تازه آروم شده بودمو نشسته بودم روی مبل که همون لحظه صدای تیک بازشدن درب لباسشویی اومد؛رفتم سمت کمد تا پانچی روی تاب و شورت کوتاهم بپوشم و لباسارو پهن کنم روی رخت آویزه بالکن که زیر چشمی دیدم حرکاتمو با پوزخندگوشه لبش دنبال میکرد.
وقتی مشغول بودم طبق معمول مرد همسایه روبه رو پرده رو کنار زد و ظاهر شد.پوف کلافه ای کشیدم و مشغول پهن کردن لباسا شدم.
صدای دربالکن اومد اما بخاطر دلخوری عمیقی که داشتم سمتش برنگشتم ،گیلاس شرابش رو لبهی بالکن گذاشت و با لحنی که توش حرص موج میزد گفت چرا خودتو پوشوندی مثلا؟!گوشه پانچو گرفت و به طرز مسخره ای بالا آوردش وهمزمان با سرش بسمت خونه همسایه اشاره کرد و گفت اون حتی از روی اینم اون قوس کوفتیه کمرتو تشخیص میده!
لباسمو از دستش کشیدم و بسمت پنجره ای که ازونجا بادقت نگاهمون میکرد خیره شدم و"اون" انگار فهمیده بود چیزی درست نیست چون تکون نمیخورد!و همچنان خیره من بود…
حس وحال اون لحظه-----زچشمت چشم آن دارم که از چشمش نیاندازد…به چشمانت که چشمانم به چشمان تو مینازد…زچشمت چشم برگیرم چوچشمت گوشه ای گیرم…اگرچشم تو چشمم را زچمانش نیندازد
↩ amir_0106
نه حاجی بیداره،پیرو بحثی که کردیمو مستی بیموقع فعلا بیداره
↩ amir_0106
نه اتفاقا،خیلی اهلش نیستم مگر مواقعی که خیلییییی حالم خراب باشه
↩ amir_0106
ادامه داره اگه اجازه بدین مینویسم میخونین.
کار منم همینه دیگه ذهنتون درگیر بشه
↩ amir_0106
درضمن نوشتم پانچ پوشیدم رو تاب و شورتکم اگه بدونین پانچ بلند و گشاده و شوهرم گوشه پانچو با دست کشید و با حالت تمسخر اون حرفو بهم زد دیگه لختم نکرد تو تراس که 😂
خدا بده شانس
همسایه ما هم یه پیرزنه هست که وقتی میاد لباساشو پهن کنه،سه تا چادر رو هم میپوشه،فقط یه چشمش بیرونه😁همش میترسم جلوشو نبینه از بالکن سقوط کنه🙈
با اندام و باسنی که داری، یوسف هم اگه بود نمیتونست جلوی خودشو بگیره