دوستت دارم…
باید در چشمان نگریست،
یا در گوشها گفت؟
جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
و مروارید چشمانت
دلیل بود؟
در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشهای سبز …
سبزی شیشهها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده بود.
از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
بیرون خزان در کار بود.
نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
یا در خزان برون؟
من و بهار پیاده شدیم
بهار در خیابان محو شد
پاییز در کنارم راه میآمد.
#احمدرضا_احمدی 🖤
یادش بخیر ای کاش دوباره برگردم دانشگاه دوباره ادامه بدم دلم برای بوی کتاب فحش دم امتحان به استادا و تا صبح قهوه سرکشیدن تنگ شده
باز چسناله عشاق شروع میشه. همه دنبال شکست عشقی و برگای پاییز و بی تو سردمه و از این کسشرا
چ فایده من دوس دختر ندارم دستشو بگیرم زیر بارون باهم قدم بزنیم