༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ ༻ (۵)

1401/12/21

༺(۴)༻
گذر ایّام، آسّه آسته به من می فهموند که زهره مال من نیست… تعلقی به من نداره…
گاهی با متانت…گاهی با تشر و پرخاش…
گاهی بی اهمیت و غیر مهم…
آخری از همه بدتر!..
اینکه حس کنی، اونقد مبتذل و پیش‌ پا افتاده ای، که حتی نگات هم نمی کنه،میل داری از جات پاشی، دهنتو گشاد کنی، بیوفتی وسط، چنگ بکشی به سر تاپات، بگی متنفرم ازت…
اونقد عربده بزنی که گلوت خارش بگیره، دردش بپیچه توی گوشات…بی اختیار بره توی مغزت…جولان بده توی سرت، سردرد شی بیوفتی یه گوشه و خفه خون مرگ بگیری…
آره…
خفه خون مرگ…
کارم شده بود همین!..
تا تنها می شدم یه گوشه، دستامو می ذاشتم بیخ گوشام، تا جا داشت نعره می زدم…
اون شب ننه و آقام نبودن…
تلفن زنگ خورد: “سپهر، غذات توی یخچاله… بگو تینا واست گرم کنه، می ریم خونه آقا جون، شاید شب نیا…”
گوشی رو بی اختیار گذاشتم…
نذاشتم حرفش تموم شه…حقیقتشو بخوای: “به صدای زن ها حساس شده بودم…”
میلم دنبال صدای زهره بود…هر زن یا دختری حرف می زد می خواستم پاچشو بگیرم…
بگم: “خفه شو جنده… یه نفر می خوام حرف بزنه…
یه نفر می خوام عشوه بیاد… یه نفر می تونه منِ خَرو، خرتر کنه… یه نفر حق حرف زدن داره اونم زهره س…”
خونه مون طبقه آخر بود…
اون بالا ها، میون ابرها…گاهی حس می کردی زیرخواب خدایی…گاهی ستاره هارو می شد ورق زد…گاهی می شد آفتابو لمس و حس کرد…گاهی که بارون می زد، می تونستی از اون بالا نگاه کنی که آدما چتراشونو باز کردن و مث موش دارن می رن توی سوراخ و تو فقط پوزخند می زنی و می‌گی:“خیس شید عن آ…”
رفتم سمت پنجره، بازش کردم…
دم دمای غروب بود…
سیل ماشین که توی اتوبان سرازیر بود…
نگاشون کردم…
یکی سلانه سلانه و سر به زیر… یکی وحشی و هار…
یکی بیخیال و مشتی…
یکی عین من درمونده و فلک زده، داشت می روند…
حالم داشت از خودم بهم می خورد… بوی خریت می دادم… خریت محض… بوی تخته پهن…
رفتم سمت کشوی زیرتخت، جاساز من و تینا بود… بطری ویسکی‌ رو برداشتم… حسام برام آورده بود… می گفت: “از آقاش کش رفته…”
خواهرم خونه نبود، باشگاه رفته بود…
صدای ضبطو بردم بالا و حسابی وُلوم دادم و تا جا داشت بد مستی…تا جا داشت سگ مستی… سیاه مستی… خر مستی…
آروم آروم گرمای تنمو حس می کردم، لباسامو یکی یکی در می آوردم و پرت می کردم، ما بینش یه قُلپ ویسکی…
لحظه ای به خودم اومدم که دیدم مقابل دیوار وایسادم… توی اون سختی بتن دارم‌، مشت می زنم… اونقد زده بودم که استخون دستم با پوستش رو هم ماسیده بود…از دیوار خون می چکید…
صدای تینا و تکون دادن هاش، منو به خودم آورد…
چشام سیاهی می رفت، تمام تنم یه جا سِر بود… همه چی داشت می‌چرخید، گو گیجه بدی بود…
صدای موزیک داشت مغزمو پاره می کرد…
تینا بریده بریده حرف می زد، انگشتای دستشو روی گونم حس و لمس‌ کردم، ناخوناش داشت می رفت توی صورتم، ولی دردم نمی‌ اومد، نمی فهمیدم چی می گه!..
صداش گنگ و نامفهموم‌ بود… گوشام نمی شنید…
داشتم تعادلمو از دست می دادم، به زور منو هل داد سمت حموم، دوش آب رو باز کرد…
سردی آب رو تنم سُر می خورد…داشت نم نم پوستمو جمع‌‌‌‌ می‌کرد…نمی تونستم‌ تمرکز کنم… محیط اطراف‌ دور سرم‌ چرخ می زد، دستم ناخودآگاه رفت رو دیوار و
کم کم از حال رفتم…
•─────────★ •♛• ★────────•
بوی تند و تیزی دماغمو گزید، اول شب بود که پا شدم، تینا روی صندلی بعکس نشسته بود،آرنجاشو رو تکیه گاه صندلی گذاشته، پنجره باز و سیگار به دست داشت دود می کرد و متوجه من نشد…
یه تی شرت سفید جذب با یه شلوارک جین تنش بود… به چهره ش که خیره می شدم زیباترین دختر دنیارو می دیدم… خواهرم بود حس و حال خاصی بهش نداشتم، ولی اون موهای لخت و دماغ سر بالاش، اون گونه های برجسته و چشای مستش، آدمو می برد توی یه حس خاص… میل داشتم آروم بگم: “کمکم کن…افتادم توی بد مخمصه ای…”
ولی روم نمی شد حرفی بزنم… آروم زیر لب سرفه کردم که نگام کرد و با عصبانیت گفت:
+سپهر کسخلی…؟! برداشتی کوبیدی رو دیوار که چی…؟! دو ساعت ساییدم تا جاش رفت… ریدی به دیوار که… جواب مامانو خودت میدی نه من!..
-نصف شبی داری سیگاری می کشی؟!.. پنجره رو ببند یخ زدیم…
+بوش می پیچه،این زری جنده “زن همسایه” لاپورت میده مامان…
-حالم خوب نیست تینا…
+آخ فدات شم،خوبه فهمیدی!..
رفتم زیر پتو، دستم داشت تیر می کشید، تینا روشو حسابی باند پیچ، کرده بود…به سختی می شد انگشتامو حس و تکون بدم…
زیر لب آروم گفتم: " تینا اگه مقر بیام نمی زنی توی پرم…؟!"
+لابد زدی، مینارو حامله کردی؟!..(قهقهه)
لبخند ملایمی نشست رو لبام…آروم گفتم: “نه…مزه نریز، بگم یا بخوابم؟!..”
+بخوابی؟!.. عن آقا، یه بارم خونه مکان شد می خوای برینی توی حس و حالم؟!..
گمشو پاشو زنگ بزن مینا بیاد… مامانش شیفته امشب…
می خوام، بری توی کارش،از دیشب یه بند داره زنگ می زنه،سوراخ کرد تلفنو…
لحافتو زدم کنار گفتم: عجب خریه…بهش گفتم زنگ نزنه تا خودم نزدم!..
به چشام خیره شد و گفت: “سپهر…آقا جون هر چی می گه گوش کن،صلاحتو می خواد،بیخیال اون شو!..”
دلم هُری ریخت…
چشامو ازش دزدیم، یعنی تینا هم‌ می دونست، زندگیم‌ شده زهره؟!..
به پنجره خواستم خیره شم و بگم: “آخه…”
نذاشت حرفمو شروع کنم که پا شد، سیگارو پرت کرد بیرون و اومد سمتم…
توی چشای عسلی کشیدش نمی تونستم خیره شم و بگم نمی تونم فراموشش کنم…نزدیکم شد یه دستی کشید رو سرم…
آخ…که چقد حس امنیت و آسایش می داد…
می خواستم بگیرمش توی بغلم و زار بزنم…
می خواستم داد بزنم: “کمکم کن…”
انگار تله پاتی، جواب مثبت داد…
زانوشو روی تخت تکیه و خم کرد بدون این که بفهمم، سرم رفت سمت شکم و پاش، بغضم ترکید…
گرمای دستشو رو موهام حس و لمس کردم… اشک هام سرازیر شد… به هق هق افتاده بودم که آروم گفت: “سپهر… بذار برات بگم تهش چی میشه!.. احضار میشی عقیدتی، قبل تو بابا اونجاست، بهت رحم کنن دادگاهی نشی، که خبری از بخشش نیست…خونه رو از بابا که می گیرن هیچ، آبروش، اعتبارش، اون هشت سال افتخارش، اون سرهنگ‌ تمومیش، اون الدرم بلدرما کنار…آقا جون چی؟!..سپهر باتوام؟!..”
“بشگون ملایم از گردنم”
دستم بی اختیار سفت شد رو رون پاش و خواستم سرمو بکشم که چونمو داد بالا و ادامه داد: “روی بد چیزی زوم کردی…یا بیخیال می شی می ذاری بره یا به سال نکشیده باید مامان،بابارو از زیر پل سیدخندان جمع کنم!..”
با انگشتش قطره اشکی که از گونم سرازیر شده بود رو کنار زد و آروم ادامه داد : “سپهر من از تو کوچیک ترم،ولی همیشه مث مامان پشتت‌ بودم، نذاشتم هیچ وقت درد بکشی،نذاشتم هیچ وقت غرورت لکه دار شه، هر چی خواستی نه نگفتم، ولی یا بیخیالش شو یا بد می خوره توی پرت… من فوقش می رم با مهرداد زندگی می کنم…
تو همیشه جات کنارمه، ولی مامان بابا چی؟!.. غرورشون می ذاره پیش مهرداد زندگی کنن؟!..”
خواست ادامه بده که با عصبانیت دستشو زدم کنار و پا شدم و با صدای بلند داد زدم:"اسم این بی ناموسو باز آوردی؟!..
چند بار بگم حال نمی کنم باهاش، دستمو که داشت از درد می ترکید رو محکم زدم رو سینم و گفتم: “حالم ازش بهم می خوره… می فهمی؟!.. یا پاشم برم بفهمونم بهش؟!..”
تینا قهقهه زد و گفت: “عاشقتم غیرتی‌ من…حالا من بخوام با یه توله ازدواج کنم که از موقعی که شاشش کف نکرده زیر پاهام واق واق کرده شد بد؟!..
شما که دنبال زن امیری شد خوب؟!.. هان؟!..”
با عصبانیت مشتاشو گره و روی پنجه های پاش بلند شد و فریاد زد:“یا فراموش کن یا خودمو می ندازم پایین…”“اشاره به پنجره…”
نمی دونستم چی باید بگم، مغزم داشت می‌پاشید بیرون…
لحظه ای احساس کردم‌ اگه تینا رو از دست بدم‌‌‌ چی؟!..
اگه‌ تنها رفیق تو رگیم پر بکشه چی؟!..
اگه‌ تینا نباشه، نیستم… من نفسم‌ بنده به تینا…
تمام تنم یهو لرزید…
رفتم سمتش و محکم بغلش کردم و آروم‌ گفتم: “چشم…ماچم رفت روی پیشونیش…”
دستش روی سینم با حالت مشت کوبیده می شد و با بغض می‌گفت:“خواهش می کنم سپهر…فراموشش کن‌ لعنتی.‌‌‌…”
کمی بعد یه سیگار روشن کردم و رفتم سمت آشپزخونه،رو صندلی نشستم…
صدای تینا می اومد که داشت تلفنی‌‌ می‌گفت:“گوه خوری نکن مینا،یه‌ چادر مشکی سرت کن،با آسانسورم نمیای…
زود این‌ جایی…
نیای خودم میام جرت می دم…”
تلفنش تموم شد…
بدون این که به روم بیاره اومد شامو آماده کنه، حقیقتش حس و حال گاییدن که نداشتم هیچ، تحمل مینارو هم نداشتم، ولی مگه عشق چیزی جز اطاعت از خواسته های طرفت نیست؟!..
اونم درست همون زمان که مخالف افکارشی؟!..
آره…
مفهوم‌‌ عشق، به نظرم چیزی جز این نیست…
“موافقت با خواسته ها و امیال طرف مقابل،هر چند خلاف حس و حال و احوالت باشه…”
عاشق تینا بودم…
عاشق خواهری که تموم زندگیم بود…
اگه قرار بود یکم حس و حالش عوض بشه، چرا که نه؟!..
منتظر مینا شدیم…
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَستِر سِپِهر
تاریخ: ۱۴۰۱/۱۲/۲۰
ادامه دارد … “علی برکت الله”
༺(۶)༻

10 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-03-12 00:47:35 +0330 +0330

دمت گرم
این قسمت هم عالی بودش
واقعا توصیفات عالیه
ولی حس میکنم تو قسمت های بعدی داستانت
۱نکته جالب رو میکنی که داستانت رو واقعا یه اوج میرسونه
امیدوارم اینجوری باشه 😎

1 ❤️

2023-03-12 00:48:27 +0330 +0330

↩ Alii696996
😁ای شیطون میخوای بری سمت اون کار بدا

1 ❤️

2023-03-12 00:53:03 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
مطمئنم یه چیز جالب رو میکنی شک ندارم
ولی نمیتونم حدس بزنم اون نکته چیه
ببین من ادم ریز بینیم ولی این روزها متاسفانه انقد تو فشار کاری هستم که دیگه شب میام خونه مغزم به سختی کار میکنه ولیداستان تو رو میخونم یاد یکسری خاطرات خودم میفتم یکم مخم باز میشه

1 ❤️

2023-03-12 00:55:32 +0330 +0330

↩ Alii696996
🙏فدای علی عزیز… ان شالله بتونیم از سد حماقت 57 رد شیم و توی یه دنیای آزاد … دیگه ترس از نوشتن یا هر کار دیگه ای نداشته باشیم… بتونیم کامل خودمون باشیم و نترسیم … بتونیم رقابت کنیم ولی بازم نترسیم 💪

1 ❤️

2023-03-12 00:59:47 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
کلا ادمای نترس وا اون هایی ریسک های زیادی میکنن
معمولا ادم های موفقی هستن تو زندگیشون
ولی این چند روز اخر سال تموم بشه بزم تعطیلات رو ریکاوری بعد تعطیلات این مخم از هنگی دربیاد
اون‌موقع صحبت های جالبی دارم واست مستر 🤣🤣😎😎

1 ❤️

2023-03-12 01:00:34 +0330 +0330

↩ Alii696996
😀ان شالله کجا میری ماه عسل؟

1 ❤️

2023-03-12 01:06:57 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
ماه عسلو خوب اومدی
من اگه قسمت بشه ۴ عید میرم کشور دوست همسایه گرجستان باتومی 😅

1 ❤️

2023-03-12 01:07:48 +0330 +0330

↩ Alii696996
🙏ان شالله خوش بگذره … برای منم دعا کن این پدر دیوث سارا بره نباشه یکم چلو مرغ بخورم 😁

1 ❤️

2023-03-12 01:10:43 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
داداش یعنی به صبح نکشم اگه بخوام ۴تایی بیام‌میای واست اوکی کنم ۹ نفر داریم میریم با تو میشیم ۱۰تا زوج میشیم خیلیم حال میده

1 ❤️

2023-03-12 01:14:27 +0330 +0330

↩ Alii696996
❤️فدای توی علی با معرفت … لطف داری به من … ان شالله بری خوش بگذرونی جای منم اونجا حسابی تلمبه گرجستانی بزنی… 😀 یه مقدار که چه عرض کنم کلن زندگیم پاشیده یه مدت … یکم ازین انفجار هیروشیما خلاص شم …ببینیم دنیا دست کیه لااقل 😎 بعد حسابی خوش میگذرونیم

1 ❤️

2023-03-12 01:21:35 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
فدای تو
خلاصه که این چند وقت خیلی باهات حال کردم
میدونی در کل مغزت خیلی پره حرف های قشنگی میزنی
خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمت
البته دور از جونت ایشالله هر چقد دوست داری عمر کنی منو یادم یکی از دوستای خیلی خوبم میندازی که الان ۲سال زیره خاکه 😔
اونم مثل تو حرفای قشنگی میزد 😎
انشالله سال جدید بچنیم با هم اشنا شیم بهت قول میدم خوش بگذره بهت کنار ما البته ما کهومیگم در کل یه اکیپ ۶۳ ۶۴ نفری میشیم🤣😎
همشونم‌مثل خودت خوبن

1 ❤️

2023-03-12 01:24:37 +0330 +0330

↩ Alii696996
😃فدات…

1 ❤️

2023-03-12 01:26:43 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
امان از دست این رفیقای مجازی داستان نمیزاشتی همه میگفتن بزار حمایت میکنیم
ولی مثل اینکه همشون …جای خالی رو خودت پر کن 🤣😎

1 ❤️

2023-03-12 02:11:39 +0330 +0330

↩ Alii696996
داداش میدونی من اینجا یا کلن توی مجازی از بس حرفای خوشگل مشگل زدم کلن ارتباطمو قطع کردم با همه…
نه کسی رو فالو زدم نه رفتم خصوصی…
خب طبعا تا توی خصوصی خایه مالی و لیس نزنی کسی نمیاد سمتت... هرچند زیر پست نویسنده ها هم نمیرم حس میکنم شاید اشتباه برداشت بشه حرفام... بعضیا که خوشم بیاد میرم نظر مثبت میدم براشون ...ولی خب کلن بی جنبه تشیف دارن این اساتید بعد این ادمارو می بینی … من همین داستان رو بزارم روی یه اکانت دختر ببینی چطوری به به چه چه میکنن زیرش؟ … فقط به خاطر یه لیس …
الان طرف داستان نوشته
امیر علی… فک کنم تاپه سایته الان داستانش
بالاخره وقت گذاشته زحمت کشیده… هیچ جای سایت هم نگفتن محارم ننویس
هرچند خودم زیاد حال نمیکنم با این فانتزی
ولی برو ببین زیرش چیا نوشتن براش
نه نقدی نه ایراد ساختاری نه ایده ای … فقط ترور طرف
کلن ادم میگه نظر ندن فقط بخونن انگار بهتره
یه بابایی … چند وقت پیشا تایپیک زده بود که آره
مبارزه کنیم با آخوند …بیسار کنیم…مبارزه با گرون فروشی
همین آدم دو روز بعد تایپیک زده وقتی میاید مسافرت… جاهای دیدنی تهران ایناس
یعنی یه مشت گاویسم سیاسی تنگ اسگلیسم سیاسی قاطی میکنن خودشونم نمیفهمن چی میخوان کلن…
اینا همون اسگلایی هستن که در کون صمد دراز ضد شاه بودن …سیر بودن دیگه… وقتی سیر بشی جفتک میندازی … شاهم که رفت…اینا زودتر رفته بودن! … یه سری ابله با افکار کمونیستی برابری این چرندیات…
بعد فک کن همچین لبویی بیاد لایک بزنه برات یا اصن تعریفم کنه!
ادم از خودش خجالت میکشه والله اینارو می بینه…
فقط راه میوفتن حرف سیاسی میگن نمیفهمن هم سیاسی بودن یه چیز دیگس…
بند 209 رو یه بار اینا ببینن کلن می تمرگن یه گوشه…
من برای خودم این داستانو نوشتم … چون خونه ام یه مدت … بیکار…اینا لایک نزنن و نخونن وجدانا سنگین تره ادم
ادمینا مجبورن بخونن 😁 تو و چندتا دیگه میخونید برای من بسه 😀
فردام همین داستان اسماش عوض میشه توی یه چنل تلگرامی به اسم کسکش خانوم پخش میشه… دیگه تکراری شده این کارا برای من … کلی برای کتابام زحمت کشیدم نتونستم چاپ کنم … اینا که دلنوشته حساب میشه 😂

😁
1 ❤️

2023-03-12 02:19:09 +0330 +0330

↩ Alii696996
چند وقت پیشا اتفاقا با امیر علی میخواستم یه چیز بنویسیم … کلن گفتم بیخیال … ارزش نداره …
بخوای از طریق ادمین انتشار بدی فحش میدن
از طریق اکانت خودمونم که کسی نظر درست حسابی نمیده…
دو دستگی داره کلن مجازی
اینجام فقط منظورم نیست… توی فیس بوک/تل/واتس/ هر جایی بگی تست زدیم اینا خواننده نیستن … دنبال زدن و باند بازین بیشتر…کی اهمیت میده مشتی … زندگی اینقد کرده توی من که یادم نمیاد ظهر چی خوردم 😁 حالا بعضیا جالبن یه بابایی بود توی همین سایت … اون میشینه زیر پستش … جرات داری یه چیزی بگو
مث دوربرمن میپره روت…اسگل 😂 انگار از خواننده ارث باباشو میخواد…
همچین چوچو هایی هم داریم …

1 ❤️

2023-03-12 03:04:45 +0330 +0330

↩ Alii696996
علی برو توی قسمت داستانها … یه داستان هست به نام بازی در پارک
خدایی ببین این دیوث چه نویسنده ای … 😁 هرکار میکنم نمیتونم پیداش کنم کیه این

1 ❤️

2023-03-12 08:43:06 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
داداش دلت خیلی دلت پره
همیشه کسایی که مثل تو حوبن‌کم‌دیده میشن ولی من تا جایی که از دست بر بیاد کم‌نمیزارم خودم‌پشتتم داداش
لب تر کنی وجدانن همه کار واست میکنم 😎

1 ❤️

2023-03-12 08:55:10 +0330 +0330

تینا رو چقد خوب توصیفش کردی… ولی یه سوال
این زهره اگه شوهر نداشتم انقد دوسش داشتی؟ مثلا یه زن تنها بود. یا این حس رقابته؟ اینکه مال یکی دیگه رو بخوای مال خودت کنی

2 ❤️

2023-03-12 09:25:56 +0330 +0330

بجث سیاسیم‌که اولا اصلا سرش یه اینجا نمیخوره
ماشالله همه هم سیاستمدارن
ولی بهت گفتم نوشته هاتو نوشته هاتو کارای ویراستاریشو بکن بیار من واست چاپش کنم حداقل ۱نسخه هم شده ازش داشته باشی واسه دلت خودت 😎
ولی به امید روزی که … حیف که نمیخوام حرف سیاسی اینجا بزنم😎

1 ❤️

2023-03-12 12:17:39 +0330 +0330

↩ Littlenazi
ببین داستان براساس واقعیته فقط چون توی غالب داستانی اومده و آب رنگ بهش دادم به مرور با شخصیت ها خواننده اخت میشه…راستشو بخوای من زیاد تمایل به کسی که سنش بالاتر باشه و مخصوصن شوهردار باشه هیچوقت نداشتم…منتهی زهره فرق داشت…چون در قسمتهای بعدی روش کار میشه شاید اونجا شخصیت اصلیش برات قابل درک و مفهوم تر بشه…چرا من اونقد خوشم اومد ازش…اگرم بخوام مستقیم اشاره کنم نه حس رقابتی نبود در کار…چون یه درجه دار ساده هیچوقت نمیتونه خودشو با یه امیر بندازه توی رقابت چون مسخره اس😄اون رقابت کلن…

0 ❤️

2023-03-12 12:19:56 +0330 +0330

داداش گلم چطورهههههههعععع😎
دیشب من نفهمیدم چجوری خوابم برد ولی توپت خیلی پر بودا ای کاش بیدار بودم داغ داغ میزدیم تو گفتوگو😎

1 ❤️

2023-03-12 12:22:26 +0330 +0330

↩ sub.bbw
😄🤦‍♂️
یه چیز جالب برات بگم اینا اینقد دیوث نشیف دارن…چند وقت پیشا یه داستان نوشته بودیم گفتیم بیایم بدیم یه خانم بخونه از طریق اون به صورت ویس بدیم بیرون…بعد همه گوش دادنو کف و صوت اینا😂بعد یه مدت دیدیم ای بابا…این دیوثا رفتن گوش دادن حالا همونو به صورت نوشتاری دارن با تغییر اسم توی تلگرام پخش میکنن فک کن😂😂چقد تلاش کنی صوتی رو کنی نوشتاری…بعد پیام دادم بهش گفتم گوساله خجالت نمیکشی می دزدی…شات گرفت از پیامم توی چنل گذاشت توهین به تمام سخت کوشی ها و تلاش نویسنده چنل😏تا این حد دیوث

2 ❤️

2023-03-12 12:27:22 +0330 +0330

↩ Alii696996
علی عزیز چرا پر نباشه…چند وقت پیشا به صورت اتفاقی با یکی از نماینده های یه شهری داشتیم‌ گپ میزدیم …جریانات اصلاحات بود ایشون برگشت گفت میدونی این طفل معصومارو کی مسموم می کنه…گفتم والا نه…شما میدونی🤔فرمود خود عاقا با لباس مبدل همراه پسرشون…چون به کسی اعتماد نداره…
ببین علی عزیز… ایشون نماینده مجلسه…گوسفند بودن به نظرت تا کجا؟
شما خودت الان میخوای بری با عباس باطری ساز صحبت کنی من قول میدم یا میگه جلسه هستم یا میگه ترافیک بود…خلاصه میپیچونت…بعد فک کن رهبر یه کشور 😂😂راه بیوفته با لباس مبدل توی اون سن و سال! سم‌پاشی
خب وقتی این چرندیاتو بشنوی ناراحت نمیشی؟
این ابله ها دارن هم حکومت میکنن هم یه مشت ابله دیگه حرفای اینارو انعکاس میدن…

1 ❤️

2023-03-12 12:33:18 +0330 +0330

↩ Alii696996


ببین چی نوشته اون بالا…
اخه کودوم عرزشی مغز خر خورده بیاد داستان بگه از گی…اونم توی مسجد😂😂🤣🤣🤣اخه مگه کسخله طرف…یه عمر داره تلاش میکنه بگه ما خوبیم ما در صحنه ایم…
اصن اینا نمیفهمن ارزشی چه مفهومی داره…
هرکسیم ضد این اسگلا حرف بزنه میشه سایبری🤔
الان من و تو هم سایبری هستیم🥲چون ضد کسخلسیم هستیم

1 ❤️

2023-03-12 12:36:37 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
همون دیگه اگه زهره که زن یه امیره یا سرهنگ تمام، بیاد به یه درجه دار علاقه نشون بده یا بتونی مخشو بزنی خیلی جذاب میشه. اتفاقا جذاب‌تره که تو از اون پایین‌تری ولی مخ زنشو زدی. زهره هم نمیدونم چجوری بوده. البته تو میتونی با نوشتارت ازش یه چیزی بسازی چند سر و گردن بالاتر از همه زنا. ولی در واقعیت زیاد تفاوتی ندارن باهم.

1 ❤️

2023-03-12 12:38:49 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
از این‌گوسفندا زیاد دیدم داداش
چند سال پیش واسه انتخابات نماینده مجلس
یه اوسکلی نامزد شده بود واسه کرمانشاه قرار شد کارای تبلیغاتیشو بزنیم بع بهش گفتم یه چنتا عکس خوب با کیفیت برای تبلیغاتت واسمون ارسال کن گفت باشه حتما با این همه پیش رفت علم
بعد ۱روز دیدم یکی با بی ام و ۶۳۰ اومد گفت من پسر فلانی هستم واستون عکسارو اوردم
یارو بجا اینکه عکس رو واسه ما ارسال کنه حالا از طریق ایمیل واتساپ تل یا هر کوفتی کافی ۴تا دکمه رو بزنه
نکرده بود این کارو
پسرش ورداشته بود از کرمانشاه تو cd واسمون فایل عکس اورده بود🤣🤣🤣😎😎😎

2 ❤️

2023-03-12 12:39:03 +0330 +0330

↩ Littlenazi
🤔اینم نگاهی بود نازی…

0 ❤️

2023-03-12 12:40:23 +0330 +0330

↩ Alii696996
😂😂میخواسته ریا نشه
شایدم عوامل موساد هکش نکن
دخترای اسرائیلی باهاش جق بزنن🤣🤣

1 ❤️

2023-03-12 12:43:34 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
چی بگم والا دور از جونت ببین با کیا شدیم ۸۵میلیون 😎

1 ❤️

2023-03-12 13:39:31 +0330 +0330

↩ MasterSepehr
دهنتو داداش 🤣🤣🤣

1 ❤️

2023-03-12 13:40:12 +0330 +0330

↩ sub.bbw
قربون شما کاریه که از دستم برمیاد 😎

2 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «