چند سال پیش از خواب بعدازظهر بیدار شدم، دیدم هیچ کی توی خونه نیست ، از پنجره بزرگ اتاق دیدم خانم میزبان توی حیاط کنار شیر آب مشغول شستو شو بود. یه تاب تنش بود و روی چهار پایه کوچک نشسته بود ، دامنش را کامل بالا زده بود . من فقط پاهای لختش را دید میزدم، و هیچ کار دیگه ای نکردم، جالبه که این خانم همش فاز حزب اللهی داشت، و این کارش خیلی برام عجیب بود، خلاصه هیچ وقت با این حسرت کنار نیومدم که چرا هیچ کاری نکردم، شما هم خاطراتی دارید تعریف کنید
سال ۶۸ در کاخ گلستان برای عرض ارادت و پابوسی خدمت اعلاحضرت همایونی ملکه فوزیه رسیدم و دیدم ایشون در حموم در حال عمل قبیح خودارزایی هستن ! با این که چاکر رو صدا کردن برم پششون رو کیسه بکشم ولی چون بنده کیسه نداشتم و زمین حموم هم خیس بود ترسیدم بخورم زمین کونم بیاد تو دهنم نرفتم .
بعدا فهمیدم قضیه اصلا چیز دیگه ای بوده …
سال ۲۰۰۶ هم در نجف برای عرض ارادت و پاچه خواری به بیت امام خمینی شرفیاب شدم که همسر مکرم ایشون با تاپ اومد دم در و گفتن امام رفته کص موش چال کنه و تا شب هم پیداش نمیشه ، بیا داخل کامپیوترم خراب شده درستش کن که دیدم نوه مکرمه ایشون که بسیار سفید مفید و تپل مپول و خلاصه کونی بود برا خودش مدام میگفت بیا باهام بازی کن ولی چون بنده سنی ازم گذشته بود و بچهبازی بلد نبودم رفتم با همسر امام ( ره ) بازی کردم
↩ Heder
تا وقتی شوهرش بود خیلی پوشیده بود، چادر سر میکرد، وقتی با من تنها شد، لخت شد