چهار سین ضربدری

1402/05/04

با سلام، من ستاره هستم و 25 سالمه داستانی که تعریف میکنم برا چند سال پیشه،اول از همه بهتون بگم داستانم جزئیات زیادی داره و مقدمه ی طولانی تا رسیدن به اصل ماجرا پس خواهشا اگه حوصلشو نداری نخون.کلیه اتفاقات واقعین اما اسم شخصیت ها و مکان ها و بعضی از دیالوگ ها رو تغییر دادم تا هویتم پنهون باقی بمونه اما در اصل ماجرا تغییری ایجاد نشده ،پس اگه حوصلشو داری شروع کنیم.
سال ۹۵دانشگاه همدان تو رشته مورد علاقم قبول شدم و از شهر خودم راهی همدان شدم، اوایل ذوق و شوق زیادی برای زندگی کردن تو محیط خوابگاه داشتم اما وقتی وضعیت خوابگاه و جو اونجا رو دیدم کم کم تصمیم گرفتم که خونه دانشجویی نقلی اجاره کنم، خونوادم اول مخالف بودن که تو یه شهر غریب خونه بگیرم اما با توجه به اصرار من و چیزایی که از خوابگاه براشون تعریف میکردم بالاخره رضایت دادن و از اونجایی که خونواده دایی مامانم همدان زندگی میکردن بهشون سپردن که نزدیکیای خودشون یه خونه برام پیدا کنن که مناسب باشه و بهشونم نزدیک باشه که اگه کاری داشتم یا مشکلی پیش اومد حداقل اونا در دسترس باشن، دایی مامانم به همراه بچه هاش و عروس دوماداش همگی همدان زندگی میکردن و همشونم رابطه خوب و گرم و صمیمی با خونواده ما داشتن و پدر و مادرم یه جورایی خیالشون راحت بود که اونا هستن، اول قرار بود با یکی از دوستام خونه بگیرم اما رفیقای صمیمم هیچکدوم پایه نبودن یا خونوادشون اجازه نمیدادن پس در نهایت تنهایی باید خونه میگرفتم، دایی مامان تو نزدیکی خونه خودشون یه واحد آپارتمانی کوچیک پیدا کرد که اتفاقا دخترش (ژینا)و دومادشم(حمید)همون آپارتمان زندگی میکردن،خلاصه اینکه به منزل جدید اسباب کشی کردمو خونه نقلیمو به سلیقه خودم چیدمو خوشحال و شادمان از این بودم که مستقل شدم ،ژینا دو طبقه پایین تر از واحد من بود و روز اول ضمن اینکه راجب همسایه ها و رفت و اماداشون برام توضیح داد منو به چند نفریم معرفی کرد، در کل خوب همه رو گفت تا اینکه رسید به همسایه رو به روی واحد من(آخه هر طبقه دو واحد داشت که یکی متراژ بزرگتر و یکی نقلی تر )
ژینا:واحد بغلیتم یه زن و شوهر جوونن که بچه ندارن ،زن اسمش سحره و مرده سیامک ،راسش رفتاراشون یه جوریه، من خودم چیز خاصی ازشون ندیدم ولی سعی کن زیاد باشون ارتباط نداشته باشی.
من:از چه نظر یه جورین؟
ژینا:والا من خودم چیزی ندیدم ولی مث اینکه سر و گوش جفتشون حسابی میجنبه
اون موقع زیاد به حرف های ژینا توجه نکردم راستش دوست داشتم خیلی تو زندگی خصوصی آدما فضولی کنم مخصوصا اینکه مردم وقتی با یکی حال نمیکنن پشت سرش حرف زیاد میزنن ،قضاوتم رو گذاشتم برا وقتی که بیشتر بشناسمشون البته اگه اصلا ارتباطی شکل بگیره چون دلیلی نمیدیدم که با همسایه هام صمیمی شم ، خلاصه اینکه گذشت…
همه چی به خوبی داشت میگذشت و حسابی با شرایط اوکی شده بودم ، همسایه های خوبی داشتم و ژینا و شوهرش و کلا خونواده دایی مامانم همه جوره هوامو داشتن، کم کم باب آشنایی با سحر همسایه واحد بغلیمم باز شد اوایل در حد سلام علیک و کم کم این ارتباط بیشتر شد، یه زن جوون حدود ۳۲سال که ظاهر خیلی شیکی داشت با لبای پروتز شده و بینی عملی و به شدت جلف بود و شوهرش از اون بدتر ، از ظاهرو رفتاراش تازه فهمیدم چرا ژینا راجبش اون حرفا رو زده ، با خودم گفتم چون دیدن تیپ و ظاهرشون اینجوریه براشون حرف دراوردن،بعضی وقتا که غذا درست میکرد برا منم میاورد ، بعد مدتی حتی با هم باشگاه هم میرفتیم و راهمون به خونه همم باز شد و وقتایی که حوصلمون سر میرفت پیش هم بودیم، کم کم صمیمیت بینمون بیشتر شد ، دوس نداشتم ژینا راجب این موضوع چیزی بدونه نمیخواستم پیش پدر و مادرم یا فامیل بخاطر دید خودش حرف بی ربطی بزنه،بعد یه مدت من و سحر با وجود اختلاف سنی زیادی که داشتیم خیلی چیزارو برا هم تعریف میکردیم حتی میدونست که دوست پسر دارم، یه بار گیر داد که سروش(دوس پسرم)تا حالا اومده خونت…
منم که دوست نداشتم آتو دستش بدم گفتم نه
سحر:آره جون خودت ،خونه مجردی داشته باشی بعد سروش نیاد.
من:والا دروغ نمیگم
سحر:باشه قسم نخور، حالا بیادم چه عیبی داره فک کردی من میرم به همه میگن ستاره دوست پسرشو آورده خونش ،بابا من خودمم از این غلطا کردم ،با همین سیامک قبل ازدواجمون صد بار خونه هم رفتیم.
من:ماشالا به شما ها(با خنده)
سحر:الانم من که خودم دیدم سروش اومده اینجا
من:یه دستی میزنی؟
سحر:نه والا،یه بار که اومده بود پیشت تو راهرو دیدمش ، و یادم اومد عکسشو تو استوریت دیدم،همون روزی که تیشرت زرد تنش بود و…
دیدم کل اطلاعاتی که میده درسته ، دیگه منم کوتاه اومدم و گفتم آره خب چند باری اومده،دیدم خیلی ریلکس با موضوع برخورد کرد ، البته با توجه به شناختی که ازش داشتم واکنشش دور از انتظار نبود…
شوخیای و رابطه بین من و سحر خیلی صمیمی شده بود جوری که باهم پارک و خرید و آرایشگاه و خیلی جاهای دیگه میرفتیم…
اتاق خواب من چسبیده به اتاق خواب خونه سحر و سیامک بود و بخاطر نازک بودن دیوار خیلی شبا صدای سکسشون واضح می شنیدم چن باری به شوخی لا به لای حرفام بهش اشاره کرده بودم و سحر اینو‌خوب میدونست اما مثل اینکه زیاد براش مهم نبود.
یه شب دیر وقت می خواستم بخوابم که یادم اومد آشغالامو دم در نذاشتم چون ، معمولا صبح خیلی زود میومدن و اشغالا رو میبردن، خلاصه پا شدم که آشغالا رو بزارم دم در و بعد بیام بخوابم متوجه شدم مهمونای سحر و سیامک هنوز نرفتن چون هم ماشینشون دم در بود هم کفشاشونم دم واحدشون روز قبلش بهم گفته بود مهمون دارن، با خودم گفتم ماشالا چه مهمونایی مث اینکه میخوان تا صبح اینجا بمونن دست و صورتمو شستم و رفتم تو تختم تا خواستم چشامو ببندم صدای سکس سحر و سیامک بلند شد با خودم گفتم ای بابا باز اینا شرو کردن، که یهو عین چی از جام پریدم و یادم اومد اینا مهمون داشتن، هنوز مهموناشون نرفته بودن پس چطور انقد با صدای بلند دارن سکس میکنن هاج و واج بودم و کاملا تعجب کرده بودم، درک نمیکردم، هزار جور فکر و خیال از ذهنم گذشت، پا شدم رفتم دم در واحدم تا مطمن شم هنوز مهموناشون نرفتن دیدم که نه هنوز کفشاشون دم دره باز برگشتم تو خونه ، فک میکردم شاید اشتباه شنیدم ،اما صداشون واضح تو اتاقم بود مث همیشه،باورم نمیشد، گوشمو محکم به دیوار چسبونده بودم و تا ببینم آیا چیزی متوجه میشم …یه آن برق از سرم پرید، تو ذهنم تکرار میکردم بخدا این صدای بیشتر از دو نفره ،آه وناله ها برای دو تا زن بود نه یه زن ، هنوزم باورش برام سخت بود و فکر میکردم توهم زدم اما کم کم تیکه های پازلو میزاشتم کنار هم تقریبا جور در میومد، یاد تموم رفتارا و حرفای عجیب و غریب سحر میوفتادم و حالا برام عجیب بود که چطور زود تر نفهمیدم ،حس عجیبی داشتم نه خوشم اومده بود و نه بدم میومد از کارشون اون شب فقط و فقط متعجب بودم انگار زمان بیشتری لازم داشتم تا هضم کنم که تو همسایگیم ، رفیقم چیکار داره میکنه، و باز یاد حرف روز اول ژینا افتادم.
اون شب گذشت میخواستم مطمئن بشم از فکرهایی که اون شب راجب سحر و سیامک کردم،پس تصمیم گرفتم جوره دیگه ای با سحر رفتار کنم و ببینم آیا واقعا اهل این کارها هست، یه جورایی کرمم گرفته بود، اینم بگم که من و سروش بعضی وقتا تو فانتزیامون رفیقامونم تصور میکنیم و یه جورایی از فانتزیای ضربدری لذت میبریم اما هیچوقت فکر اینکه بتوانیم موضوعو با دونفر دیگه مطرح کنیم و این کارو عملی کنیم نمیکردیم.
شوخیای جنسی من با سحر به اوج خودش رسیده بود و یه جورایی دیدم به کل نسبت بهش تغییر کرده بود مشخص بود اونم دوست داره ، منو همراهی میکرد از لمس بدن هم و دستمالی کردن هم تا فحش و…
یه روز ظهر خونه من بود و دوتایی رو مبل کنار هم لش کرده بودیم و با هم تو اینستا میچرخیدیم و گهگاهی با هم شوخی میکردیم ، که سحر شرو‌ع کرد به کرم ریختن و نیشگون میگرفت و هی ادامه میداد یهو با حالت شوخی ولی عمدی گفتم:نکن دول سروش دهنت ، برگشت گفت:جووون
من:دوست داریاااا
سحر:کیه که از کیر بدش بیاد(با خنده)
من:عه مث اینکه مال دوس پسر منه ها سحر خانوم
سحر:خب کیر سیامکم برا تو
اولین بار بود انقد علنی اینجوری حرف میزدیم، بدم نمیومد بحثو ادامه بدم…
من:اخه سیرم میکنه(با خنده)
سحر : جرت میده
من:نترس مال سروش کاری باهام کرده دیگه جر نخورم
سحر:پس مال سیامکو ندیدی که این حرفو میزنی
دلو زدم به دریا و گفتم:بده ببینیم
در نهایت تعجب دیدم گف باشه، انگار منتظر همچین حرفی بود،رفت تو گالریش و گفت:نشونت میدم ولی قول بده نترسی
گوشیشو رو کرد به من و …وای خدا چی میدیدم یه کیر گنده بود ، راجب کیر سروش بلوف زده بودم که فقط بحث ادامه پیدا کنه و به هدفم برسم اگر چه کیر خوبی داشت و ازش راضی بودم.
سحر:چطوره؟
من:با این که جر میخورم ولی صاحب داره نمیزاره که استفاده کنم(بازم با حالت شوخی )
دیدم برگشت گفت :خب مال سیامک برا تو مال سروش برا من یه داد و ستد منصفانه…
از اونجایی که میدونستم اهل ضربدری هستن ، تو حرف زدن کاملا بی باک شده بودم و از عواقب حرفام نمی ترسیدم چون میدونستم که خودش بیشتر از من دوست داره
گفتم:والا من که راضیم توام که از خداته مونده آقاتون
سحر:شوخی نمیکنما جدی میگم
من:منم شوخی نمیکنم فانتزی ضربدری چیز باحالیه
سحر:پس میدونی این کار اسمش چیه شیطون
من:اره امل که نیستم فک کردی فقط خودت میدونی؟
سحر:نخیر مثل اینکه تو حرفه ای تری
من:هرچی باشه به پای تو نمیرسم
سحر:سروش چی؟اونم خوشش میاد؟
من:راستش در حد فانتزی همیشه راجبش حرف زدیم و خوشمون میاد ولی چون تا حالا زوج قابل اعتمادی نبوده تجربش نکردیم.
سحر:اوم راستش مام فانتزیشو داریم و با سیامک راجبش حرف میزنیم(تو دلم گفتم اره جون خودتون فقط راجبش حرف زدین)فک کنم بدش نیاد با شما اگه جدا پایه باشین…
ادامه مکالممون راجب این بود که واقعا با هم ضربدری کنیم ، البته قبلش باید اون به سیامک و منم به سروش میگفتیم.اگرچه هردو مطمن بودیم که جفتشون پاین،سروش پسر پولداری بود که اگرچه دوسم داشت ولی فوق العاده حشری بود و هدفش از رابطه ازدواج نبود.وقتی که کل داستانو از اول براش تعریف کردم شاکی شد که چرا زودتر نگفتی ، بعدشم گفت مطمئنی قابل اعتمادن بهش این اطمینانو دادم که یه ساله سحرو میشناسم و تو این مدت خیلی راجبش شناخت پیدا کردم و مطمئنم که زوج قابل اعتمادین …
اخر هفته شد و سحر من و سروشو برای شام به خونشون دعوت کرد. روز موعود فرا رسید،عصری بعد اینکه حموم کردم رفتم خونه سحر، تنها بود و سیامک قرار بود غروب برگرده، با سحر شروع کردیم درست کردن دسر و …و نزدیکای غروب جفتمون آرایش غلیظی کردم و لباسای بی نهایت سکسی پوشیدیم ، گوشیم زنگ خورد ، سروش بود، دم در رسیده بود و درو براش باز کردیم و مستقیم وارد واحد سحر شد و از در که اومد لب همو بوسیدیم، سحر و سروش خیلی راحت با هم روبوسی کردن انگار چند ساله همو میشناسن ، بعد یکم سیامکم از راه رسید ،خیلی گرم بهمون خوش آمد گفت و رفت سریع یه دوش بگیره و بیاد که دور هم شامو بخوریم، ته دلم یکم استرس داشتم نمیدونم چرا ، هر چهار نفر میدونستیم قراره چه اتفاقی بیفته اما نمیدونستیم چجوری قراره شروع بشه اصلا راجب شروعش حرفی نزده بودیم ،مطمئن بودم که سحر و سیامک باتجربن تو این امر و خودشون میدونن جوری مهمونی و پیش ببرن که هر چهار نفرمون به هدفمون برسیم . شام و خوردیم و بعدش دور هم نشسته بودیم و با هم حرف میزدیم و وسطشم شوخیای سکسی میکردیم و کم کم حرفا به جاهایی رسید که علنا داشتیم راجب سکس حرف میزدیم هممون و کامل خجالتو گذاشته بودیم کنار که البته مقداریشم بخاطر الکلی بود که خورده بودیم، سحر پا شد و یه اهنگ پلی کرد و اومد دست من و گرفت و شروع کردیم به رقصیدن اول یکم معمولی جلوی سیامک و سروش رقصیدیم بعد کم کم رقصمون حالت سکسی به خودش گرفت و اون دو تا هم فقط نگامون میکردن،با سحر به شوخی کونمونو میمالیدیم به هم و بعدش سحر ادای کردن منو در میاورد داغ داغ شده بودم که دیدم از پشت بغلم کرد، سرمو برگردوندم و تو چشاش نگاه کردم و خیلی اروم لبمونو گذاشتیم رو لب همو شروع کردیم لب گرفتن ،سروش و سیامک با هیجان زیادی مشغول نگاه کردن بمون بودن،نوک زبونشو درآورده بود و آروم دور لبم میچرخوند،منم نوک زبونمو درآوردم و زبونمونو تند تند میزدیم به هم،سروش و سیامک پا شدن اومدن پیشمون و هر کدوممون داشتیم از ذوج خودمون لب میگرفتیم،سیامک نشست و سحر رو نشوند رو پاش ،سروشم همین کارو با من کرد،داشتیم از هم لب میگرفتیم تو همین حین سحر سرشو به ما نزدیک کرد و شروع کرد با ما لب گرفتن ،خودمو عقب کشیدم تا شاهد لب گرفتن سحر و سروش باشم،دیدن این صحنه واقعا برام جذاب بود و داشت دیوونم میکرد،سحر و سروش زبونشونو کرده بودن تو دهن هم و با ولع خاصی به کارشون ادامه میدادن انگار صد سال بود که لب ندیده بودن ،آب از لب و لوچه هر دوشون سرازیر شده بود تا به خودم اومدم متوجه شدم سیامک دقیقا پشت سرم قرار گرفته از رو پاهای سروش بلند شدم و تو آغوش سیامک مشغول لب گرفتن شدیم دقیقا با همون شدت سحر و سروش…سیامک از گوش و گردنم شروش به لیس زدن کرد تا سینه هام،نوک سینه هامو به ارومی زبون میکشید و زبونشو دور نوک سینم میچرخوند ،کامل برجسته شده بودن مسیر سینه هام تا شلوارم رو با زبون طی کرد و شلوارمو از پام در آورد و خودش هم شلوارشو درآورد حالا جفتمون کامل لخت شده بودیم،سیامک سرشو بین پاهام قرار داده بود و با زبونش به آرومی کسمو لیس میزد و منم دستمو کرده بودم تو موهاش ،زبونشو میکرد تو کصم و گاهی کامل کسمو تو دهنش قرار