کل کل

1388/10/22


خوب داستان من از اينجا شروع شد كه... اومدم تو شبكه بعد رفتم سراغ ميل باكسم و شروع كردم به خوندن نامها توی يكيشون نوشته بود (بچه جون تو كه اينكاره نيستی بيخود كردی راجع به سكس وبلاگ زدی اگه ادعات ميشه يه تلفن
بده تا يادت بدم يه سكس درست و حسابی يعنی چی!!) اسمش سحر بود راستشو بخوايين اولش بهم بر خورد گفتم بايد باهاش رو در رو بشم پس يه نامه براش فرستادم(از نوع برقيش!!) و باهاش برای هفته بعد يه قرار ساعت يازده شب گذاشتم (بهترين موقع برای حرفای سكسی از اين ساعت شروع ميشه البته نظر من اينه) اومده بود البته قبلش آفلاين گذاشته بود كه من ميام منم خوشم اومده بود آدم پر جرعتی بود خلاصه ساعت قبل از يازده بود كه من آنلاين شدم.
ولی به صورت اين ويز بل كه مثلا كلاس بزارم پنج دقيقه از قرارمون گذشته بود
كه اومد منم براش پی ام زدم بعد از سلام و جنگلوك بازی دوباره شرو كرد گفت : ببين عزيزم من مطمئنم كه تو تا حالا يه سكس رو تجربه نكردی!
گفتم از كجا ميدونی؟
گفت از نوشتهات!
يه زره مكث كردم بعد بهش گفتم من نميتونم تايپ كنم! خوردم زمين دستم درد ميكنه ميتونيم تلفنی صحبت كنيم؟
گفت الان...
گفتم آره و تلفنم رو بهش دادم زود زنگ زد البته منم دوست داشتم زنگ بزنه شايد از اون بيشتر ....

 

 

سحر: سلام
امير : سلام خوبی؟
سحر ممنون تو چطوری
امير: (اولش فكر كردم يكی ديگس)سحر جان ميتونيم با هم راحت باشيم؟
سحر : منم ميخواستم همينو بگم
امير : خوبه ... حالا به من ميگی من از اونا بلد نيستم
سحر : (با خنده) كودوما؟
امير : شيطون يعنی يادت رفت ...چند سالته ؟
سحر : ااااااا... اول تو بگو ؟
امير : من ..برای تو مهمه؟
سحر: زياد نه .. بگو!
امير : من 21 سالمه .
سحر : اوخی پسرم خوبی
امير:مگه تو چند سالته ؟
سحر: من 26 سالمه ....عكس داری؟
امير : ميخوای با پست برات بفرستم (آب كه از سرم گذشت پس گفتم به تخمم
راحت باهاش حرف ميزنم بيخيال كلاس بابا)!!
سحر : نه خره تو كامپيوترت
امير : آره دارم تو چی ؟
سحر : بفرست منم ميفرستم
امير : صبر كن پيداش كنم ..راستی كجای تهران هستی؟
سحر : اونورا....بفرست
امير : سحر..خودتو لوس نكن
سحر : من ونك تو چی
امير : نزديكم كه هستيم من يوسف آباد..
سحر : اين عكس خودته ..به نظر بيشتر از 21 سال ميخوری
امير : مرسی نظر لطفتون بيد ..ميدونم اكثرا همينو ميگن ...حالا نوبت
شماست بفرست
سحر : باشه الان .......داره ميا د
امير: آره شمارت كه افتاده مال خودته . منظورم اينه كه ميتونم زنگ بزنم ؟
سحر : آره اجازه هست عكسمو ديدی؟
امير : آره (عجب چيز رديفی خيلی خوشم اومده بود تقريبا داشتم يه جوری ميشدم كه..)
سحر : الو ديدی چه شكليمممم؟!
امير : آآآآآآآآآم كجا ببينمت ؟
سحر : كجا دوست داری همديگرو ببينيم ؟
امير : گفتم پايين تر از ونك يه نمايشگاه ماشينه فردا ساعت پنج اونجا
باش ميام دنبالت !
سحر :‌ همونيكه آنا داره ؟...باشه ولی اگه دير بيای من ميرم
امير : باشه تا تو ماشينارو ببينی منم ميام
سحر : باشه پس تا فردا ...فعلا..
امير : باشه شب بخير
سحر : قربانت!!!
خوابيدم تا فردا ساعت ده و نيم يازده بود كه از خواب بيدار شدم تا در اتاق و باز كردم ديدم مامانم بهم ميگه به به چه عجب .... بدو غذای بچتو(هاپو كوچولومو تو خونه و فاميل ميگن بچه خوب شماهاهم بد نيست بابا شدن رو تجربه كنين) ديشب يادت رفته بدی الاناس كه اينجارو بزاره رو سرش خلاصه غذای بچمو ورداشتم و بعدشم تلفن رو و دوييدم طرف پاركينگ تا منو ديد همچين چپ چپ نگام كرد كه پريود شدم!

 

 

...زنگ زدم به چندتا از اساتيد و پيشكسوتها كه باهاشون قضيه رو در ميون بزارم جالب اينجاس كه رفقا گفتن : اگه ننه اين دختر رو نگای ممكنه درد سر بشه البته بعضی از اساتيد هم گفتن بيخيال اينا باندن ميری مريض ميشی ميميری بعد بابا و ننت ميان خر ما رو ميگيرن خلاصه منم دلو زدم به دريا ساعت چهار و نيم بود كه راه افتادم جلوی راهمم يه بسته كاندوم توپ و يه اسپری خريدم و رسيدم به مكان (مكان قرار)‌ ديدم ده دقيقه دير كردم و طرف رفته داشتم به خودم فحش خار مادر ميدادم كه ديدم يه دختره اومد طرفم آره خودش بود
سحر : سلام معذرت ميخوام يه ذره دير شد
امير : خواهش ميكنم مهم نيست فكر ميكردم ديشب اونطوری كه به من گفتی
زودتر از من برسی
سحر : (با خنده )‌شرمندم ولی مثل اينكه تو بيشتر عجله داشتی!
امير‌ : نه دوست (يادم رفت براتون از سحر بگم ...با اينكه از من پنج سال بزرگتر بود ولی تيپش مثل دخترای همسنو سال من بود يعنی اسپرت بود قدشم بلند
بود يه زره از من كوتاه تر بود از هيكلش كه الانم يادم ميوفته (.....) خلاصه
خيلی رديف بود بهش گفتم بريم و راه افتادم دستای همو گرفتيم و راه افتاديم نشستيم تو ماشين و يه آهنگ لايت هم گذاشتم و رفتيم به سوی .... تو راه
باهم صحبت سكسی ميكرديم سزار منم كه از خواب پريده بود توی راه هم كه
داشتيم ميرفتيم يه پژو 206 اود كنارمونو يه كارت پستال انداخت تو (حالا من نفهميدم شماره هم باهاش بود يا نه ولی زود ورش داشتم و نگاش كردم سحر گفت توش چی نوشته گفتم هيچی يه شعر .. دری بريه
سحر : نه بخون !
امير : باشه خوب گوش كن ميخوام نطق كنم
امير : ظهر تابستان است
سايه ها ميدانند كه چه تابستانی است
سايه هايی بی لك
گوشه ای روشن و پاك
كودكان احساس!
جای بازی اينجاست
سحر : يعنی چی؟؟
امير :‌ (راستشو بخوايين نميدونستم چه كس شعری بگم ) گفتم منظورش من و
توييم ديگه
سحر : اااااا كس نگو عزيزم
امير : (مااااااااااااااا ايول پس ديگه ميشه راحت حرف زد) عزيزم ميگه تو
اين گرمای تابستو سايه ها هستن و منو تو هم داريم با هم باهال ميكنيم
ولی توی جای بازی نه زير سايه درست گفتم ؟
سحر : نميدونم بستگی داره كه بلد باشی يا نه
امير : (ديگه حرسيم كرده بود البته شوخی ميكرد منم ميدونستم) حالا ميريم
منم ميخوابونمت و فاكينگ بببببببددددددد!!؟؟!؟!؟ حالا ميبينی
سحر : فقط خنديد ! همه چيز داری يا بايد بريم خريد
امير : همه چيز هست خيالت راحت باشه
رفتيم طرفای جردن آخه خونه يكی از پيشكسوتا خالی بود رسيديم زنگ
كه زدم گفت الان ميام پايين با خودم گفتم كسخول چرا ميگه ميام پايين ... اومد و گفت من ميرم بيرون و چند ساعت ديگه ميام راحت باشين بعد رفت با سحر دست داد سلام و احوال پرسی و بهش گفت تو يخچال هرچی خواستين هست و رو درواسی نكنن بعد به من نگاه كرد و يه چشمك زد منظورشو فهميدم (يعنی يه جوری بكنش كه نتونه پاشه)!
خلاصه دستشو گرفتم و بردم تو خونه بالا كه رفتيم.. رفتم سراغ يخچالش (ايول اين رفيق ما مرام تركونده بود ) گفتم زياد مست نكنم كه گاگولم سر گيجه بگيره ولی سحر چهار تا ليوان آبجو (البته مخلوط با الكل 96 ) خورد ديدم اومد طرفم و لب بازی شروع شد به پيشنهاد من دوتايی رفتيم حمام اونجا لباسای همديگرو در آورديم و يه دوش يخ دونفره گرفتيم وقتی خواستيم بيايم بيرون سحر گفت من جلوی دوستت لخت نميشم پس دوباره لباسامونو پوشيدم و رفتيم طرف اتاقی كه تخت دو نفره باباش اينا بود!
گفت يه بلايی سرت بيارم كه مجبور شی بری پيش بابات بگی من غلط كردم!
گفتم اينهههههه پس برو بريم قرار گذاشتيم كه نوبتی هر دفعه
يكی از چيزايی كه تنمون بود رو در بياريم (فكر ميكنين كی برد؟)خوب معلومه من
باختم لخت لخت بودم ولی آبجيمون هنوز شرتش پاش بود از رو شرت مالوندمش چشاشو
بست ديدم دستشو رسونده به گاگول (كير) من اولش خوب ميمالوندش بعد كه من دستمو كردم.
تو شرتش يهو ديونه شد گاگول منو چرخوند (اولش دردم گرفته بود ولی به
روی خودم نيوردم ) بهش گفتم جون دارم حال ميكنم از تعجب داشت شاخ در ميورد
(فكر كنم داشت غزلشو ميخوند) بهش گفتم برگرده و چهار دست و پا بشينه با دستام پاهاشو از هم باز كردم چشم به كسش كه خورد مخم تكون خورد (از اون كسهای گوشتيه آبدار بايد درس خوبی به اين دختره ميدادم ) كمرشو با دست چپم گرفتم.
بعد با دوتا انگشتم كسشو از پشت طوری گرفتم كه چوچولش بين انگشتام قرار بگيره
اولش خوب حال ميكرد ولی يهو دوتا انگشتامو فشار دادم چوچولش زير فشار همراه
با حركات بالا و پايين بود داد ميزد و سعی ميكرد خودشو آزاد كنه ولی كمرشو گرفته بودم و سعی ميكردم با حرفای سكسی آرومش كنم كه ديدم دستم خيس شد سريع برشگردوندم و سينه هاشو مالوندم يكم كه حالش جا اومد شروع كرديم لب گرفتن از هم دوباره حشری شده بود گوششو لاله گوشو گردنشو سينه هاشو خوردم و اومدم به طرف پايين رسيده بودم به نافش زبونمو ميدادم اونتو اولش يه زره قلقلكش اومد ولی بعد سرو صداش بلند شد رفتم پايين تر رسيدم به كسش كه سرمو كشيد بالا!
گفت حالا تو بخواب تا من ننتو بگام!
منم به شوخی بهش گفتم حواستو جمع كن مامانم هنوز دختره (با هم خنديديم ) لاپای منو باز كرده بود و داشت كيرمو ميخورد خيلی حال ميداد و من فهميدم وارده با دستش هم تخمامو ميمالوند و بعضی وقتها هم ميكشيدتشون كه يهو يه گاز از كيرم گرفت كه دهنم سرويس شد
گفتم بخواب (راستی يادم رفت بگم من اسپری زده بودم از نوع خفنش) خلاصه سحرم
از جلو باز بود كيرمو گذاشتم رو كسش و فشارش دادم اون تو بد نبود احساس كردم كيرم داره تو يه جای تنگ ميره و مياد و به ديواره های كسش كشيده ميشد هر دو
در اوج لذت بوديم كه فهميدم اينجوره نميشه بهش گفتم سحر برگرد با ناز برگشت كيرمو گذاشتم در سوراخش ولی هر كاری كردم
نرفت اون تو به سحر كفتم چيكار كنم گفت الا ن درستش ميكنم كيرمو گرفت دستش و از تو كيفش يه كرم در آورد و ماليد به كيرم گفت حالا امتحان كن گذاشتم در سوراخش و به هر زحمتی بود كردم اونتو تا نصفه هاش رفته بود كه با تمام زورم كردم اونتو ديدم!
با صدای بلند گفت يواش تر ولی بايد ماموريت رو انجام ميدادم (آخه بابا
افت داره فردا من نتونم جلوی پيشكسوتا و بزرگا سر بلند كنم ) تازه ريتم گرفته بودم كه سحر گفت بسه ديگه ... نميتونم
گفتم صبر كن عزيزم الان تموم ميشه ولی اسپری كارشو كرده بود حدودا يه بيست دقيقه ای گذشت كه ديدم داره آبم مياد كشيدم بيرون و كاندومرو برداشتم و ريختم رو پشتش كه سحرم همون لحظه به اوج رسيد جفتمون از حال رفته بوديم و تو بغل هم خوابيديم ولی من نيم ساعت بعد بيدار شدم و شروع كردم به ماليدن بدن سحر كه خستگس از تنش در بياد (آخه من خيلی مهربونم) و بعد يه دوش گرفتيم و من بهش گفتم ميخوام لباساتو خودم تنت كنم اونم موافقت كرد بعدشم با هم رفتيم شام خورديم اونم تو يه جای خوب و بعد هم با هم خداحافظی كرديم و من رسوندمش خونشون
( خار كسه از اون مايه دارا بودن ) فردا كه از خواب بيدار شدم ديدم اصلا نميتونم تكون بخورم كيرم بدجوری درد ميكرد خلاصه به بهونه سر درد يه مسكن خوردم و حالم بهتر شد گفتم يه زنگ به سحر بزنم ببينم اون تو چه وضعيه وقتی گوشيو ورداشت گفت مادر جنده تمام تنم درد ميكنه از همه بدتر سوراخ كونم دهنتو گائيدم ...
خندم گرفته بود بهش گفتم مهم نيست دفعيه بعدی تجربت بيشتر ميشه اينو كه گفتم خيلی شاكی شد ... و گوشيو گذاشت!

 

 


👍 0
👎 0
40814 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

264076
2010-08-24 20:16:26 +0430 +0430
NA

قدیمی بود (فسیل بود)

6 ❤️

264077
2013-09-19 08:25:31 +0430 +0430
NA

گرد و خاک ازین داستان بلند شد(شکلک سرفه کردن)
اونموقع به این میگفتن فسیل پس حالا اسمش رو چی میشه گفت؟

0 ❤️