༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ ༻ (۳۹)

1402/02/20

༺(۳۸)༻
ماسک نیلوفر رو از سرش برداشتم، حسابی زیر ماسک عرق کرده، لپاش گل انداخته بود، نفس عمیقی کشید… سگک و بندهای دیلدو رو باز کردم، یکم دستام رفت روی روناش، چشاش حسابی ناز می شد وقتی دستم می کشید به کص داغش… شورت و شلوارشو پوشید… حسام شبیه جنازه رو تخت افتاده بود و میخ سقف شده بود… نیلوفر کمکم کرد، ماسک جیگسارو از روی سرم بردارم…
-آخخخ… دهنم صاف شد… چقدر گرم بود!..
×سرورم، می خواید چیکار کنید؟!.. وقتمون کمه…
نیلوفر این جمله رو گفت و نگاش چسبید به عقربه های ساعت، تا ساعت ۸ شب، وقت داشتیم…
زدم به پای حسام و گفتم: پاشو یه سیگاری بار کن بکشیم… چته تو!.. جنازه شدی چرا؟!..
+کون کردی؟!..
-آره… همین‌ چند روز پیش…
“اشاره دست به سمت نیلوفر”
+منظورم اون کون نیست…
-حسام چرا کس شعر می‌گی تو!.. کون، کونه دیگه… دختر،پسر،زن،پیرمرد داره آخه؟!..
+یه کاندوم بکش رو کیرت، برو رو محسن، می فهمی چی می گم…
×وای سرورم… می شه بکنیدش؟!.. توروخدا… آرزومه ببینم شما کون یه پسر می ذارید نگاتون کنم… دلم خواست… خواهش… توروخدا…
“حلقه کردن انگشتان دست داخل هم”
-خفه شو جنده… مگه هر چی دلت خواست باید انجام بدم؟!.. من به گور جد و آبادم می خندم کون پسر بذارم… من گی نیستم… زر مفت ممنوع…
با عصبانیت یه سره حشیش روی کلید فشار دادم، وایسادم کنار پنجره… آماندا؟!.. بیا اینجا…
×چشم…
-کف دستتو بیار…
×بفرمایید…
یه سیگار مگنا قرمز، رو از کمر حسابی مالیدم، ذرات توتون روی کف دست نیلوفر سُر و لیز خورد…
×سرورم این چیه؟!..
-هیش… حرف نباشه… توتون هارو بمال ریز شن…
+زیاد نکوبید، حواستون باشه… ریده می شه بهش…
-زر نزن تو… خیلی دل نگرانی بیا خودت بار بزن…
+داداش، چته تو؟!.. لذت ببر از هتل پنج ستاره حسام و شرکا… “قهقهه”
-فعلن که ریدی توی هتلت… مسافرخونه‌ هم‌‌ نیست… با این گی بازیات…
+ای بابا… داداش چِش نداری یه بار خوشحالی مارو ببینی… نه؟!..
-کیرم توی مغز آقات، آخه اینم شد خوش گذرونی؟!..
خب زنگ بزن سمانه بیاد… چه می دونم، زنگ بزن گلاره جنده بیاد برامون برقصه… حسام می دونستی گلاره، کلی خرج کرده برای استریپ دنس؟… شنیدم مربیش فرانسویه…
حسام کمی شقیقه هاشو مالید و گفت: نه بابا؟!.. یه چیزایی شنیدم ولی فکر نکنم از اون استریپر در بیاد… لنگاش زیاد بلند نیست‌‌‌… حالا پولشو از کجا آورده؟!..
-چه می دونم!.. الله اعلم…
×سرورم،استریپر کودوماس؟!..
“تکون خوردن شاخک ها”
-همین دخترایی که شبیه بختک می چسبن به میله…
×وای من خیلی خوشم میاد… گلاره،همون دختره بلوک پنج رو می گید،رو ماشینش اسکی بند می ذاره؟!..
-آره… می شناسیش؟!.. “در آوردن فیلتر سیگار”
×نه زیاد… فقط خیلی خودشو می گیره،مغروره خیلی…
-قبلنا می خواستم مخشو بزنم،تینا نذاشت…
+سپهر این تینا تورو گاییده خدایی… چرا نذاشت؟!..
-چه می دونم می گفت، ازین دختراس که از کون فیل افتاده، منم زیاد توی نخش نرفتم… یه جورایی خیلی لوس و بچه ننره…
×سرورم من چطورم؟!..
-تو عشقی عزیزم… “بوسیدن پیشونی”
+سپهر فکر کن،مخ گلاره رو زده بودی،الان رایگان میومد اینجا، می رقصید برامون…
-اون علم و کتلشو باید بولت کنه به سقف، فکر نکنم بتونه همینطوری هرجا بره برقصه…
+داداش،اینا یه کیف مخصوص دارن هر جا میرن راحت می تونن، اون میله هارو توی دیوار و سقف جا کنن… حالا اونش مهم نیست، می گفتیم عربی برقصه… کلن از بچگی کارش همینه… “قهقهه”
-حالا چیزی از دست ندادیم،پاشو زنگ بزن بیاد، پولشو من می دم… مگه چقدر باید بسولفیم؟!.. هان؟!.. یه بطری جانی واکر، یه گرم بنگ روش می ذاریم راضیش می کنیم دیگه…
+ولش کن بابا… دختره خیلی خودشو چس می کنه، بیشتر قناریه، کون عسلی هاس…
-ای بابا،شاشیدم وسط این زندگی که هر کاری می خوای بکنی باید اسکناس توی جیبات بُر بخوره…
کمی اعصابم بهم ریخت سر اینکه نمی تونستیم گلاره رو بیاریم… با تشر ادامه دادم:
بسه دیگه پسربازی حسام… آخه اینم شد تفریح؟!.. عرش خدا لرزید والله…
×سرورم عرش خدا چقدر شُله؟!.. “خنده های بلند”
+پاشم، بگم بره؟!.. “قهقهه”
-آره دیگه…
+بذار پس اینو بکشیم… چشم…
کمی بعد سیگاری رو همراه نیلوفر بار زدم… شکلات پیچ، گذاشتم رو لبم… به نیلوفر خیره شدم، آروم گفتم: دادم بهت، سر سیگارو بالا نگه دار، سه کام بگیر ازش، حبس کن، آروم بده بیرون…
×چشم… “حلقه کردن انگشتای دست توی هم”
-بیا…
نیلوفر چندتا کام عمیق از سیگار گرفت و داد به حسام…
نگاهمون قفل نیلوفر بود… همونطور نفسشو حبس کرده بود و وایساده بود…
-دیوث بده بیرون دیگه… “قهقهه”
×پوفف… “صدای بلند سرفه و دور کردن دود از خودش توسط دست”
+وای من عاشق آماندام، سپهر… این جیگرو چطوری تور کردی؟!.. سگش به صدتا گلاره شرف داره… “کشیدن لپ های نیلوفر”
درحالیکه نیلوفر سرفه می کرد و چشاش قرمز شده بود گفتم: نوزاد جنده س… نوزاد دیلدو سوار… “قهقهه”
آروم گذاشتم‌ پشتش که سرفه هاش کمتر شه…
کمی بعد سه تایی حسابی منگِ بنگ بودیم و حسام به آرومی ادامه داد:
پاشم برم این محسنو رد کنم بره… می خواد با دوست دخترش بره پارک جمشیدیه… الان‌ میام…
یه لحظه، توی عالم نشئگی، خیالم قفل شد روی حرف حسام…
-چی؟!.. دوست دختر؟!..
+آره دیگه، مگه آدم نیست؟!.. حالا یه کونی هم کنار زندگی میده، جرم که نکرده… “قهقهه”
دوزاریم‌ تا حدودی افتاد که محسن با کی قرار داره منتهی هنوز مشکوک بودم… بازوی حسامو گرفتم و درحالیکه حسابی محکم فشار می دادم گفتم: می خوای یه حال اساسی کنیم که تا آخر عمر نمونه نداشته باشه؟!..
+چرا که نه؟!.. منتهی بذار اول سر خرو دک کنم بره… جیک ثانیه دیگه بر می گردم…
-به همین مربوطه…
+درست حرف بزن خب… چی تو سرته؟!.. امروز می گائی یه کلوم بگی…
-چند وقت پیشا توی بیابونی نشسته بودم، این گه لوله اومد سمتم، توی نخ مینا بود، می گفت بکش بیرون، عاشقشم، ازین خزعبلات…
حسام که حسابی جا خورده بود، گفت: ایسگا کردی؟!.. مینا؟!.. اِکست؟!.. نه بابا…
نیلوفر آروم بهم نزدیک شد و دستش رفت روی کمرم…
دستم رفت دور گردن نیلوفر و یه ماچ آب دار روی پیشونیش گذاشتم و گفتم:"خوکی خانم، حسادت نکن… مینا از اولشم یه کص صلواتی بود، وصله ما نبود… تینا روش حساس بود… همین…
حسام که حسابی افکارش مغشوش شده بود گفت: حالا داستان چیه؟!.. نگرفتم؟!..
-اگه پایه یه حال حسابی هستید براتون بگم؟!..
+چرا که نه؟!..
×بگید سرورم…
-اگه بتونی زیر زبون محسن رو بکشی که آیا شناخته منو، کار مهمی کردی، علاوه بر اون، می تونیم با تهدید فیلمش، مینارو بکشیم اینجا… حسابی می تونیم دوتاشونو بکنیم… ولی مشکل اینجاست، اگه بو برده باشه من پشت ماسک جیگسا بودم، ممکنه هر طور شده زهرشو بهم بریزه… این محسن خیلی بی ناموسه… مظلوم بودنشو نبین، زیرخواب درجه دارای عقیدتیه… خیال نکن فقط به آدمای معمولی کون میده…
حس ترس و شیطنت رو می تونستم توی چشای حسام ببینم، منتهی آدمی نبود که برای یه حال کردن، بخواد منو درگیر موضوع خطرناک یا هرکار ریسکی بکنه…
آروم گفت:شما اینجا منتظر باشید… می رم هر طور شده زیر زبونشو می کشم… فقط اگه بویی نبرده بود… چیکار کنم؟!.. مجبورش کنم مینارو بکشه اینجا؟!..
-ببین مینا جندس… پرده هم نداره… اون مشکلی نداره… میاد… بعدشم باکره گیشو توی گنگ بنگ برداشتن، خیال می کنی می ترسه؟!..
فقط باید یه سر بری پایین، آمار سعید رو بگیری… من می شناسم چه لاشیه این آدم… حاضرم ده به یک شرط ببندم، همین حوالی یه جا کمین کرده، منتظره آمانداس از بلوک بره بیرون… تا نفهمه پشت ماسک خوک کی بوده ول کن نیست؟!.. حروم زادس… می فهمی؟!..
+از کجا می خواد بفهمه؟!.. بابا کلی دختر توی این بلوکه؟!.. عمرا بفهمه… مشکلی نداره، خودم الان می رم پایین یه سر و گوشی آب می دم… به سمانه بگم بیاد؟!..
-میل خودته… فقط حواست به این یارو محسن باشه… مراقب باش، درمون نماله…
حسام رفت… سریع پشتش درو اتاقو قفل کردم…
به نیلوفر گفتم: توی رفیقات کسی توی این بلوک هست؟!..
×آره سرورم… یلدا…
-خب پس حله… ببین کارمون تموم شد، برو خونه اونا… یادتم باشه چادرتو بکنی توی کیفت،شلوارتم عوض باید بکنی… بعدش زنگ بزن بابات، بگو خونه یلدایی… بعد دوتایی باهم برید سمت خونتون، که آره می خواد یلدا شب پیشت بمونه… “چشمک”
×چشم…
-من حواسم بهت هست، حواسم به همه چیز هست… نگران نباش… فقط نمی خوام آتو دست کسی بدم!.. متوجهی که؟!..
×بله‌‌‌… خوشحالم که با شمام… ممنون بابت همه چیز “لبخند های شیطونی”
-من ازت ممنونم نوزاد دیلدو سوار… “لب گرفتن”
یکم‌ پشت در اتاق گوش وایسدم، صدای مشاجره حسام و محسن توی هال پخش بود… منتهی صدا بم و گنگ بود، به خوبی نمی تونستم بشنوم، محسن چی میگه… فقط هر از گاهی صدای تهدید های حسام به گوشم می خورد…
حوصلمون حسابی سر رفته بود…
یکم نیلوفر رو توی بغلم گرفتم… خوابیدیم روی تخت…
با بافت موهاش بازی کردم… لب گرفتیم… خواست برام ساک بزنه، مانعش شدم… یکم کصشو مالیدم، ممه هاشو خوردم… یکم‌ گیم بازی کردیم…
منتظر بودیم حسام وارد اتاق بشه و بگه محسن راضی شده… منتهی محسن حسابی دور برداشته بود و زیر بار نمی رفت… بعد از کلی مشاجره و تهدید، بالاخره حسام در اتاقو کوبید… آروم درو باز کردم و از لای در نگاهی بیرون انداختم…
محسن نبود…
-عه… این بی ناموس کو پس؟!..
+داداش درو ببند، بیا تو… می بینت… بردمش توی آشپزخونه…
-خب فرار می کنه ها…
+حواسم هست… دستاش بسته اس… احمق نیست با دست بند فرار کنه… تازه کلی ازش فیلم گرفتیم… مجبوره بمونه پیشمون… آخه کجا بره؟!..
-خب؟!.. چی گفت؟!.. فهمیده من اینجام؟!..
+نه بابا… نه تورو شناخته نه سعید… آماندا رو که اصلا… یه سه تا چهار اسم آورد… منم الکی جوش آوردم، حساس شدم، خیال کنه اون اسامی درسته… فقط یه چیزی، راضی شد زنگ بزنه مینا… منتهی مینا نشناست؟!..
-نه داداش، پشت ماسک عمرا بشناسه… فقط اگه بخوام بکنمش، ممکنه از کیرم یا بدنم بفهمه… بالاخره کلی کیرخوری کرده برام…
دستای نیلوفر دوباره دور کمرم حلقه شد…
+خب لخت نشو، بعدشم تو قرار بود کارگردانی کنی فقط، یهو بکن شدی؟!.. “قهقهه”
-اون موقع بحث گی بازی بود، الان بحث گروپ سکسه… فقط سمانه رو خوب توجیه کن… یهو اسمی ازمون نیاره… بعدشم اون محسن کونی رو دستشو قفل کن به پایه مبل…
ببین این آدم، آب زیرکاهه… یهو می پیچه ها… دفعه هزارم… دیگه تکرار نمی‌کنم…
حسام کلید خونه رو جلوی چشام تکون داد و گفت: داداش من خودم این کارم… در قفله… تو نگران این چیزا نباش…
آماده شید برای راند دوم… “مالیدن دستها بهم”
کمی بعد حسام رفت و محسنو با زور و فحش دستاشو به شوفاژ دست بند زد و از خونه خارج شد…
محسن آروم زیر لب داشت یه سری اسم می آورد…
+خیال می کنید، نمی دونم کی هستید؟!.. آقا یاشار، من چه بدی به شما کردم؟!.. سارا خانم؟!.. دست شما درد نکنه… بعد اون همه رفاقت، این دست مزدم بود؟!..
نیلوفر رو توی بغلم گرفته بودم و حسابی داشتیم ریز ریز می خندیدیم…
×سرورم اینا کین، اسمشونو میاره؟!..
-عزیزم یه مشت کونی بچه مایه دار کون عسلی… احمق خیال برش داشته مارو شناخته… بذار توی همون خیال سیر کنه… بخیلیم؟!..
×نه… بُکنیم… “خنده های بلند”
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَستِر سِپِهر
تاریخ: ۱۴۰۲/۰۲/۲۰
ادامه دارد … “علی برکت الله”
༺(۴۰)༻

1990 👀
6 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-05-10 22:55:13 +0330 +0330

"دوستان شهوانی"
لطفا زیر قسمتهای مختلف داستان کامنت بذارید،باور کنید وقت زیادی ازتون گرفته نمیشه.تا توی تایپیکهای داغ بالا بیان.داستان توسط باران عزیز،انتشار میشه،ازش ممنونم به هرحال این زحمتو میکشه برامون.یه مقداری بی جنبه بازی در آوردم،کرونا گرفتم.ان شالله زودتر بتونم برگردم.دلم براتون تنگ شده.ان شالله وضع نت هم درست بشه.😉🤞

1 ❤️

2023-05-11 00:22:08 +0330 +0330

دمت گرم
مثل همیشه عالی

1 ❤️

2023-05-14 11:29:30 +0330 +0330

مثل همیشه عالی

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «