کافئیین منی تو

1395/06/21

ساعت دو بود صدایِ کلید انداختن در که اومد زودی پاشدم رفتم تو اتاق خواب پیرهنمو که بوی غذا گرفته بود با یه تی شرت چهار خونه قرمز مشکی عوض کردم
دکمه های بالاش رو باز گذاشتم تا چاک سینه هام بیشتر به چشم بیاد داشتم ادکلن میزدم که صدای بسته شدن در حموم اومد مثه همیشه که از سرکار برمیگشت مستقیم رفته بود دوش بگیره بخاطر کوچیکی اشپزخونه میز ناهار خوری نداشتیم ولی دو تا صندلی کنار کانتر اشپزخونه گذاشته بودیم و ناهار و رو همون کانتر میخوردیم با حوله و شورتی که پاش بود اومد بیرون
حسام :سلام خانوووم کجا قایم شده بودی موقع اومدنم ؟
رفتم سمتش دستمو گذاشتم رو قفیه سینه ی پر موش و گونشو بوسیدم
: خسته نباشی نفسم تو اتاق بودم
تو سکوت ناهارمونو خوردیم و حسامم بعد تشکرش رفت رو تخت دراز کشید منم مشغول شستن ظرفا شدم
کنار هم دراز کشیده بودیم سرم تو گوشی بود مشغول چک کردن تلگرام و اینستام بودم که شروع کرد دستاشو اروم میکشید رو کسم و دیوونم میکرد با ته ریشای زبرش پوست گردنمو غلغلک میداد و هرازگاهیم لباشو حرکت میداد و ترقوه هام رو میبوسید همونجوری که سرم تو گوشی بود بهش گفتم -شیطون شدی سر ظهری ؟ نمیخوابی چرا
میدونی… تا وقتی بیداری من خوابم نمیبره …چشات کافئین داره …
تو چشمات هکتار هکتار مزرعه های قهوه وجود داره حالا بگو چیجور خوابم ببره با این حجم از کافئین های ضد خواب ؟
با این حرفای قشنگی که به زبون اورده بود حس کردم اتشفشان منم داره فوران میکنه ولی خب
بازم شیطنتم به رمانتیک شدنم غلبه کرد
-عزیزدلم نمیدونی چقد میخااااامت که…
توام صدات واسه من مثه لالاییِ شیرینیه که خوابم میکنه
گوشی رو گذاشتم رو پاتختی به پهلو سمتش خوابیدم یه خمیازه کشیدم و گفتم همین الان نمیدونی چقد دارم مقاومت میکنم پلکام بسته نشه
تعجب و تو ذوق خوردنش رو میشد تو تک تک اجزای صورتش دید ولی بازم حالت قبلی ر به خودش گفت دستاشو این بار گذاشت رو باسنم و با سر انگشتاش نورون های عصبی پوستم رو شدیدن تحریک میکرد مغزم نمیتونست دیگه در برابر خیس نشدن مقاومت کنه و کسم داشت مرطوب میشد …
چشامو بسته بودم دستشو دراز کرد و کشیدم سمت خودش دوتامون به پهلو رو به روی هم خوابیده بودیم …
-خب پس عروسک قشنگم خوابش میاد اره ؟
-توام بخواب خب همیشه اینموقع یه چرت میزدی که قربونت برم
-عزیزم اونا خزعبلات نبودا که گفتم باز میگی بخواب ؟
-عزیزم همین امروز حس کردی شبیه فنجون قهوام ؟
با یکم دلخوری گفت باشه بخواب با یه لحن تحکم امیز و پر شیطنتم گف ولی حق نداری به کارام اعتراض کنی
دوباره چشامو بستم و خودمو بی تفاوت نشون دادم نفسشو که رو صورتم حس کردم فهمیدم چشامو باز کنم بینیش میره تو چشمم
با دستاش باسن و رون و کمرمو نوازش میکرد و کسم لحظه به لحظه در اوج پر آبیش تشنه تر میشد
دستش که رفت لای چاک باسنم مطمن بودم بره پایین تر و انگشتش خیس شه باید بیدار شم
-اوه اوه ببین کی خوابش میاد … وای ببین کی خودشو بی میل نشون میده
کسمو که داشت انگشت میکرد چشامو باز کردم و زدم زیر خنده
با لحن جدی گف عزیزم دیه به حرفت گوش نمیدم در حالیکه داش به کسم ضربه میزد گفت ازین به بعد حرف حرف ایشونه هرچی بگه من انجام میدم
دستشو کنار زدم و قفسه سینشو هل دادم سمت تخت وقتی خوابید شورتش رو در اوردم و کیر قشنگشو در اوردم در حالیکه با دستای لاک زدم داشتم باهاش بازی میکردم سرمو بردم پایین و از پایین کیرش نگاش کردم و بهش گفتم میدونی ایشون کافیئن منه ؟ کافیه ببینمش تا بی خواب بشم
با خنده گفت دهنت سرویس ترانه
با همون حالت سکسی ادامه دادم جوووون کافئین منی توووو
هر وقت خواستی بی خواب شم فقط کافیه ایشون رخ بده نمیدونی چقد خواستنیه واسم که عزیزم
سرشو لای لبام گذاشتم و زبونمو بازی میدادم روش
آه مردونه اشو که شنیدم بیشترشو فرستادم تو دهنم و کاملن خیسش کردم
دستامو که فشار داد لباسامو زود در اوردم و فقد با سوتین خوابیدم رو حسام
لپای کونمو باز کرد با دستاش منم کیرشو تنظیم کردم
و نشستم روش


وقتی هردومون ارضا شدیم و افتادیم رو تخت حسام خیلی زود خوابش برد
منم رفتم یه دوش گرفتم و اومدم کنارش خوابیدم … سینه های مردنشو که میبینم دلم واسش ضعف میره دلم قنج میره ازینکه این مرد مال منه ازینکه دوسم داره و حواسش هس منو به اوج برسونه چون میدونه وقتی زنی رو به اوج لذت عشق میرسونی خودتم به اوج میرسی تو قلبش و بیشتر از قبل عاشقت میشه…

نوشته:‌ Parisan92


👍 11
👎 2
34572 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

555846
2016-09-11 16:59:23 +0430 +0430

سلام دوستان بعد تقریبن شیش ماه از نوشتن زندگی غیرمشترک سکسی
تصمیم گرفتم یه سری داستان جدید که دوستدارم صرفن داستان اونها رو بدونید
بنویسم داستان اول میدونم یه مقدار سطحی شده چون تو نیم ساعت نوشتمش و دلم میخواس زودتر منشتر بشه …
هر نقدی رو میپذیرم و پیشاپیش بابت وقت گذاشتنتون و لطفتون ممنونم و معذرت بابت کم و کاستی

0 ❤️

555850
2016-09-11 17:37:44 +0430 +0430

عرض شود که متسفانه حال داستان خوندن ندارم، فقط اسم داستانت جلبم کرد وارد شدم نوشته‌ی پائینتم “حسام” توش بود همونو خوندم.

با جمله‌ی آخری که گفتی موافقم. لایک ?

0 ❤️

555855
2016-09-11 19:02:06 +0430 +0430

خیلی مرسی Clover
اسکلت حشری خوشال میشدم داستانو بخونید در هرصورت بازم مررسی

0 ❤️

555871
2016-09-11 20:56:21 +0430 +0430

من که خوشم اومد آفرین قشنگ نوشتی ?

0 ❤️

555882
2016-09-11 21:44:52 +0430 +0430

بعضی جاهاش زیادی ادبیش کردی که ریده شد تو داستان

1 ❤️

555886
2016-09-11 22:09:50 +0430 +0430

عاااااالی بود دست20،قلمت20،سرجم شدی یه آدم سرتاپا200

0 ❤️

555928
2016-09-12 11:16:20 +0430 +0430

خسته نباشی پریسان جان همین که عنوان میکنی نوشتت داستانه و نه واقعیت ازنظره من میتونی بهتر ضعف هاتو پیدا کنی داستانی که نوشتی خوب بود ولی خب هرماجرایی یه سری طرفدار داره خیلیا ممکنه مثله خود من از داستانای پرماجرا و پر افت و خیز و البته مقول خوششون بیاد یه عده هم داستان های رمانتیک مثله این نوشتت ولی به نظره من خودتو توی قسمته اول هم به چالش بکش قوه ی تخیلتو امتحان کن سعی کن از ادبی کردن و کتابی کردنه بیش از حده داستانت فاصله بگیری و ترتیبی که تو همه ی داستانا هستو بهم بریزی که جالب بشه برات ارزوی موفقیت دارم

0 ❤️

555938
2016-09-12 12:43:18 +0430 +0430

از همه دوستانی که لطف داشتن ممنونم
Loo Ti 111 من یه نویسندم و این یه داستانه و اینجا شهوا نیه
علی جان خیلی ممنون از کامنتت خیلی قشنگ نکات رو بیان کردی و حتمن استفاده میکنم بازم ممنون

1 ❤️

556007
2016-09-12 22:43:11 +0430 +0430

پس سکسش کجاست؟ ؟ !!

0 ❤️