༺ مَزِه مَزِه های مَردونهِ (۵۸) - ۱۴۰۰ (۲) ༻

1402/03/06

༺(۵۷)༻
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَسعود کینگ
─┅━━━━✦━━━━┅─

روبروی هم، چندک زده بودند. حاتم گاهی اوقات شکم و رونشو می خاروند، سیخو روی پیک نیک داغ می کرد و روی مفتولی که تریاک رو نگه داشته بود ویالونی می کشید. دود حاصل از داغی سیخ توسط لولِ بلند، توی گلوی سپهر میپیچید. عرق از پیشونی سپهر سرازیر بود، به سختی کام می گرفت و با بیشتر بیشتر گفتنهای حاتم، ریه هاش پُر می شد از دود غلیظ تریاک. ‘آ ماشالله پسر، عمیق کام بگیر’
درحالیکه سپهر دود رو بیرون می داد و به سرفه می افتاد، حاتم با چشای قرمز و لبهای نسبتا خشک، فریاد کشید: آهای،ملیح ح ح… چایی چی شد پس؟
نگاهی به سپهر انداخت و گفت: جنده چقدر چایی رو دیر میاره، دقت کردی تمام کاراش خیلی کُند و آهسته س؟ فقط توی کس دادن عجله داره پتیاره.
سپهر کجایی تو؟ باتوئم! جنسش اصله ها نه؟ چشات آلبالو گیلاس می چینه مشتی. ‘هاهاها’
سپهر کمی سرفه کرد و گفت: چرا وافور نداری؟ آخه کودوم‌ کسخلی با مفتول تریاک می کشه، که ما دومیش باشیم؟ چرا اونقد کاغذِ لول درازه؟ کوتاه تر می‌گرفتی خب.
حاتم درحالیکه یکم بهش برخورده بود و حسابی عصبی شده بود گفت: پسرخوب، این مفتول که می بینی از ساقه گل مصنوعی درآوردم، نصف تهرون، تریاک کشای قهارش همین ریختی، نئشه میشن.
کجای کاری تو؟! مشتی باش اسدالله خان. سوسول بازیا چیه، سوزنت گیر کرده روی وافور… وافور…
می خرم برات‌. بخند مشتی. بخند که امشب بابا حاتم میخواد کس ملیحه رو با سوراخ کونش پیوند بزنه.
سپهر توی همون حال گیجی و هپروتی که داشت سیر می کرد، ناخودآگاه دستش رفت لای ساق پاهای ملیحه و از اون جا یکه تاز رفت روی رونای گوشتیش، که خم شده بود تا سینی چایی رو کنارشون بذاره.
دستش از زیر دامن، لای رونای ملیحه مالیده شد و یکهو دامن ملیحه رو پایین زد، با شدت و زورکی دامنشو کشید پایین، صدای جیغ ملیحه برخاست.
عِه چتهِ؟
ملیحه چندباری خواست مقاومت کنه. با دستش دامنشو نگه داشته بود و نه نه نه میگفت.
ولی نتونست، شایدم نخواست، به هرحال روناش افتاد بیرون و حسابی لرزید. شورتِ ساده ای که به تن داشت لای لپای کونش گیر کرده بود. همون پرده لایِ درِ خودمون بود، اونم چه درهایی.
می دونست اون دوتا ول کن نیستن، بالاخره حاتم در ازای گاییدنش بهش سرپناه و غذا می داد، باید راضیشون میکرد. مگه ملیحه جز کس دادن وظیفه ای دیگه ای داشت؟
حاتم سیخ و پرت کرد گوشه سینی چای، اونم اضافه شد به مالیدن شکم و کسِ درشت ملیحه از روی شورت.
ملیحه کمی دستپاچه بود، میل داشت آروم آروم آماده شه برای دادن، ولی حاتم اجازه نداد و تاپشو از سرش با وحشیگری کشید. موهاش ژولیده تر شد.
ممه های بزرگش با اون نوک قهوه ایش بیرون افتاد. کمی ممه ها لرزیدن و بهم خوردند. با چشمهای حاتم و سپهر، حسابی حال و احوال کردند.
نافش از ترس کمی جمع و سفت شد. زیرلب گفت: ندید پدید های بدبختِ عملی‌.
حاتم اخم کرد و محکم گذاشت توی گوشش و گفت: بیشعور جنده؛ وقتی میخوایم بکنیمت باید از خداتم باشه.
سپهر شنیدی چی گفت بهمون؟ حالا من هیچ، به تو گفت ندید پدید، دختره کیر خور رستم…
میدونی این اندازه موهای سرت کس کرده. حاتم این جمله رو گفت و با دست اشاره کرد به سپهر.
سپهر بدون توجه به حرفای اون دوتا و شاخ و شونه کشیدن های بی مورد، شورت ملیح رو کشید پایین.
کس ملیحه افتاد بیرون. حاتم نتونست خودشو کنترل کنه ملیحه رو کشید روی خودش، اونقدر دستاش بزرگ و قوی بود که راحت از کمر ملیحه گرفت و نشوندش روی دهنش. موهای ملیحه شلخته و ژولیده دورش ریخته بود.
حاتم زبونشو کرد توی کس ملیحه، اونقدر محکم فشار داد که توی دقایق اولیه ملیحه به ناله های سختی افتاد. داشت جیغ های غیرعادی سر می داد، خونه باغی قدیمی بود، صدای ناله های ملیحه رو هیچکس نمی تونست بشنوه، اگر هم می شنید همونجا می شست و جقشو می زد. ملیحه یه تیکه گوشت بود که افتاده بود دست دوتا گرگ گرسنه و طمع کار.
خواست با کِش موهاشو مرتب کنه که حاتم به قدری زبونشو توی کسش فرو و هل داد که بی اختیار خشکش زد و چشاش خمار شد.
سپهر لباساشو درآورد و داشت به اون دوتا نگاه می کرد و با کیرش بازی می زد. منتظر بود تا حاتم خوردنش تموم شه، ولی تمومی نداشت.
طوری کس ملیحه رو می خورد که انگار لیسک یا چه می دونم لواشک گیر آورده. زبون حاتم رفت و رفت و رفت داخل کس ملیحه. حسابی گشت زد، سیر نمیشد. با دستای بزرگ و پینه بستش کمر ملیحه رو سفت و سخت چسبیده بود و امونشو بریده بود. نفسشو قطع کرده بود. نمی ذاشت خودشو جدا کنه یا بلند شه، گاهی اوقات از دندون گرفتن و لیسیدن بیش از حدِ کس، ملیحه خارش و قلقلک می گرفت، منتهی هرچی تلاش میکرد خودشو آزاد کنه، خبری از آزادی نبود. باید تسلیم میشد. تسلیم شده بود. حتی نمی تونست تکون بخوره نگون بخت.
مگه میشد فرار کنه؟ چرا باید فرار میکرد، اون فقط باید خودشو رها و آزاد در اختیارشون میذاشت که حسابی بکننش تا خارش کس و کونش تموم شه.
تا دیگه وقتی داداش حاتم بهشون سر می زد هیچ حسی به اون پسر جذاب نداشته باشه. حاتم تا حدودی پی برده بود دلِ ملیحه شبا کجا و زیر کودوم لحافت آروم می گیره و این موضوع داشت دیونش می کرد.
توی همون حال که حاتم زبونش تا خرتناق توی کس ملیحه فرو میشد، دستاش رفت و شلوار و شورتشو همزمان کشید پایین.
کیر کلفت و گنده حاتم افتاد بیرون، ملیحه سعی داشت اون هیبیت کلفت و ترسناک رو با دستش بگیره و بماله تا حسابی شق و سیخ شه. براش عادی شده بود روی اون کلفتی بشینه و پاره نشه.
اونقدر از بچگی بهش گفته بودن جنده جنده جنده، که به کل معنی این واژه رو درک و فهمیده بود. پس ترسی از گاییده شدن اونم توسط مردی که بیست سال بزرگتر از خودش بود رو نداشت. براش سن مطرح نبود، فقط میخواست بشینه روی اون کیر کلفت و تا آب داغ حاتم رو توی کوس تنگش حس نکنه آروم نمی‌گرفت. بالاخره حاتم از کس لیسی خسته شد، با همون زبون بزرگ و سیاهش، شاید حسابی کس ملیحه رو گشاد و پهن کرده بود، سپهر با پاش به حاتم سیخ زد، هربار که می کوبید به پای حاتم، بهش می فهموند داره زیاده روی میکنه.
ملیحه انگار که حسابی از کس لیسی حاتم خیس و بیحال شده بود، کسشو روی سینه و شکم حاتم کشوند کشوند کشونددد تا به اون کیر کلفت و ترسناک رسید.
روی پنجه های پاهاش تعادلشو حفظ کرد و با دستش کیرکلفت حاتمو کمی مالید، انگشتای کوچولو و نسبتا سفید ملیحه خنده دار جلوه می کرد وقتی اون کلفتی عجیب رو می مالید و تکون می داد.
حتی انگشتای دستاش به خاطر کلفتی اون کیر بهم‌ دیگه نمی رسیدند‌. کیر حاتم از مچ دستاش بزرگ تر و کلفت تر بود. باید با قدرت اون کیر کلفتو به حالت جق تکون می داد تا حاتم حسش می کرد.
سپهر چندتا ویشگون از کمر و دستگیره های ملیحه گرفت و آروم زیرلب گفت: اوف جنده گوشتییی.
حاتم خدایی عجب گوشتیه از حق نگذریم. می لرزه شبیه چربی. محکم دو دستی گذاشت روی کمر و لپای کون ملیحه، آه ه ه بلندی از وجود ملیحه برخاست، تمام وجودش سوخت. انگار بهش شوک داده باشن، شاید لبه های کسش هم جمع و تنگ تر شد.
حاتم عرق گیرشو در آورد و پرت کرد یه گوشه، منتظر بود ملیحه سوار کیر کلفتش شه و سواری رو شروع کنه.
همینطور هم شد، ملیحه آروم کیر کلفت حاتمو روی چوچول و لبه های کسش کشید و سرِ اون کیر قطور رو توی کسش فرو کرد و بلند فریاد زد:آ ه ه ه… پاره شدم.

─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: باران
─┅━━━━✦━━━━┅─

اوّلش سخت و دردناک بود،مث تموم کارای نشدنی که می خوایم انجام بدیم.
من یه دختر تنگ و ناز بودم که توسط دوتا نره خر داشت بهم تجاوز میشد.واقعاً داشت بهم تجاوز میشد.
میدونم جای خواب نداشتم،میدونم باید گشنه میخوابیدم.میدونم فراری بودم،همشو میدونم،ولی قرارمون این نبود که دوتایی بیوفتن روم و کسمو پاره کنن.
واقعاً دردناکه دوتا کیر توی وجودت فرو شه و اشکات سرازیر نشن،یا باید خیلی جنده و گشاد باشی یا خیلی قوی و مقاوم.من از هر کودوم از چیزایی که گفتم یه خردشو داشتم.یه خرده جنده بودم و یه خرده قوی.جندگیمو از مامانم به ارث برده بودم و قوی بودنمو از بابام.
حاتمو دوست داشتم،منو یاد بابام مینداخت،شاید فانتزی اینو داشتم که به بابام کُس بدم ولی خب،از دین و مذهب این جور چیزا ترس داشتم،شایدم بابام وقتی میخواست بکنتم وسط کار پیشمون میشد.
نمیدونم،موقعیتش جور نشد خودمم ترس داشتم که جور بشه.
حالا یکی که ازم بیست سال بزرگتر بود داشت با یه کیر استثنایی جرم میداد،نوک کیر حاتم خیلی درشت و پهن بود،اوّلش مالیدمش به کلیتوریسم،میخواستم ادای جنده های توی فیلمارو در بیارم و بگم فاک می، ولی از سپهر میترسیدم آخه اون خیلی کاربلد و شیطون بود شاید مسخرم میکرد برای همین فقط به آه کشیدن بسندهِ کردم.
یکم که چه عرض کنم،خیلی زیاد،زبون حاتم گشادم کرده بود،اون شب یه کس گشاد واقعی شده بودم.
تمام اعضای بدن حاتم، سایزش با مردایی که دیده بودم فرق داشت،فقط کیر بزرگش نبود،دستاش،پاهاش،سینه هاش،شکمِ پهنش،زبونش،هرجایی که ازش بگم سایز نرمالی نداشت.
شبیه غول بود.یه غول بدجنس و گنده که خودم لذت می بردم کیرشو بکنم توی کسم و پاره شم.البته اینم بگم هیچوقت نمیذاشتم بیاد روم،چون واقعا هم من می دونستم‌ ممکنه‌ خونریزی کنم هم خود حاتم اینکارو باهام نمیکرد.کیر گندشو روی کسم تنظیم کردم و هلش دادم توم.وای ی ی ی… اینو که گفتم،دیدم سپهر داره با سوراخ کونم بازی میکنه.
نمیدونستم باید بزرگی اون کیرگنده رو تحمل کنم یا انگشت شدنمو.چندتا نفس عمیق که کشیدم دیگه احساس میکردم یه چیز کلفت و سفت توی کسم عمودی نگهم داشته.نمیتونستم تکون بخورم که با لرزشهای رونای حاتم جیغم بلند شد. آی ی ی ی…
واقعاً سخته روی یه کیر پهن و دراز بشینی و یکی با سوراخ کونت بازی کنه،حسش واقعاً اذیت کنندس.توی همون حال که داشت کسم عادت میکرد به اون کیرگنده،سپهر سوراخ کونمو خیس کرد و احساس کردم که میخاد از کون بکنتم.خوابیدم روی سینه ی بابا حاتم،باید بهش میگفتم بابا حاتم که لااقل دلش رحم بیاد و تند تند تلمبه نزنه،زیرگوشش زمزمه کردم:بابا حاتم،آی ی ی ی… بابا حاتم جندتو دوس داری؟ جندتم. آ ی ی ی
یکم با روان و روحش بازی کردم،وای خدا کیر سپهر داشت توی کونم فرو میشد. سینه و شونه های حاتمو فشار دادم،ناخنام داشت میرفت توی بدنش،هیچی نمیگفت،انگار هرچقدر هم چنگش میزدم براش مهم نبود.لبامو بردم سمتش که لب بگیریم،لباش ازبس بزرگ و پهن بود،لبام گم شد توشون.زبونش شد یه کیرکلفت،با سایز غیرقابل مهار توی حلقم،رفت توی دهنم،چرخید…چرخید…چرخید…
انگار کیر میخوردم،زبون نبود کثافت.
مست شده بودم و داشتم به دوتا کیر سرویس میدادم.من جنده شده بودم یا از اوّل جنده بودم مهم نبود،مهم برای من این بود که توی اون حال و فضای سکسی،برم توی فکر و خیال،حسین.
حسین داداش حاتم بود،یه پسر ترکه ای و جذاب بود.ازین پسرای هات که بالاشهر زندگی میکرد و فرش فروشی داشت.زندگیم حسین بود،تمام فکر و ذکرم پیشش بود،مخصوصاً وقتی داشتم کس میدادم،فقط جلوی چشام اون بود.توی همون حال که کیر حاتم توی کسم بالا پایین میشد و کیر سپهر داشت توی کونم پارم میکرد چشامو بستم و رفتم توی خیال کسیکه که عاشقشم.کم کم درد دوتا کیر توی وجودم،از بین رفت،داشت می شد لذّت.
یه لذّت وصف ناپذیر.دیگه دوست نداشتم نگاشون کنم،چند دفعه حاتم خوابوند زیر گوشم،توجّهی نکردم،توی فکر و خیال،حسین رو تصور میکردم که داره از کس جرم میده و با انگشت توی کونم میکنه و بهم میگه:ملیح،عشقم دوست دارم.چقدر دوست داشتم یکی توی اون لحظه بهم بگه دوست دارم،تا صداشو توی ذهنم تغییر بدم و از دهن حسین بشنومش.ولی اون دوتا فقط داشتن میگاییدنم،نمیدونم به چی باید تشبیه میشدم،به یه ربات که یه سری وظایف خاص داره شبیه بودم؟.غذا بپزم،خونه رو رفت رو روب کنم،سرویس رو بشورم،حیاطو جارو بزنم،هروقت دلشون خواست لختم کنن و تا جا دارم سوراخامو گشاد کنن.دقیقاً چیزی غیر یه اسباب بازی نبودم.توی خیالم‌ حسینو تصور کردم،روش نشسته بودم و داشتم روی کیرش خوشگل و سایز نرمالش بالا و پایین می پریدم،چقدر دوست داشتم کسم کامل کیر حسینو قورت میداد تا توی وجودم احساس امنیت و آرامش میکرد.اونقد خودمو شل کردم و پاهامو باز کردم که دیگه خبری از درد نبود،بیشتر حس لمسی و بیحالی داشتم،شاید به ارگاسم رسیده بودم؟ولی خبر نداشتم.وقتی مث یه حیوون بکننت دیگه فرق درد و ارگاسم رو نمیفهمی.احساس کردم داره کسم داغ میشه،لبای حاتم روی تمام صورتم مالیده شد.وای ی ی ی خدا دوست نداشتم این کارشو.ولی مجبور بودم،باید میخندیدم.‘هَه’ برای حسینم میخندیدم.من به حسین کس و کون دادم.همین الان که ممه هامو داره میخوره حسینه.بخور عشقم،ممه های گنده و سفتمو بخور.اونقد سرشو لیس بزن و لای دندونات بگیر و بپیچشون که ناله کنم.آره… آ خ خ خ جندتم.

─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسنده: مَستِر سَپِهر
─┅━━━━✦━━━━┅─

تمام تنم بابت اون تریاکی که کشیده بودم می خارید… یه جورایی بگی نگی، داشتم می رفتم توی خلسه که دستم ناخواسته رفت روی دامن مشکی ملیحه و کشیدمش پایین و این بساط پیاده شد…
راسش دلم نمی خواست، بکنیمش فقط می خواستم یه شوخی کرده باشم که اوضاع یهو طبق معمول پیچید توی هم و یه تری سام وحشتناک رقم خورد. حالا چرا گفتم وحشتناک… “پوزخند”
آخه کیر حاتم یه فرم و شکل خاصی داشت، مادرجنده اگر توی آمریکا بود شک نکن به خاطر اون هیبت و هیکل قناسی که داشت وارد صنعت پورن می شد، کیر نبود دیگه، کلفتیش شده بود اندازه صاعد دست ملیحه، داشت تا ته می رفت توش که ملیحه خودشو یکم بالا کشید، نمی کشید جر خورده بود. بالاجبار یه کاندوم روی کیرم کشیده بودم، گذاشته بودمش روی سوراخ کون تنگ ملیحه، یکم کیرمو روی سوراخش بازی بازی دادم، تف کردم روش، تا یکم رفت داخل… دستای حاتم روی کفلای ملیحه بود داشت کون ملیحه رو باز می کرد که راحت تر بذارم توش.
دختره داشت جر می خورد، هر لحظه می گفتم نکنه خون بپاشه از کسش بیرون، ولی نه، نه… انگار خودشم بدش نیومده. آره… آره… جنده کیرخور، داره لذت می بره، چشاشو بسته داره زبونشو دور لباش می گردونه، چه ناله هایی هم‌ میکنه، فشار دادم کیرمو توش…
آخ خ خ… سوراخ کونش بالاخره کیرمو بلعید.
درستشم همینه بالاخره باید گشاد شه ملیحه کصشتری. تا کی باید منتظر باشیم که الان پاره میشه فردا پاره میشه… “پوزخند”
این جنده پاره بشو نیست، از اون بدنای گوشتیه که فقط جای دستات روش می مونه و بیشتر رو میاد.
یکم ادا و اطوار فقط داره…
کیرمو حسابی توی کونش فرو کردم، موهای مجعد و سفتشو که به خاطر اون رنگ کیری که توی حموم گذاشته بود دور دستم پیچ و تاب دادم، خودمو روش نگه داشتم و دِ بکن…
از اون کون کردنایی که فقط عرقت میاد و ارضا نمیشی… اوففف… حس عجیبی داره وقتی توی کون تنگ یه دختر گوشتی می کنی و موهاشو می کشی، با دستم چندین بار روی کفلاش گذاشتم، می دونستم تمام وجودش می سوزه، ولی خیالش نبود، خیال منم‌ نبود…
جنده کیرخور انگار توی خلسه بود. انگار اون جای ما تریاک کشیده بود!.. عجیب بود حال و احوالش…
ممه هاشو دو دستی کشیدم و محکم گذاشتم روشون، اوففف… چه صدای جذابی پخش شد.
هیچی نمی گفت: فقط ناله می کرد و می گفت: بکن توی عشقت…
خواستم بگم: مادرجنده دو نفریم!.. خدا می دونست به من  میگفت عشقم یا به حاتم!..
حالا کی توجه می کرد یا براش مهم بود؟…
باید تا جا داشت می کردیمش، حالا حالا هم ارضا نمی شدیم… اهل بخیه نبودم و نیستم، اون شبم به عشق دوری نسیم چند تا دود گرفتم…
نم نمک کون ملیحه گشاده شده بود، راستش مرز گشادی عبور کرده بود… کامل کیرم توی کونش فرو رفته بود و حسابی داغ شده بودم… یکم شونه هاشو مالیدم، دستم رفت رو ممه هاش، رو روناش، هرجای بدنشو می تونستم مالیدم و فشار دادم، لذت عجیبی داره یه گوشتی مثل ملیحه رو بمالی، وقتی می کنیش، حاتم خسته شده بود از تلمبه زدن، شاید نیم ساعت داشت توی کصش تلمبه می زد ولی ارضا نمی شد… نگاهی به حاتم انداختم، زیر ملیحه داشت زیر لب می‌گفت: خدایاااا و دستشو روی صورتش می‌مالید و عرقاشو پاک می کرد، دیدم نره خر آبش نمیاد، آخه مرتیکه کیری دو بستو کامل دود کرده بود، من فوقش هفت یا هشتا دود گرفتم، اکثرشم چس دود شد، چون اینکاره نبودم به سرفه افتادم…
دیدم اوضاع وقف مراده از موهای ملیحه گرفتم کشیدم روی زمین، داشت ناله می کرد و جیغ می زد که چهاردست و پاش کردم و به زور گذاشتم توی کص گشادش… اوففف… گشاد شده بود طوریکه کیرم کامل توی کصش ناپدید شد، کلن داشت شلپ شلپ میکرد توی اون کص گشاد لب شتری…
وقتی کیرم با ضرب می خورد به ته کصش لذت عجیبی داشت… کم کم داشت سِر بودن بدنم می رفت که شروع کردم تلمبه های سنگین زدن…
دیپ و عمیق…
تا حالا دیپ زدی؟!.. “پوزخند”
باید بیوفتی روش و با تمام قدرت بکنی کیرتو توی کصش، بعد نگه می داری و فقط فشار می دی، باورم کن ماده شیرم باشه زیر کیرت آروم و رام میشه… محکم می کردم توی کصش و نگه می داشتم…
محکم و فشار… محکم و فشار…
بالاخره حسی که دنبالش بودم توی بدنم پیچید…
تخمام سفت شد، موهاشو دو دستی کشیدم عقب، شبیه افسار اسب، کیرمو فشار دادم توی کصش، شیهه کشید و آبم با فشار پاشید…
─┅━━━━✦━━━━┅─
نویسندگان: مَسعود کینگ - باران - مَستِر سِپِهر
انتشار: باران
تاریخ: ۱۴۰۲/۰۳/۰۷
در صورت مشاهده لایک و کامنت مثبت، در راستای داستان، ادامه دارد … “علی برکت الله”

1890 👀
5 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-05-27 23:19:45 +0330 +0330

💕مخاطب خاص💕
💋اگه مخاطب خاص نیستی،خواهشا،نخون که می پاشی به سقف.حوصلتو ندارم💋
─┅━━━━✦━━━━┅─
((شهونده های سایت نویسندگی))
💞امشب یکم بیکار هستم،وِنومَم یه مقدار میخاره،گفتم یه تایپیک زیر همین داستان بذارم،میدونید که کلاً بدون اینکه ثبت نام کنم توی سایت نویسندگی،شهونده و چرخنده شدم.

  • راستی حالت چطوره سکینه چهار پستون؟
  • اِوا،مملی تو چطوری؟
  • تا یادم‌ نرفته چطوری حسنی هپلی؟‌

جونم براتون بگه،برای اینکه مزه بپرونم،رفتم خیاطی سرکوچه،گفتم از اون‌ پایین بدوز تا جایی که پارگی مشاهده میشه.
چارلز دیکنز قصه ما هم با اولیور تویست داشتن پشت اتاق پرو،لواط میکردن.خیاطه هم داشت منو میدوخت.
خواستم بگم کاش نمیرفتم خیاطی،آخه نخ و سوزن از دور خوشگله.
هیش هیشششش،آیا دخترا جر هم می خورن؟!
کوزتِ داستان من که جررررررر خورد.
آیا دخترایی که ثبت نام‌ نمی کنن جر هم میخورن؟!
💞مخاطب خاص،توروخدا کمک کن این معادله حل شدنی نیست.💞

  • هیش هیشششش،آیا دخترا جر هم می خورن؟!

  • هیش هیشششش،آیا دخترا جر هم می خورن؟!
2 ❤️

2023-05-28 01:53:18 +0330 +0330

آقای مسعود،سپهر
خانم باران عزیزمممممم👏👏👏👏👏👏👏من زیاد داستان نمیخونم یعنی هر داستانی رو نمیخونم خیلی زیبا مینویسید دستتون درد نکنه.مجبورم برم قسمت جنگیری رو برخلاف میلم بخونم😁

1 ❤️

2023-05-28 01:55:13 +0330 +0330

↩ Real Baran
به نظرم این حساب کاربری شدوبن شده چون ویو مشکوکه.به ادمین ها پیام بدید کمک میکنن.
😉متاسفانه
مخاطب خاص🥹🥹بیا جواب بده😆

1 ❤️

2023-05-28 02:35:03 +0330 +0330

🤔قسطی کامنت نزارید بچه هایی که میخونید.رگباری کامنت بذارید ببینیم مشکل حساب کاربریه یا چیز دیگه!

0 ❤️

2023-05-28 13:36:32 +0330 +0330

↩ Sara Sweetie
🙀اونو خبر ندارم که اکانتش چی شده یا مشکل داره.من فقط داستانهارو میزارم.خودش باید بیاد پیام بده ادمینها😿

1 ❤️

2023-05-28 23:42:26 +0330 +0330

↩ RasaMo
💞متاسفانه بچه ها میگن این اکانت شدوبن شده!

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «