باز آخر هفته اومد
مثل همیشه اونقدر تایممو با کار پر میکنم که وقتی برگشتم خونه جنازه باشم و نصف جمعه رو خواب.
چون معمولا برنامه ای برای جمعه های کسالت بارم ندارم.
زندگیم شده کار و خونه
از وقتی که یادم میاد مادرم جور زندگیمونو کشیده،حالا احساس میکنم منم دارم میشم مثل اون.فشار زندگی رو انقدر روم حس کردم که دیگه رغبتی برام نمونده.حالا مجبورم طبق روتین کار کنمو بدوام.
اینکه مجبور باشی و حتی اجازه مریض شدن یا استراحت دادن به خودتو نداشته باشی بده.
تنها فضای استراحتم این سایته.جایی که هرجور که بخوام جولان میدم تا بلکه کمی خالی بشم.
هه اونجا رو حال کردم نمی تونی حتی مریض شی کامل درکت می ننم من خودم تازگیا مریض شدم و مثلا مریض بودم اما بعدش ایتراحتم نتونستم بکنم هر روز بیرون بود بخاطر فشار زندگی
↩ dokhi.lose
خب بگو بیاد شمال ناهار مهمونت کنه البته کجای شمال؟
من گیلانم در خدمت میتونیم باشیم شما جای خواهر من