خاله معصومه ی من (۳ و پایانی)

1402/04/02

...قسمت قبل

سلام دوستان مرسی که تا اینجا همراهمون بودین و این که بخاطر احترام به شما عزیزان سعی کردم این قسمتو طولانی بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد…

در حیاطو برای خاله معصومه باز کردم و گفتم بیا خاله کلیدو پیدا کردم اینم کلیدت شروع کرد تشکر کردن قبل این که خودم بهونه جور کنم تا داخل حیاط بتونم باهاش برم خودش گفت خاله جان یه لحظه بیا چند تا از ظرفاتون خونه ی ماست داری میری ببری منم که دیگه لازم نبود بهونه ای جور کنم گفتم باشه خاله معصومه. رفتیم تو حیاط داشتیم نزدیک خونه میشدیم که خاله رو صدا کردم و اشاره کردم و گفتم خاله معصومه اون لباست اونجا افتاده رو زمین،کثیف میشه ها…
خاله هم تا دید دارم به شرتش اشاره میکنم با خجالت سریع گفت ای وااای این چرا افتاده رو زمینن سریع حرکت کرد رفت سمت شرت قرمزشو با دست شروع کرد پاک کردنش و منم سعی کردم از موقعیت استفاده کنم، گفتم خاله معصومه خوش سلیقه ای هااا، چقد خوش رنگه.
خاله هم به نشانه ی خجالت لبشو گاز گرفت و با لبخند و خنده ی اروم گفت وای زشته علی جان این حرفا چیه…
منم گفتم خاله کجاش زشته به این قشنگی و خوش‌ رنگی،با خنده گفتم حتما خیلی هم بهت میاد خاله یه نگاهی به مرد کردو با یه لبخند گفت زشته علی جان این حرفارو نزن.
منم گفتم اره خاله جان شما هم که خیلی ناراحت شدی من اینجوری گفتم از سلیقتون تعریف کردم و شروع کردم خندیدن،خاله هم خندید و گفت از دست تو، شرتشو دوباره همونجا آویزون کرد و رفت تو خونه منم یه خورده منتظر شدم تا خاله ظرفارو بیاره دیدم یه خورده طول کشید دوباره رفتم سمت شرت و سوتین قرمزش که رو طناب بود میخواستم جاشو یه خورده تغییر بدم تا خاله بعد این که من رفتم متوجه بشه که من دست زدم به شرتش ولی همون لحظه که خواستم گیره رو از روی شرتش بردارم دیدم خاله اومده و داره منو میبینه و گفت علی داری چیکار میکنی؟؟ نگاش کردمو با خونسردی گفتم هیچی خاله معصومه میخواستم یه گیره دیگه اضافه کنم که دوباره نیوفته لباس به این قشنگی کثیف بشه خاله هم یه چند لحظه منو نگاه کرد و چیزی نگفت نمیدونستم ناراحت شده یا براش مهم نبود زیاد ولی حرفی نزد و گفت بیا علی جان اینم ظرفا ببر خونه بعد ازم تشکر کرد و منم رفتم. این قضیه هم گذشت تا چند روز بعدش که دیدم پسرش رضا بهم زنگ زد و شروع کرد احوال پرسی گفت علی من امشب پدرم خونه نیستش منو مادرم هم تنهاییم امشب بیا خونه ما با هم دیگه هستیم قلیون میکشیم شبم خونه ی ما بمون. منم از خداخواسته گفتم باشه رضا شب بعد شام میام گفت نه بعد شام چیه به مامان معصومه میگم برامون شام درست کنه منم یه خورده تعارف کردم ولی گفت بیا بهش میگم منم قبول کردم و گفتم غروب پس میام و قطع کردیم. یه خورده زود تر از غروب چون حوصلم سر رفته بود وسیله هامو جمع کردم که برم خونه ی خاله معصومه حرکت کردم رفتم رسیدم دمه درشون دیدم رضا از در حیاط اومد بیرون و گفت عع علی اومدی گفتم آره گفت پس علی تو برو داخل برو تو اتاق من بمون، منم یه لحظه برم بیرون نوشابه و یخورده وسیله بگیرم برا شام زود میام منم گفتم باشه زود بیا منتظرم. رفتم داخلو شروع کردم خاله رو صدا زدن ولی جوابی نشنیدم،رفتم وسیله هامو گذاشتم اتاق رضا برگشتم تو حال دیدم خاله مثل این که رفته حموم. حمومشون هم توی خونه بود نشستم تلویزیونو روشن کردم صداش کم بود دیدم خاله داره صدا میکنه میگه، رضا مامان بی زحمت حوله و لباسامو از روی تخت اتاقم میاری. خاله مثل این که خبر نداشت رضا رفته بیرونو من زودتر از غروب اومدم خونشون. سریع رفتم تو اتاق خاله لباسای رو تختو خواستم بردارم که دیدم دقیقا همون شورت و سوتین قرمز که اون روز تو حیاط بود رو تخته و میخواد اینارو بپوشه،چشام برق زد و حوله لباسارو گرفتم دستمو شورت و سوتینو گذاشتم بالای لباسا که قشنگ معلوم بشه، رفتم سمت حموم دیدم خاله دوباره صدا کرد رضاا اوردی؟؟