میداد و اونو میمکید به سروش و سحر نگاه کردم …سحر مشغول ساک زدن برای سروش بود برا همینم منم تصمیم گرفتم برای سیامک ساک بزنم،حالا جفت پسرا سرپا وایساده بودن و من و سحر کنار هم برا زوج هم ساک میزدیم اندازه کیر سیامک بزرگ تر بود،سحر بلند شد و کمی جا به جا شد و سیامک و سروش رو رو به روی هم قرار داد،جوری که سر کیرشون به هم برخورد می کرد حالا من و سحر هر کدوم تو یه طرف بودیم و به آرومی زبونمونو بین نوک کیرشون قرار داده بودیم و همزمان نوک زبونمون به هم برخورد میکرد،از خوردن کیر جفتشون داشتم لذت میبردم و همزمان گاهی زبون سحرم تو دهنم قرار میگرفت ،تموم این صحنه ها باعث میشد از خودم بی خود بشم و بخوام با تمام وجودم بهشون بدم،سحر مدام داشت تف میکرد رو سر کیرشون و با تمام وجود براشون ساک میزد و سعی میکرد کیر جفتشونو بکنه دهنش انقدر حشری بودم که دهنمو باز کرده بودم تا سحر آب دهنشو توش بریزه زیاد اهل کثیف کاری نبودم اما الان با همیشه فرق داشت،دهنم پر از آب دهن سحر بود و متقابلا منم تو دهنش و سر کیر پسرا تف میریختم.ساک زدنمون که تموم شد ، من و سحر کنار هم دراز کشیدیم و اون دوتا رو ما و شروع کردن به گاییدنمون،سیامک سر کیرشو کاندوم کشید و اول کمی اونو به کصم مالید و بعد آروم آروم وارد کصم کرد و سرعتش رو زیاد کرد خوب میکرد کم کم نفسم به شماره افتاده بود و صدای جیغ و داد من و سحر بلند شده بود ،جفتمون با بیشترین سرعت ممکن داشتیم تلمبه های زوج های همو تحمل می کردیم سحر سرمو به طرف خودش چرخوند و شروع کرد لب گرفتن ازم تو همین حین کردن اول سیامک و بعد سروش هم خم شدن و هممون زبونمونو بیرون آورده بودیم و چارتا زبون بین هم داشتن به هم برخورد میکردن…چن بار پوزیشنمونو تغییر دادیم ،سیامک علاقه زیادی به پا داشت اینو از لمس کردن بیش از حد پاهام فهمیدم ،کف پای من و سحر و به هم چسبوند و کیرشو میکرد بین کف پامون و تلمبه میزد ،دیدن تموم این صحنه ها با هم کاملا دیوونم کرده بود به جرات میتونم بگم هیچوقت همچین حسی رو تجربه نکرده بودم اما اوج رفتارای عجیبی که شاهدش بودم زمانی بود که سروش کیر سیامکو از بین کف پاهای ما بیرون آورد و جلوی ما شروع کرد به ساک زدن برای سیامک با دیدن این صحنه برای چند ثانیه من و سحر داشتیم هاج و واج نگاشون میکردیم و سیامکم تو اوج لذت سر سروشو گرفته بود و به آرومی تو دهنش تلمبه میزد ،کامل کنترل خودمو از دست داده بودم دیدن ساک زدن اون دو تا برای هم و لب گرفتنشون از هم روانی کننده بود ،بعد کمی از هم جدا شدن و دوباره اومدن سراغ ما،سیامک مجددا شروع کرد از کون کردن من بعد از چند دقیقه تلمبه زدن اول من ارضا شدم و بعدشم سیامک آبش اومد و تو بغلم شروع کرد لب گرفتن و بعدشم سروش و سحر ارضا شدن،هیچوقت همچین ارضا شدنی رو تا به امروز تجربه نکردم و اون شب تا ابد تو خاطرم ثبت شد ، از بعد اون شب کم کم حس بدی به رابطم نسبت به سروش پیدا کردم ،اگرچه این کارا شاید برا بعضیا اوکی باشه و بتونن رابطشونو ادامه بدن اما ما دیگه اون آدمای سابق نشدیم دلیل سرد شدن رابطه خودمو سروش و تموم شدنشو تا به امروزم نمیدونم فقط میدونم همه چی بخاطر اون شب بود ،بعد از کمی ما از هم جدا شدیم اگرچه بعضی وقتا که خیلی حشری میشم دوس دارم یه بار دیگه اون کارو تجربه کنم اما دیگه هیچوقت رابطه چهار نفره رو تجربه نکردیم…

نوشته: یلدا

ضربدری
لز
گی


👍 28
👎 9
78001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

939538
2023-07-27 00:12:09 +0330 +0330

چیه اون موقع دوست داشتی ، بعد شاکی شدی از ساک زدن دوست پسرت ؟! تو که کون میدی ، اون بده بد هست ؟!
وقتی جنبه نداری وارد نشو فضول خانم .

0 ❤️

939547
2023-07-27 00:59:09 +0330 +0330

رابطه ضربدری ام سخته ها فک کن هرروز یه زوج بیاد خونتون باید کلی برا خرید میوه و شیرینی و مشروب خرج کنی 😂😂

0 ❤️

939551
2023-07-27 01:29:55 +0330 +0330

قشنگ بود ممنون ازتو

0 ❤️

939590
2023-07-27 09:35:45 +0330 +0330

جنده کونی
تو تمام دارایی تو به باد دادی عشق و حال خودتو کردی
حالا روی سروش غیرتی شدی
لیبل کوس و‌کونتو بده برو

0 ❤️

939620
2023-07-27 20:25:21 +0330 +0330

سروش کونی بوده

0 ❤️

939648
2023-07-28 01:15:34 +0330 +0330

بازم یک داستان پر از ابهام و ایراد
اما نوع نوشتنت خوب بود

ولی از ی جمله متنفرم که خیلیا می‌نویسن : روز موعود فرا رسید
یعنی حالم بهم میخوره همه هم توی داستاناشون میارن ای کیرم تو حلقتون با این جمله

0 ❤️

939722
2023-07-28 17:49:29 +0330 +0330

زیبا و جذاب بود ولی آخرش قشنگ نبود ولی در کل خوشم اومد چون از ضبدری خوشم میاد واست تشکر میکنم بخاطر اینکه نوشتی مرسی 😘😘😘

1 ❤️

939726
2023-07-28 18:33:29 +0330 +0330

ضبدری قشنگترین حالت سکسه… ولی باید حتما با هم هماهنگ باشین… چنی ساله بدون مشکل سکس ضبدری داریم

0 ❤️

939966
2023-07-30 09:15:08 +0330 +0330

نوشتار و داستانت خوب و جالب بود ولی برام سواله که چرا این داستان رو در دسته گی اوردی در حالیکه کل داستانت راجع به ضربدری بوده و ربطی به گی نداره

0 ❤️

950455
2023-09-30 16:59:21 +0330 +0330

سلام
ما زوجیم از تهران
دنبال زوج هستیم
فقط زوج
نفر سوم به هیچ نحو
ایمیل: boeing787_77@yahoo.com

0 ❤️