یک ربع به ۹ صبح

1402/09/25

سلام به همه دوستان عزیز
امیدوارم توی این لحظه که میخواین داستان منو شروع به خوندن کنید حال دلتون خوب خوب باشه،
قبل از اینکه بریم سراغ داستان فکر میکنم اگه یه توضیح مختصر در مورد خودم بدم راحت تر با داستان همراهی میکنید،
من اسمم رامین و متولد سال ۷۱ در تهران هستم، شغلم هم از ۱۶ سالگی پوشاک زنانه بوده و هست، حدود ده سال پیش از تهران اومدیم کرج و منم توی یکی از مناطق خوب کرج (چون همچنان فروشگاه توی همین مکان هست ترجیح میدم که خیلی وارد جزئیات نشم) یه مغازه ی بزرگ اجاره کردم و بالاخره رسما بعد از سالها فروشندگی تونستم با کمک پدرم استارت کار خودم رو بزنم.

خوب از اونجایی که فروشگاه های پوشاک زنانه باید فروشنده ی دختر داشته باشه منم با زدن آگهی استخدام تونسته بودم سه تا فروشنده بگیرم ولی همچنان به یکی دو نفر دیگه نیاز داشتم، یه کاغذ پشت شیشه زده بودم که ((به یک فروشنده خانم نیازمندیم)) و در طول روز چند نفری میومدن و یا از اول خودم باهاشون حال نمیکردم یا وقتی که من خوشم میومد اون طرف با شرایط من حال نمیکرد، حالا یا ساعت کاری یا حقوق…
خلاصه اینکه اصلا انگار طلسم شده بود این لامصب، نه به اون اول کاری که توی ۲ روز ۳ تا فروشنده ی خوب پیدا کرده بودم نه به این که توی دو هفته هنوز نتونسته بودم یه نفر جدید دیگه بگیرم،
راستش اون ۳ تا هم خداییش خوب بودن و منم یه جوری که اول بسم الله خیلی خودمونی نشن باهام یه خورده سنگین رفتار می کردم، چون توی مدت زمانی که فروشندگی می کردم دیده بودم که اگه صاحب مغازه با یکی از فروشنده های دختر تیک میزد یا رفیق میشد یا دیگه خیلی جلو می رفتند و دختره رو میکرد بعد از چند روز یه سری اتفاقات بالاخره می افتد، مثل اینکه دیگه دختره اونجوری مثل سابق کار نمیکرد، همش سرش تو کون صاحب مغازه بود یا به خاطر اینکه خودشو چوس کنه واسه بقیه ی دخترای جمع و مثلا بگه که من خیلی خفنم میومد واسه دخترای دیگه تعریف میکرد همه چی رو و خلاصه اونام دیگه کار نمیکردن، یا رقابت هر کی بیشتر کس بده برنده اس شروع میشد و صددرصد میتونید حدس بزنید که چه وضع و اوضاع کیری پیش میومد و فروش کم میشد و … در یک کلمه صاحب مغازه به گای سگ میرفت.
خوب منم واسه اینکه اول شروع کار نیاز به جذب مشتری و درآمد داشتم مجبور بودم که با وجود اینکه کف کس بودم و در طول روز شق درد میگرفتم جلوی خودمو بگیرم و خیلی باهاشون گرم نگیرم،
(((توضیحات تکمیلی: برای اون دسته از خوانندگان عزیز که خانوم هستن باید بگم که یکی از بدترین مشکلات پسرای حشری اینه که اگه با کسی توی رابطه نباشن ولی صبح تا شب جلوی چشمشون دخترای خوشگل و خفن برن بیان کیر که یکی از اعضای بدن ما پسراس و اتفاقا اصلا شوخی نداره اول نیم خیز میشه و اگه داستان ادامه پیدا کنه کاملا بلند یا همون شق میشه و دیگه نمیخوابه و این خودش یه معضل بزرگی هست که باید همش جوری بزاری که مشخص نشه کیرت بلند شده و در صورت ادامه دار شدن واقعا به درد میرسه، پس لطفا یا به اون دوست پسر و پارتنرتون راحت کس بدین یا لااقل طرف رو گرمش نکنید و وسط راه ولش کنید، خدا رو خوش نمیاد))) چقدر زر زدم 😂😂😂
برگردیم سر داستان خودمون…
خلاصه روزها میومدن و می رفتند و من همچنان به شدت نیاز به یه فروشنده ی دیگه داشتم ولی نمیشد که نمیشد…
یه روز سر ظهر که مغازه خالی از مشتری بود و دخترا هم هرکدوم یه وری بودن و سر منم توی گوشیم بود یکی که انگار نیم متر با من فاصله داشت با یه صدای دورگه گفت: سلام
سرمو که بلند کردم دیدم یه دختر حدودا ۱۷ با ۱۸ ساله زل زده توی چشمام و منتظر جواب منه…
منم گفتم سلام، خیلی خوش اومدین، سرمو چرخوندم و به یکی از بچه‌ها که اسمش مهسا بود گفتم مهسا ببین این خانم چی میخوان راهنمایی شون کن، و دوباره سرمو بردم توی گوشیم که دوباره همون صدا گفت:نه، بابت آگهی تون که زدین پشت شیشه مزاحم شدم…
من که انگار یهو از یه دنیای دیگه پرت شده باشم روی اون صندلی گفتم: بله، در خدمتتون هستم،
چون من نشسته بودم روی صندلی و اتفاقا میز جلوی من که قسمت صندوق فروشگاه بود هم کمی بلند بود از صاحب اون صدا به جز همون نگاه اول که موقع سلام کردن خیلی کوتاه و گذرا دیده بودم و حدس حدودی سنش، چیز زیادی ندیده بودم بهتر دیدم که بلند بشم سرپا تا یه برآوردی ازش داشته باشم…
وقتی که داشتم بلند میشدم سرپا همون‌جوری که من داشتم واسه اون بلند و بلند تر میشدم اونم واسه من هی داشت کوتاه و کوتاهتر میشد، خوب من قدم ۱۸۹ سانته و قدبلند حساب میشم ولی بعد از اینکه کامل وایسادم دیدم که این دختره روبروم هم یه خورده شاید از استاندارد کوتاه تر به نظر میومد، شایدم نه، نمیدونم، بی خیال…
خلاصه چیزی که داشتم میدیدم یه دختر کم سن و سال، خوشگل ولی لاغر، و نمیدونم فقط من اینجوری ام یا همه ی پسرا ولی معمولا بعد از دیدن چهره ناخودآگاه چشمم میره روی سینه… این بنده خدا انگار که مامانش لباسشو توی تنش اتو زده باشه هیچی نداشت 🤣🤣🤣🤣
هیچی میگم هیچی میشنوین، یعنی فکر کنم که سایز سینه های من از اون بزرگتر بود،
از اونجایی که اون موقع تازه شروع کارم بود و سن منم خوب کمتر بود خیلی هول بودم، البته حق هم داشتم دیگه، بعد از یه رابطه ی چهار ساله ی خیلی عاشقانه و عارفانه همه چی به گا رفته بود و شاید سه چهار ماهی میشد که تنها کس هایی که میدیدم موقع جق زدن توی گوشیم بود… 😂😂😂😂
بگذریم…
وقتی که طرف مقابل اون چیزی نبود که من دنبالش بودم ناخودآگاه شرایط کاری رو انقدر کیری میگفتم که محترمانه طرف بره دنبال کار و زندگیش
+بله، اسمتون رو میتونم بپرسم؟
-رویام
+رویا خانوم شما سابقه ی کار هم دارین؟
-نه، ولی خیلی زود یاد میگیرم همه چی رو
+آخه من فروشنده ی مبتدی نمیخوام
-مگه خیلی سخته؟ فکر میکنم که توی این کار زود یاد میگیرم چون خیلی دوست دارم کار پوشاک رو
+شما چند سالته رویا خانوم؟
-۱۹ البته بهم میگن کمتر میخوره بهم، دانشجو ام اینجا
+یعنی پیش خانواده نیستی الان؟
-نه، البته خیلی هم دور نیستن، من اهل چالوسم، معمولا آخر هفته ها یا دو هفته یکبار میرم میبینمشون
+پس اینجا توی خوابگاه دانشجویی هستی؟
-بله

با اینکه یه خورده از مدل حرف زدنش و تون صداش که یه خورده پسرونه بود و حالت لاتی وایسادنش خوشم اومده بود ولی احساس میکردم که این اون آدمی که من میخوام نیست، هم سنش کم بود، هم سابقه ی کار نداشت، هم خانواده اش اینجا نبودن و …
خلاصه بدون اینکه خودم تصمیم به این گرفته باشم که ردش کنم بره یهو شروع کردم شرایط کار رو طوری تخماتیک شرح دادم:
+ببین رویا خانم ما ساعت کاریمون از ۹ صبح تا ۱۰ شبه، نیم ساعت فقط تایم ناهاری داریم، مرخصی به اون صورت نداریم، حقوق هم ۳ تومنه، البته واسه بچه‌هایی که تجربه دارن که شما اونم نداری متاسفانه…
وقتی کلمه ی بچه‌ها از دهنم در اومد ناخودآگاه سرم رو به عنوان اشاره به سمت فروشنده هام چرخوندم که رویا متوجه منظورم بشه یهو دیدم که مهسا و رها و فاطمه که دقیقا عین موقع سان دیدن و رژه رفتن توی پادگان خیلی مرتب و منظم کنار هم وایساده بودن و انگار حواسشون نبود که دهنشون بازه با تعجب منو نگاه میکردن…
تازه اون لحظه بود که یادم افتاد که شرایط کاری که من برای اونا تعیین کردم و اونا رو استخدام کرده بودم خیلی با این کصشرایی که داشتم تحویل این دختره بدبخت میدادم فرق داره،
(((ساعت کاری ما از ساعت ۱۰ صبح تا ۹ شبه، ظهر یک ساعت و نیم تایم ناهاری و استراحت دارید، ماهی ۳ روز مرخصی دارید که اگه استفاده نکنید پولش رو میزارم روی حقوقتون، شبا هم با هزینه ی خودم براتون اسنپ میگیرم که راحت برین خونه و تازه حقوق هم ۴۵۰۰ هستش)))
البته اینا رو فقط توی ذهنم مرور کردم، این شرایطی بود که من مد نظرم بود و اتفاقا همون سه تا هم با همین شرایط اومده بودن…
همه ی اینا توی چند ثانیه از ذهنم گذشت…
یهو به خودم اومدم دیدم ای بابا رامین جان ریدی که… الان اینا فکر میکنن من عجب آدم عوضی و بی احساسی هستم که دارم جواب یه دختر تنها و کم سن و سال که توی شهر غریب میخواد همزمان با درس خوندن یه درآمدی داشته باشه واسه خودش رو اینجوری میدم، خداییش هم توقع هر چیزی رو داشتم جز اون چیزی که شنیدم:
-اشکالی نداره اصلا، من مشکلی با شرایط شما ندارم، و چون خودمو میشناسم بهتون قول میدم که چند روزه راه میفتم، من خیلی گشتم واسه کار، به جایی رفتم که توی یه دفتر بیمه کار کنم روز سوم اون آقایی که اونجا مسئول بود بیشعور با شصت سال سن به من پیشنهاد دوستی داد، جای دیگه رفتم توی کار بسته بندی لوازم آشپزخانه مثل قاشق چنگال یک هفته کار کردم آخر هفته هیچی پول نداشتم رفتم گفتم میشه صد تومن به من بدین؟ یه جوری سرم داد و بیداد کرد که گریه ام گرفت و دیگه از فرداش نرفتم اصلا، دنبال پول همون یک هفته کاری که صبح تا شب کرده بودم هم حتی نرفتم، ولی اینجا خیلی خوبه برام، هم همکارام خانومن، هم به خوابگاه نزدیکه و هم حقوقش بیشتره 😳😳😳
…‌‌‌‌‌.
((( ببین اون بی ناموسا چقدر بهش گفته بودن که ۳ تومن من که واسه پروندنش بهش گفته بودم از اونا بیشتر بود)))

