یه شب رویایی با بیتا

1393/08/01

سلام
من شهروزم ساکن تهران و این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم برمیگرده به 2 سال پیش اواخر اسفند من مغازه نقلی شال و روسری فروشی داشتم اواخر عید بود و بازار حسابی گرم و وقت سر خاروندن نداشتیم از اونجایی که کار ما با خانوما بود با همه جور دختر و زنی رو به رو میشدیم از هر جای ایران که واسه خرید به تهران اومده بودن با همکارم کل کل داشتیم که در طول روز کی بیشتر مخ میزنه دخترای جور واجوری بودن که میومدن و آشنا میشدیم و دوستی های چند روزه و مسخره

یادمه روز آخر عید بود که 3 تا دختر خیلی خیلی جذاب وارد مغازه شدن من دم در وایستاده بودم که دیدم دوستام(کاسبای مغازه های بغلیمون)شروع کردن به لاس زدن با اینا رفتم داخل دیدم یکی از این دخترا گیر داده به یه جا سوییچی که یه عروسک خرس بود و همکارم میگفت نمیتونم همینجوری بهت بدمش به بیتا که یه دختر سبزه و تو پر فوق العاده خوشگل بود گفتم من اینو بهت میدمش ولی قبلش باید شمارتو بهم بدی گفت تو بده شمارتو بهت زنگ میزنم گفتم نه اینجوری نمیشه و یه کم بحث کردیم و شمارشو گرفتم و عروسکو دادم بهش

این داستان گذشت و منم به خیالم اینم یکی بود مثل بقیه دیگه مغازه رو بسته بودیم و قرار بود که پس فرداش بریم شمال واسه تعطیلات خونوادمون دسته جمعی رفته بودن شمال و من و دوستم مهیار که شدیدا با هم عیاق بودیم خونه رو به گند کشیدیم مکان داشتیم و شدیدا تو کف ولی کسی رو نداشتیم به بیتا زنگ زدم اولش فکر میکردم چون به اجبار شماره داده شاید ضایعم کنه ولی دیدم خیلی مهربون و خوش برخورده یه کم که حرف زدیم گفت بچه بوشهره و تهران با چند تا از دوستاش زندگی میکنه که اونا هم از خونه هاشون فرار کردن خونشون تخت طاووس بود و اون شب تولد یکی از دوستاش بود و در به در دنبال مشروب بودن نمیخواستم شب اولی خز بازی در بیارم و بهش پیشنهاد بدم به گفته خودش یکی از دوستاش واسش مشروب آورد و حسابی مست کردن
آخر شب بود که بهش گفتم بیتا فردا میای خونه ما؟گفت که چی بشه گفتم همینجوری تنهام حوصلم سر رفته بود گفت صبر کن تا صبح بهت خبر میدم من که شدیدا تو کف کون گنده بیتا بودم اون شب نمیدونم چه جوری خوابیدم صبح بهش زنگ زدم گفت یه جا کار دارم بعد میام پیشت داشتم بال در میاوردم از شادی سریع رفتم حموم و تر و تمیز کردم خودمو و منتظر بیتا جون موندم دو ساعت بعد زنگ زد آدرس گرفت و حول و حوش ساعت 12 رسید خونمون مهیارم که شدید تو کف این اقدام حماسی من بود مثل درخت نشسته بود جلومون و تکون نمیخورد بیتا گفت میشه برم لباسمو عوض کنم؟راهنماییش کردم سمت اتاقم و خودم نشستم روبروش رو تختم اومد پیشم نشست گفتم آدامس داری؟گفت نه همین یکی بود گفتم خب همینو بده لبشو آورد جلو آدامس گذاشت تو دهنم داشتم منفجر میشدم از شهوت گفت حالا آقا شهروز بره بیرون میخوام لباس عوض کنم جلوش خجالت میکشم رفتم بیرون بعد 5 دقیقه صدام کرد و رفتم تو دیدم یه هوری بهشتی جلومه رفتم بغلش کردم لب و گردنشو خوردم نشستیم رو تخت و فقط از هم لب میگرفتیم و من سینه های نازش که از تاپش زده بود بیرون رو میمالوندم هولش دادم رو تخت و لختش کردم گفت شهروزم پریودم وگرنه از جلو بهت میدادم هر چی اصرار کردم از کون نداد و منم مجبورش نکردم چون از زور کنی بدم میاد لاپای نرم و بی نظیری داشت کیرم داشت منفجر میشد شروع کرد به خوردن گوش و گردنم بدنمو لیس میزد و میرفت پایین با نوک زبونش با کیرم بازی میکرد تخمامو میخورد کیرمو تا آخر میکرد تو دهنش داشتم از هوش میرفتم شهوت تمام وجودمو گرفته بود گفتم بیتا داره میاد درش بیار دیدم سرعت خوردنشو برد بالا موهاشو میکشیدم و اون فقط ساک میزد آبم که اومد با تمام فشار خالیش کردم تو دهنش و همشو قورت داد افتادم رو تخت کل کیرمو لیس زد جفتمون عرق کرده بودیم اومد ازم لب بگیره که لبمو کشیدم کنار راستش چندشم شده بود خوابوندمش رو تخت و انقد خوردمش تا ارضا شد گفتم بیتا ممکنه مادرم اینا امشب بیان گفت شهروز تو که گفتی نمیان گفتم الان داداشم که تو جریان برنامه امروزمون بود گفت شاید مامان اینا شب برگردن و تو غروب باید بری قبل از اینا اعصابش خورد شده بود نمیخواست بره و این واسم هم عجیب بود هم فوق العاده خوش آیند بهترین خبر عمرمو وقتی شنیدم که داداشم زنگ زد و گفت امشب خوش بگذرون اینا رو راضی کردم بمونن با اینکه هفت سال ازم بزرگتره ولی خیلی رفیقیم و این کارش هیچ وقت یادم نمیره بیتا وقتی اینو شنید پرید بغلم و منو کشوند سمت اتاق خواب چیزی که اذیتم میکرد این بود که مهیار تنها بود و داشت کلافه میشد ما که با هم خیلی عیاق بودیم دلم نیومد تنهلش بذارم به بهونه خرید رفتم بیرون و بهش گفتم بره تو اتاق پیش بیتا یه نیم ساعت بیرون بودم اومدم خونه در زدم دیدم مهیار با شورته گفتم دیوث کردیش گفت نه در شرف کردنم نیم ساعت چرخیدم بیرون و اومدم دیدم بیتا خوابه و این بیرون داره تلویزیون نگاه میکنه کارشو کرده بود ناکس رفتم تو اتاق هوا یه نمه تاریک بود ولی تو اتاق یه کور سوی نوری بود فضا خیلی عاشقونه بود رفتم سرمو گذاشتم رو باسنش گفت خیلی دیوثی خیلی آشغالی گفتم تو چرا دادی گفت چون از تو دیوث ترم گفت بدنم درد میکنه نشستم زیر پاهاش و شروع کرد به مالوندن انگشتاش و پاهاش گه گداری هم پاشو لیس میزدم میخواستم از دلش در بیارم دوباره سر حال شده بود گفت دستات معجزه میکنه دیوث گفتم قابلی نداره خانوم چیزی که واقعا لذت میبردم از شنیدنش حرفی بود که هی تکرار میکرد:با من باشی بهت بد نمیگذره شهروز یه کم که حالش جا اومد رفتیم شام و اینا رو خوردیم موقع شستن ظرفا از پشت چسبیده بودم بهش و این بهترین حس دنیا بود شب یه دست دیگه رفتیم و تو بغلش خوابم برد فرداش آماده شدم واسه حرکت سمت شمال بیتا رو تا مترو رسوندم مهیار گفت میخوام با بیتا برم ته دلم راضی نبودم به بیتا حس عجیبی داشتم ولی گفتم برو سرتونو درد نیارم رسیدم شمال هرچی زنگ زدم بیتا جواب نداد با خط بابام گرفتمش جواب داد بهونه آورد که گوشیم خرابه و این حرفا فهمیدم داستان چیه یکی دو روز گذشت و آب پاکی رو ریخت رو دستم گفت شهروز نمیتونم اون کارتو هضم کنم دیگه چیزی بینمون نیست واسه همیشه بای بعدش یه اس داد گفت رفیقتم بهم شماره داد ولی پاکش کردم من شدیدا از کارم پشیمون بودم بیتا رو از دست داده بودم موقعیتی که بی تعارف هر پسری آرزوشه داشته باشه بعد اون قضیه با مهیار بحثم شد و اصرار اون رو عامل بهم خوردن رابطمون میدونستم به هر حال همه چی تموم شد و بیتا هم یه برگی از زندگی بود که ورق خورد و واسه همیشه محو شد خوشحال میشم نظراتونو بدونم.

نوشته: شهروز


👍 0
👎 0
25296 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

441674
2014-10-23 15:44:28 +0330 +0330
NA

روز اخر عید بوده و مامانت اینا داشتن برمیگشتن! بعد داداشت گفت نگران نباش فردا میان؟ بعد تو فرداش رفتی پیششون شمال؟؟؟!!! خوبی؟ چی شد؟؟!
دوست دخترتو به اشتراک میزاری احمق؟؟!! خاک بر سر بیهمه چیزت! حتما اگه زن بگیری و دوستت اصرار کنه هم از خونه میری بیرون که دادنش به دوستت رو نبینی!!!
ننویس حالمون به هم خورد!

0 ❤️

441675
2014-10-23 15:47:43 +0330 +0330

تف تو روحت!! با کیر مردم …ق میزنی!واسه اثبات رفاقت از کون دیگران مایه میذاری! عجب دنیایی شده والا…

0 ❤️

441676
2014-10-23 16:38:36 +0330 +0330

اخه گوژ پشت نتردام !!! تو که اول گفتی پریود بود بعدش گفتی لیسش زدی ? خاک مملو از گه ادما تو سرت !! خونارو لیس زدی حالیت نبوده بدبخت

0 ❤️

441677
2014-10-23 17:12:52 +0330 +0330
NA

jon to enghad tokhmi bod zoram miad nazar bedam

0 ❤️

441678
2014-10-23 17:18:00 +0330 +0330
NA

ننتو گاییدم بی غیرت

0 ❤️

441679
2014-10-24 06:09:27 +0330 +0330
NA

بد ترین کار و کثیف ترین کار پاس دادن کسیه که بهت اطمینان کرده البته فاحشه با دوست و کسی که بهش اعتماد داره فرق کلانی داره

0 ❤️

441680
2014-10-24 11:49:01 +0330 +0330

khak ………

0 ❤️

441681
2014-10-24 13:46:24 +0330 +0330
NA

چقد چندش آور

0 ❤️