یه نیمچه حال

1393/09/07

سلام من شاهرخ هستم 24 ساله قد 182وزن 74 قبل اینکه خاطرم رو بگم تنها چیزی از شما دوستان عزیز می خوام اینه این داستان های در مورد ناموستون و عکس از زن و زوج ضربدری و این چیزا رو همینجا تموم کنید سکس خوبه ولی نه به هر قیمتی…

خاطره ما که سکس کامل نیست مربوط میشه به ترم آخر دانشگاه ما من برخلاف همه که ترم آخر تلاش می کنن کوس نکرده نزارن تو دانشگاه بمونه به خاطر روحیه حساسم سعی کردم تمام دوستی هامو قطع کنم تا بعدا که تموم کردم حیفم نیاد که زیاد باهاشون نبودم …خلاصه ما یه درس داریم به اسم میکروپروسسور سخت ترین رشته برقه اون روزم همین درس رو داشتیم و حسابی به خاطر سختی درس مخم سنگ کوب بود بعد کلاس طبق معمول با پای پیاده تو اون گرمای سر ظهر بوشهر راهی خونه شدیم تو مسیر به بدبختیای بعد دانشگاه فکر می کردم که قراره بعد دانشگاه تازه با کله کیری راهی سربازی بشیم اونوقت انتظار دارن با این وضع پاک پاک بمونیم تا موقع زن گرفتن دیدن یه وقتایی آدم با خودش حال نمی کنه؟منظورم اینه عرق کرده باشی ریشتم خط ننداخته باشی گرما هم برینه هی تو حالت خلاصه اون روز تو حس و حال مخ زنی نبودم چون با اون سر و وضع من جای دخترا بودم پا نمیدادم …

با قدم های خسته به وسطای راه رسیده بودم تو فاصله سی چهل متری یه زن با یه دختر و چند تا بچه دیدم عجب منظره ای بود با خودم گفتم از بی دوس دختری سراب کوس دارم می بینم چه اندامی داشت دختره لحظه لحظه قدم هامو تندتر می کردپ که شاید از بوی کباب حداقل فیضی برده باشم با حسرت به لمبه هاش که مثل ژله تکون می خوردن نگا می کردم نزدیکیاش که رسیدم دیگه داشتن وارد یه مجتمع آپارتمانی میشدن دختره تو گوش زنه یچی گفت زنه خندید و رفت داخل ساختمون ولی دختره کنار در ورودی منتظر اون چند تا نیم وجبی موند تا باهاش برن داخل با نگاه شهوت آمیز و حسرت آمیز بهش نگا انداختم چقد خوشگل بود چشمای درشت مشکی پوست سفید و در آخر زلف های مشکیش که بیرون انداخته بود و با هر نسیمی دل هر رهگذری رو آب می کرد جواب نگاهم رو با اخم شیرین جواب داد و روشو کرد اونور بیس تا سی قدم برداشتم و تو این بیس سی قدم به خودم لعنت فرستادم که چرا خودمو خوار و خفیف کردم تو آخرین لحظه با خودم گفتم ما که آب از سرمون گذشته بزار یه تست کنیم طرفو شاید گرفت برگشتم عقب هنوز جلو در منتظر مونده بود شاید برا من بود داخل جیب هام رو گشتم یه کارت ویزیت پیدا کردم که روش شماره یه بنده خدایی بود خطش زدم شماره خودم رو نوشتم برگشتم عقب با لبخند شماره رو براش تکون دادم و گذاشتم روی کاپوت یه ماشین که جلو خونشون پارک بود نگاش با تعجب بود شاید فکر نمی کرد دیگه برگردم خلاصه براش دست تکون دادم و رفتم از دور پشت ساختون ها جلوی ساختمون و کاپوت ماشین رو نگا می کردم منتظر بودم برش داره بعد یکی دو دقیقه یه دختر کوچولو اومد کاغذ رو برداشت بهش داد بال در آوردم قلبم تند تند میزد آخه خیلی خوشگل بود و تو ذهنم حتی به این فکر می کردم که اگه دختر خوبی باشه باهاش ازدواج کنم رسیدم خونه دانشجوییمون و خبر موفقیتم رو با شوق و ذوق برا هم خونه ای کوس ندیدم تعریف کردم. از اون آدمایی بود که فقط آدمو نا امید می کرد تو کف کوس بود ولی خودشو برام می گرفت انواع اقسام کلکسیون فیلم سکس داشت خلاصه طبق معمول شروع کرد به ریدن به حال ما که طرف زنگ نمیزنه کیرت کرده منم یه ساعت تمام داشتم به این بیشعور می فهموندم که اگه قضیه کیر کردن بود بعد رفتن من شماره رو برنمیداشت تو حین مباحثه بر سر کوس و کردن و نکردن یه شماره زنگ زد حدس زدم خودشه پریدم تو اطاقم درو بستم بتونم باهاش حرف بزنم همخونه ام که حرصش گرفته بود شروع کرد به مسخره بازی و سر و صدا کردن خلاصه رفتم تو کمد دیواری کیپش کردم بتونم حرف بزنم خلاصه خودش بود اسمش رویا بود 17سالش بود یه نیم ساعتی باهم حرف زدیم کلی با هم گرم گرفته بودیم خیلی بامزه بود صداش از پشت تلفن هر مردی رو به وسوسه مینداخت طبق معمول مثل اغلب دخترا روز تولد رویا خانوم افتاده بود همین فرداش گرفته بودم قضیه چیه قضیه حال بده حال بکن بود با خودم گفتم گور بابای ضرر یه کادو می گیریم عوضش رو بهمون میده

خلاصه پا شدم عصرش رفتم بازار براش پیام دادم چه رنگی رو دوس داری گفت سبز گفت برا چی گفتم می خوام برات کادو بخرم پیام داد بازم شاللل گفتم از کجا می ذنی با خنده نوشت آخه قبل تو دو تا دوس پسر داشتم همش بهم شال میدادن خلاصه کادو رو براش گرفتم فرداش بهش پیام دادم می خوام کادوت رو بهت بدم عزیزم گفت نمیشه من پدرم نظامیه شش تا داداش دارم روم حساسن گفتم نمی دونم دیگه یکاریش کن گفت باشه حالا خبرت میدم نیم ساعت بعد زنگ زد گفت مامانم رفته حموم اومدم خونه خالم که طبقه زیریمونه سریع بیا گفتم خاله ات؟!!گفت آره باهام پایس گفتم باشه من اومدم سریع در خونشون رسیدم آیفونشون خراب بود در مجتمعشون شیشه اش شکسته بود باید دست می کردی داخل بازش می کردی با خودم گفتم یا خدا ببین برا کوس به چه جاهای باریکی کشوندیمون وارد راهرو که شدم دیدم رویا جونم داره بهم اشاره می کنه سریع برم بالا سریع رفتم بالا درو بستیم یه نفس تازه کردمو تازه با رویا دست دادم کادو رو بهش دادم گفتم تقدیم با عشق شوق کرد گرفتش تشکر کرد گفت اوضاع خطریه بهتره بعدا سرفرصت قرار بزاریم گفتم حالا بزار یه نفسی تازه کنیم اینه رسم مهمون نوازیتون گفتم تازه باید شالت رو سر کنی ببینمت گفت ببخشید بفرمایید بشینید من برم شالمو عوض کنم بیام رفنم رو مبل نشستم گفتم چرا بری مگه ما نامحرمیم گفت وای از دست تو کادو رو که بازی کرد کلی شوق کرد شالو انداخت رو سرش خیلی خوشگل شده بود آدم دوس داشت بکنه توش دیگه از روش بلند نشه

نوشته: شاهرخ


👍 0
👎 0
24646 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

445373
2014-11-28 16:09:47 +0330 +0330
NA

داستانای جقی بچه ها تموم شده ، دارن از خاطرات بچگی و خاله بازی و دکتر بازیاشونم داستان میزارن ،
این نیمچه حالش کجاش بود ؟
ریدم رو کله ی کیریت که میخوای بری خدمت. biggrin

2 ❤️

445374
2014-11-28 19:18:23 +0330 +0330
NA

wacko

هیچی حال

0 ❤️

445375
2014-11-28 19:21:03 +0330 +0330
NA

tarifet azhal kardan chiye to :X mongol wacko

0 ❤️

445376
2014-11-29 01:52:36 +0330 +0330

کسمغز جان اول میگی خونه خالش زیر زمیم بود بعد میگی رفتم بالا؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

445377
2014-11-29 03:40:02 +0330 +0330
NA

دوستان همتون قبول دارید که دیگه داستان های جقی برادرامون تموم شده ؟
از این به بعد باید منتظر داستان های روزمره باشیم

1 ❤️

445378
2014-11-29 05:18:57 +0330 +0330
NA

خخخخخ
مملکت داره زور میزنه داستانی بنویسه که حداقل فحش نسارش بشه خخخخ

0 ❤️

445379
2014-11-29 06:54:36 +0330 +0330
NA

ادم که میکرو سخت ترین درسش باشه، حال کردنش هم اینجوریه!!!

0 ❤️

445381
2014-11-29 15:58:27 +0330 +0330
NA

اگه این نیمچه حالته پس حال کاملت چیه؟؟؟ احتمالا تو جق زدن خلاصه میشه

0 ❤️

445382
2014-11-29 16:48:05 +0330 +0330

=)))))))

0 ❤️

445384
2014-11-30 14:00:56 +0330 +0330
NA

یه مالشی گایشی چیزی

0 ❤️