خلاصه نفهمیدم چی شد و در ادامه چیا گفتم و چیا گفت که رسید به اینجا که گفت:
-خیلی محبت کردید، من فردا صبح حتما میام، یا اگه بخواین میتونم از همین الان هم وایسم؟؟؟
+نه، امروز رو برو خونه استراحت کن که از فردا صبح با انرژی بیای سرکار…
-باشه، چشم، پس من با اجازه تون برم؟
+خواهش میکنم، به سلامت، مراقب خودت باش

بعد از رفتنش دیدم بچه‌ها همچنان همونجا و همون‌جوری وایسادن و تنها تفاوتی که با دفعه ی قبل داشت این بود که دهنشون دیگه باز نبود و با یه قیافه ی رضایتمند بهم زل زده بودن… 😌😌😌

دوستان عزیز این داستان تا اینجاش هیچ اتفاقی نیفتاده و بیشتر شبیه رمان های عاشقانه ی جدید شده که یه مدت مد شده بود، ولی بهتون قول میدم که با خوندن قسمت دومش که یا فردا یا پس فردا آپلود میکنم پشماتون می‌ریزه… به خدا قسم یه بکن بکنی میشه که خودم از یاد آوریش خجالت میکشم 🤣🤣🤣🤣
فقط لطفاً بهم فحش ندین، خواهش میکنم ازتون 🙏🙏🙏
یه کوچولو تحمل کنید تا قسمت دوم رو بنویسم براتون مطمئن باشید از وقتی که گذاشتید پشیمون نمیشین به هیچ وجه…
و مطمئنم حتی یک درصد هم فکرشو نمیکنید که قراره چی بشنوید…
بازم بابت زمانی که گذاشتید و تا اینجا همراه من بودین ازتون تشکر میکنم،
تا فردا خدا نگهدار شما
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
میم. الف

نوشته: محمد اکبری


👍 26
👎 20
40201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

962562
2023-12-16 23:40:56 +0330 +0330

خوب تا اینجاش به ما چه

2 ❤️

962566
2023-12-16 23:48:24 +0330 +0330

چرا همون اولش نگفتی هیچ قیمت سکسی توی داستانت نیست؟

1 ❤️

962578
2023-12-17 00:17:40 +0330 +0330

فاز این بیشر.فها که ادا درمیارن و فحش میدن چیه؟؟

1 ❤️

962583
2023-12-17 00:29:56 +0330 +0330

حالمون خوب بود ولی با این دستانت ریده شد توش

2 ❤️

962596
2023-12-17 01:10:39 +0330 +0330

اینجوری ک نمیشه فحش ندیم واسه قسمت اول باید کصکش جاکش بشی،
تا ببینیم قسمت دوم چی میشه.
اون قسمت هم میدونم فحشهایی ب مراتب کیری تر نثارت میشه.

1 ❤️

962634
2023-12-17 04:23:32 +0330 +0330

لطف کن دیگه ننویس

0 ❤️

962661
2023-12-17 08:39:05 +0330 +0330

منتظریم

0 ❤️

962672
2023-12-17 10:18:03 +0330 +0330

خب دهن سرویس وقتی دوس داری تیر برق برات بفرستیم چرا راحت نمیگی😂😂😂

0 ❤️

962673
2023-12-17 10:24:14 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده که هنگام جلق زدن هم زود انزالی داری

خداییش این نظر احمد ۱۳۵۸ بهتر از داستان بود مخصوصا آخرش

0 ❤️

962705
2023-12-17 14:40:13 +0330 +0330

کسخول جقی عاشق

0 ❤️

962710
2023-12-17 14:45:32 +0330 +0330

پس توضیحات؟

0 ❤️

962714
2023-12-17 15:31:10 +0330 +0330

دروغ زیاد نوشتی ننویس

0 ❤️

962715
2023-12-17 15:35:54 +0330 +0330

بذار قسمت دومش رو حدس بزنم با توجه به اینکه دختره ممه نداره و صداش هم دورگه است می بری بکنیش که می بینی ای داد بیداد کیر داره از گردنت کلفت تر و مجبور میشی صبح و ظهر و شب بهش کون بدی

0 ❤️

962725
2023-12-17 20:22:00 +0330 +0330

عزیزم اینجاسایت مسایل و داستانهای شکسی هستش نه توضیح مغازه داری و…فروشندگی.بعدشم تابلو خیلی آدم عقده ای هستی وصاحب کاراهات خیلی دمت رودیدن…اوسکول بی جنبه…

0 ❤️

962767
2023-12-18 01:09:39 +0330 +0330

اگه بگم ک ص ن ن ت که ناراحت نمیشی !!؟

0 ❤️

962783
2023-12-18 02:40:12 +0330 +0330

خيلى خود شيفته هستى !!! تورو بايد بكننن تو كون گاو كه همزمان با پسمونده غذلش تورو هم يبار برينه

0 ❤️

962792
2023-12-18 04:01:59 +0330 +0330

گااااایدمت با آ کلاهک دار

0 ❤️

962826
2023-12-18 14:18:11 +0330 +0330

باور کن آقا رامین داستان را نخونده فهمیدم کوس تلاوت کردی،باور هم نمیکنی به این سالار یک چشم خشن بی اعصاب

0 ❤️

962888
2023-12-19 00:48:08 +0330 +0330

ای کیر که میروی به سویش
از جانب بچه های شهوانی بکن تو کونش
تقدیم با عشق
به خاطر کس شعر گویی زیاد از حد

0 ❤️

962896
2023-12-19 01:30:37 +0330 +0330

خوب نوشتی 🌹

0 ❤️

962956
2023-12-19 14:41:59 +0330 +0330

کص کش ننه جنده جقی حرومزاده

0 ❤️

966303
2024-01-12 07:01:58 +0330 +0330

اینایی که میان پایین داستان فحش میدن رو مخاطب قرار میدم:
شما به نیم رخ کص آبجیت میخندی میای پایین داستان فحش میدی، گروپ زاده ی پدر کونی،
عروسک به دست تا عصا به دستت رو گاییدم، کیرم تو اعماق وجود آبجی کوچیکت، شل ناموس، شجره نامه ات رو گاییدم صد پدر…
کسی مجبورت نکرده بیای داستان رو بخونی و تهش هرچی که یه عمر از بکنات شنیدی و سرت اومده رو بنویسی…

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها