༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ ༻ (۳۸)

1402/02/12

༺(۳۷)༻
صدای محسن سیاه پیچید توی خونه‌…
در بسته شد…
×سلام… سلام… حسام جون، چقدر فضول دارید توی بلوک، یارو چسبیده بود توی راهرو، ول کن نبود، تا رفت، پدرم در اومد‌‌‌‌‌… راستی…
جملش تموم نشده بود، که صدای بمِ سعید و آخ آخ کردن محسن بلند شد…
دکمه ریکورد رو زدم، سه دو یک…
برداشت اول… کون کنی… چاقال بزرگ: محسن آواکس…
نور، صدا، دوربین… حرکت…
با نیلوفر راه افتادیم سمت هال…
سعید از پشت سر دستای محسن رو گرفته بود، حسام فی الفور دهن بند رو آورد، سعید یه پاشو قلاب کرد لای پاهای محسن، با صورت نقش زمین شد، داشت دست و پا می زد که دهن بند توپی رفت توی حلقش… سعید محکم دستاشو نگه داشته بود و دست بند رو به دستاش زد…
محسن در حال تکون تکون خوردن بود، حسابی شبیه گوسفند زیر چاک خشتک سعید گیر کرده بود…
با انگشت شست بهشون اشاره کردم…
نگاه محسن به من و نیلوفر افتاد، به قدری ترسیده بود که فقط دست و پا می زد و صدای تقلا کردنش به گوش می رسید… دوربین رو دادم دست نیلوفر…
-آماندا… کلوز آپ بگیر…
خب محسن سیاه، تکون نخور بیناموس خبرچین… اگر کوچکترین کاری کنی، بیچاره می شی…
محسن گوشش بدهکار نبود و بیخیال نمی شد… داشت دست و پا می زد که چندتا مشت محکم توی شکمش گذاشتم… حسابی به خودش پیچید و کمی آروم تر شد… از رو زمین بلندش کردم… یه صندلی آوردم… محکم نشوندمش روش…
بشکن زدم… سعید و حسام شروع کردن لخت شدن… نیلوفر داشت شبیه یه تصویر بردار حرفه ای، اطراف محسن مانور می داد… دوربینو گاهی تا نزدیکی صورت محسن جلو می آورد… ادامه دادم:
I Want To Play A Game…
سرمو کمی خم کردم و بهش خیره شدم…
حسابی ترسیده بود و تکون نمی خورد… صدای نفس هاشو می شنیدیم… تند تند و غیرقابل کنترل… عرق سردی روی پیشونی محسن، دونه دونه شده بود… توپی، دهن بند داشت خفه ش می کرد… حسابی دور دهنش خشک شده بود…
سعید حسابی حشری شه بود… با انگشت می زد روی لپای محسن…
حسام ماسک بتمن رو روی سرش گذاشت، لباساشون رو در آوردن…
رفتم سمت اتاق، ویلچر رو آوردم…
دوربین رو روی هولدر تنظیم کردیم… نیلوفر با دقت زاویه دوربین رو برسی کرد… کمی خم شد با دوربین ور بره، شتلق گذاشتم روی کفلاش، یه آی کوچولو گفت و فهمید که باید حواسش بیشتر جمع اطراف باشه تا دوربین…
نشستم روی ویلچر…
سعید و حسام، به زور شلوار محسن رو پایین دادند… از رو صندلی پرتش کردند زمین… جورابای مچ پای صورتیش حسابی توی ذوق می زد…
شورتش یه توری زنونه بود، لای کفلای کونش گیر کرده بود.‌‌… نگام افتاد به بدن خوش تراش و زیباش… کمی حشرم مزه مزه شد… تا حدودی نظرمو جلب کرد…
خیال نمی کردم همچین بدنی داشته باشه… حسام راست می گفت… رونای پاهاش از یه دختر خوش فرم تر و زیبا تر بود… بدن تمیز و یه دستی داشت…
به زور روی زمین خوابوندنش…
نیلوفر پشت سرم ویلچر رو گرفته بود و آماده بود… دوربین رو سمت صورت و بدن محسن نگه داشتم… یه کلوز آپ کامل ازش گرفتم… فقط لباسشو نمی تونستن در بیارن، چون دستاش پشتش قفل شده و مانع می شد…
آروم گفتم: یادته یکی از درجه دارا، با خانم میکاشی، رفیق بود، زیر آبشو زدی؟!.. با توام کیری؟!..
محسن که هاج و واج مونده بود، سرشو داشت به علامت نارضایتی تکون می داد…
ادامه دادم: اون خانم اصفهانیه، خوشگله؟!..
یادته چو انداختی با طبقه بالایی رابطه داره؟!.. محسن داشت حسابی خودشو جر می داد، آروم آروم از چشاش اشک جاری شد…
چند تا اسم دیگه از گوه کاری هاش و خبرچینی هاش ریختم رو داریه، نمی تونست گردن نگیره… مجبور بود…
سعید که حوصلش داشت سر می رفت، کاندوم روی کیر قطور و کلفتش کشید، یکم وازلین مالید روش، هنوز اکشن نگفته بود بودم، شورت توری محسنو داد پایین، گذاشت توی کون محسن…
نیلوفر ناخن هاش توی بدنم فرو شد…
سعید: اوففف… چه کون مشتی داره این پسر… آخخخ…
حسام که دید از غافله عقب افتاده، موهای محسنو گرفت و دهن بندو از دهنش به سختی بیرون آورد و کیرشو به زور کرد توی دهنش… ابتدا محسن خیلی تلاش کرد که مقاومت کنه، ولی تا حدودی وقتی دید دارم فیلم می گیرم دیگه تکون نمی خورد و همراهی می کرد… یه جورایی دوزاریش افتاد که خفت شده… هرچند همچین آدم هایی کمی هم دوست دارند خفت شن و زوری گاییده شن…
با اشاره دستم، ویلچر تکون خورد…
دور محسن می گشتیم… طوری که توی دوربین اصلی مشخص نباشم، از نمای نزدیک تلمبه زدن های سعید رو ضبط می کردم…
حسابی کون محسن گنده شده بود، انگار هر باری که کیر کلفت سعید توش فرو می رفت، کفلاش برجسته تر می شد… کمرش گود می رفت، حسابی بدنش کش می اومد… آروم آروم محسن شروع کرد به ساک زدن برای حسام…
سعید کامل محسن رو حالت داگی کرد و شروع کرد تلمبه زدن… کیر حسام حسابی توی دهن محسن کلفت شده بود…
با اشاره دست، نیلوفر منو از صحنه کمی دور کرد… یکم از نمای دورتر فیلم گرفتیم…
حسابی حس نابی داشت…
حتی می تونم به جد بگم، شبیه به حس خدا بود…
می دونی دقیقا اون اتفاقی که توی ذهنم بود بدون کم و کاست داشت رخ می داد… اینکه اون دو تا یه جورایی غیرمستقیم تحت سناریویی که نوشته بودم داشتن عمل می کردن و گاهی نگاشون به من قفل می شد و با انگشت شست، اوکی می گرفتن، حس عجیبی رو توی تنم فرو می کرد… شبیه عروسک های خیمه شبازی شده بودند…
سعید آروم تر کرد، حسابی کون محسن گشاد شده بود و ناله هاش بلند شده بود… شورت توریش لای روناش جمع و لول شده بود…
آروم گفتم دستاشو باز کنید…
حسام کلید دست بند رو آورد و دستاشو باز کرد… محسن آخی کشید و حسابی گیج و منگ بود… دستاشو مالید… توی چشاش خبری از مقاومت کردن نبود… بیشتر حس ترس از ظاهر و قیافه ما لالش کرده بود…
آروم چشاش اومد سمت نیلوفر… با لحنی خشن و جدی گفتم: نگاه نکن کسکش خبرچین… سرشو از ترس پایین انداخت…
سعید لباس محسن رو از تنش بیرون آورد…
سینه های نسبتا برآمده ای داشت، تنش بی مو بود… شبیه یه دختر… پوست شفاف و شکم زیبایی داشت… دستشو محکم روی کیرش گرفته بود… کمی آب دهنش از گوشه لبش سرازیر بود…
حسام و سعید از هر دو طرف، محاصرش کردند… کیرشونو توی دهنش نوبتی فرو می کردند…
کیر سعید رو با میل بیشتر می خورد با اینکه تا نصف توی دهنش جا نمی شد، حسابی تلاش می کرد… انگار علاقه داشت به چیزهای کلفت و قطور… شاید هم به خاطر تله ای که حسام براش گذاشته بود ناراحت بود!.. برای همین کیر حسامو خوب ساک نمی زد…
آخرش نفهمیدم دلیلش چی بود؟!.. اهمیتی برام نداشت… توی اون لحظات همه تا حدودی ترس برمون داشته بود…
فقط قبل این قضایا احساس می کردم نگاه کردن به اون صحنه می تونه خیلی کریه و چندش آور باشه، منتهی اصلا و ابدا همچین چیزی نبود…
سعید که حسابی حشری بود، دوباره محسن رو توی حالت داگی گایید… اونقد توی کونش تلمبه زد که کامل محسن نقش زمین شده بود و با چنگاش پتو رو جمع و مشت کرده بود… لحظاتی که سعید داشت با اون کیر کلفت توی کون محسن تلمبه می زد رو کامل ضبط کردیم…
صدای ناله های سعید بلند شد… حسابی عرق کرده بود… دستاش روی شونه های محسن قفل شد، آه بلندی کشید و کیرش از توی کون محسن بیرون افتاد… کاندوم به مرز پارگی رسیده بود… حسابی پر از آب کیر بود…
سعید روی زمین دراز کشید… داشت نفس نفس می زد… حسام با عجله، محکم کمر محسن رو از نو گرفت و گذاشت توی کونش… محسن آهی از رو لذت کشید و کونش شبیه اسفنج دوباره گشاد شد…
کیر محسن حسابی حال اومده بود… دستشو روی کیرش گذاشته بود و فشار می داد…
زیرچشمی فقط من و نیلوفر رو می پائید…
بازوهای ناز و خوش تراشی داشت… از همه مهمتر بدنش حتی یه دونه مو هم نداشت… حسابی مست نگاه کردنش شده بودم… حسام چند دقیقه توی کونش بالا پایین کرد، منتهی از بس محکم گایید که کون محسن گشاد شد، کیر حسام زیاد بهش حال نمی داد و توی کونش لق می خورد… دستم بی اختیار رفت روی ساق و رونای نیلوفر… داشتم آروم آروم پاشو می مالیدم… میل داشتم نیلوفر رو بمالم و نگاه کنم… کمی بعد از روی ویلچر بلند شدم… محسن دیگه نای حرکت نداشت، رام، رام شده بود…
حسام چند تا تلمبه محکم توی کون محسن زد و محکم موهاشو گرفته بود کشید عقب و ارضا شد…
نیلوفر حسابی از سوراخ کون حسام و تخماش موقع ارضا، کلوز آپ گرفت…
حسام هم یه گوشه افتاد و به نفس نفس افتاد …
کمر نیلوفر رو گرفته بودم، داشت از جنازه محسن فیلم می گرفت، چقد لذت می برد دیوث فنچ… ریز ریز می خندید و دوربینو روی سوراخ کون محسن نگه داشته بود… نمی دونم‌ چرا محسن یه باره، با دستاش لای کفلاشو باز کرد، سوراخش حسابی نبض می زد، انگار بازم می خواست… نیلوفر برگشت، پوزشو تکون داد… بهش خیره شدم… یعنی اونم فهمیده بود محسن چی می خواد؟!..
سعید به من و نیلوفر خیره شده بود، دوزاری کجش افتاد، منتهی نمی تونستم از پشت ماسک جوکر، حدس بزنم فازش چیه!.. با صدای گرفته و با بی حالی گفت: من صیکمو، می زنم… به بقیش علاقه ندارم…
کمی بعد سعید با عجله لباساشو پوشید و راهی شد…اونقد عجله داشت نزدیک بود موقع پوشیدن شلوارش نقش زمین شه…
حسابی اون سایه سنگین و حس بدی که داشتم رفته بود… انگار جمع خودمونی تر شده بود…
محسن همونطور دمر روی زمین افتاده بود… زیر سرش یه بالشت گذاشته بود و به ما نگاه نمی کرد… حسام، کاندوم رو از روی کیرش کشید، گره زد و انداخت توی سطل زباله کنار محسن، شلپی صدا داد…
آروم گفت: حال عجیبی دارم، انگار دیگه هیچ حسی ندارم… بی حس و بیحال رفت توی اتاقش… یه موزیک ملایم گذاشت… روی تخت ولو شد… نیلوفر دوربین رو سمت من گرفت، سرشو کمی به سمت شونش خم کرد، حسابی ترسو به جونم می انداخت وقتی اون ادا و اطفوار در می آورد…
دستم رفت زیر پتو، دیلدو بند دار رو در آوردم…
آروم جلوی نیلوفر زانو زدم… دکمه شلوارشو باز کردم… ملایم و به آهستگی شلوارشو پایین دادم، رونای سفت سبزش افتاد بیرون… شورت مشکی جذبش حسابی رو کوسش چسبیده بود… انگار چوچولش داشت شورتشو قورت می داد… خیس که چه عرض کنم، انگار یه لیوان آب روی کصش پاشیده بودن… شورتشو دادم پایین، هم زمان شلوار و شورتشو در آوردم… انگار کصش داشت جیغ می کشید… دلم می خواست دهنمو بذارم روی اون کص سبزه برجسته موک بزنم، منتهی اون ماسک لعنتی مانع می شد… دیلدو بند دار رو از لای پاهای نیلوفر رد کردم… یکم سگک رو سفت کردم… کامل اندازش شد… نیلوفر دستشو دور دیلدو مشکی و قطور، به حالت جق چندین بار جلو و عقب کرد… اوففف…
حسابی بهش می اومد… ناخنهای لاک زده قرمزش روی تنِ دیلدوی مشکی حس عجیبی بهم فرو می کرد… دوربین رو ازش گرفتم، لباسشو یکم داد بالا و گوشه شو، یه گره زد… کمی از شکم تخت و نازش مشخص بود… نگام قفل نافش شد… دوون دوون چشام روی روناش و ساق پاهاش کشیده شد… جورابای مشکی مچ پاش، حسابی با رنگ دیلدو سِت شده بود…
نشستم رو ویلچر…
نیلوفر در حالیکه فقط ریز ریز می خندید و حس ترس رو توی وجودم فرو می کرد، رفت روی محسن…
موهای محسنو محکم گرفت، توی همون حالت دمر، دیلدو رو روی سوراخ کون محسن فشار داد… محسن که حسابی حالی به حالی شده بود، دستاشو به ساق پاهای نیلوفر رسونده بود و حسابی می‌مالید و آروم زیر لب می گفت: جرم بده، خانم خوکه… جووون… من کونیتم…
کمی بعد نیلوفر اونقد با قدرت و بی رحمی کون محسن گذاشت که صدای ناله های محسن بلند و بلند تر شد…
انگار هر بلایی که سعید و حسام سرش آورده بودن، کنار تلمبه های نیلوفر به کل هیچ بود…
کیرم داشت از جا کنده می شد، وقتی رونای سفت و مربایی نیلوفر رو دید می زدم، اون کیر سیاه و کلفت جلوم داشت، بالا پایین می شد… گودی کمرش دیونه کننده بود… عضلات روناش، طوری بیرون زده بود که دیگه نمی شد وایساد و نگاه کرد چطوری داره کون محسن میذاره…
محسن طوری مست شده بود که هیچی حالیش نبود…
به اندازه کافی فیلم گرفتم، یه نگاهی به دوربین روی هولدر انداختم، مشغول ضبط کردن بود…
دستمو زیر پتو بردم و دست بند هارو دوباره برداشتم، نمی خواستم محسن یه لحظه سو استفاده کنه و بتونه دوربین هارو برداره یا بشکنه یا کار احمقانه ای بکنه…
دستای محسنو دست بند زدم، انگار خودش همکاری می کرد، فقط آه می کشید و لذت می برد…
دست بند دیگه رو به زنجیر وسط دستاش قفل کردم و سر دست بند رو به پایه مبل رسوندم… دیگه خیالم راحت بود که اگه بخواد هر کاری کنه نمی تونه از جاش جم بخوره… نیلوفر همونطور داشت تلمبه می زد و موهای محسنو می کشید… انگشتاشو توی دهن محسن می چرخوند… رفتم پشت نیلوفر، دستم رفت لای روناش…
آخخخ…
چقدر داغ و نرم بودند… ساق پاهاشو مالیدم، دستام روی کفلاش می رقصید… حسابی کفلای برجسته شو دست مالی کردم… کصش حسابی خیس شده بود، کاش پرده نداشت و اونقد انگشت توی کوصش می کردم که حسابی آبش سرازیر می شد… بندها و سگک های دیلو نمی ذاشت، راحت به کص و کونش خیره شم… کمی بعد، نیلوفر جلوی محسن دراز کشید… کف پاشو روی شونه محسن گذاشته بود، محسن هم به سختی داشت خودشو به دیلدو می رسوند که ساک بزنه… بدن سبزه و خوشگل نیلوفر بیرون افتاده بود… زیر سرش یه بالشت گذاشته بود، دستاش روی سینه هاش مشت شده بود… محسن کیر قطور سیاه رو حسابی تو حلقش فرو می کرد… کمی با دستاش رونای نیلوفر رو مالید…
محکم گذاشتم رو دستش… انگشت اشاره م رفت به سمت صورتش… سرشو پایین انداخت و شروع کرد به ساک زدن…
نیلوفر دستمو گرفت و کشید رو روناش… حسابی روناش، ساق‌ پاهاشو مالیدم… تنش شل شده بود، سست روی زمین افتاده بود… گاهی پوزه شو تند تند تکون می داد و خنده های ریزی می کرد…
آروم از پشت سر دهن بند توپی رو، توی دهن محسن گذاشتم، کمی تقلا کرد ولی اهمیت ندادم…
شلوار و شورت نیلوفر رو بهش دادم… راهی اتاق شدیم… محسن همونطور لخت و با دستای بسته، روی زمین افتاده بود…
در اتاقو محکم بستم و قفل کردم…
حسام نگاهی بهمون انداخت و گفت: کمر برام نمونده…
چیکار کنم؟!.. بگم بره؟!..
من و نیلوفر بهم خیره شدیم…
نیلوفر سرشو به سمت شونش خم کرد و خنده های ریزی کرد…
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَستِر سِپِهر
تاریخ: ۱۴۰۲/۰۲/۱۱
ادامه دارد … “علی برکت الله”
༺(۳۹)༻

1930 👀
7 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-05-02 23:04:24 +0330 +0330

دوستان شهوانی لطف کنید کامنت و لایک فراموش نشه. داستان بیاد بالا دیگران هم بخونند.

0 ❤️

2023-05-02 23:26:41 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

2023-05-25 16:19:00 +0330 +0330
0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «