ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد. در راسته کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتّی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیّه کفش دلخواهش داشته باشد.
ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، ولی هیچ کدام را باب میلش نیافت. هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد؛ بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله هر چه تمام به کار خود ادامه می داد.
ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجّه یک جفت کفش زیبا شد آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد، بالاخره تصمیم خود را گرفت. او می دانست که باید این کفشها را بخرد.
از فروشنده پرسید : قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد : این کفش ها ، قیمتی ندارند. ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره می کنی ؟ فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعاً قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی !!!
این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست. ما همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است و ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم، خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم.
فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است. خود کم بینی و اغلب خود نابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد.
ما چنان زندگی می کنیم که گویی همواره در انتظار چیز بهتری در آینده هستیم در حالی که اغلب آرزو می کنیم ای کاش گذشته برگردد و بر آن که رفته حسرت می خوریم پس تا امروز، دیروز نشده قدر بدانیم و برای آینده جای حسرت باقی نگذاریم.
روزها را میگذراندیم با آرزوی رسیدن به خوشبختی غافل از این که خوشبختی همان روزهایی بود که گذشت .
بسیار زیبا و عالی استاد عزیز 👌 👌 🌹 🌹
↩ Ali1368b1
درود جناب علی
دقیقاً همینطوره
سپاسگزارم 🙏 🌹 🌹
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را 😔
درود و سپاس بیکران بزرگمهر برای این حکایت زیبا 🌹🥰
↩ diesel max
درود
شما همیشه به من لطف دارید
برقرار باشید ❤️ 😍 😍 🌹 🙏 🙏