یه خاطره کوچولو کمی سکسی

1402/02/06

آرش متولد۵۵ اولش بگم این خاطره زیاد سکسی نیست سال ۱۳۷۶ بود تیرماه اعزام شدم خدمت و به ۰۴ بیرجند افتادم

سه ماه تمام حتی مرخصی شهری هم ندادن بهمون و مطمئنا باورتون نمیشه ولی من بیشتر از دو ماه تمام بخاطر کافور جنب نشدم

جق هم نمیزدم و یه بار تو خواب ارضا شدم‌ و دیگه تا آخر آموزشی هر چی بود موند تو کمرم

تو کل زندگیم آموزشی طولانی ترین رکورد بود و قبل و بعد هیچوقت به ده روز نکشید بگذریم بالاخره با یه اتوبوس فرستادنمون مشهد و چند تا همشهری داشتیم بلیط رشت گرفتن

ولی من‌گفتم اول میرم تهران پیش داداشم بعد میام
القصه اومدم خانه پدری که چهارراه ولی عصر بود و فقط داداش بزرگم اونجا بود

با ورود به خونه جا خوردم چون بیشتر از ده نفر مهمون داشتیم شوهر عمم عمل داشت
و خانه‌ماهم پاتوق بود دیگه من یک دختر عمه دارم و نه تا پسر عمه
که همه خانه ما بودن
و اصلا جانبود خلاصه یه شام مفصل بی کافور خوردیم واسه خواب من دو تا پتو و بالش برداشتم رفتم بالا پشت بوم

با اینکه مهر ماه بود ولی سرما قابل تحمل بود پتو ها رو پهن‌کردم و میخواستم بخوابم که دو تا از پسر عمه ها ودختر عمه اومدن بالا دختر عمم مهین یه دختر خوشگل ولی چاق متولد ۴۵ ده سال از من بزرگتر بود

ازدواج کرده بود ولی شوهرش رفته بود بچه نداشت و من هیچ حسی بهش نداشتم صمیمی هم‌نبودیم از اینا که الکی فقط میگن آرش چقد بزرگ شده کلاس چندمی می‌فهمید که چی میگم

کنار من یه پتو پهن کردن یکم چیپس و پفک و نوشابه و پاسور منم نشستم و ۲۱ بازی کردیم قرار شد نفری ۵۰۰۰ تومن بذاریم و هرکس باخت بکشه کنار بازی طولانی شد و من خسته راه دیگه نمیتونستم بشینم هی این پهلو اون پهلو میخوابیدم

آخرش گفتم من خسته ام یکی بگید بیاد جا من قبول یکمم برده بودم حاضر شدم بردم رو هم بدم بکشم کنار ولی هی غر زدن و من دیگه هی نشسته خوابم می‌برد چرت میزدم

مهین گفت بذارید بخوابه خسته است و دستش رو گذاشت رو شونه هام و آروم شروع به ماساژ دادن کرد من گفتم اینطوری که زودتر خوابم میبره دستشو کشید

یکی از پسر عمه ها باخت و کشید کنار سه نفر شدیم بیشتر هم من برده بودم مهین هم باخت و فقط یه پسرعمه که اونم ۵ خودش دستش نبود ولی دستش خوب اومده بود و هی می‌برد آخرش گفتم ۱۰ ۱۰ شدیم بازی تمام

گفت نه تا آخرش باید بازی کنی من یه ببخشید گفتم و دراز کشیدم واقعا خواب بودم دیگه دختر عمم خودشو کشید کنار منو و شروع کر کمر منو و ماساژ دادن منم گفتم ببرم پول تو رو پس میدم تشویقم‌می‌کرد و ماساژ میداد من یه بانگ هم جمع کردم و پسر عمه

بانک‌گذاشت و چون خودشم خسته شده بود تمام پولشو گذاشت دستم بد اومد یه دست کارت خوندم دخترعمه هم قشنگ کمرم رو ماساژ میداد یه لحظه خوابم برد

بدون اینکه فکر سکس باشم تو خواب یه زن با مو های قرمز د که دارم ممه هاشو میخورم کشیدمش زیرم و فشار دادم تو کوسش باور کنید یک دقیقه هم‌نشد و چشمام رو که باز کردم دیدم پسر عمم‌میگه بانک بخون تموم دیگه ولی من در حال ارضا اونم چه خالی شدنی سعی میکردم هیچ تکونی نخورم و عادی باشم تو همون حال گفتم بانگ یه ۹ دستم بود و یه ۹ دیگه داد

پمپاژ تمومی نداشت تو حالت عادی ۵ تا ۷ تا میزنده تموم‌میشه ولی اینبار بالا ۱۰ بار زد یه نفس عمیق کشیدم

رو ۱۸ خوابیدم پسر عمم دستش آس بود و کارت بعدیش ۶ آورد و با دودلی کشید که یه آس دیگه داد و سوخت و همه پولهارو باخت با عصبانیت کار تها رو زد زمین و بلند شد رفت

من نفسم رو دادم بیرون که یه دست محکم خورد تو سرم دختر عمه بلند شد و گفت خاک تو سرت پاشو خودتو جمع کن و بلند شد رفت تازه عرق سرد نشست پشتم فهمیده بود

شلوارم اندازه یه پیش دستی خیس شده بود و بدبختانه رنگ خاکی بود و کامل معلوم یکی هم رفته بود حموم به زور تو دستشویی شلوار عوض کردم و اون شلوار رو شرت رو تو دستم شستم
جز دختر عمه کسی نفهمید و اونم تابلو بازی در نیاورد

حتما الان دستور رو چیزتونه که شب دختر عمم بیاد جلق بزنید نه غلاف کنید خبری نیست فقط یه بار چند سال بعد سیزده بدر بیرون بودیم و باز پاسور بازی میکردیم دختر عمم‌ در گوشم گفت خسته ای ماساژ بدم ولی خودتو خراب نکنی و زد زیر خنده همین

نوشته: دهه پنجاهی


👍 1
👎 6
16501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید


نظرات جدید داستان‌ها