نمیدونم اینجا شاید بلاگ روزانه من بشه احساساتمو اینجا بنویسم شاید هم نشه ولی به هر حال استارتشو میزنم
××××××××××××××××××××××××××××××××××××
من شب رو خیلی دوس دارم مخصوصا شبهایی که فرصت میکنم تنهایی بزنم بیرون و فقط و فقط واسه خودم باشم خب از یه پسر درونگرای حساس چه انتظاری میشه داشت؟! اهل شلوغ بازی و پارتی نیستم فقط دو سه تا دوست صمیمی که همو کاملا درک کنیم کافیه.
بعضی شبا میرم پارک دانشجو. البته اینو بگم که من از محیط این پارک بدم میاد … از پیرمردهای بچه بازش از نگاههای سنگین رهگذرها … از پسرهای هرجایی و خیابونیش. ولی من بهترین دوستمو همینجا پیدا کردم خیلی اتفاقی.
فقط بخاطر خاطراتی که داشتم میرم اونجا روی همون نیمکت همیشگی یه چایی میخورم و برمیگردم… و تو راه تاسف میخورم بخاطر خودمون که نیازهای اولیه انسانیمون رو (اقتصادی و جنسی) باید گدایی کنیم و بعضی مواقع واسه بعضیا که آرزو میشه.
دیر میفهمم که یکی داره ازم سوء استفاده میکنه …
همیشه آخرش جا میخورم!
انگار “شر” برام غیر واقعییه!
از هرگونه قطع ارتباطی با آغوش باز استقبال میکنم !
.
.
خب دیگه 300 مگ فضای آپلودم تموم شد دیگه نمیتونم موزیک بذارم 😕
نفس بکش طوری که انگار آخرین نفس زندگیته
بعدش دیگه تو نیستی
↩ lostwish
اگه آخریش بود که خوب بود ولی دوباره یکی میاد بعدش …ترسی ندارم از اینکه آخریش باشه حسرتی هم ندارم که بخوام با آخریش جبران کنم 😏
↩ Suckerium
ترس ها تبدیل به خشم میشن و خشمها تبدیل به غم
چرا انقدر غمگینی ؟
↩ lostwish
چه خوبه این تبدیلات … اگه به چیز دیگه تبدیل نمیشد خیلی بد میشد … نمیدونم چیه اسمشو غم بذارم یا نه ولی واقعیت هست دیگه میپذیرمش تا پیامشو درک کنم
↩ lostwish
وااا چه ارتباطی داره … نمیدونم خوشگله یا نه