خاله معصومه سرشو از تو حموم اورده بود بیرونو داشت تو رختکن حموم صدا میزد که رضا لباس بیاره رسیدم دمه در رختکن یهو در و باز کردم رفتم تو گفتم اوردم خاله معصومه
خاله که فقط سرشو از حموم اومده بود بیرون ولی تا بالای سینه هاش قشنگ معلوم بود و رو تن سفیدش قطره های آب کاملا مشخص بود تا دید من بجای پسرش لباسارو اوردم سریع رفت داخل حموم و گفت ای وااای خاله تو کی اومدددی پس رضا کجاستتت؟؟
گفتم خاله، رضا رفته مغازه خرید کنه دیدم شما داری صدا میکنی لباس میخواستی رفتم لباساتونو اوردم، ببخشید. خاله گفت نه علی جان شرمنده من ترسیدم بی زحمت اون لباسامو همونجا بزارو برو من لباس بپوشم گفتم چشم خاله معصومه. شرت قرمزشو قشنگ گذاشتم بالای لباسا و رفتم بیرون. خاله بعد چند دقیقه اومد بیرونو اومد پیشم بهم سلام کرد و گفتم خاله عافیت باشه خاله هم تشکر کرد خاله اون لحظه حوله رو موهاش بود بود و یه شلوار مشکی تقریبا تنگ با یه تیشرت مشکیه کاملا تنگ پوشیده بود که بزرگیه ممه هاش کامل نشون داده میشد و تیشرت مشکیش با دستای سفیدش ترکیب خیلی خوبو سکسی درست کرده بودن. خاله داشت میرفت سمت اتاقش که موهاشو خشک کنه گفتم خاله لباسات خیلی بهت میادا خاله هم خندید تشکر کرد و گفت خاله جان این لباسا که لباس خونگین لباس خاصی نیستش گفتم بله ولی تو تن شما هر لباسی قشنگ میشه مثل این که یادتون رفته اون روز من دیدم چه سلیقه ی قشنگی داریدا با خنده گفت کدوم روز من که یادم نمیادد…
منم گفتم ای بابا اگه یادتون نمیاد میتونم اینجوری یادتون بیارم که الانم زیره این لباستون همون خوش رنگه که اون روز تعریف کردمو پوشیدید حالا میتونید برید تو اتاق ببینید چی پوشیدید زیره لباستونو من اون روز از چی‌ تعریف کردممم. خاله یه لحظه لپاش قرمز شد و حمله ور شد به سمت من و با شوخیی و خنده گفت ای بیشعووور حواسش حتی به شرتی که من میپوشمم هست. خوشحال شدم که خاله خیلی راحت تونست بگه شورت و نگفت لباس زیر سریع گفتم برا همه که نیست شما انقد خوش سلیقه ای فقط حواسم به شرت شما هست فقط امیدوارم یه روزی بشه بتونم اون خوش رنگو حداقل تو تنه صاحبش ببینم قبل این که بمیرم. خاله با خنده شروع کرد فحش دادن به منو به شوخی گفت ای کثافت خجالت نمیکشی داری این حرفارو به خاله ات میزنی؟؟؟
گفتم نه خالمه ازادم هر چی دوس دارم بهش بگم گفت خب حالا زیادم پر رو نشو گفت من برم تو اتاقم موهامو خشک کنم و برگردم تا برا شما دوتا شام درست کنم گفتم باشه خاله معصومه جونم. خاله رفتو همون لحظه رضا هم کلید انداخت و دره حیاطو باز کردو اومد تو خونه گفت علی بیا ببین کلی خوردنی خریدم امشب تا صب بیداریم همه ی اینارو میخوریم
منم گفتم اررره تاصبح بیداریم…
رضا اومد و گفت بیا بریم تو اتاقم گفتم باشه.رفتیم تو اتاقشو یخورده که نشستیم خودش شروع کرد پرسیدن که راستی علی اون مادره دوستت که اون سری قضیشو واسم تعریف کرده بودی چی شد؟؟
گفتم فعلا اتفاق خاصی نیفتاده فقط یه بار که رفتم خونشون و حواسش نبود تونستم شورت و سوتین مادره رفیقمو روی بند ببینم و سره همین موضوع یه حرکتایی بزنم!
گفت چیکار کردی بگو دیگههه
گفتم هیچی مادره دوستم وقتی منو تو حیاط دید که دارم شرت قرمزشو دید میزنم سریع رو بهش کردم و گفتم خاله چقدر شما خوش سلیقه ای و ازش تعریف کردم
رضا گفت خببب اون چی‌گفت؟؟
گفتم هیچی یه خورده خنده کرد گفت زشته علی جان این حرفارو نزن ولی نشونه ای از ناراحتی تو چهرش نبود!
رضا سریع گفت علیییی ببین چقد پایس مادره رفیقت اگه یک درصد به مادره من اینو گفته بودی مادره من سریع میومد میزدت یا حداقل ازت ناراحت میشددد ولی اون خندید.
رضا که نمیدونست این موضوع واقعا راجب مادره خودشه و اونم دقیقا مادره خودشو مثال زد یه حس عجیبی بهم دست داد و گفتم اره رضا به نظرم مادره رفیقم اوکیه ولی خب نمیدونم چجوری مخشو بزنم بکنم چون زیاد خونشون نمیرم اگرم برم خیلی کم میمونم.
رضا شروع کرد گفت علی به نظرم یه کاری کن که به یه بهونه ای شب بتونی بری خونشون گفتم خب گفتش یه بهونه ای جور کنی که برای خواب اونجا باشی و بتونی حداقل موقعی که رفیقت خوابید با مادره رفیقت حرف‌بزنی و راضیش کنی گفتم اینجوری که نمیشه اگه اون زودتر بخوابه یا شوهرش باشه چی گفت راس میگی‌ولی باید یه جوری بهش‌بفهمونی که اون شب بخاطر اون رفتی اونجا گفتم باشه امتحان میکنم.
تو دلم گفتم رضا دقیقا داره به من نقشه ای میده که مادرشو بکنم ولی اصلا نمیدونه این نقشه ای که خودش کشید واسه مادره خوشگله خودشه…
دمه شام شدو خاله با همون لباس سکسیه خودش موهای سشوار کشیده ی‌ خوشگلش اومد مارو صدا کرد که بیایم برای شام…
منو رضا هم همراه خاله رفتیم نشستیم سره میزو مشغول شام خوردن شدیم که وسط غذا خوردن یهو خاله به شوخی گفت رضا جان شما وقتی میخوای از خونه بری بیرون نباید به من خبر بدی؟ رضا گفت مامان من کی بدون اطلاع رفتم بیرون؟ خاله معصومه هم گفت امروز که من حموم بودم شما همین طوری بدون این که به من خبر بدی رفتی لباسای منم مونده بود رو تخت هر چی هم صدا زدم واسم بیاری جواب ندادی باز خوبه حداقل اون لحظه علی جان اومده بود و برام لباسامو گرفت اورد بعد با من چشم تو چشم شدو یه لبخندی زدو گفت البته خیلی خجالت کشیدم…
خاله انگار داشت اینارو از قصد می گفت انگار براش جذابیت داشت این حرفارو جلوی پسرش بزنه، رضا گفت خب مامان حالا که علی اورد بعدشم خجالت چیه علیه دیگه تو خاله ی علی هستی مگه چه عیبی داره لباساتو بیاره، خاله هم گفت درسته ولی خب زشته به هر حال من همه ی لباسام رو تخت بود(منظورش شرت و سوتینش بود) و این که وقتی علی برام اورد تو حموم منم هیچی تنم نبودد…
خاله داشت تو حرفاش یه جوری نشون میداد که انگار من اون لحظه کامل لخت دیدمش ولی در صورتی که اصلا اینجوری نبود نمیدونستم چرا خاله داره اینجوری میگه ولی‌ گفتم بزار کم نیارمو گفتم خب خاله جان من فکر کردم که شما داخل حمومی نمیدونستم که اومدی بیرونو منتظره لباستی و خب البته منم تا دیدم شما هیچی تنت نیست سریع چشامو بستممم.
خاله که دید منم حرفشو ادامه دادم عقب نکشیدم یخورده تعجب کرد و انتظار نداشت من سریع بگمم که نه خاله شما که داخل بودی و من اصلا شمارو ندیدممم ولی اون چیزی که خاله میخواست نشده بود رضا هم بعد شنیدن این حرفا یه نگاه به منو مادرش کردو گفت خب حالا بسته دیگه ادامه ندید هر چی‌ بود گذشت من اشتباه کردم که خبر ندادم و رفتم عذرخواهی کرد و خاله معصومه هم گفت عیبی نداره پسرم شروع کردیم دوباره غذا خوردن و تا این که بعد شام رضا رفت قلیونو اوکی‌کنه که بکشیم خاله هم داشت ظرفارو میشست تو اشپزخونه و منم داشتم ظرفارو می‌بردم پیشش که بشوره تو همین لحظات که داشتم ظرفارو میبردم خاله که میدونست من دارم میام سمتش که ظرفارو بیارم به بهونه ی اینکه روی صورتش اب ریخته شده پیرهنشو گرفت اورد بالا که صورتشو خشک کنه و زیاد بالا کشید تا جایی که همون لحظه یهو شکمشو سوتین قرمزشو با یخورده ی خیلی کم از ممه های خاله معصومه دیده میشد و چند ثانیه هم مشغول خشک کردن صورت خودش شده بود و من کامل زل زده بودم به سوتینش و دنبال تیکه هایی بودم که ممش معلوم میشد که خاله همون لحظه پیرهنشو اورد پایینو چشم تو چشم شد باهامو گفت راحتی؟؟
منم با خنده گفتم ای کاش یه چی دیگه از خدا میخواستم…
گفت مگه چی میخواستی؟
گفتم غروب که گفتم، امیدوارم حداقل یه روزی این خوش رنگو تو بدن صاحبش ببینم قبل این که بمیرم.
خاله خنده ی ریزی کرد و بعد گفت بیا دیدی بالاخره به آرزوت رسوندم منم همون لحظه به نشونه موفق شدن دستامو اوردم بالا و گفتم بالاخره شد! داشتم برمیگشتم که خاله خیلی اروم گفت علی؟
گفتم جانم خیلی اروم گفت ولی اون چیزی تو غروب گفتی دوس‌دارم تو بدن صاحبش ببینم شرت بود نه سوتین پس یعنی هنوز موفق نشدی حالا برو و یه لبخندی زد و منم گفتم ای وای خاله راس میگی یا الکی این همه خوشحالی کردم اونم به موقعش میبینمو خندیدم سریع فرار کردم…
رفتم نشستم پیش رضا داشتیم قلیون میکشیدیم که دیدم خاله با یک سینی چایی داره میاد سمتمون…
خاله معصومه که تو دستش سینی بود اومد پیشمونو گفت اجازه هست منم بشینم پیشتون؟؟
منم گفتم البته خاله جون ،خاله نشست و مشغول چایی خوردن و قلیون کشیدن شدیم من و رضا یه خورده گذشت و رضا گفت من یه لحظه برم دستشویی زود میام بلند شدو رفت منم تا دیدم دوباره منو خاله تنها شدیم شروع کردم پرسیدن که خاله معصومه چرا اون حرفا سره میز شام زدی؟؟
خاله گفت کدوم حرفا؟
گفتم همونایی که الکی جلوی رضا گفتی من لخت دیدمت ولی در صورتی که این اتفاق نیوفتاده بود!
خاله هم یه نگاه به من کرد و با خنده و شیطنت گفت میخواستم ازت انتقام بگیرم…
گفتم انتقام؟!
چه انتقامی؟؟
گفت انتقام اون حرفایی که غروب قبل اومدن رضا به من داشتی میزدی و پررو بازی در اوردی…
نگاش کردمو با خنده گفتم ععع اینجوریه خاله؟؟
خاله معصومه هم با خنده گفت بله که اینجوریه فکر‌ کردی میتونی همینجوری اون حرفارو به خالت بزنی و در بری؟
منم گفتم باشه خاله جان ۱-۰ به نفع شماست منم انتقاممو بخاطر اون کارتون همین امشب میگیرم خاله هم خندید و گفت حالا می بینیم منم گفت باشه صبر کن تا ببینی…
خاله گفت مثلا میخوای چیکار کنی اونوقت؟؟
گفتم شما که جلوی رضا گفتین من لختتونو دیدم در صورتی که ندیده بودم ولی جلوی رضا ابروم رفت گفت خببب؟
گفتم حالا هم برای انتقام واقعا لختتونو میبینم تا مساوی بشیم
خاله یه نگاهی به من کرد و گفت تو میخوای لخت من یعنی لخت خالتو ببینی؟؟
گفتم بله برای انتقام هر کاری میکنم گفت عا اونوقت چطوری میخوای لخت منو ببینی؟؟
منم که چیزی‌ به ذهنم نمی رسید به شوخی گفتم داشتی حرف میزدی تو چاییت قرص خواب ریختم تا زودتر خوابت ببره منم یواشکی بیام لختت کنم…
خاله هم با خنده گفت ععع؟؟
جلوی رضا میخوای مادرشو چیز خور کنی و لختش کنی؟؟
گفتم نه کی‌گفته جلوی رضا، هر موقع رضا روش اونوری بود مادرشو لخت میکنمم
بعد خاله خندید و گفت تو واقعا بیشعوری نمیدونم چی‌بگم بهت،گفتم چیزی‌ لازم نیست بگی گفتنی هارو خودم میگم شما فقط کافیه لخت شی خاله هم ابروشو انداخت بالا و گفت از این خبرا نیست قرار نیست جنابعالی خالتو لخت ببینی!
منم به شوخی گفتم حالا صبر کن تا قرص خوابی که ریختم اثر کنه ببین لخت میبینم خالمو یا نه بعد خندیدم که همون لحظه رضا اومد و گفت به چی میخندید گفتم هیچی مادرت میگه نمیدونم چرا انقد امشب خوابم میاد…
رضا هم رو به مادرش کرد و گفت اره مامان؟
خوابت میاد؟؟
خاله معصومه هم با یه خنده گفت نمیدونم انگار که میاد
بعد رضا گفت من تازه میخواستم یه فیلم بزارم فیلم ببینیم خاله گفت عیبی نداره بزار ببینیم حالا تحمل میکنم.
۳ تایی پا شدیم رفتیم جلوی تلویزیون برقارو هم خاموش کرده بودیم چون کولر روشن بود خونه سرد شده بود رضا پاشد ۳ تا پتو اورد و نفری یکی به همه داد ترتیب دراز کشیدنمون جوری بود که من سمت راست بودم خاله وسط بود رضا هم سمت چپ خاله خوابیده بود.
مشغول فیلم دیدن شدیم یه نیم ساعتی گذشته بود از فیلم که گفتم بزار یه کرمی بریزم دستمو از زیر پتو در آوردمو خیلی یواش گذاشتم دستمو روی پای خاله از روی پتوی خودش. یه چند دقیقه دستم بود رو پاهاش که دیدم خاله داره فیلم میبینه و هیچ عکس العملی نشون نمیده خیلی اروم شروع کردم دستمو تکون دادن رو پاهاش طوری که انگار دارم پاهاشو میمالم.
بعد چند لحظه یه خورده سرعت دستمو بیشتر کردم خاله هم عکس العملی نشون نمیداد بعد چند دقیقه که که دستمو رو پاهای خاله مالیدم دستمو برداشتم چند ثانیه هم نگذشته بود که دیدم خاله هم دقیقا دستشو مثل من گذاشت روی پاهای منو تمام کارای منو تکرار کرد برای چندین دقیقه…
منم که اینو تقریبا یه چراغ سبز دیدم از خاله معصومه اما از ترس رضا که اونوره خاله بود نمیشد زیاد کاری کرد . خیلی آروم دستمو بردم زیر پتوی خاله شروع کردم از زیر پتو دستمو گذاشتم رو پاهاشو همون کارا رو تکرار کردم بعد چند دقیقه دستمو برداشتم خاله هم این سری دستشو اورد از زیر پتوی من همین کارارو انجام داد این روند چندین بار ادامه داشت تا سری اخر که دستمو بردم زیر پتو داشتم پاهای خاله رو میمالیدم خیلی آروم دستم بردم بالاتر و رسوندم به کنار کصه خاله و شروع کردم مالیدن خاله که فهمید دستم کنار کصشه یه تکون ریزی خرد و پتو رو یه خورده درست کرد و بالاتر کشید منم همینجوری ادامه دادم دیدم خاله اصلا به من نگاه نمیکنه فقط نگاهش به تلوزیونه منم مشغول مالیدن کس خاله معصومه شدم رفتمو دستمو از رو شلوارش رد کنمو ببرم داخل که بتونم از روی شرتش کصشو بمالم یهو دیدم خاله تکون خوردو مجبور شدم دستمو بکشم خاله یهو نشستو دیدم داره به رضا نگاه میکنه و برگشت رو به من گفت رضا مثل این که همینجا خوابش برد اینورم که کولر روشنه پس‌همینور می خوابیم ما هم بعد گفت تو میخوای بقیه فیلمو بیینی گفتم من نه خاله معصومه تو چی؟
یه نگاه به من کرد و گفت نه من خیلی خوابم میاد فک کنم اون قرص خوابی که میگفتی انداختی تو چایی اثر کرد و خیلی اروم خندید بعد تلویزیونو خاموش کرد و گفت شب بخیر علی جان بعد پتو رو کشید رو خودشو روشو اونوری کرد…
من یخورده ضد حال بهم خورد چون هم کنارمون رضا بود نمیشد کاره زیادی کرد هم خاله روشو اونوری کرد ولی گفتم باید ادامه بدم هر طوری شده یه چند دقیقه ای گذشتو خیلی اروم نزدیک خاله شدم از پشتو دستم اروم رسوندم به کمرش ولی تکون ندادم یخورده صبر کردمو اروم تکونش دادم دیدم خاله چیزی نمیگه نمیدونستم خوابش برده بود یا بیدار بودو چیزی‌نمیگه منم مشغول مالیدن کمرش شدمو بعد چند لحظه اروم دستمو رسوندم به کونش و شروع کردم مالیدن کون خاله معصومه کونش خیلی بزرگ و نرم بود خیلی حس خوبی داشت سعی کردم جلو تر برم در حدی که کیرم دقیقا رسیده بود به کون خاله معصومه دستمو از روی کون خاله برداشتمو خیلی اروم کیرمو از رو شلوار در اوردم حواسمم بود که رضا بیدار نشه خیلی اروم داشتم این کارارو انجام میدادم از طرفی هم میدونستم خواب رضا خیلی سنگینه ولی بازم خیلی نگران بودم کیرمو از رو شلوار در اوردم بعدش دستمو گذاشتم رو بغل پای خاله معصومه اروم اروم دستمو داشتم با مالیدن روی پاهاش نزدیک کصش میکردم رسیدم به لحظه ای که دستم خیلی نزدیک کصش بود همون لحظه خودمو کامل چسبوندم به خاله و کیرم و کاملا چسبید به کون نرم خاله از روی شلوار چسبناکش همون لحظه دستمم اروم گذاشتم رو کصشو شروع کردم تکون دادن دستمم رو کص خاله، همون لحظه احساس کردم خاله تکون ریزی خورد ولی عکس العملی نشون نداد…
دستم رو کس خاله معصومم بود و کیرمم چسبیده بود کون گنده و نرمش دقیقا همون حسی که بار اول کیرم تو آشپزخونه چسبید به کونشو داشتم خیلی نرم بود کون خاله، همینطوری که داشتم کیرمم میمالوندم به کون خاله و کصشو میمالیدم با دستم چند لحظه بعدش دستمو برداشتمو اوردم پشتو سعی کردم از پشت شلوار خاله رو آروم بکشم پایین.
خیلی سخت بود شلواره خاله رو تو اون حالت بکشم پایین و تمام سعیمو کردم تونستم تا حدی شلوارشو بکشم پایین و یه لحظه احساس کردم خوده خاله هم همراهی کرد تکون خوردو شلوارش خیلی بیشتر پایین اومد دیگه تقریبا مطمئن شده بودم خاله بیداره شلوارشو کشیدم پایین کیرمو نزدیک کونش کردم قشنگ کیرمو چسبوندم به شرت خاله و دیدم خاله یهو یه نفس عمیق کشید و خودشو کشید عقب و کیرم کامل چسبید به شرتشو کونش منم که تقریبا به ارزوم رسیده بودم اروم رفتم کنار گوش خاله و خیلی یواش گفتم دیدی بالاخره دارم این شورت خوش رنگو تو تن صاحبش میبینم،حتی کیرمم داره میخوره به اون شرت خوش رنگت، خاله بعد شنیدن حرفام دوباره یه نفس عمیق کشید و یه تکون دیگه خورد شروع کردم کیرمو یخورده مالوندم به شرتشو با فشار سر کیرمو میذاشتم از روی شرت رو سوراخ کون خاله و فشار میدادم و خاله هی تکون میخورد نمیخواست سره کیرم بره تو کون تنگش بعد چند دقیقه شورتش اروم کشیدم پایین و دیگه میخواستم کیرمو بکنم تو کصشو به اروزم برسم تا کیرمو گذاشتم رو کصش دیدم خاله دستشو اورد عقب کیرمو گرفت…
گرمیه دسته خاله معصومه رو کیرم خیلی حس خوبی بود سرشو برگردوند سرمو اروم گفت رضا اینجاس نمیتونی بکنی داخل‌ بیدار میشه منم یواش گفتم اروم میکنم خاله ولی دیدم دستشو برنمیداره منم بزور دستشو از رو کیرم برداشتمو کیرمو گذاشتم لب کصش یواش فشار دادم داخل کصش اونقدی خیس‌شده بود که کیر منو راحت قبول‌ کنه، کیرم رفت تو کص داغ خالع معصومه و انگار بهترین چیزی بود که تاحالا حس‌کرده بودم خیلی خوب بود شروع کردم اروم کیرمو عقب جلو کردن تو کص خیس خاله معصومه خاله هم تقریبا نفساش تند شده بود نمیخواستم اینجا کارم تموم تموم بشه کیرمو در اوردمو بزور سوراخ کون گنده ی خاله رو پیدا کردمو گذاشتم روش خاله سریع روشوو برگردوند گفت علی اونجا نه گفتم خاله اروم میکنم قول میدم خاله با دست سعی میکرد جلومو بگیره منم میگفتم خاله اروم میکنم تا دید من بیخیال نمیشم دیگه کاری نکرد منم سره کیرمو یخورده فشار دادم داخلو دیدم خاله هی میره جلو با دستام خاله رو گرفتمو سره کیرمو یخورده خیس کردم فشار دادم داخل کونش وااای عالی بود کونش، ارزوی کل فامیل بود اون کونو من داشتم میگاییدمش یخورده عقب جلو کردمو دیدم خاله دارع درد میکشه کشیدم بیرون دوباره کردم تو کصش شروع کردم تلمبه زدن ولی من انقد کص خاله داغ بود نتونستم زیاد تحمل کنم دیدم داره ابم میاد سرعت تلمبه زدنم تو کص خاله رو بیشتر کردم و واقعا دیگه اون لحظه برام مهم نبود که رضا بیدار میشه یا نه خاله رو از پشت بغل کردمو یهو دیدم تمام وجودم خالی شد تو کص خاله…
حتی اون لحظه دلم نمیخواست که ابم بیرون بریزه نتونستم تحمل کنم و تموم آبمو ریختم تو کس خاله معصومه و بعد چند لحظه ای که کیرم تو کس خاله بود درش اوردم نفس زنان بی حال دراز کشیدم…
حس‌فوق العاده ای بود انگار کاملا خالی شده بودم هیچ انرژی واسم نمونده بود…
خاله هم چند لحظه بعد اروم پاشد رفت سمت دستشویی ولی من اینقدر انرژیم رفته بود و خالی شده بودم که همون لحظه همون جا خوابم برد…
صبح شدو دیدم رضا داره صدام میکنه میگه علی پاشو دیگه، یه خورده طول کشید تا بلند بشم و یهو یادم افتاد دیشب بالاخره تونستم خاله معصومه ای که کل فامیل دلشون میخواد فقط یه بار دستشون به کونش بخوره رو بکنم،حس‌خوبی داشتم بلند شدم دیدم بغلم فقط رضاعه.
رضا گفت پاشو دیگه مامان معصومه صبحانه آماده کرده منم با انرژی زیاد پاشدم رفتم سرو صورتمو شستم و رفتم سمت میز و خاله رو دیدم مشخص بود تازه از حموم اومده بیرون یه حس خوشحالی و خجالتی هم داشتم گفتم صبح بخیر خاله معصومه جون خاله هم نگام کرد و فقط گفت صبح بخیر…
رفتم و نشستم مشغول صبحانه خوردن شدیمو رضا شروع کرد صحبت کردنو گفت من دیشب خیلی خسته بودم زود خوابم برد شما چیکارا کردید؟؟
فیلمو دیدید کامل ؟؟
منو خاله هم یه نگاه به هم کردیمو نمیدونستیم چی بگیم که خاله زودتر از من گفت نه ما دیدیم تو خوابیدی تلویزیونو خاموش کردیم ما هم خوابیدیم منم گفتم اره.
رضا گفت حیف شد باید یه شب دیگه بقیه ی فیلمو ببینیم منم بلند گفتم اره حتما میبینیم خاله یه نگاه به من کرد و ابروشو انداخت بالا و سرشو تکون داد.صبحانه خوردیمو رضا گفت علی من میخوام برم حموم منم گفتم باشه تو برو منم برم وسیله هامو جمع کنم و برم خونه رضا گفت باشه، رضا رفت حمومو منو خاله تو خونه تنها شده بودیم…
گفتم قبل رفتن بزار برم با خاله صحبت کنم رفتم سمت خاله و گفتم خاله خوبی؟؟
خاله یه نگاهی به من انداخت و گفت اره با کارای جنابعالی عالیمم!
زیاد عصبانی نگفت اینو، میشد باهاش حرف زد…
منم گفتم خب وقتی خاله به این خوبی و خوشگلی داشته باشی مگه میتونی جلوی خودتو بگیری؟ خاله گفت مزه نریز علی تو که به چیزی که میخواستی رسیدی…
منم گفتم نههه من نتونستم انتقاممو بگیرم من میخواستم خالمو لخت کنم نه این که بکنمش بعد شروع کردم خندیدن، خاله هم گفت نه که تو هدفت این نبود و دوست نداشتی اخر به این برسیی! با خنده گفتم چرا دوس‌داشتم ولی لخت دیدنت برام خیلی بهتر بود تا کردنت…
خاله گفت چییی یعنی لخت دیدنم بیشتر از اون کاری که دیشب باهام کردی مهمه؟
گفتم صد درصد دیشب نمیشد زیاد کاره خاصی کرد ولی الان میتونم خالمو لخت کنم هر کاری دوس دارم باهاش بکنم…
خاله معصومه ابروشو انداخت بالا و گفت کی اینو گفته؟؟
گفتم بنده رفتم سمتشو لبشو چند ثانیه بوس کردم و فاصله گرفتم.
خاله که یخورده تعجب کرده بود گفت علی خجالت بکش این از کار دیشبت اینم از کار الانت،نمیگی رضا تو حمومه اگه یه موقع بیاد بیرون چی میشه؟؟
منم گفتم نچ نمیگم،رضا تازه رفته تو حموم حالا حالاها نمیاد من با خاله معصومه جونم کار دارم…
دوباره رفتم سمتشو اینبار محکم تر شروع کردم لبشو خوردن دستامو اروم گذاشتم رو سینه هاش یه چند ثانیه براش مالیدمو لبمو از لباش جدا کردم تو فاصله ی‌نزدیک چشم تو چشم شدیم، خاله با صدای لرزون گفت نکن علی دستمو گذاشتم رو لبش گفتم هیس حرف نباشه، شروع کردم گردنشو خوردن پیرهنشو در اوردم حمله ور شدم سمت سینه هاش یه چند دقیقه خوردم نوک سینه هاشو گاز میگرفتم خاله هم اخ و اوخش شروع شده بود رفتم سمت شلوارشو ،با شرتش همزمان در اوردم شروع کردم کصشو خوردن وقت زیادی نداشتیم کیرمو یخورده کردم تو کصش و شروع کردم تلبمه زدن عالی بود کصش دقیقا مثل دیشب داغ خاله هم دیگه داشت نفس نفس میزدو میگفت علی خاله بدو الان رضا میاد واقعا فرصت خیلی کمی بود یهو دیدم خاله ازم فاصله گرفتو گفت نمیخوام دوباره مثل دیشب بریزی تو کصم میخوام واست بخورم شروع کرد کیرمو خوردن با زبونو لبش قشنگ داشت با کیرم بازی میکرد و میگفت اخر این کیر رفت تو دهن خالش، داری کیرتو میکنی تو دهن خالت و من دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنمو فقط تونستم بهش بگم داره میاد ولی خاله هیچ عکس‌العملی نشون ندادو برعکس بیشتر شروع کرد خوردن و همون لحظه ابم اومد با فشار زیاد تو دهن خاله معصومه خالی شد خاله هم چند ثانیه کیرمو خوردو دیدم دهنش باز کرد گفت اووف چه خبر بوددد گفتم خاله ابمو خوردیششش، این دفعه خاله گفت هیس حرف نباشه فقط سریع لباستو بپوش شروع کردم لباس پوشیدنو داشتم میرفتم که دیدم همون لحظه رضا اومدو گفت علی تو هنوز نرفتی گفتم نه مامانت یخورده کمک میخواست گفت کارامو انجام بدیم رضا کمکم نمیکنه منم مجبور شدم کارایی که تو نمیکنی واسه مامانت انجام بدم، خاله هم لبشو گاز گرفت به نشونه ی‌خجالت کشیدن فهمید منظورم چی بود و منم گفتم خب دیگه من رفتم خداحافظی کردم باهاشونو رفتم سمت خونه…

(دوستان مرسی که همراهم بودین تو این داستان امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه ببینم از این داستان به اندازه ی کافی خوشتون اومده باشه لایکاش به اندازه باشه حتما داستانای دیگه ای هم میزارم…
مرسی از همتون.)

نوشته: علی


👍 107
👎 6
165101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934542
2023-06-24 01:03:25 +0330 +0330

خیلی گفتی خاله گاییده شدیم

2 ❤️

934544
2023-06-24 01:12:26 +0330 +0330

خوب بود.ولی سعی کن تو یه یک داستان خاطه وغیره از کلمات تکراری کمتر استفاده کنی.درضمن خالت یهو بی محابا شل شد.اسمت حمید یاامیر نبود؟؟؟؟؟؟😅😅😅

6 ❤️

934560
2023-06-24 02:05:54 +0330 +0330
YM6

کصشعر…🙌

2 ❤️

934562
2023-06-24 02:17:27 +0330 +0330

هزار بار گفتی خاله .خاله و کوفت خاله و زهر مار بعدشم عزیز م آب خوردن برای زنا خیلی سخته بوی وایتکس میده هیچ لذتی هم برای زنا نداره فقط پارتنرایی که خیلی میخوان عشقشونو نشون بدن میخورن اونم با اکراه پس تو داستان بعدت رعایت کن بار اول کی میخوره آبو
وقتی داری قسمتای سکسی رو میگی کشش بده همه منتظر اونن بقیش خوبه ها ولی اونقسمته که معجزه میکنه

2 ❤️

934570
2023-06-24 02:53:00 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

934579
2023-06-24 03:58:43 +0330 +0330

بازم بنویس از این خالت و ادامه ماجراها

3 ❤️

934598
2023-06-24 09:40:59 +0330 +0330

نوش جونت مطمن باش پسرش‌مادرتو میگاد اونم صد در صد رو خالش نظر داره

1 ❤️

934633
2023-06-24 14:22:48 +0330 +0330

بد نبود

1 ❤️

934665
2023-06-24 21:18:49 +0330 +0330

پوف چقدر قوّه تخیل بالایی داریی.این داستان زاده فکروخیال بود ولی به هرحال خوب نوشتی

0 ❤️

934744
2023-06-25 08:44:29 +0330 +0330

فانتزی قشنگی هست ولی وا دادن خاله یدفه یکم سریع پیش رفتی ،

0 ❤️

935471
2023-06-30 12:31:16 +0330 +0330

عالی بود بازم بگو زیاد خاله نگو

0 ❤️

936695
2023-07-08 13:32:42 +0330 +0330

سلام 🫠
چطوری قسمت قبلو گزاشتی اول تاپیک ؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها