اگه میخوای به اشکان بگم که قبول کرد.الان مونده فقط تایید تو…
یکم مِن مِن میکردم راستش نمیدونستم چیکار کنم
-اشکان اگه در حد لطف نمیخوای باشه میتونم هزینشو بدم ها
+دستت درد نکن نفس خانوم حالا شدم اجاره ای دیگه!
-خب حالا حرفم تا به جا بود ولی قبول کن دیگه
+اوکیه تولد کی هستش حالا؟
-امشبه.اگه میخوای الان برو که بتونی آماده بشی
+مشکلی نیس…
به تلفن خونشون زنگ زدم.مانلی گوشیو برداشت بعد سلام احوال پرسی تم مهمونیو ازش پرسیدم قرار شد با هم لباسامون ست باشه.رفتم یک دست کت شلوار سرمه ای با پیرهن سرمه ای براق و کفش و کمربند مشکی و ژیله و کروات تقریبا میشه گفت رنگ جیگری خریدم و رفتم آرایشگاه اصلاح کردمو رفتم خونه دوش گرفتم که آماده بشم…

ساعت۶ عصر:
+الو مانلی خانوم من آمادما بیا بیرون تا اسنپ بزنم
-اومدم بابااااا
-آقا اشکاااااان بیا لطفا اینو بگیر
+بده من
-اسنپ ک نزدی؟
+زدم.براچی
-کنسلش کن با ماشین من میریم
+مگه رانندگی بلدی؟
-من نه ولی تو ک بلدی
در پارکینگو با ریموت زد سوییچ ام وی امشو داد و سوار شدیم
تو مسیر که می‌رفتیم باهم یکم صحبت کردیم که اگه صحبتی شد سوتی ندیم و قرار شد اون مانلی جان یا عزیزم باشه من عشقم و جوجو کوچولو

به مقصد رسیدیم وارد باغ شدیم همه چشما رومون بود که در کمال تعجب من مانلی دستشو دور بازوم حلقه تا چشم همشونو درآره

حق داشت و من کاملا از حرکتش خوشم اومد
خودمونیم با سر تو کوزه عسل بودم هم خوشگل بود هم تک فرزند هم پولدار

تو مهمونی منو با دوستاش آشنا کرد و منم که یکسالی میشد چشمم به عرق و الکل نخورده بود مث این قحطی زده ها رفتم دور میز
نمیدونم چ کشوری بود هرچی میخوردم گرم نمی‌شدم ساقی مادرقحبه بهشون آب قرص انداخته بود فک کنم
تو حال خودم بود که دیدم مانلیو داره اون وسط می‌رقصه
محو شده بودم تو عشوه های ریزی که میومد کاش می‌تونستم حداقل بغلش کنم
خیلی وقت بود که این حسو تو وجودم نداشتم
برگشتم و خودمو با ی شات دیگه سرگرم کردم
بالاخره یکم گرم شدم به یاد قبلا میخواستم برم وسط برقصم که دیدم مانلی با ی پسر دیگه می‌رقصه همزمان فشار میخوردم و نمیخواستم این حالو ازش بگیرم تا دیدم پسره داره لیوان میده بهش
اگه واقعا همون قدر ک مامانش میگه آفتاب مهتاب ندیده باشه نمیدونه چ بلایی ممکنه سرش بیاد
بدو بدو رفتم پیشش لیوانو از دستش گرفتم و سرشو گذاشتم رو سینم شروع به رقصیدن کردیم.بوی الکل میداد…

+مانلی مستی؟
-آره حالا کاملا هم سطحیم
+دیوونه چرا مست کردی نباید این آشغالارو میخوردی
-هیچی نگو اشکان بزا از بغلت لذت ببرم
+مانلی جریان ما که میدونی چیه
-اشکان من تاحالا با هیچکس نبودم چون می‌ترسیدم همه بخوان یه چیزی ازم بکنن.این سری برام مهم نیست حاضرم باشی حتی اگه کل زندگیمونو ببری
+مانلی جان الان مستی حالیت نیست
-دیدی بهم گفتی مانلی جان
+مانلی این کار اشتباهه مامانت شاید ناراحت بشه
-کون لق دنیا فقط آب باش رو آتیش وجودم
سکوت کردم و گذاشتم تو بغلم آروم باشه و برقصیم
اولین بار که انقد انسان بودم کاتانا قدیم با همون جمله اول دختره رو کرده بودش و بعدم دکمه خدافظیشو میزد.شاید واقعا کاتانا تو من مرده بود
-اشکان سرم گیج می‌ره
+طبیعیه مانلی به خاطر این کوفتیه
-چشامو نمیتونم وا نگه…
هنوز جملش تموم نشده بود که دیدم جلو دهنشو گرفت و به سمت محوطه باغ دویید
داخل باغچه بالا آورد ولی پشت سرش رو زمین غش کرد
سریع بغلش کردم و بردمش یکی از اتاقای خالی
سعی کردم روش آب بپاشم به هوش بیاد که دیدم نشد
خیلی ترسیده بودم
سریع رفتم حموم و دوش آب سردو باز کردم
بغلم گرفتمش و با هم رفتیم زیر دوش آب سرد که دیدم چشماشو وا کرد
دونه های آب رو صورت زیبا و ظریفش مثل شبنم رو گلبرگ شمعدونی های خونمون بود برای چند ثانیه مبهوت تماشای چشماش و صورتش شدم
چقدر زیبا بود چشاش مثل آینه ای بود که خودمو خیلی بهتر از خودم بهم نشون میداد
-مثل مال بابامه
+جانم؟
-چشامو میگم
+خدابیامرزش
-دلم خیلی براش تنگ شده
بعد گفتن این جمله شروع کرد به گریه کردن منم سرشو رو سینم فشار دادم تا صدای هق هقش بیرون نره
+مانلی چی خوردی که اینجوری شدی؟
فقط مشروب؟
-من خودم نخوردم همون پسره فواد برام آورد
+لیوانو یادته کجا گذاشتی؟
-نه بخدا یه جایی گذاشتم دگ
+عب نداره.پشت سرم درو قفل کن دوش بگیر میرم از ماشین لباس برات میارم
-خیسی سرما میخوری
+عادت دارم مهم نیست
-باشه

با عصبانیت از پله ها پایین رفتم ساک لباسای مانلیو برداشتمو برگشتم تو اتاق بهش دادم و از اتاق خارج شدم که راحت باشه
از پله ها داشتم میومدم پایین و فوادو دیدمش که داشت ب ی دختر دیگه هم مشروب میداد
رفتم جلو لیوانو از دست دختره گرفتم جلو فواد بو کردم داخل شو
بوی تند تری نسبت به اونای تو مهمونی داشت
+آخییییی به این میگن عرق کجا بودن تا حالا ندیدمشون
-برا مهمونای ویژن
دختررو فرستادمش اونور.دستمو دور گردن فواد انداختم و باهاش شروع به راه رفتن کردم
+راس میگی داداش یادم رفته بود من کص ندارم
-چرا کسشر تف میدی بسیک بینم حال و حوصلتو ندارم
لبخند کجی رو لبم نشست و تو همون شلوغیه سالن پامو جلوی پاش اهرم کردم و با ی فشار از پشت پخش زمین شد
+حرومزاده دخترای مردمو چیز خورشون میکنی…امشب تو همین ویلا یه جوری میگامت ندونی کار خر بوده یا انسان
-چی گوه میخوری مادرجنده
نفهمیدم دیگه چی شد فقط داشتم میزدمش حتی نمی شنیدم داره فحش میده یا التماس میکنه من فقط میزدم بی ترس مث کاتانا قدیم تا وقتی که دستیو رو گردنم حس کردم که داره منو عقب میکشه
مانلی بود!
-اشکان بسشهههههه اع
+هیس کارمون به تسویه حساب رسیده
-اصن برا چی دعوا میکنی باهاش
+چون یه چیزی میده به دخترا که فیلو از پا میندازه مرتیکه جلو چشمام بی ناموس بازی میکنه
-چون جلو چشات بی ناموس بازی کرد زدیش یا چون قصدشو با من داشت؟
چشماش برق میزد و منتظر جوابی بود که من اصلا نمیخواستم بدم اما چه کنم چیزی بود که تو مهمونی موقع رقص خودم شروعش کردم و زیر دوش حمام اون حکم تایید داد راه برگشتی نبود
+مانلی دوسم داری؟
-اشکان روانی سوال با سوال جواب میدی
تو همین حس خوب بودم که با یه لیوان شیشه ای از سمت فواد رو به رو شدم
سرو صورتم همه خونی شده بود
از شدت عصبانیت هیچی نفهمیدم و مستقیم سمت چاقوی روی میز رفتم برداشتمش و دنبال فواد افتادم
مانلی سعی داشت جلومو بگیره اما نمیتونست
جمعیت همه داشتن مارو نگاه میکردن تا اینکه چاقورو پرت کردم خورد به پشت پای فواد و افتاد
رفتم رو شکمش نشستم
+میخوام بهت یه یادگاری بدم خوشگله که یادت نره کی و کجا بی ادبی کردی
لباسشو زدم بالا و رو شکمش با چاقو نوشتم K
مانلی مات نگاه کردن بود که وقتی از روی پسره پاشدم نزدیکم شد صورتمو نگاه میکرد و فقط یک کلمه گفت
-بریم
تو ماشین فقط فکرم این بود که چرا اینکارو کردم و هرچی مانلی میگفت حواسم نبود
-اشکان بزن کنار
+چشم
-ببینمت.چقد داغونه وضع صورتت بریم بیمارستان
+نمیخواد بابا
-بریم میگمت اع
بی تفاوت به حرفاش راه افتادم به سمت خونه
جلو در خونشون که رسیدیم گفت چرا اومدی خونه و شروع کرد غر غر کردن
+پیاده شو سلیطه خانوم
-بیا خونمون ببینم چی شده پانسمان کنم
حقیقتا تو کونم عروسی شد
رفتیم خونشون که گف اشکان از طبقه بالا صدا میاد
آروم آروم داشتم میرفتم بالا که گفت وایسا
منتظر بودم که دیدم رفت و با یه وینچستر اومد
با تعجب نگاش میکردم
-چیهههههه مال من که نیست مال بابام بود
آروم رفتیم بالا و به به عجب صحنه ای
نفس خانوم در حال سکس با یه آقایی بود که نه من میشناختمش نه مانلی
وینچسترو پایین گرفتم و مانلی رفت تو اتاق برنامشون به هم ریخت نفسم که منو دید با اون سرو وضع که فقط یدونه پتو دورش پیچیده بود خیلی خجالت کشید
بزارید نفسو توصیفش کنم
بدنش فوق العاده سفید هر و گوشت به تمام معنا شما مگان فاکسو دیدی انگار خودشه
ممه هاش راحت سایز 80 بود کصشم نتونستم ببینم ولی ای کاش میشد دیدش
حالا همچین تیکه ای داره داگ استایل میده منم راست کردم
نگاه سنگینی روم حس کردم و فهمیدم مانلی نگاش مستقیم رو کیر منه
بعدا ازم گله کرد که چرا رو مامانم راست کردی منم کصشر گفتم مست بودم حالیم نبود بگذریم
یارو رو کون لخت تو حیاطش کردم اونم بدبخت تخم کرده بودا
نفسم با مانلی دعوا میکردم که اشکان اینجاست چرا
اصلا حواسش به صورت خونی من نبود
تا دقت کرد گفت وای خدا مرگم بده چی شده؟
منم بعد دیدن کون لختش روم یکم باز تر شده بود بی ترس گفتم با مانلی رل زدیم رفتیم رو تخت سرم لای پاش زبونم رفت یه جایی یه چیزی رو پاره کرد خون اومد دیگه
فضای خونه از شوخی کیری ایم ساکت شد که مانلی گف دعوا کرد تو مهمونی برا همین زودتر اومدیم و برنامه هات بهم ریخت
از لحنش مشخص بود خیلی از مامانش ناراحته
داشتن کل کل میکردن که من خدافظی کردم که در بیام دیدم مانلی گف منم با اشکان میرم
چشم غره مامانشو که دید فهمید اشکان بی اشکان
خلاصه که درومدمو رفتم تو خونه زخم صورتمو شستم که دیدم خیلی خورده شیشه داره
خیلی آروم برا اینکه سوژه خنده نشم در اومدم و رفتم بیمارستان برام بشورن
همش فکرم پیش مانلی بود شاید واقعا برام شده بود مث مهدیس

نوشته: ashkan_katana

ادامه...


👍 75
👎 6
50501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

963819
2023-12-26 00:47:20 +0330 +0330

ادامش بنویس جانه داداش قشنکه

0 ❤️

963831
2023-12-26 01:17:35 +0330 +0330

دهنتو گاییدم مرددد عالیی بود 💪

0 ❤️

963833
2023-12-26 01:28:40 +0330 +0330

عالی بود داداش 👌 💪

0 ❤️

963835
2023-12-26 02:05:22 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

963838
2023-12-26 02:14:53 +0330 +0330

ادامش رو تو قسمت بعد کاملا بنویسش و سریعتر بذارش

0 ❤️

963845
2023-12-26 02:56:21 +0330 +0330

یه ذره طولانی تر بشه داستانت عالی میشه

1 ❤️

963908
2023-12-26 16:06:32 +0330 +0330

تنها داستانی که توی این سایت میخوام ادامش هم بخونم همینه زود تر بنویس داداش

0 ❤️

963911
2023-12-26 16:16:14 +0330 +0330

به این میگن داستان
از همه لحاظ کامل و بی نقص نوشتی

0 ❤️

963921
2023-12-26 17:50:06 +0330 +0330

دیوثثثثث جان همه ادمای اینجا ادامشو بنویسسسسس❤️

0 ❤️

963925
2023-12-26 18:17:01 +0330 +0330

کارت عالیه داش ادامه بده حتما
داستان بعدی رو سریع تر منتشر کن

0 ❤️

963948
2023-12-26 21:49:20 +0330 +0330

قطعا داستانت طولانیه ،اگه طولانی نیست طولانیش کن چون قشنگیه😂و اینکه حواست باشه کلا ۵ قسمت میتونی بنویسی پس هر قسمتو طولانی کن که بتونی برسونی

0 ❤️

963961
2023-12-26 23:09:46 +0330 +0330

سلام این قسمت روال داستان خیلی با عجله پیش بردی در کل خوبه ولی یه کم صبور باشی بهتر میشه و شاید لایک بیشتری بگیری

0 ❤️

963964
2023-12-26 23:30:43 +0330 +0330

کدوم مهدیس؟؟؟؟

0 ❤️

963986
2023-12-27 01:35:12 +0330 +0330

فعلا خبری از شوگر مامی نبود ، پس زودتر بیا و بنویس و مامی رو شوگر کن ، یکم کوچه بازاری می‌نویسی ولی بدک نیست ، این داستان پتانسیل داره توش ، جریانات و روابط و پایین بالا رفتن های زیادی پیش بیاد ، با خلاصه نویسی کردن و زود تمام کردن بی‌مزه نکنش اشی.

1 ❤️

964026
2023-12-27 13:51:07 +0330 +0330

پسر ادامه بنویس حتما خوب بود

0 ❤️

964037
2023-12-27 16:18:22 +0330 +0330

و مشتاق شدم برای ادامه اش چقد با استعدادی پسر

0 ❤️

964072
2023-12-27 23:31:44 +0330 +0330

تنها داستانیه که واسش میام سایت چک کنم ببینم گذاشتی یا نه. ادامه بده پسر

0 ❤️

964239
2023-12-29 04:23:09 +0330 +0330

خیلی جالبه طرف لاته ولی تیپ غیر شش جیب و شلوار شیرازی هم میدانه چیه
کس نگو مومن
اینقدر جق زدی همه سلولهای مغزی قات زدن
مطمئنی طرف مانلی بوده نه منوچهر و ترتیبتو نداده

0 ❤️

964431
2023-12-30 11:59:33 +0330 +0330

اگه پولش رو داشتم حتما فیلم زندگی نامتو درست میکردم
تو جای قیصری داداش

0 ❤️

964459
2023-12-30 16:41:50 +0330 +0330

داداش زودتر ادامش رو بزار که خیلی منتظریم

0 ❤️

964511
2023-12-31 01:27:38 +0330 +0330

بنویس ادامشو

0 ❤️

964532
2023-12-31 02:52:23 +0330 +0330

دلاکردار بقیه شو زودتر بنویس (خان دایی به هرکی گفتیم نوکرتیم یه چاقو ضامن دار دسته صدفی کرد تو کنج سینه مون ) اسم اشکان بزن بهادر نوبر والا اونم از نوع شرقی

0 ❤️

964597
2023-12-31 13:37:10 +0330 +0330

سلام ۳شوهم بزار دیگه

0 ❤️

964796
2024-01-01 23:57:34 +0330 +0330

این قسمت رو یکم خراب کردی
از فضای منطقی خارج شد
مشخص بود اون تیکه ی دعوا هیجانت زده بالا یه چیزی نوشتی فقط😂
چاقو رو پرت کردی ملت فقط نگا میکردن مانلی وسط دعوا اومده گفته دوسم داری و…
دوما مانلی مست نبود مگه یهو جطور سرپا شد
و اینکه مگه دوش نمیگزفت چطور یهو لباس دار شد
مسخره نمیکنم
ولی یکم زدی جاده خاکی
بعدیا رو بترکون

0 ❤️

965274
2024-01-05 09:53:16 +0330 +0330

خوبه
خیلی هم خوب
اما ریتم بیش از اندازه سریع شد و منطق روایی رو نابود کرد.
به سمت تخیل ناکارامد رفت
به هر سو ممنون
قسمت اول قوت بیشتری رو دیدم

0 ❤️