༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ ༻ (۴۲)

1402/02/23

༺(۴۱)༻
آروم آروم کیر کلفت حسام توی سوراخ مینا فرو رفت…
می تونستم جمع شدن ملافه ی روی تخت رو توی چنگای مینا ببینم که چطور داشت بهشون ناخن می کشید…
مینا: آخخخ… محسن، عشقم نگام کن… دارم گشاد می شم… نگام کن…
محسن در حالیکه نیلوفر حسابی کونشو داشت پاره می کرد به چشای مینا خیره شد…
درست در لحظه ای که کیر کلفت حسام داشت توی کون مینا فرو می شد و حسابی سوراخش داشت گشاد می شد، چشم توی چشم شدن…
داشت گشاد شدن مینارو نگاه می کرد و لذت می برد… توی اون لحظه حس یه آدم بیغیرت رو درک و لمس کردم… هرچند برای خودم حس خشم و عجیبی بود، منتهی تا حدودی درک کردم که یه بی غیرت چه احساس لذت بخشی توی تنش بُل می گیره وقتی کسی که دوست داره رو جلوش می کنن… چشای محسن پر از شهوت بود، مینا داشت نگاش می کرد و کیر کلفت حسام تا ته توی کونش فرو شد…
لبای مینا غنچه شد و برای محسن ماچ فرستاد…
محسن با دیدن مینا توی اون اوضاع، بیشتر حشری شده بود… انگار لذت می برد یه کیر کلفت توی کون دختری که عاشقش بود فرو شه و اونم همونطور در حال دادن نگاش کنه… انگار اون احساس ضعف که نمی تونست خودش اون حال و احوال رو برای دختری که دوسش داشت به وجود بیاره،جلوی چشاش داشت رژه می رفت.شاید چند دقیقه ای چشاشون توی هم زل زده بود، مینا طوری آه می کشید که صداش توی اتاق می پیچید، محسن لباش خشک شده بود و از لذت نمی دونست چی باید بگه…
حسام شروع کرد به تلمبه زدن… موهای مینارو دور دستش پیچیده بود و حسابی داشت از کون می گایید…
سمانه که حسابی داغ کرده بود با تمام قدرت خودشو جلو عقب می کرد، انگشت دستمو سمت دهنش بردم…
حسابی موک می زد و داد می زد: آره.‌‌… بکن توی کصم… گشادم کن… آقای فیلم اَره…
صدای خنده های نیلوفر رو از پشت ماسک می شنیدم… می دونستم داره دیونه می شه از دیالوگ سمانه… ولی خودشو کنترل می کرد…
می دونی، وقتی زن ها وارد گروپ سکس می شن هر کار هم بکنی نمی تونی از جفتشون جداشون کنی، شاید بشه جسمشونو جدا کرد منتهی روحی به زوجشون وصل هستند، کاری ندارم که بعد از گروپ سکس شاید حسابی بهانه های مختلف بیارند و قهر کنند ولی توی اون لحظه واقعا سخته بتونی زنی رو جسمی از عشقش جدا کنی حالا روحی بماند…
ولی من این کارو کردم، سمانه تند تند تلمبه می زد… آخخخ… نمی تونستم نگهش دارم، اون تن گوشتیش انرژی عجیبی گرفته بود، نمی تونستم کمرشو مهار کنم و نذارم تکون بخوره، می خواست هر طور شده آبمو بیاره و خودشو نزدیک حسام و مینا کنه… طوری تلمبه می زد که کیرم می خورد ته رحمش، تمام تنش می لرزید… صدای عجیبی از برخورد رونام با روناش می‌پیچید… کصش حسابی خیس شده بود… روی کاندوم پر شده بود از آب کصش…
آروم آروم تخمام داشت جمع می شد، که کیرمو از کص سمانه بیرون کشیدم… سر کیرمو بالا گرفتم آبم نیاد… تمام تنم درد گرفت… حس عجیب و تخمی توی تمام وجودم پیچید… خوشبختانه آبم برگشت خورد…
اگر مینا و محسن نبودند، چنان در کونی به سمانه می زدم که پخش زمین شه… ولی اگر اونا نبودند که سمانه اونقدر هار نمی شد؟!.. حسادت از سر و کله ش بالا پایین نمی رفت؟!.. هان؟!.. “پوزخند”
سمانه چهاردست و پا، وول خورد و ازم جدا شد، شبیه ماهی لیز خورد و نزدیک حسام و مینا شد…
دستشو برده بود روی تخمای حسام و آروم می مالید، با فاصله کمی از من قمبل کرده بود، سوراخ کونش داشت نبض می زد، کف پاهاش اونقد صورتی و ناز بود، کیرمو داشت به جنون می رسوند…
می خواست با بی زبونی بگه آره حسام، منم نگاه کن… منم توی اومدن آبت نقش دارم… منو فراموش نکن…
یکی نبود بگه آخه جنده دنبلان، اونقد از کص و کون گاییدت که کامل براش تکراری شدی، خب بذار دو دقیقه راحت باشه… یه فضایی بهش بده لااقل دمبه…
همین دیالوگ رو آروم توی دلم گفتم، کیرمو حسابی از زیپ شلوار بیرون کشیدم، تخمام افتاد بیرون، دوباره کمر سمانه رو گرفتم، کشیدمش سمت خودم، اینبار طوری کیرمو محکم توی کصش فرو کردم که دیگه جرات تکون خوردن نداشت، همونطور چهار دستو پا روی تخت افتاده بود و دستشو آورده بود زیر کوصش و تند تند می مالید…
کیرمو توی کصش نگه داشتم و نمی ذاشتم تکون بخوره… گاهی دستشو با زور از کصش دور می کردم و نمی ذاشتم به ارگاسم برسه… چون اگر سمانه به ارگاسم می رسید اخلاقش بدتر و گوه تر می شد… حسود تر و هارتر… دیکه نمی شد جلوشو گرفت…حتم داشتم می رید به گروپ سکس می رفت…
نیلوفر حسابی خسته شده بود، از روی محسن بلند شد… محسن که حسابی لش شده بود صدای ناله هاش قطع شد…
نیلوفر اومد نزدیک من و سمانه روی تخت طاق باز افتاد… حسابی دیلدو توی دستاش خیس و لیز بود… محسن ول کن نبود همونطور روی زمین شبیه گشنه ها پاهای نیلوفر رو لیس میزد…
مادرجنده اگه بهش رو می دادم، تمام تن نیلوفر رو لیس میزد… زبونش سایز عجیبی داشت… حسابی بلند و نوک تیز بود… حواسم بهش بود بالاتر از رون های نیلوفر نیاد… گاهی اونقد حشری می شد می خواست بیوفته رو تن داغ نیلوفر، دستمو روی سرش می ذاشتم و هلش می دادم پایین روی زمین…
حسام درحال تلمبه زدن توی کون مینا بود…
مینا: آخخخ… چه کیری داری… فداش شم… عاشق کیر کلفتم… مال محسن سایزش کمه برای کونِ گشادم… محسن؟ می شنوی؟!..
سینه هاشو مالید و با چشای خمار این جمله رو گفت…
سمانه دوباره بُل گرفت…
از نو چندتا تلمبه محکم رو کیرم زد دیگه نمی تونستم خودمو کنترل کنم… کیرمو از توی کص گوشتی و نرمش بیرون آوردم…
موهای محسنو گرفتم، در حالیکه داشت آه و ناله می کرد آی موهام آی موهام…
دهنشو روی کف‌ پاهای سمانه گذاشتم…
محسن که داشت از خوشحالی بال در می آورد، نیلوفر رو رها کرد…
حسابی زبونش روی کف پا و ساق پاهای گوشتی سفید سمانه رفت، از رو تخت اومدم پایین…
کیرم داشت منفجر می شد، نزدیک مینا شدم…
داشت آه می کشید و کون می داد…
کیرمو نزدیک دهنش کردم، نگام کرد و آروم گفت:
از کون که نکردیش؟…
سمانه آروم جای من گفت: نه عزیزم… توی کص داغم بود… متوجه نشدی مگه؟!..
مینا کیرمو شروع به خوردن کرد…
آخخخ… وقتی ساک‌ می زد طوری کیرمو توی دهنش فشار می داد که حتی از رو کاندوم هم حس عالی می داد… دهنش طوری گشاد بود که هر کیری رو قورت می داد…
نیلوفر دیلدو رو باز کرد و به حالت چهار دستو پا شبیه سمانه، کنارش روی تخت خم شد و نگاهش چسبید به من و حسام…
داشتن مارو نگاه می کردن که چطوری توی دهن و کون مینا کیر جا می کنیم… دستاشون زیر چونشون بود… سمانه تا حدودی آروم گرفته بود…
محسن مشخص و پیدا نبود… روی زمین پشت قمبل سمانه و نیلوفر بود… فقط صدای لیسیدن و ملچ ملوچش میومد…
دلم نمی خواست وقتی حواسم پرت گاییدن میناس، زبون نجسش بخوره به کص نیلوفر… با دست آروم به سمانه اشاره کردم… می دونست منظورم چیه… آروم در گوش نیلوفر چیزی گفت…
نیلوفر همونطور چهار دستو پا اومد جلوی سمانه، قمبل کرد…
کص و کونش نزدیک صورت سمانه بیرون افتاده بود…
سمانه یه ویشگون آروم از لپای کون نیلوفر گرفت و گفت:
آخخخ… من فدای این کص و کونه نوزادیت شم، جنده بلا…
مینا هنوز داشت برام ساک می زد و من محو چشای نیلوفر بودم… کاش می تونستم ببرمش توی اتاق بغل بدون کاندوم حسابی از کص بکنمش… البته تا یاد باکرگیش میوفتادم، حس بدی سراغم میومد…
توی همین افکار و خیال بودم که حسام کیرشو از کون مینا بیرون آورد… مینا نگام کرد و آروم گفت: از کون نمی کنیم؟!..
بهم خیره شده بود و منتظر بود…
آروم رفتم روی تخت و یه نگاه به سوراخ کونش انداختم… حسابی گشاد شده بود و سوراخش باز بود… داشت نبض می زد… بدون اینکه چیزی بگم، موهاشو محکم عقب کشیدم و کیرمو توی کصش گذاشتم… مینا بلند آه کشید و آروم گفت: آخخخ محسن، کصم… جندت داره از کص میده… نگام م م کن… مادرجنده…
خبری از‌ محسن نبود… اونقد گرم لیسیدن پاهای سمانه بود که توجهی به مینا نکرد…
صدای ناله های نیلوفر بلند شد…
سمانه دستاشو روی کفلای نیلوفر گذاشته بود و حسابی داشت کصشو موک می زد… سمانه کلن علاقه ای به خوردن کیر یا کص نداشت، برای تنها کسی که علاقه داشت بخوره تینا بود… منتهی تینا بهش راه نمی داد،اینم دلیلی بود برای نفرت از هم…
نمی دونم شاید محسن حسابی حشریش کرده بود که اونطوری کص نیلوفر رو موک می زد… آخه صدای ملچ و ملوچه دهن محسن تمومی نداشت… قطعا روی کص و کون سمانه قفل شده بود…
وگرنه چرا باید سمانه اونطور حشری می شد؟!.. کمی بعید به نظر می رسید محسن با لیسیدن پاهای سمانه همچین حس عجیبی بهش فرو کرده باشه…
دید کافی نداشتم و مشخص نبود محسن اون پایین تخت چه گوهی می خورد… برام هم مهم نبود… خود حسام باید می فهمید، اونطور که سمانه حشری شده بود و قمبل کرده بود و خودشو تکون تکون می داد، قطعا زبون محسن تا فیها خالدون توی کص و کون سمانه بود… شایدم برای حسام مهم نبود؟!..
آخه مگه مهمه وقتی یکی رو از کون کردی، همون آدم کص زنتو بلیسه؟!.. هان؟!.. مهمه؟!.. تو بگو…
شاید خود حسام هم می دونست محسن داره حسابی کص و کون سمانه رو می لیسه؟!.. شایدم متوجه نشد…
چند دقیقه توی کص مینا تلمبه زدم، حسابی جا باز کرده بود، دستاشو به پاهام رسونده بود و داشت رونامو می مالید…
حسام منتظر بود… کیرمو از کص مینا بیرون کشیدم…
مینا: آخ یواش تر… کصم درد گرفت کیرت دهنم…
حسام: پاشو می خوایم دوتایی بکنیم پاره شی جنده…
مینا: محسن؟!.. لجن نگام کن دیگه…
بالاخره محسن از رو زمین پا شد، سمانه مست مست داشت کص و کون نیلوفر رو می خورد…
طاق باز خوابیدم روی تخت، طوری افتادم رو تخت که اگر یکم زاویه به سرم می دادم و به عقب مایل می شدم، براحتی نیلوفر و سمانه رو می دیدم… مینا انگار کصش حسابی می خارید اومد روم و کیرمو با دستش گذاشت توی کصش…
آخخخ… حسابی نرم و لیز بود… کامل روم خوابید، دستاشو کنار سرم عصا کرد، نگاش به محسن بود… حسام اومد روش و کیرشو توی کونش فرو کرد…
مینا: آخخخ… کون و کصم… وای ی ی… محسن بالاخره برات جنده شدم می بینی؟!..
با تکون های محکم حسام، بدن مینا روی من تکون می خورد، نسبتا وزن سنگینی روم افتاده بود… چند بار سعی کردم تلمبه های محکمی توی کص مینا بزنم، ولی جیغش در میومد…
نیلوفر دستاشو توی دستام حلقه کرده بود…
اون ماسک لعنتی نمی ذاشت از هم لب بگیریم…
اون زیر حسابی داغ کرده بودم، کس خیس مینا کیرمو داشت سرحال می کرد، حسام ول کن نبود… چند دقیقه ای داشت توی کون مینا تلمبه می زد، مینا حسابی داغ و عرق کرده بود… کامل با عرقش منو خیس کرده بود… نمی تونستم تکون بخورم، فقط کیرم کامل توی کص مینا سیخ و سفت وایساده بود… توی همون حال بودیم که صدای ناله های نیلوفر بلند شد، اونقد بلند آه و ناله کرد و دستامو فشار داد که فهمیدم سمانه تونسته با خوردن کص و کونش به ارگاسم برسونش… خبری از محسن نبود، فقط صدای لیس زدناش و کوبیدن دستاش به بدن گوشتی و نرم سمانه شنیده می شد… حسام شروع کرد به تلمبه زدنهای سنگین… اونقد با قدرت و محکم تلمبه می زد، منم نتونستم صبر کنم، دستامو به کمرم مینا قفل کردم و با تمام قدرت کیرمو توش فرو کردم… لحظه ای اونقد درد و شهوت به مینا فرو شد که صدای خس خس سینه ش که داشت از ته وجودش، درد می کشید شنیده شد… همراه و پا به پای حسام، شروع کردم تلمبه زدن…
فقط می خواستیم ارضا شیم و دیگه صدای ناله های مینا که به جیغ های وحشتناکی تبدیل شده بود مانع کارمون نبود… انگار من و حسام می خواستیم ازش انتقام بگیریم. وقتی ذهنم اون صحنه رو بازسازی می کنه،بارها و بارها بهش فکر کردم، هیچ دلیلی برای اون خشونت نداشتم، خودم باهاش کات کرده بودم، خودم انداخته بودمش دور، پس چرا احساس می کردم باید طوری بکنمش که پاره شه؟!.. چرا حسام اونقدر با غیظ مینارو می کرد؟!.. یعنی اونم بهش حس داشت؟!.. واقعا حرکاتمون عجیب و غیرقابل وصف بود…
مینا بین من و حسام، ساندویچ شده بود و به مرز پارگی داشت نزدیک می شد… ول کن نبودیم… ثانیه به ثانیه، دقیقه به دقیقه، طوری توی کون و کصش تلمبه می زدیم که مینا دیگه نمی تونست تحمل کنه و داشت راهی پیدا می کرد از دستمون خلاص بشه… تکون خوردناش و فرارهاش اونقد حشریم کرد که با فشار آبم پاشید توی کاندوم…
من:آخخخ…
مینا: جووون… کص و کون برام نموند به خدا…
حسام: آخخخ… سمانه جندم نگام کن… آخخخ… آبم… ریخت…
سمانه هم کمی بعد با ناله هاش و تکون خوردن هاش روی تخت به ارگاسم رسید…
حسام از رو مینا کنار رفت…
آخخخ… حس خوبی بود… اون زیر، با یه ماسک سنگین روی سر داشتم خفه می شدم… انگار یه بار سنگین از روم برداشته شد…
مینا هیچی نمی گفت انگار حسابی پاره شده بود… داشت حسابی می لرزید…
آروم از روی خودم کنار زدمش… طاق باز و با بدنی که دیگه کنترلش دست خودش نبود یه گوشه افتاد و داشت به خودش می پیچید…
به کیرم نگاه کردم، حسابی توی کاندوم نبض می زد… برای اولین بار بود که اونقد حجم منی رو توی کاندوم می دیدم… عجیب بود…
با عجله دست نیلوفر رو کشیدم… اونم حسابی شل و سست بود… فی الفور، جورابا و سوتین و شلوار نیلوفر رو از روی زمین برداشتم، داشتیم از در اتاق خارج می شدیم، نگام افتاد به سمانه، دمر افتاده بود روی تخت…
محسن روی زمین، روی کیرش کاندوم بود!.. باورم‌ نمی شد!.. محسن کاندوم برای چی کشیده بود؟!.. یعنی کص سمانه گذاشته بود؟!..
می خواستم یه لگد نثار پهلوش کنم ولی از اتاق خارج شدیم… سریع کلید انداختم و در اتاق بغلو باز کردم… داخل شدیم…
لباسای نیلوفر رو انداختم زمین…
درو پشتمون قفل کردم… ماسک نیلوفر رو از روی سرش برداشتم، دختره شبیه گوجه فرنگی شده بود…
نفس‌نفس می زد… نای حرف زدن نداشت، افتاد رو تخت…
ماسک جیگسارو از روی سرم برداشتم…
آخخخ… روی تخت کنار نیلوفر افتادم…
جونم داشت از تنم بیرون می اومد…
حسابی خسته بودیم… از خسته بودن رد شده بود،یه حس قابل توصیف نبود… یه حس تازه…
انگار ترس،دلهره،خشم،شهوت… توی هم بُر بخوره،با یکم گیجی و مبهوتی قاطی بشه. شبیه یه تجربه تازه بود که بدن و ذهنم به هیچ عنوان باهاش سازگاری نداشت…
نیلوفر رو بغل کردم و کشیدمش روی خودم، هنوز کاندوم روی کیرم بود… تن داغ نیلوفر رو کامل حس و لمس کردم… نیلوفر آروم گفت: سرورم… خیلی حال داد… باید آماده شم… داره دیرم می شه… حسابی توی بغلم فشارش دادم… کمی بعد با اینکه حس هیچ کاری رو نداشتم، نیلوفر رو آماده کردم برای رفتن… خوشبختانه قبل اینکه اوضاع بهم بریزه، خودم از خونه حسام پیچیدم…
وقتی رسیدم خونه فکر و خیال تمومی نداشت.تمام اون اتفاقات عجیب توی ذهنم مرور می شد… شاید گروپ سکس قبل اون اتفاق چندباری داشتم،منتهی اون خفت گیری یا اون ماسکها، یا اون استرس و دلهره امونمو بریده بود… خود تو فکر کن، کسی رو بکنی که نمی خوای شناخته بشی! و البته اون فرد قبلا رابطه عاطفی باهات داشته؟!..
احساس می کنم تجربه ی عجیبی بود…
حداقل شیرین نبود… اما تلخ هم نبود…
شاید…
شاید هم، کارهای بد و اشتباه، اولش سخت و نامعقول به نظر میان؟!.. به مرور و با تکرار، به بهترین حس های دنیا بدل شن؟!..
هان؟!..
شاید بهترین حس بود…
نظر تو چیه؟!.. “پوزخند”
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَستِر سِپِهر
تاریخ: ۱۴۰۲/۰۲/۲۳
ادامه دارد … “علی برکت الله”

1570 👀
4 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-05-13 22:40:29 +0330 +0330

💞سپهر عزیز،نظر شخصی من در مورد داستان‌ دنباله دار مزه مزه های مردونه/در مورد خواننده های سایت/

💞به نظرم این داستان قابلیت و گنجایش عالی داشت،چون توی این مدتی که نبودی،من با اجازت چند قسمت داستان رو توی یه چنل تلگرامی دوستم برای تست گذاشتیم.از لحاظ کامنت و لایک که بمب بود.از لحاظ ساختار و نقد،ایراد خاصی نتونستند بگیرند.شاید برخی خواننده های حرفه ای سلیقه ای با داستان زاویه داشتند.احساس می کنم ادامه در این سایت فقط صرفا جهت وقت تلف کردن باشه،البته این نظر شخصی منه برای همین با اکانت خودم برات کامنت کردم.امیدوارم اگر خواستی ادامه بدی تجدید نظر کنی😹

💞خواننده های سایت شهوانی به نظرم دو دسته هستن،یا دنبال خوندن خاطرات هستند و همزادپنداری باهاش یا دنبال شخص خود نویسنده داستان و جنسیت اون،که اکثرا خانمها مورد توجه هستند😹
طبق تجربه ای که داشتم.متاسفانه به ندرت افرادی رو دیدم که داستان در سایت بتونند بنویسند،اغلب خاطره هایی هست که سطح پائینی داشتند و استانداردهای داستانی رو به کل ندارند.اکثر افرادی هم که زیر اون خاطره ها نظر میدن،بیشتر برای خود شخص نویسنده هست نه صرفا برای اون متن.

💞صحبتی با دوستانی که همراه من بودند.
ممنونم از همراهی تون.قسمت چهل و دوم رو براتون آماده کردم،این آخرین قسمتی هست که برای من ایمیل شد،اگر خود نویسنده تونستند آن لاین شن و ادامه بدند فبها.ایشونم حالش خوب نیست،در کامنتهای قبل توضیح داده شد.مشکل نت هم داشتند،تا جایی که تونستم کمک کردم.امیدوارم راضی باشید.
💞من وقت فعالیت داخل سایت اصلا ندارم.از همه تشکر میکنم.موفق و پایدار باشید💞

4 ❤️

2023-05-13 22:52:38 +0330 +0330

↩ Real Baran

به ندرت افرادی رو دیدم که داستان در سایت بتونند بنویسند

این مورد قبول ندارم.

اما بین تاپیک و داستان در اینج خیلی فرق هستش
و چیری که ادامه دار باشه اصلا اینجا طرفدار نداره یعنی کسی پیگیرش نیست.

سوال: خود شما دوست عزیز
آیا داستان یا نویسنده ای رو دنبال میکنید؟

2 ❤️

2023-05-13 23:21:10 +0330 +0330

↩ دختر صحرا
من خودم بشخصه دنبال میکنیم تا الان هم بهوچند نفر پیشنهاد دادم که داستان رو بخونن
واقعا جزء برترین هاس 😎

1 ❤️

2023-05-13 23:25:38 +0330 +0330

↩ Real Baran
متاسفانه بازدید هم زیاد میخوره ولی نمیدونم‌چرا لایک‌نمیکنن یا نیمخونن
من خودم‌مجبورم هر چند روز یکبار بخونم تا قسمت های داستان بالا باشه که مخاطب های دیگه ببینن
ولی خوب حرفت حرف درستیه 😎

0 ❤️

2023-05-13 23:39:47 +0330 +0330

↩ Real Baran
واقعیت من هم دیدم خیلی طولانی هست ‌. خودم دیگه از قسمت ۵ به بعد نخوندمش ( این جا بود که فهمیدم ادمین یه چیزی میدونسته که داستان بالای ۵ قسمت رو قبول نمیکنه ) .
خودم رمان بلند خیلی کم میخونم مگه این که واقعا شاهکار باشه وگرنه نه بیشتر از ۱۰۰ صفحه‌ش رو بیشتر نمیخونم

1 ❤️

2023-05-25 16:27:30 +0330 +0330

↩ Real Baran
ابدا موافق نیستم با این حرف،من سالهای ساله دنبال میکنم بچه هارو،نویسنده های خوبی داره سایت.🥀

0 ❤️

2023-05-25 20:47:12 +0330 +0330

↩ Shadi Venom
💞دوست مدعی من،برید بخش داستانها،پاورقی زیاد هست.فله ای ریخته.بخونید لایک سیصدومشم بزنید خب.حیفه همونطوری بمونه برسونیدش به یک کا.هرچند فک کنم زیاد خوندید اراجیف ذهنتون عادت کرده دست خودتون نیست ریکشن هاتون.
فرق خاطره و پاورقی و داستانک و داستان و رمانو کسی اینجا میدونه آیا؟. بعید میدونم
میدونید چرا؟چون خاصیت برخی؛ توی این سایت همینه که فقط بچرخن حرفای بی ربط بگن

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «