یه حس بد

1393/06/06

سلام… من ستاره هستم 19 سالمه … بار اولیه که دارم مینویسم اگه قلم خوبی ندارم متاسفم …الان که دارم این داستان و مینویسم فقط چند ساعت از این ماجرا گذشته اصلا حاله خوبی ندارم … اندامم یه یه خورده توپله…باسنم تقریبا گردو بزرگه و سینه هام سایز75شکمم یه کوچلو دارم …به قول دوسام صورت نازو خوشکلی دارم چشام وموهامو ابرو هام تقریبا یه رنگه (قهوه ای عسلی)…و رنگ پوستمم سفیده… این داستانی ک میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعه ی و همین امروز اتفاق افتاده … حدود 1 هفته 2 هفته پیش بود که از یه پسره تو کافه خوشم اومده بود …به رو خودم نمی اوردم دوختر مغروری هستم …ابراز علاقه اونم به یه پسر واسم سخته … تا اینکه یه روز صبح بعد از امتحان با دوسام رفتیم کافی …(دختر شلوغی هستم …اکثرا اروم و قرار ندارم و یه جورایی شرم …و با همه گرم میگیرم )…وارد کافی شدم …دوستم: ببینین کی اومده ستاره بیا اینجا…واسشون دس تکون دادم خم شدم یه بوسس فرستادم واسشون …بعد از حالو احوال پرسی از اینو اون …رفتم پیش دوستام نشستم …اهم مستررر شازده با توام یه بلو بری بیار اینجا …دست درد نکنه …صاحب کافه: هاا باشه …نشسته بودم سر به سر دوسام میزاشتم …ک یهو bf قبلیم اومد تو …اصلا حوصلشو نداشتم سری موبایلمو در اوردم رفتم توشو رو مو کردم اونور …داشتم با موبایلم ور میرفتم که دیدم یه چی نرمی خورد تو سرم …برگشتم …دیدم خود نیما هست…چیلمو کج کردمو گفتمم توییی شپشش ایششششش…بعد با کوسن تو بغلم محکم زدم تو سرش …زبونشو در اوردو خودشو کج و کوله کرد و با یه لهن مسخره ای گفت کشتیم بزغاله …منم وایساده بودم ادا شو در میوردم …که دیدم یه صدایی گفت ویششش ویشششششششششش …برگشتم :| کیانوش (صاحب کافی) با برف شادی پشتم یه چی نوشته بود ک بعد فهمیدم نوشته بود بزغالهه…هر کاری کردم نتونسم از دسش بگیرم این ماسس ماسککککو …ولششش کردمم با دوو رفتم تو اشپزخونه تو یخچال 2 تا اب معدنی برداشتم که دیدم دوسمو نیما و کیاوش دارن میان طرف اشپزخونه یکیشو دادم به دوسم انا …و سر اونیکیو باز کرم ریختم رو کیانوش که چند لحظه نفسش قطع شد اخخخخ بمیرم یخ بود…که نیما یه حشره کوش برداشت و زد داشتم خفه میشودمم …گاییدیم همدیگرو منو انا اب میریختیم نیما حشره کش میزد کیانوش برف شادی …یه دفعه دیدم اقا اقا ها اومدن (سینا همون که من ازش خوششم میاد)دهنش باز شد چشاش داشت در میومد …همه داشتن ما رو نگاه میکردن و میخندین …خودمو جمع و جور کردم و یه نگاه جدی به کیانوش و نیما کردم …خیلیی جدیی گفتمم اهههه بسه اقااا این بچه بازیا چیه جمع کنین خودتونووو اههههه …که دهنه نیما باز شد رفتم کنارشش …دیدم همینجوری داره نگاه میکنه …گفتم ببند مگسس میره توو …دیدم همینجوری داره نگاه میکنه …رفتم طرف میز و نشستم قلیونو از بچه ها گرفتم شرو ع به کشیدن کردم …دیدم حالت نیما عوض نشد بررر برررر داره منو نگاه میکنه …زول زدم بهش بلند گفتم عزیزمم شناختیی دوم تو تکون بده بی زحمت …کهه کافیی بومم …پوکیددد…خولاصه اوضاعی داشتیم …بعد از کافیی رفتم خونه …تو چرت بودم ک دوستم زنگ زد …گوشیو برداشتم الووووو ها چته …ک دیدم یه صدای مردونه پوشت خط گفت الو سلام ستاره خانوم …من:ها؟؟ شما بله خودمم …اونور خط: من سینا هستم ببخشید یه سوال داشتممم…(واییی اینو ک شنیدم تو کونم عروسیی شد ) …بله بفرمایید؟ …سینا : شما bf دارین ؟ نه چتور؟…اوفف خیلی ور زد خلاصه با هم شدیمو 2 شب بعدش قرار شد همو ببینیم …خیلی شوقق داشتم … ک زود تر ببینمش ش پایین کافی بودم بهش زنگ زدم ک من پایینم …سریع خودشو رسوند …من یه سرافان سبز بلند جلو باز با یک کفش پاشنه بلند شالو شلوار مشکی …موهامو باز گذاشته بودم و یه لنز روشن سبز خاکستری گذاشته بودم و با یه رژ قرمز جیغ …تا منو دید یه لبخندی زد و گفتت اوووووفف چه خانومم خوشکل شده …دور کمرمو گرفت با هم رفتیم بالا …اهان راستی سینا پسر خوش قیافه ای و اندام خوبی داره و 21 سالشه …تو اسانسور محکم بغلم کرد و تو گوشم گفت دوست دارم …از اسانسور پیاده شدیم رفتیم تو کافییی …من نشستم …و سینا بعد از احوال پرسی اومد کنارم نشست …و بغلم کرد د…داشتم تو گوشش اهنگو زمزمه میکردم …که گوشیم زنگ خورد …دوسم بود گفت بیا پایین پول خورد همرام نیس تاکسیو حساب کن …ک سهیل گفت ن من میرم تو بشین ک گفتم نه …با هم رفتیم پایین …جلو در یکی از جاست فرندای قبلیم بود که خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم …رضا : بهههه ستارهه اینورااا راه گم کردی …اومد دست بده ک من رفتم عقب سینا از پشت داشت نگاه میکرد ک به سینا گفتم بیا دیگه ک رضا گرفت …رو کرد به سینا گفت باهمین ؟سینا یه نگاهیی کردوو گفت با اجازتونن …ک رضا به من گفت خاک بر سر bfزلیلت تو ک ایتو نبودیوو شترررق زد تو سرم ://// …گفت به پای هم پیر شین و رفت ک …سینا با یه لهنی گفت میشیم اگه شماها بزارین …دوسمو سینا اومدن ک دیدم سینا نگام نمیکنه …فهمیدم به دوسم گفتم تو با اسانسور برو ما با پله میایم …دس سینا رو گرفتم کشیدم طبقه اول بهش گفتم وایسا …چته …که گفت موضوع چیه با همه لاس میزنیی ؟؟؟ک محکم زدم تو شکمش ک یکم جاب جا شد. 2 تا پله رفت بالا و برگشت گفت نیما اینجا وایساده دستو بده من منم دسشو گرفتم و رفتیم ک نیما برگشتو یه نگاه بدی کرد بهم (کونش سوخت)…سینا گفت برین اینجا بشینین من میرم بالا کیفتو میارم نشستیم اشتی کردیم سینا گفت میرم wc و میام ک مامانم زنگگ زد گفت دارم میام دنبالت …رفتم به سینا گفتم …گفت برو کیفتو بیار …ک اوردم با هم رفتیم تو اسانسور داشت ازم لب می گرفت ک رسیدیم یه طبقه خالی بود …تاریکم بود …نشست رو پله ها بهم گفت بشین ک گفتم من اینجا نمیشینم …گفت اینجا نه بشین رو پام نششستم شروع کرد ازم لب گرفتننن و لبامو میخورد و سینه هامو از رو لباس میمالیدد محکم فشار میداد دسشو برد پایین و… دستش و برد زیر لباسم لباسو و سوتینمو با هم کشید بالا و شروع کرد به خوردن سینه هام و یکیشو با دست محکم فشار میداد دردم گرفت اخ اووخم رفت بالا …که گوششو گاز گرفتم …مامانم ز زد گفت پایینم پاشدیم محکم بغلم کردو یه لب ازم گرفت سرو وضع مو درست کردم رفتم پایین اونم تا دم در اومد خداحافظی کردیمو سوار ماشین شدمو رفتم خونه…با هم در ارتباط بودیم تا فردا بعد از ظهر ک سر یه مو ضوع الکی بحسمون شد …1 ساعت بعدش ز زد ک بیا ببنمت که یهونه اوردم نرفتم ک گفت … پس بیا پایین تا ببینمت …مامانم داشت میرفت بیرون کسی خونه نبود …گذاشتم مامانم بره بعد بهش گفتم بیا طبقه پایینیمون …خالی بود …رفتیم اونجا هم دیگرو بغل کردیم ازش جدا نمیشودم ک گفت خانومم خوبه ؟؟گفتم حین نشست منم نشستم کنارش شروع به خوردن لبام کرد و دسشم رو سینه هام بود ک تاپمو زد بالا و شروع به خوردن سینم کرد هرچی گفتمونکن زشته یکی میبینه توجه نکرد …شروع به خوردن اون یکی سینم کرد و…اون یکیو با دسش گرفت …داشتم گوششو میخوردمو اخخخ و اههه میکردم که دسمو گرفت و واااااااااااااییییی کیرشو در اورد بودد …یه لحظه هنگ کردم فقط نگاش کردم ک گفت چیه جنننن دیدیییی مگه …دسمو برداشتم گفتم …بدتر …دسمو باز گرفت گذاشت روش …گفت بگیرش دیگه …گرفتمش …داشت لبمو میخورد ک گفت باهاش بازی کن …داشتم باهاش ور میرفتم ک پاشد خم شدد روممو لبامو خورد …گفت سینه ها تو به چسبون به همم …ک فقط نگاش کردم …ک خودش کیرشو گذاشت وسط سینه هامو با دسش سینه هامو به هم چسبوند جولو و عقب کرددد …یه لحظه به خودم اومدم …یه نگاه بد بهش کردمو گفتتممم بسسس دیگههه …با هام قهر کرد گفت تو حتی حاظر نیسی با من رابطه داشته باشیو …کیرشو کرد داخل …مسه بچه ها اخم کرد …رفتم بغلش کردم و گفتم من دوست دارمم ولی از این کارا خوشم نمیاد یعنی دوس ندارم … ک گفت حتی حاظر نیسی به خاطر من اینکارو بکونیو؟؟؟ …یه بار تجربش کنیی؟؟؟ …دست کردم تو شرتش ک کیرشو درارم ک ناخونم کشیده شود سرش …خیلی دردش گرفت …درش اوردددو ت2 دستشو گذاشت رو شونمو نشوندم رو پله و گفت بخوورششش …گفتمم سینااا دوسست ندارمم…ک کرد تو دهنم یکم خوردم ک یهو سرمو فشار داد تا ته رفت تو حلقم داشتم بالا می اوردم …درش اوردم و پا شدمم . یه نگاه بع بهش کردم… .که یهو گفت من ک کاری نمی خوام بکنمو …فقط لا پایی …اینو ک شنیدم رنگم پرید …گفت گرمه کلیدو برداشت دسس منم گرفت و کشید طرف خونهه گفتم نه یکی میاد …گفت زود تموم میشه …اومد داخلو رفت سمت اتاق مامانم اینا کنار پنجره گفت ببین کسیی بیاد میبینیم از اینجا گفتم سینا تو رو خدا تاپ مو در اورد سوتینمو باز کرد …یکم لب و سینه هامو خورد …شلوارو شرتمو باهم کشید پایین …انداتم رو تخت از پشت …فقط میلرزیدم زبونم بند اومده بود گفت پاشو حالت سگی بخواب …زد تو باسنم حالت سگی خوابیدم ک گذاشت لاشو کرد تو کونمم …فقطططط التماسشش میکرمم خیلییی درد داشتم داشتم میموردمممم …خوابید رومم نمی تونسمم کاری بکنم فقططط خداا خدااا میکرم و جیغ میزدم ک لبمو گرفتو خورد لباشو گاز گرفتموو از درد دا شروع به گریه کردن کردمو … ک گففت باششش تموم شدد تموم شد پاششدد …دستشویی و نشونش دادم رفت تو دسشویی داشتم اززز درررد میممممرددمممممم رنگگممممم کاملا پریده بود نمی تونسم باور کنم یعنی هنوزم باورمم نممیشهههه …خیلی حسسههه بدی دارممم… ببخشید اگه بد بود …

نوشته: setare


👍 0
👎 0
15099 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

433259
2014-08-28 14:56:34 +0430 +0430
NA

سینا یا سهیل؟ :|
اولا پسربودنت بشدت نمایانه
ثانیا تو تعادل روانی نداری
ثالثا یه دختر رو به تصویر کشیدی که کاملا مشخص وجود نداره
رابعا ریدی
ننویس :|

0 ❤️

433260
2014-08-28 15:16:01 +0430 +0430
NA

اولش انقدر لوس و چرت بود که نتونستم ادامه بدم …

0 ❤️

433261
2014-08-28 15:52:38 +0430 +0430

مزخرف بود
رویاهای یک جقی رویا پرداز و رمانتیک
داستانت زیاد از حد حال بهم زن بود
انقده سعی کردی توش کلاس چسکی بزاری که ریدی توش
در ضمن خیلی سعی نکن دخترونه بنویسی با اون سوتی که دادی بد جور ریدی
متوهمممممممممممممممم

0 ❤️

433262
2014-08-28 15:53:03 +0430 +0430
NA

سهیل کی بود؟؟؟
لنز روشن سبز خاکستریت داغونم کرد
چقدرم لاتی جنده
داستانتم کیری بود

0 ❤️

433263
2014-08-28 16:26:41 +0430 +0430
NA

به خیال اینکه راس گفته باشی: از شرح حالت معلومه که از این دخترای لاشی هستی که با این و اون لاس می زنه و کیر هرکی بهش آویزونه. دو روز نشد پسره رو دیدی و رفتی تو بغلش و واسش ساک زدی، بعد می خواستی نکنتت؟! حالا میای میگی هنوز باورت نمیشه؟!! ناراحتی؟! حس بد داری؟! چرا کس میگی جنده خانم!!؟

0 ❤️

433264
2014-08-28 17:30:30 +0430 +0430
NA

اقا خواهشن ننویسین ترکیدم از خنده

0 ❤️

433265
2014-08-28 17:57:11 +0430 +0430
NA

فقط میتونم بگم :|
پسر جقوووووووووووووووووو :D

0 ❤️

433266
2014-08-28 18:13:11 +0430 +0430
NA

چرا چن وقتیه یه داستان واقعی اینجا نیس.انقد تیکه های ضایعو اشتباهات تابلو تو متنت بود که ادم کف میکنه که چقد تو خیالپردازیم داغونه وضعتو کلا شیش میزنی

0 ❤️

433267
2014-08-28 18:23:30 +0430 +0430
NA

اه بچه ها شما گاییدید…جقتونو بزنید چیکار به راستو دروغش دارید…اصن مگه تاحالا داستان راست آپ شده.؟؟؟؟هیچکس نمیاد بنویسه چون خایه شو نداره…
انقدر نگید دروغه دروغه…فکر کنید نویسنده کتابه…رو نگارشش نظر بدید…
حالا خوبه نوشته داستان سکسی نه خاطره سکسی…!!

0 ❤️

433268
2014-08-29 02:32:18 +0430 +0430
NA

يعني چي همه مينويسن باسنم گرده مگه باسن مثلثي هم داريم؟
فرض ر وبر اين ميگيرم كه راس گفتي در اين صورت من حس كردم با زبون بي زبوني گفتي كه من جندم . بقول دوستمون هرروزي كير يه نفر بهت آويزونه پس با اين حساب چرا حس بدي داري ؟ تو كه ت وقرار اول لب ميدي و ميمالنت ديگه حس بدتو از كجات درآوردي

0 ❤️

433269
2014-08-29 03:47:35 +0430 +0430
NA

آقا ميشه بگين چقدر طول ميكشه كه داستانم رو سايت بياد؟!؟

0 ❤️

433270
2014-08-29 10:33:15 +0430 +0430
NA

ای چیز کلاغ تو گوشت ننویس ای چیز بز مجه تو کونت ننویس ای … حالم بهم خورد با اون داستانت مستشها احمق bad

0 ❤️

433271
2014-08-29 13:47:59 +0430 +0430

اینجا ایران است؟ یعنی اینطوریه تو ولایت شما؟ یعنی شما از کجا هستید؟ یعنی من خراب اون دهات انلاین شما هستم.

0 ❤️