༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ ༻ (۴۱)

1402/02/23

༺(۴۰)༻
حسام و سمانه وارد اتاق شدند، چند دقیقه ای گذشت، صدای خنده ها، آروم آروم به شوخی های سکسی تبدیل شده بود، چاره ای برام نمونده بود، یا باید به نیلوفر می گفتم مکان رو ترک کنه یا باید به اتفاق همدیگه وارد اتاق می شدیم.
×سرورم؟!.. چیکار کنیم؟!.. یکم دلهره دارم…
جلوی آینه قدی ایستاده بودم و داشتم توی خیال پرواز می کردم، حسام گفته بود وقتی آماده بودند، چند ضربه به در اتاق می زنه… همینطور هم شد، صدای ضربه ها روی در اتاق، منو به حال خودم آورد…
به نیلوفر نگاه کردم، آروم گفتم: بشین رو تخت… بهش نزدیک شدم، بند های ماسک رو شل کردم، ماسک رو از روی سرش برداشتم…
-لباستو در بیار…
نیلوفر لباس جذب مشکی رو آروم از تنش بیرون آورد، زیر بغلاش برق می زد، یه سوتین بدون بند نخی تنش بود… دوباره ماسک رو روی سرش گذاشتم، یه آه بلند کشید و آروم گفت: گرمِ مث جهنم…
-چیه؟!.. دوست داری بشناسنت؟!.. خبرش جیک ثانیه بپیچه توی شهرک؟!..
×وای نه… فکرشم ترسناکه… ببخشید… تحمل می کنم…
دستشو گرفتم، بلند کردمش، آماده بودیم داخل اتاق شیم…
×دوربینا چی؟!.. مگه قرار نیست فیلم بگیرید؟!..
-نه فقط دیلدو رو بردار…
نیلوفر ریز ریز خندید و آماده بودیم وارد اتاق شیم…
در باز شد…
محسن و مینا در حال لب گرفتن بودند، مینا فقط یه شلوار جین تنش بود، ممه های سفیدش داشت تکون تکون می خورد، با دیدن من و نیلوفر حسابی خودشو جمع کرد و لباسشو گرفت جلوی ممه هاش…
ترس رو می شد توی چشاش حس و لمس کرد…
مدت نسبتا طولانی بود که ندیده بودمش، چقدر فرق کرده بود… انگار دهنش کمی گشادتر و چشاش کشیده تر شده بود… به کل چهره ش جا افتاده بود…
محسن آروم زیر گوشش گفت: عشقم نترس ماسکشون ترسناکه ولی آدمای خوبین…
یه لحظه خواستم با پا برم توی دهنش و حسابی حالشو جا بیارم، منتهی قرارمون این نبود…
قرارمون این بود که یه گروپ سکس ملایم داشته باشیم…
البته محسن و مینا، به خاطر اون ویسکی که خورده بودند حسابی شل و مست بودند، مست که چه عرض کنم… حرکات بدن تا حدودی کند و بی دلیل می خندیدند… حسابی شل و وارفته شده بودند، حتی کلمات را به خوبی ادا نمی‌کردند… اختیار خودشون رو تا حدی از دست داده بودند…
سمانه نگاهی بهمون انداخت و پیک هنسی رو رفت بالا و آروم گفت: نوش…
معلوم نبود حسام چطوری فریبشون داده بود که اونا بالاجبار ویسکی می خوردند منتهی خودش و سمانه هنسی‌‌‌!..
البته ذائقه هر آدمی سمت جانی واکر کشیده می شه تا اون هلاهل… منتهی محسن و مینا به کل توی دنیای واقعی سیر نمی کردند…
من و نیلوفر می دونستیم نباید صدامون در بیاد، قرار هم نبود مست باشیم، چون وقتی اون ماسک های لعنتی روی سرمون بود فقط به سختی می شد نفس کشید، مستی پیشکش…
نیلوفر دستش رفت توی موهای مجعد محسن، از موهاش گرفت و کشیدش روی تخت…
نگاه مینا قفل دیلدو بند دار شده بود…
رفتم سمتش…
دستش رو آورد سمت کیرم، حسابی از رو شلوار مالید، با لحنی آروم و خنده های مست کننده گفت:
اوففف… آقای ترسناک، کیرتو بنداز بیرون برام…
دستشو آروم پس زدم، باید یه حس ملایم با چاشنی خشونت رو بهش تزریق می کردم، تا حدودی نیلوفر هم نگاش به من دوخته شده بود، هرکاری می کردم با کمی تشابه روی محسن اجرا می کرد…
نیلوفر دکمه شلوار جینشو باز کرد… محسن آروم آروم شلوارشو داد پایین، شورت جذب مشکی نیلوفر روی کصش چسبیده بود، محسن خواست دهنشو روی کص نیلوفر بذاره که دستای نیلوفر مانع شد…
آروم و با کمی خشونت سر محسن رو لای روناش برد، محسن در حال لیسیدن رونای نیلوفر بود که بهش کمک کردم شلوارشو کامل در بیاره… وقتی دستم به اون رونای داغ سبزه مالیده می شد حسابی کیرم سفت می شد… نیلوفر سرِ محسنو به زور لای روناش گرفت و کشید.
گردن محسن لای رونای نیلوفر قرار گرفت. بی اختیار شروع کرد فشار دادن. محسن اولش کمی مقاومت کرد و بی دلیل می خندید، اما به مرور به نفس تنگی افتاد. شروع به دست و پا زدن کرد که نیلوفر با دستاش، نوک ممه های مینارو محکم گرفت و کشید… به نحوی خشن که اون ممه های سفید حسابی کش اومدن، یکباره ولشون کرد و با تمام قدرت با دو تا دست گذاشت روی ممه های مینا…
صدای عجیبی توی فضا پیچید…
مینا درد و لذت رو توی بدنش حس کرد، کمی ترسیده بود اما لباشو غنچه کرد و با ترس گفت: آخ خ خ… جون ن ن… چقدر خشنی خانم خوکه…
“مالیدن زبون به لبها”
مینا دستمو گرفت و روی تخت کامل لم داد و می خواست انگشت دستمو موک بزنه، آروم انگشت اشارمو میک زد…
نیلوفر کمی داشت از کنترل خارج می شد که کمرشو مالیدم… تا می تونست گردن محسنو فشار می داد، محسن صداش در نمی اومد و به آخ آخ افتاده بود… انگار خوب نمی تونست نفس بکشه… یه حس عالی توی تنم بُل گرفته بود… انگار یه جورایی شبحی از تینا کنارم بود…
نیلوفر آروم دستشو رسوند به صورت مینا و محکم گذاشت توی گوشش… مینا آخ بلندی گفت و انگشتمو بهتر موک زد… دوباره و چند باره کشیده های محکمتری توی گوش مینا نواخت… تا حدودی صورت و لپای مینا سرخ شد و حسابی حس بردگیش نوازش شد… نیلوفر ول کن نبود، اونقد توی صورت مینا کشیده زد که مینا حسابی سرخ و بغضش گرفته بود… مینا با لحنی آروم و بالاجبار رو به نیلوفر گفت: جون ن… ماده سگت می شم، مگه همینو نمی خوای؟!.. میشه ماسکتو برداری؟!..
نیلوفر انگشت اشاره شو به حالتی ترسناک جلوی مینا تکون داد و سرشو کج کرد… “لحنی آروم: هیش”
مینا چشاشو از نیلوفر دزدید…
حسام همونطور مات و مبهوت سینه های سمانه رو می مالید و خشکش زده بود و نگاش چفت ما شده بود… لپای سمانه گل انداخته بود و حسابی حشری شده بود…
کمی بعد با زدن یه بشکن محکم، حسام و سمانه به خودشون اومدن…
بهشون فهموندم توی هپروت قدم نزنن…
حسام لباساشو کامل در آورد… کیر کلفتش، حسابی شق و سیخ شده بود… سمانه یه خرده کیر حسامو مالید و به سمت من و مینا اومدند…
سمانه کیر راست شده حسام رو توی دهن مینا فرو کرد…
مینا ول کن نبود، هنوز مچ دستمو گرفته بود و می مالید، باید خودمو از دستش رها می کردم، نمی خواستم متوجه بشه پشت ماسک جیگسا کیه…
تا حدودی داشت به سمت من و نیلوفر مایل می شد، حس ترس و کنجکاوی رو توی چشاش می تونستم به خوبی حس و لمس کنم…
توی همون حال، نگام به قاب عکس روی دیوار خشک شد… عکس حاج شمرون بود، توی باشگاه بدن سازی لخت شده بود و یه فیگور حسابی گرفته بود، انصافا هیکل خشک و کاتی داشت… لحظه ای خیال کردم اگر اینجا بود، قطعا همه رو از پنجره می نداخت پایین… من جمله خودم…
آخه داشتیم روی تخت دو نفره اون و خانمش، بساط عیاشی پهن می کردیم… اونم حسابی آدم با غیرتی بود… از طرفی هم رفیق صمیمی خودم بود، تا حدودی حس کیری داشت بهم فرو می شد سر تخت و اتاق خوابشون… میل داشتم توی هال بودیم یا اتاق بغل! هرجا غیر از اون اتاق لعنتی، منتهی مجبور بودیم، چاره ای نبود…
صدای ناله های نیلوفر بلند شد، محسن زبونش حسابی روی رونا و ساق پاهای نیلوفر می رقصید… طوری لیس می زد انگار یه بستنی کاکائویی جلوشه…
دستمو آروم از دست مینا بیرون کشیدم و هلش دادم روی تخت…
رفتم پشت نیلوفر… بغلش کردم…
انگشتام رفت روی کص برجستش… از روی شورت کصشو حسابی براش مالیدم…
آخخخ… چقدر داغ بود انگار کصش ورم و باد کرده بود… کمی که گذشت، انگشتای دستمو داخل شورتش کردم و نیلوفر شبیه مار به خودش می پیچید… محسن خواست چند باری کصشو بخوره و لیس بزنه که خود نیلوفر مانع شد…
با دستش کله محسنو به پایین هل می داد و نمی ذاشت بالاتر بیاد… البته یه بارم سیلی محکمی به محسن زد و حسابی از کصش دورش کرد…
کص برجسته و داغشو مالیدم، اونقد تند و با فشار این کارو کردم که چند باری خم شد و توی خودش پیچید و حسابی آه کشید…
مینا کامل روی تخت دراز شده بود و کیر حسام توی حلقش فرو می رفت… صدای قپ قپ کردن گلوشو می شنیدم… توی ساک زدن حلقی استاد بود… سمانه انتهای کیر حسامو گرفته بود و هلش می داد توی حلق مینا…
اونقد دهن مینا گشاد شده بود که ساک حلقی رو ماهرانه تر و با تف بیشتر انجام می داد… سمانه هم فقط می خندید و تخمای حسامو می مالید… شاید هم لذت می برد از ساک زدن مینا؟!..
چون سمانه علاقه ای به خوردن کیر نداشت، اگر هم سمج می شدی و می خواستی کیرتو بخوره، تا نصفه توی دهنش می کرد و به کل بی میل بود… اونقد آماتور و شل ساک می زد دوست داشتی بزنی توی سرش…
کمی بعد، حرارت و داغی رو می شد توی بدن همه حس و لمس کرد… اوضاع کمی از کنترل خارج شده بود، حسام مینارو کامل لخت کرد، سمانه هم کنار حسام مشغول مالیدن تن و بدن مینا بود…
شورت نیلوفر رو آروم پایین کشیدم، دیلدو بند دارو برداشتم…
مینا زیرچشمی نگامون کرد و در حالیکه می خندید و حسابی گیج و توی هپروت بود گفت: آخ خ… محسن؟!.. مادرجنده چته؟!.. می خوای کون بدی بهشون؟!.. کونی شدی یا بودی؟!..
محسن درحالیکه مست نیلوفر بود و فقط دستاش لای رون و ساقای نیلوفر می گشت آروم گفت: آره عشقم… بدت میاد؟!.. خودت می دونستی کونیم… میخوای داد بزنم؟!.. کونی م م م…
مینا: نمی دونستم کونی هستی؟!..
محسن: از سوراخ گشادم مشخص نبود؟!..
مینا: خب می گفتی خودم گشادترت می کردم مادرجنده…
“خنده های بلند”
محسن: روم نمی شد…
مینا: آخی… بی خود نبود همیشه باید با سوراخت بازی می کردم وقتی می کردیم… کص ننت… “خند های هیستریک”
گوش و چشام چسبیده بود به لحن و رفتار مینا… چقدر عوض شده بود!.. خاطرم هست وقتی با من رابطه داشت خیلی متین و سربه زیر بود، متنهی دیگه خبری از اون مینا نبود که لپاش گل می نداخت… به کل دریده شده بود… انگار زیاد براش مهم نبود، پارتنرش یه کونیه… انگار هیچ پرنسیبی توی رفتارش وجود نداشت… انگار دیگه مینایی در کار نبود، اون دختری که می شناختم، پر کشیده بود و رفته بود… جلوی روم یه جنده با لحنی فاجر داشت ساک حلقی می زد…
دیلدو بند دار رو، تن نیلوفر کردم، سگک و بندهاشو حسابی سفت و محکم کردم…
محسن درحالیکه شل بود و نمی تونست خودشو نگه داره، لباساشو کامل در آورد انداخت کنار تخت…
روی زمین زانو زد و با دستاش کفلای کونشو باز کرد…
یه بالشت جلوش انداختم…
یه طرف صورتشو روی بالشت گذاشت… حالت داگی شد و منتظر نیلوفر بود…
نیلوفر یکم دیلدو رو توی دستاش گرفت و مالید، محکم با روی پاش کوبید روی تخمای محسن…
شتلقی صدا داد…
اونقد ضربش شدید و زیاد بود که تخم های محسن حسابی جمع و کوچیک شد… داد بلند و از روی لذتی کشید و تمام بدنش به لرزه افتاد… نیلوفر با دست به دیلدو اشاره کرد… محسن روی زمین شبیه سگ برگشت و خودشو نزدیک اون کیر سیاه قطور کرد و شروع کرد لیسیدن و ساک زدن…
حسابی تف مالیش کرد… نیلوفر گاهی محکم توی گوش محسن می زد، آروم و زیر چشمی حواسم به مینا بود، حسابی لذت می برد از کتک خوردن محسن، گاهی هم وقتی صدای آخ و ناله های محسن بلند می شد، حسابی نوک ممه هاشو می‌گرفت و فشار می داد… نیلوفر جورابای مشکی مچ پاشو در آورد و پرت کرد روی صورت محسن…
دستاشو شبیه پنجه های سگ جمع کرده آورد بالا زبونش افتاده بود بیرون و واق واق می کرد…
جورابای نیلوفر رو حسابی بو کشید و بوسید… نیلوفر دوباره گذاشت زیر گوشش و با اشاره دست بهش فهموند چهار دست و پا بشه… محسن دوباره حالت داگی شد و کفلاشو باز کرد… یکم ممه های نیلوفرو مالیدم، سوتینشو باز کردم، ممه های ترد و سفت کوچولوش افتاد بیرون… یکم نافشو مالیدم، حسابی داشت می خندید و دیلدو رو توی دستش می مالید…
نیلوفر روی محسن خودشو تنظیم کرد و سر اون کیر سیاه و قطور رو روی سوراخ کون محسن گذاشت و با فشار توش هل داد و شروع کرد تلمبه زدن…
کیرم داشت از جا کنده می شد، نمی دونستم باید چیکار کنم، کنار تخت یه چند تا بسته کاندوم بود، یکی رو برداشتم، آروم طوریکه مینا متوجه کیر و سایزم نشه، زیپ شلوار رو دادم پایین، به هر سختی بود، کاندومو روی کیرم کشیدم، تا اون روز هیچ وقت اینریختی سکس نکرده بودم، همه چیز برام عجیب و تازه بود… کمی کیرمو کشیدم جولو، یکم مالیدم تا حسابی توی کاندوم جا باز کرد… آروم به سمانه نزدیک شدم، کشیدمش سمت خودم، نمی خواست از حسام جدا بشه، به هر زوری بود، شورت کاستوم خرگوشی رو پایین دادم… کفلای سفید و گوشتی کون پهنش افتاد بیرون… قشنگ چند ثانیه ای داشت می لرزید و حسابی حشریم کرد… کیرمو گذاشتم روی کصش… تا اومد ناله کنه، محکم فرو کردم توش…
آخخخ… همینو می خواستم، فقط می خواستم کیرم توی یه اسفنج داغ و نرم باشه، بدون اینکه تلمبه بزنم، فقط نگاهم به محسن و مینا باشه…
می خواستم درد کشیدن و جر خوردشونو تماشا کنم… زاویه دید خوبی نداشتم و سمانه ول کن حسام نبود، حسادتش زده بود بالا، محکم کمرشو گرفتم و روی تخت کشیدمش یه گوشه، صدای آه و ناله ش پیچید، طوری ناله کرد که حسام یه نگاهی بهمون انداخت… سمانه رو به زور از حسام جدا کردم، کیرمو محکم توی کصش نگه داشتم و شونه هاشو مالیدم، از بس بدن نرم و کص شل و گوشتی داشت، نمیشد توش تلمبه زد، ممکن بود هر لحظه آبت بریزه…
آروم آروم توش تلمبه زدم… نیلوفر توی دید بود، حسابی کیر سیاه و رگ دار رو تا انتها توی کون محسن فرو کرده بود، محسن یه طرف سرشو رو بالشت فشار می داد و می گفت: فدات شم، خوکی خانم… من کونیه شمام… بکنید منو… زیر خوابتونم…
کمی بعد نیلوفر همونطور که داشت با تمام قدرت کون محسن می ذاشت، از موهاش گرفت و انگشت پاشو توی دهنش کرد… محسن چنان انگشت شست نیلوفرو میک می زد که صدای موک زدناش توی اتاق می پیچید…
سمانه رو نمی تونستم نگه دارم، هار شده بود، محکم خودشو جلو عقب می کرد، کیرم تا ته توی کصش فرو می شد و تا می خواستم کمرشو نگه دارم یه تلمبه محکم دیگه می زد… تمام تن گوشتیش، علی الخصوص کفلای پهن سفیدش می لرزید… دیگه اوضاع از دستم خارج شده بود…
حسام مینارو بلند کرد، آروم بردش نزدیک نیلوفر و محسن، روی تخت خمش کرد، طوریکه مینا کامل محسن رو می تونست پایین تخت یه دل سیر نگاه کنه، کاندوم رو روی کیر کلفتش کشید، کیرشو روی سوراخ کون مینا گذاشت، مینا خودشو جمع کرد و ناله هاش حسابی بلند شد… کیر حسام توی کون مینا فرو نمی رفت، بیشتر فشار داد…
مینا: دیونه خب لیزش کن… پاره می شما…
حسام: جووون، مگه دوست نداری پاره شی جنده خانم؟!..
مینا: مراقب حرف زدنت باش، گفتم لیزش کن…
“خنده های بلند”
حسام یکم روی کیرش ژل مالید و از نو، فشار داد…
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَستِر سِپِهر
تاریخ: ۱۴۰۲/۰۲/۲۲
ادامه دارد … “علی برکت الله”
༺(۴۲)༻

7 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-05-13 01:27:36 +0330 +0330

"دوستان شهوانی"
داستان توسط باران عزیز،صفحه بندی و انتشار داده میشه.لطف کنید زیر قسمت های یک تا چهل،کامنت بذارید،کار سختی نیست.وقت زیادی هم از شما نمی گیره.لااقل با این کار توی تایپیکهای داغ بالا بیاد.چون حقیقت من تلاش می کنم داستان واقعی و زیبایی ارائه بدم،منتهی باران عزیز،نظرش اینه متوقف بشه کار،چون انگار این زحمات فیدبک خاصی نداره.به هرحال به خاطر اوضاع و احوال من دسترسی به نت برام ساده نیست.امیدوارم بتونم این داستان رو به پایان برسونم.

1 ❤️

2023-05-13 18:27:08 +0330 +0330

از وقتی داستانت رفت توی خونه حسام، دیگه اون جذابیت قل را نداره
وقتی داستان دور و بر زهره میچرخید خیلی جذاب تر و حشری کننده تر بود

0 ❤️

2023-05-20 14:37:34 +0330 +0330

💕دقّت کنی فقط خواننده ها دنبال زهره هستن،زنه شوهردار.نشون میده دخترا کلاّ توی ایران سکس ندارن باید اول زن شد بعد کلی خاطرخواه میاد سمتت😹😹😹😹جامعه خری داریم

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «