(اعتقادات صحرای سایه)
پیچیدگی گره سرنوشت، کوری طلسم تاریک…
طناب پل سرنوشت به سوی تنهایی، اما به باورهای صحرای سایه…
مسیر دیروز راهی به خورشید، امروز به بن بست جادوها، شوره زار شک …
حقیقت تاریکی و فراموشی چشمان گرگ، اما نیمه جان و خسته راه انتظار …
کمک کن ، عشق ، گره را باز کنم ، مست و راه عشق را پیدا کنم …
نه بازگشت و نه راه فراموش کردن ، پایان عشق ورزیدن به اسطوره زندانی در خواب …
ترجیح گَرد مرگ بر عشقی که هرگز در زیر باران با رقص های برهنه فراموش نخواهد شد …
(م.ح)