آرزوي مهتاب(قسمت پنجم)

1390/05/15

در همون حالي که مايک ،زن منو مي مالوند و با سينه ها و کسش وَر مي رفت ، احساس کردم کيرم از شدت حشر و ديدن اين صحنه ها راست شده و از رو شرت مشخصه . دستامو تکون مي دادم ، آروم و قرار نداشتم .کمي تکون خوردم و ماري متوجه من شد و نگاهش به سمت شرت من رفت . لبخندي زد و اومد بقل تخت کنار من روي تخت نشست. سرش رو نزديک من آورد و دم گوش من با صدايي شهوت آلود گفت : کيرت احساس تنگي مي کنه مي خواد بياد بيرون ، مي خواد بياد بيرون و ببينه که دوستش داره توسط شوهر من گاييده ميشه ؟
همون لحظه ماري آروم دستش رو روي سينه من گذاشت و نوازش کرد و آروم آروم به سمت شرتم برد و در اون حين مي گفت : الان ميارمت بيرون همه چي رو ببيني …
دستش رو روي بند شرتم گذاشت و شرتمو در آورد، در همون لحظه کيرم سيخ بيرون پريد و مرتعش شد . ماري هم ادامه داد : نگاه کن مهرداد! حتي کيرت هم از اين صحنه ها خوشش مياد .ولي نمي دونه که قراره باهاش چه کارايي بکنيم . ماري يه ضربه به روي کيرم زد و من پريدم و ماري خنديد .
در همين لحظه مهتاب رو ميديدم که انگار فلج شده بود و خودش رو تو دستاي جسور مايک رها کرده بود و مايک هم بدون هيچ محدوديتي زنم ، مهتاب ، زني که 4 سال بدنش براي من بود رو مي مالوند . ماري کنار من بود و تماشاگر بود و به مايک گفت که مرحله بعدي رو انجام بده .
مايک مهتاب رو رها کرد و روبروي مهتاب وايستد و از مهتاب خواست که بشينه و مهتاب هم نشست . ماري از رو تخت بلند شد و پشت مايک واستاد و شرت مايک رو آروم آروم کشيد پايين . لحظه اي که کير سياه مايک پريد بيرون منو مهتاب شگفت زده شديم . يک کير بزرگ قطور و دراز حدود 25 سانت که حتي توي فيلم سوپر هم نديده بودم ، از شرت مايک بيرون افتاد و بيضه هاي بزرگ اون مثل دو تا آونگ بزرگ آویزون شدن . مهتاب قفل کرده بود در اين حال ماري به مهتاب گفت : بيا ! اين همون چيزيه که من چشيدم و امشب تو بايد بچشي ! قراره امشب تجربه بزرگي کسب کني . مهتاب هل شده بود ولي کير مايک رو دستش گرفت . کير مايک کاملا شيو شده و ترو تميز آماده به خدمت بود . مهتاب با کير مايک شروع به بازي کردن ،کرد . تازه باهاش دوست شده بود . تخماشو بالا و پايين ميکرد و بررسي ميکرد . ولي مايک سر مهتاب رو به سمت کيرش کشيد و با حرکاتش به مهتاب فهموند که بايد ساک بزنه .
مهتاب تا به حال کیر منو ساک نزده بود و حتی چندین بار ازش خواسته بودم که اینکارو بکنه ولی علاقه ای نشون نمیداد . حالا کیر مایک رو تو دهنش کرده و داره آروم آروم ساک میزنه . مایک آهی کشید . مشخص بود که داره چه لذتی میبره وقتی لبهای صورتی و خوشگل مهتاب روی کیرش سر می خورد . معلوم بود که دهن گرم و لبهای نرم مهتاب می تونه چجوری کیر هر کسی رو به وجه بیاره .
مهتاب در عین حال که کیر سیاه و کلفت مایک رو ساک میزد، با دستاش تخمای مایک رو می گرفت و باهاشون بازی می کرد و از این کار خوشش می اومد. همون موقع نگاهی به کیر خودم انداختم ، متوجه شدم کیر من هیچ وقت نمی تونست انقدر مهتاب رو تحت تاثیر قرار بده. مهتاب لحظه ای کیر مایک رو از دهنش بیرون کشید و به مایک گفت : مایک ! کیرت رو خیلی دوست دارم و بعد نگاهی به من کرد و متوجه شد که من از این قضیه ناراحتم و حسادتم گل کرده ،بهم لبخند زد گفت : کیر جفتونو دوست دارم ، هم کوچولو و سفید و هم بزرگ و سیاه جفتشون دوست داشتنی اند . کمی آروم شدم . مهتاب حالا تخمای آویزون مایک رو به لب گرفت و مثل آب نبات چوبی شروع به مکیدن کرد و گه گاهی تخمای مایک رو می کشید . چهره مایک دیدنی بود ، انگار تا به حال به این حد لذت نبرده بود . ماری هم موهای مهتاب رو گرفته بود تا مزاحم ساک زدن زن من نشه . مهتاب حسابی با کیر مایک آشنا شد حتی چندین بار کیر و تخمای مایک رو بوس کرد. انگار یه نوزاد دوست داشتنی رو بقل کرده و ماچ می کنه.
ماری به مهتاب گفت : خب مهتاب حالا نوبت برنامه بعدیه ، همگی باید بریم حموم .
من کمی شک کردم و برام غیر منتظره بود و از طرفی نمی تونستم حدس بزنم تو فکر ماری چی هست . ماری اومد بقل من و کمی به من نگاه کرد ، انگار می خواست مطمئن شه که من مقاومت نمی کنم و بعد دستمو باز کرد و همه با هم رفتیم حموم.
حموم خونه نسبتا بزگه و یک جکوزی بزرگ وسطش داره و ته حموم یک سرویس دوش داره .
داخل حموم شدیم . ماری دست منو گرفت و به ته حموم که سرویس دوش بود هدایت کرد و ازم خواست که بشینم رو زمین . مایک و مهتاب داخل وان شدن . ماری رفت بیرون و یه سری وسایل که با خودشون آورده بودن رو با خودش آورد . دو تا دست بند رو به مایک داد و یه طناب ، مایک هم دست مهتاب رو با دستبند ها بست و با طناب به یکی از لوله هایی که از پشت قرنیز حموم رد میشد مجکم بست . من تعجب کردم که چرا این کارو می کنن ولی مهتاب کمی احساس نا امنی میکرد تا اینکه مایک صورت مهتاب رو بوس کرد و بهش گفت نگران نباش عزیزم و کمی مهتاب آروم شد . مهتاب با دستاش رئی وان نیمه آویزون بود و بی دفاع در برابر یک سیاه پوست کیر کلفت که هر کاری که دلش بخواد می تونه باهاش بکنه .

ادامه دارد …

3574 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «