درود بر همراهان جان ، بنده استاد میرزا عبدالله معتضد هستم و امروز قراره برگی دیگه از تاریخ این سرزمین رو برای شما تعریف کنم
چهاردهم اردیبهشت سال ۴۳ یه حادثه بزرگی در ایران اتفاق میافته و قزوین به دست مسلمانان آفریقایی فتح میشه . آفریقایی ها وقتی از سومالی راه میافتن بدون توقف تا قزوین یک سره تو راه بودن به هیچ شهر و روستایی در مسیر حرکتشون از آفریقا به جز قزوین حمله نکردن . مورخین کمی درباره این حادثه صحبت کردن ولی یکی از معتبرترین و بهترین منابع برای این حادثه کتاب خاطرات الکساندر دوکونوف روس هست به نام شبهای قزوین که اون زمان این آقای دوکونوف سفیر کبیر فدراسیون روسیه در قزوین بوده . البته پایتخت تهران بوده حالا ایشون چرا در قزوین مونده بوده خدا داند …
بنده متن این حادثه رو از این کتاب ارزشمند برای شما قرائت میکنم :
در راه سن پترزبورگ به تهران ، سحرگاه به اشتباه سر از قزوین درآوردیم ، سه روز و سه شب را بی وقفه رانده بودیم و آلت اسبان همچون کراوات ولادیمیر پوتین آویزان شده بود از فرط خستگی . به ناچار در کاروانسرایی سکنی گزیدیم و اسباب استراحت و عیش و نوش و فسق فجور فراهم کردیم .
ظهرگاه در هنگامه اقامه نماز جماعت به امامت شهید رجایی گرد و خاکی عظیم از شرق به هوا خواست و مهاجمین که پرچم قوم واگبور را حمل میکردن از سمت فلکه غریب کُش به شهر یورش آوردن و شعار میدادن کومبا اکومبا بومبا !
در آن هنگام از ترس و وحشت چه شلوارها که در آن روز قهوهای نشد …
مردم شهر که متوجه یورش قوم واگبو به شهر شدن دسته دسته به سمت دروازه غریبکش یورش بردند . ابتدا فکر کردم که مردم برای دفاع از شهر و مبارزه با اقوام مهاجم به سمت دروازه شهر حرکت میکنن ولی وقتی به جای شمشیر و کمان در دستشان دیس باقلوا و نان برنجی فهمیدم که برای استقبال از اینان به دروازه شهر یورش بردند . این حرکت به حدی سمی بود که رئیس قبیله واگبو کصخول شد که نکنه آدرس رو اشتب اومده ولی من که به زبان قوم واگبو مسلط بودم جلو رفتم و ضمن خوشآمد گویی بهش گفتم که نه عمو درست اومدی 😈
جنگجویان واگبو که از مهمان نوازی مردم شهر در شگفت بودن تا پاسی از شب به عیش و نوش و کصکلک بازی مشغول شدن تا که به ناگاه در سحرگاه همان طور که طوفانی آمده بودن ، طوفانی رفتن ولی جای کومبا اکومبا ، نعره میزدن نکن بابا ، نکن بابا !
در شگفت بودم که این حمله چه بود ؟ و این عقبنشینی و فرار چه بود ؟!
حقیقتا شهر عجیبیت این قزوین
بله دوستان . این جنگ به حدی عجیب بوده و هست که تا همین امروز و ساعت هم همه کارشناسان نظامی و اقتصادی انگشت به دماغ موندن که اصلا اینا چجوری فقط با اسب تونستن از دریا بگذرن و اصلا چرا فقط تیز کرده بودن برای قزوین ؟
از این دست سوالها بسیار هست و حتی در زمان پهلوی اول هم رضاخان چند مدتی رو در قزوین اقامت داشته ولی هر چی ازش پرسیدن چه خبر بود قزوین میگفت هیچی بابا ولش کن …
حتی آقای خامنهای عزیز هم ظاهراً چند شبی رو در قزوین سر کرده و بعد از پایان سفرشون لبخند خرسندی بر لبان مبارکشون نقش بسته بوده …
نمیدونم این قزوین چی داره ؟ من که یه بار از کمربندیش رد شدم ولی شما حتما برید برای من هم تعریف کنید
خب صبح جمعه هست و چی میچسبه ؟ حتما میگید کص ! ولی نه ، صبح جمعه کله پاچه چرب و چیلی میچسبه !
بنده از حضورتون مرخص میشم برم یه کله پاچه چرب و چیلی بزنم به بدن ، استخون هاش هم بدم اون زیباکلام بدبخت تو زندان باهاش سوپ درست کنه شاید سرطانش درمان بشه 😁
↩ Sexyman2024
ظاهراً شما هم مثل بنده هوس کله پاچه کردی
استاد در کشسرسرایی ید طولایی دارید در کدام حوزه تلمذ نمودید با این همه علوم خفیه وجنات و فکنات؟
↩ bolhar
در حوزه آبریز دریای خزر و حوزه علمیه نجف میتلمذم
برگ زرینی ز تاریخ دیدهایم
روی استاد معتضد بوسیدهایم😁😂👌❤️😘
دمت گرم حرف نداشت!
راستی آقایی رئیسی چند بار یعنی رفته قزوین😐😁😂
↩ Qazcouple
😂😂👌
بهبه پس حسابی مهمون نوازی کردین آورین آورین😌😁🌹
قطعا اگر سقوط نمیکردن بازم سر به قزوین میزدن😂😂
استاد معتضد یکی هستی. بدون کپی.عاشق قلمت شدم
تلمبه تو پروفایم تقدیم به مغز بی مانندت
↩ Mr.shadow8
آقای مهندس رئیسی فکر کنم یک باری گذرش به قزوین افتاده .
حتی مارکوپولو هم در سفرنامه ناصرخسرو بیان داشته که همه راهها به قزوین ختم میشه