امروز ۹ فوریه، سالروز درگذشت نویسنده بزرگ روس، خالق “آزردگان”، " یادداشتهای زیرزمینی"، " خاطرات خانه اموات"، " جن زدگان" ، "قمارباز"ی “ابله”، پدر “برادران کارامازوف” و قاضی دادگاه “جنایت و مکافات”، ادیب روانشناس، “فیودور میخایلوویچ داستایِفسکی” بزرگ و نامی است.
نویسنده ای که در آثارش به وضوح و متبحرانه به روانکاوی و بررسی تمام ابعاد روانی شخصیتهای داستان خود می پردازد.
داستانهای او سرگذشت مردمی است، روان پریش، یاغی و بیمار که به گونه ای برگرفته از شخصیت وی میباشد.
در چنین روزی از سال ۱۸۸۱ و بدلیل سل و خونریزی ریه، دیده از جهان فرو بست.
با جرعه ای از کتاب جاودانه و تاثیرگذارش، “جنایت و مکافات”، شما را به ضیافت کتابخوانی این نویسنده بزرگ و مشهور روس، دعوت میکنم:
در دنیا چیزی دشوارتر از صراحت و صداقت و چیزی سادهتر و آسانتر از تملق وجود ندارد.
اگر در صداقت فقط قسمت یکصدمین آن نادرست باشد، فورا ناهمخوانی و ناموزونی مخصوصی به گوش میخورد و غوغایی به پا میشود و به دنبالش رسوایی به بار میآید.
اما در تملق، حتی اگر تمام اجزایش نادرست باشد، همچنان خوشایند است و نسبتا با لذت شنیده میشود.
گرچه این لذت شاید ناقص باشد، باز لذت است.
تملق هر قدر هم که ناشیانه باشد، دستکم نیمی از آن واقعی به نظر میرسد و در مورد همه سطوح پیشرفت و لایههای جامعه نیز چنین است…
قسمت خوبی رو انتخاب کردین ازش :) یادش گرامی
البته من متاسفانه این کتاب رو دوست نداشتم :(
↩ Nafas7196
انسان هر قدر نجیبتر باشد،
راز ضمیرش در آینه چهرهاش نمایانتر میشود.
سپاس بانوی عاشق
↩ (Sasan)
سپاس از حضور گرم شما رفیق جان.
جرعه ای از کتاب بیچارگان:
خواهش میکنم از اینکه دیروز اندوهگین بودم، از من دلگیر نباش، قلبا احساس شادمانی و سبکبالی میکردم، اما من در شادترین لحظات زندگیام نیز اندوهی خاص را در وجودم احساس میکنم. حتی اگر میگریستم، نباید اهمیت میدادی، زیرا اغلب چنین احساسی دارم و دلیل آن را نیز نمیدانم. همه چیز مرا به شدت تحت تاثیر قرار میدهد. گویی همیشه برداشت من از پیرامون خود با اندوه همراه است.
↩ negar93
سپاس از حضور گرم و همیشگی، و اظهار نظر محترمانه و متین شما…
برگرفته از برادران کارامازوف:
چقدر احمق بودم که خیال میکردم پس از تو میتوانم کسی دیگر را دوست بدارم!
↩ Nafas7196
بیچارگان اولین رمان داستایفسکی است.
اگه اشتباه نکنم نام دیگرش، مردم فقیر است.
↩ Esn~nzr
برادران کارامازوف رو هنوز نخوندم
ممنون قشنگ بود👌👌🌹 ولی معمولا وقتی آدم تازه از رابطه ی عاشقانه ای خارج میشه فکر می کنه دیگه نمی تونه کسی رو دوس داشته باشه، اینطور نیست؟
↩ negar93
سپاس مجدد…
درسته و اعتقاد دارم دیگه سخت میتونه عاشق بشه و این بزرگترین درد است.
باز جرعه ای از برادران کارامازوف که خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد میکنم:
دوزخ رنجی است ناشی از نداشتن قابلیت عشق ورزیدن.
↩ arashkarimi44
سپاس بیکران …
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق…
وجودت افتخاری است برای من
↩ negar93
آن کسی که زیاد میخندد تنها کاری است که میتواند با آن زخمهایش را از بقیه پنهان کند.
سپاس بابت مصاحبت و همراهی بانوی عاشق
↩ om1d00
وجودت مایه دلگرمیست…
سرت سلامت و لبت خندون رفیق با مرام …
طبیعت یک آینه است، شفافترین آینهها، کافی است آدم به آن نگاه کند.
داستایِفسکی